تئوری ثنویت در تبیین کلاف سردرگم انقلاب - برزویه طبیب
به بهانه کامنت های خوانندگان صاحب نظر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ فروردين ۱٣۹٣ -  ٣ آوريل ۲۰۱۴


از عهد باستان، تبیین پدیده ها از طریق قائل شدن به نیروی خیر و نیروی شر، و به اصطلاح به واسطه دو بن، شیوه ای مرسوم بوده است. نیروی اهریمن، در برابر اهورا. این نوع تبیین دو بنی انقلاب بهمن، به اشکال مختلف ظاهر میشود. گاه به کاستی های نیروهای اجتماعی داخلی، در کنار عوامل و نقش خارجی ها اشاره میشود. گاه به بن سکولار و یا دموکرات، در کنار بن دین محور و یا غیر دموکرات میپردازند و غیره و غیره. گاه مسئله را چنان گسترش میدهند که به نقش عوامل متعدد، اشاره کرده و به اصطلاح از هرگونه یکجانبه گرایی، اجتناب میکنند

تئوری های دو، یا چند بنی، در نگاه اول ، به شکل فریبنده ای، همه جانبه و جامع به نظر میرسند، ولی گرهی از کلاف سردرگم تبیین انقلاب، باز نمیکنند، و انرژی نیروی تحول را نهایتا در تلاش برای تغییر عوامل متععد، منقسم و در عمل بی اثر میکند. اگر پدیده الف را باید بواسطه عوامل مستقل، ومتعدد (مثلا دوگانه پ و ج) توضیح داد، منطقا هریک از عوامل ب و ج را نیز میبایستی با چندین عامل دیگر تبیین نمود، تا به اصطلاح از یک جانبه نگری پرهیز کرد. بدینسان با سلسله در حال گسترشی از عوامل پرشمار، مواجه خواهیم شد، که راه به جایی نمیبرند، مگر به تعداد بیشتری از عوامل

در مورد انقلاب بهمن نیز، چنین رویکرد هایی وجود دارند. نخست به نقش نیروهای خارجی بپرازیم. مثلا فرض کنیم که سازمان سیا این انقلاب را در پیوند با نهضت آزادی، و/ یا خمینی و اطرافیانش، و مثلا بر اساس تصمیمات کنفرانس گوادلوپ، و با استفاده از نارضایتی عمومی و ...مهندسی کردند، و مثلا هدف ایجاد حلقه ای اسلامی دور شوروی سابق، بود. میتوان هزار سند از هزار جا در تایید این تئوری بدست داد. میتوان به هزاران سندی که مخالفان این نتیجه گیری در مورد مثلا همکاری حزب توده و روحانیان، و یا ساختگی بودن اسناد گروه اول، ارائه میکنند، نیزاستناد کرد.ولی هدف این مقاله اینست که نشان دهد که اشکال چنین رویکرد هایی، هردو نوع آن و انواع مشابه، در جای دیگر و اساسی تری است

مسئله ای که در نهایت باید روشن کرد، اینست که اگر عوامل خارجی در چگونگی این رخداد، نقش داشتند ، که نقش آنها را انکار ناپذیر میدانم، چه چیزی چگونگی نقش آنها را توضیح میدهد ؟ چرا آنها مثلا با مجاهدین وارد ساخت و پاخت نشدند ؟ اگر آنها مثلا توانستند نهضت آزادی را با طرح های خود همراه کنند، چه چیزی رفتار اصحاب این نهضت را توضیح میدهد ؟ چرا نهضت آزادی با کا گ ب و روسها، همدل نشد ؟ اگر تبیین تاریخی مستلزم قائل شدن نقش اساسی و نه فرعی به نقشه های پشت پرده سیا وموساد و کا گ ب باشد، امکان این تبیین وجود نخواهد داشت، زیرا این نقشه ها، از ما پنهان نگه داشته میشوند، و آنچه انتشار می یابد نیز، خود نیرنگی است، برای گمراه کردن ما. از طرف دیگر، رشته های سیا، بوسیله کا گ ب تا حدود زیادی پنبه میشد، و بالعکس . بنابراین نقش عوامل خارجی، حتی بطور مشدد، غیر اساسی بود. عوامل خارجی، اگر نقشی نیز داشته باشند، بواسطه همراهی آنها با عوامل داخلی است، و بس. هرچه باشد تخم مرغ را اگر گرم کنید جوجه میشود، و از سنگ جوجه درنمیآید. رقابت و اعمال نفوذ عوامل خارجی (گرما) همیشه وجود دارد، و در بسیاری موارد بواسطه یکدیگر کم اثر میشوند، ولی این عوامل درونی هستند که برآمد نهایی انقلاب ها را تعیین میکنند. قایل شدن بن دوم و اساس خارجی، برای انقلاب بهمن، بیحاصل است

عنوان کردن بن سکولار و بن دین محور برای این انقلاب نیز، آب در هاون کوبیدن است. کافی است بیاد بیاوریم که دین محورانی چون مجاهدین خلق، یا گروه فرقان، با حکومت برآمده از انقلاب جنگیدند، و سکولارهایی چون حزب توده و فداییان اکثریت، به مماشات با آن پرداختند. و بختیار سکولار، در آرزوی محصور کردن خمینی در واتیکان اسلامی، دست یاری، دوستان شفیق جبهه ملی خویش را نیز، بر شانه اش احساس نکرد. وبالاتر از آن اینکه، حتی به فرض پذیرش این دو بن، مشکل اصلی تحلیلگران، یعنی توضیح اینکه چرا اکثریت قاطع مردم ایران، و نیز نیروهای سیاسی ذاتا سکولار، در برابر نیرویی دین محور، مسحور و مسخر شدند، در این تئوری لاینحل باقی میماند

عنوان کردن بن دموکرات منش و بن استبدادی، برای انقلاب نیز، بیثمر است. اگر مردم ایران در دوران مشروطه، و نیز دوران مصدق، خواهان دموکراسی، هرچند نیم بند بودند، چرا به جمهوری ولایی رای دادند؟ آیا همه به ناگاه مستبد شده بودند؟ و اگر چنین است، چرا؟ میتوان نیم درصدی را که در دوازده فروردین به جمهوری اسلامی رای منفی دادند، نیروی سکولار یا دموکرات فرض کرد، ولی اولا رای منفی به یک نوع حکومت دین سالار، و یا یک نوع استبداد، لزوما به معنی سکولار یا دموکرات بودن رای دهنده نیست. هر عضو صدیق طالبان نیز به جمهوری شیعه مسلک، رای منفی میداد. ولی هرچند که اکثریت قریب به اتفاق این نفی کنندگان، سنخیتی با طالبان نداشتند، مشکل تحلیلگر ما هنوز باقی است، و سئوال اینست که چرا این نیم درصد و یا حتی بفرض نود درصد، میدان را به نیروی دین محور مستبد واگذار کردند؟

حال ممکن است که خواننده ای که این سلسله مقالات را پی میگیرد، بر من خرده بگیرد که خود، عوامل چند گانه ای را در تبیین این انقلاب، بکار گرفته ام، و در نهایت کلاف سردرگمی را از نتایج آن ترسیم کرده ام که هرگوشه اش نقیض گوشه دیگری است،

در مقالات پیشین به نقش عمده صنعت استخراج و صدور نفت ومواد خام در معیشت جامعه ایران، کم بنیه بودن سرمایه داری داخلی و ناتوانی آن برای اداره این صنعت، که به دولتی کردن این صنعت منجر شد، نتایج اصلاحات ارضی شاهی که منجر به تسخیر شهرها توسط دهقانان خانه خراب شد، بی سازمانی همه طبقات اجتماعی، دراثر سیاست های شاهنشاهی، به استثنای بازاریان که بخش سرمایه داری غیرانحصاری داخلی سنتی را تشکیل میدادند، تاخت و تاز انحصارات خارجی که عرصه را بر همه تنگ کرده بود، و حفظ دستگاه روحانیت به عنوان تنها سازمان مستقل از دولت که نقش رابط بین حلبی آباد دهقان خانه خراب، و حجره تاجر فرش را بازی کرد، اشاره کردم. این ها شرایطی ( توجه شود که صحبت از شرایط است و نه عوامل ایجاد کننده ) بودند که به استقرار حکومت سرمایه داری انحصاری دولتی از نوع آسیایی دسپوتیستی منجر شدند.

نتیجتا هژمونی انقلاب به ناگزیر از دست نیروهای سکولار و یا دموکرات، خارج شد، و در دست نیرویی شریعت محور، که نه تنها با آزادیهای سیاسی بلکه با آزادی های اجتماعی ایرانیان منافات داشت، قرار گرفت. زیرا چنین شیوه تولیدی، تولید سرمایه داری آسیایی، با شخصیت مستقل افراد، که پیش شرط استقرار هرگونه آزادی سیاسی و اجتماعی است منافات دارد.

گسترش آزادی های سیاسی و اجتماعی ، محصول تکوین و به رسمیت شناخته شدن فردیت بودند، که خود نتیجه مالکیت خرد سرمایه داری بود. در دوران فئودالیسم ، آزادی سیاسی و اجتماعی ، فوق العاده ناچیز بودند. ولی با ظهور سرمایه کلان و انحصارات، این آزادی ها، فقط در سایه حضور تشکل های کارگری، حفظ میشود. ویژگی انحصاری، آنهم از نوع دولتی سرمایه داری، در ایران، مستلزم نفی آزادی سیاسی است. بویژه که این سرمایه داری، درغیاب طبقه کارگر متشکل، حتی در بدوی ترین شکل آن، مثلاچیزی در حد اتحادیه های رفورمیستی، جولان میدهد

ویژگی آسیایی این نوع سرمایه داری، ناشی از مسلط بودن مالکیت عمومی (دولتی )، بر مالکیت خصوصی، و بنابراین تفوق قدرت سیاسی، برقدرت اقتصادی است. تمتع مادی، بر اساس میزان ذوب فردیت در دستگاه قدرت سیاسی، توزیع میشود. بنابراین فرد نیز، فردیت خویش را قربانی، تمتع مادی، میکند. این انقلاب ضرورتا به استقرار سلطه شریعت منجر شد، زیرا شریعت، نمود ذهنی کامل تحلیل رفتن فرد بطور تام در جمع است.

بدینسان روابط اجتماعی و روبنای سیاسی و فرهنگی ایرانیان، با عامل ماهیت روابط تولیدی جاری در ایران ، و تنها براساسی مونیستی(تک بنی) توضیح داده میشود در عین حال، ناگریزی ظهور چنین روابط تولیدی، براساس ناهمخوانی سطح تکامل نیروهای مولد، در بخش مسلط اقتصاد، بخش تولید و صدور مواد خام، که مستلزم تمرکزی در حد سرمایه داری انحصاری، بود، و تسلط سرمایه داری رشد نیافته و غیر انحصاری سنتی ، بر چنین اقتصادی، تبیین میگردد

این ناهمخوانی که در نگاهی سطحی، چون بازگشتی به اعصار کذشته به نظر میرسد، در واقع محصول عدم آمادگی طبقه مسلط عصر آینده بود. در دوران انقلاب، آلترناتیو آینده (طبقه کارگر) آماده نبود، آلترناتیو زمانه حال (سرمایه انحصاری خارجی و عمال داخلی آن) گریخته بود، پس، گذشته ( طبقه سرمایه دار غیر انحصاری داخلی ) عنان انقلاب را بدست گرفت. ولی این طبقه، ناتوان از سواری بر این اسب پر قدرت، بر خاک افتاد، و اسب دولت و انقلاب را به خود واگذاشت، تا سرکشی کند

آنگاه که روایت گذشته به پایان میرسد و با سئوال اکنون چه باید کرد، روبرو میشویم، کسانی وجود دارند که باز به گذشته پناه میبرند. آنان امیدوارند که اجرای بی تنازل قانون اساسی، این بیانیه آمال و آرزوهای تحریف شده سرمایه داری سنتی، دردی از ما دوا کند. ولی اگر امکان اجرای بی تنازل آن، وجود داشت، خود صادرکنندگان این بیانیه عهد عتیق، سی و چند سال وقت داشتند تا آنرا اجرا کنند، بگذریم که این سند، درمان ما است، یا که درد ما. عده ای که در ثانیه آخر بهمن بیست و یک ، آخرین ثانیه حکومت شاه - بختیار، منجمد شده اند، خواهان بازگشت به لحظه حالی هستند، که اکنون بخشی از ماضی است. آنها در حسرت فرصت ازدست رفته انتساب به موقع بختیار به صدارت عظمی هسند. گویا اقدام شاهنشاه به انتساب بختیار، ناشی از اجبار و بعلت از دست رفتن عنان مملکت از دست او و هر منسوب بختیار یا بخت برگشته دیگر او، نبودبلکه اقدامی اختیاری بوود که در هر زمانی میتوانست تحقق یابد

جمعی نیز وجود دارند که خود را از قید زمان، آزاد میپتدارند، آنها بدنبال دموکراسی محض، وانتخابات کاملا آزاد، و حکومتی سکولار برپایه رعایت خقوق بشر، هستنذ. ولی این ایده های متعالی را کدام نیروی اجتماعی عینی، باید پیشبرده و پس از استقرار پاس بدارد ؟ بشر محض ؟ بشری که نه کرد است، نه فارس، نه بلوچ ؟ نه کارگر است، نه دهقان، نه سرمایه دار ؟ نه زن است، نه مرد؟ ...دموکراسی محض، وبشر محض همچون اسب محض است که نه چاق است نه لاغر، نه سیاه است، نه سفید، ...درباره چنین اسبی میتوان انشا نوشت، ولی نمیتوان بر آن نشست و بسوی مقصد، تاخت.

جنبش طراز نوین، به نیروی اجتماعی، عینی، با تعین مشخص، احتماعی و اقتصادی، با تعدادی کثیر، که منافع و علایق آنها، جز با منافع و علایق تعداد بسیار قلیل، در تعارض نباشد، تکیه میکند. زمانی بود که آنها را فقط در ساختمان هایی با دودکش بلند، میشد پیدا کرد، ولی حالا در همه جا هستند. گاه در لباس معلم مدرسه، گاه در نقش استاد دانشگاه، زمانی در جامه سفید پرستاران، و زمانی با گوشی پزشکان، گاه در صحنه تئاتر، وگاهی در دفتر روزنامه دیده میشوند...هرچند که هنوزدر کارخنه ها نیز یافت میشوند. تعداد آنها چنان زیاد است که غیر کارگران را بسختی میتوان در میان آنها پیدا کرد، مگر اینکه یونیفورم نظامی، ماشین آخرین سیستم، عبا و عمامه، یا دکان و حجره و...داشته باشند

جنبش طراز نوین، جنبشی است که راهکار خویش را از آینده میجوید. این جنبش به طبقه کارگر چشم دوخته است. زیرا کارگران ذاتا سازمان پذیر هستند، و طبقات فرادست و دولت، با در تنگنا قراردادن کارگران، خود برشاخ نشسته و بن میبرند. آنگاه که چنین شود، یکی از شرایط لازم استمرار دسپوتیسم، بی سازمانی طبقات اجتماعی، ازبین میرود.کارگران سهمی از رانت نفتی را دریافت نمیکنند. در حقیقت همه ارزش افزوده نفت ودیگر مواد خام، محصول کار آنها است، بنابراین دولت، یا هر کس دیگری، نمیتواند با بذل بخشی از پولی که به خود آنها تعلق داشته است، اکثریت آنها را بخرد. معیشت کارگران، به چرخش چرخ های مصنوع دست آدمیزاد، بستگی دارد، نه چون دهقانان، به باران رحمت آسمانی، بنابراین کارگران مستعد رهایی ازبند خرافات نازل شده از آسمان هستند. آنها در پی محدود کردن حقوق زیردستان خویش نیستند، چرا که زیر دستی ندارند
اگر در بهمن پنجاه و هفت، دیروز بر امروز، چیره شد، باشد که در بهمنی دیگر، فردا بر هر دو پیروز شود.