کامجویی بدخیم در فیلم نیمفومنیاک
هشت ضربه
کوشیار پارسی
•
در جهان ِآکنده از الفیه شلفیه و روابط پایینتنهای، کامجویی (سکس) زمینهی آیینیش را از دست داده است.
جو (شخصیت تنکامخواه ِو معتاد) ِ فیلم نیمفومنیاک اثر لارش فون تریر هر شکل ارتباط با دیگران را گم کرده است. آز ِ کامجوییش دیوانهوار و زیانبار است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۵ فروردين ۱٣۹٣ -
۴ آوريل ۲۰۱۴
در جهان ِ آکنده از الفیه شلفیه و روابط پایینتنهای، کامجویی (سکس) زمینهی آیینیش را از دست داده است. جو (شخصیت تنکامخواه ِ و معتاد) ِ فیلم نیمفومنیاک اثر لارش فون تریر هر شکل ارتباط با دیگران را گم کرده است. آز ِ کامجوییش دیوانهوار و زیانبار است.
'سلام، من جو هستم، یه نیمفومان.'
رواندرمانگر میگوید 'نه، تو به سکس معتادی. همهمون همین جوریم.'
جمعی از زنان در جای انبارگونهی عظیمی، ساکت در انتظارند. جو با بیمیلی خودش را جا به جا میکند.
'سلام، من جو هستم، یه معتاد به سکس.'
صدای موافق میگوید 'سلام جو.'
به بخش دوم فیلم نیمفومنیاک رسیدهایم. به سراشیب رفتن ِ لارش فون تریر در پیچ و خمهای درون واژن. ازدواج ِ جو قربانی آز ِ آرامناپذیر ِ کامجویی شده است.
جروم، شوهر جو میگوید 'یه پلنگ تو خونه دارم که خودم تنهایی نمیتونم سیرش کنم.' پوشیده به همسرش اجازه میدهد تا ارضای میل ِ جنسی را در بیرون از خانه بجوید.
دربارهی آخرین فیلم لارش فون تریر، پسر ِ بد ِ سینمای امروز بسیار گفته و نوشتهاند. فیلم ِ او به دلیل موضوع هیجانانگیز، حتا پیش از نمایش عمومی، توجه بسیار جلب کرد. نخستین پرسش هم این بود که هدف این 'فیلم الفیه شلفیه' چیست و چه پیامی دربارهی کامجویی دارد.
دیدگاههای بسیار بیان شد: برخی ناقدان بر این نظر بودند که فیلم ادعانامهای است برای رشد آزادانهی کامجویی ِ زنانه. فون تریر در 'نیمفومنیاک' قصد دارد نشان دهد که 'موضوع هنوز از نظر اجتماعی پذیرفته نشده است'. برخی دیگر بر این نظر بودند که فیلم 'بس نومیدانه' است و بیان ِ ترسی ریشهدار از آزادی ِ کامجویی زنانه.
بسیار پرسشها نیز مطرح شد که همه نشان از نیاز به داوری در خود داشت.
اینجا – روشن بگویم- هیچ قصد داوری دربارهی فیلم ندارم. داوری همیشه خود ِ داور را نیز نشانه میگیرد. کسی که آمادگی نگاه به خود نداشته باشد، هرگز هیچ نخواهد آموخت. در هر کتابی که میخوانیم، به هر کار هنری که مینگریم، بازتابی از خود میبینیم. در برخورد با خصوصیترین موضوعها چون عشق، کامجویی و اخلاق نیز - که موضوع نیمفومنیاک باشد- چنین است.
نیاز به آفرینش هنری رابطهای ژرف با زمانه دارد. همچون فلسفه. هنر و فلسفه میتوانند پاسخ درخور و ژرف به پرسشهای دوران ِ خود باشند. هنر ِ سینما موضوع را به تصویر میکشد، فلسفه میکوشد تا به گونهی قابل درک بیاناش کند. اینجا قصد داوری ِ فیلم نیست، بلکه نگاه است به موضوعی که به تصویر کشیده شده است. نقد ِ فیلم هم نیست، واکنشی است به موضوعی که در فیلم نشان داده میشود.
در سالهای اخیر کتابهای بسیار منتشر شده و فیلمهای بسیار نیز ساخته شده که کامجویی در فرهنگ ِ مصرفی ِ مجازی ِ پسامدرن، نقش مرکزی در آن دارد. فیلمهایی چون "شرم" (Shame اثر Steve McQueen- 2011)
و "دیسکانکت"" (Disconnect اثر Henry-Alex Rubin - 2012) و کتاب پرفروش 'پنجاه سایه خاکستری' (Fifty Shades of Grey اثر E.L. James/ یا همان Erika Leonard – 2011) – 40 میلیون نسخه در 37 کشور جهان در یک سال. نیمفومنیاک اما نیروی ِ باستانی کامجویی انسانی را در شکلی بس اغراقآمیز و نگران کننده به تصویر کشیده است. فون تریر نشان میدهد که کامجویی میتواند در زندگی انسانی بدخیم باشد و آن را از هم بگسلد.
نیمفومنیاک با تصویر سیاهی آغاز میشود که فیلم قبلی لارش فون تریر – ملانکولیا- به پایان رسید. شبی که جهان از پس برخورد نامنتظره با سیارهی ملانکولیا، کن فیکون میشود. آرام میرسیم به محل فاجعه. در کوچهای سرد و خیس، شخصیت کتک خورده و خونین و مالین –جو- بی حرکت افتاده است. چند دقیقه بعد سلیگمان ِ پیر ِ فرزانه او را مییابد. میخواهد کمک کند، اما جو به هیچ روی حاضر نیست که دیگران باخبر شوند و به کمک بیایند. همراه سلیگمان به خانهاش میرود که شب از او مراقبت کند و گوش کند به حرفهاش که 'چرا و چهگونه کارش به اینجا کشیده شده است.'
زود روشن میشود که فون تریر در این فیلم قصد دارد پایان ِ بد را که فیلم با آن آغاز شده برای ما قابل درک بسازد. راه ِ رسیدن به آن دراز است و داستان از کودکی جو آغاز میشود و پنج ساعت طول خواهد کشید. نتیجهی داستان برای جو روشن است: I’m a bad person… و اینکه حقاش بوده چنین آسیب ببیند. در برابر چنین نتیجهگیری ِ اخلاقی (شبه)مذهبی ِ جو، حرفها و ایدههای مثبت و آکنده از تفاهم ِ سلیگمان ِ فرهیخته قرار دارد. سرگذشت ِ جو هرچه وحشتناک و دردناک باشد، او دیدگاه ِ بی چون و چرای خودش را دارد و بیان هم میکند؛ در حال گوش دادن با علاقه. با دانش بسیار، میتواند هر بخش سرگذشت جو را با روایت دیگری تداعی کند و اینگونه از سنگینی ِ آن بکاهد. نشانههایی از جان ِ آزاد جو مییابد که هیچ اعتنا ندارد به اخلاق ِ مدنی.
جو و سلیگمان دو نقطهی مقابل یکدیگرند در جهان ِ مدرن که فون تریر بارها در فیلمهاش برابر یکدیگر آورده است: زندگی تیرهی غریزی در برابر ِ منطق ِ شسته رُفتهی روشن؛ روز و شب. به نظر میرسد که جو دارد در برابر سلیگمان اعتراف میکند. پیر ِ فرهیختهی صبور، گونهای کشیش ِ بی خداست. او دانشمندی است که زندگی را از خرافه و جادو بیرون کشیده، نقاب از چهرهی دین و اخلاق برکشیده و انسانها را سوی هستی ِ مدرن ِ بیآسیب سوق میدهد. او کسی است که جو را نجات میدهد از گناه، با بیان اینکه هر چه کرده گناه نام ندارد. اندکی ساده به نظر میآید در برابر نیروهایی که در جنبش و تکاپو هستند.
سه فیلم ضد مسیح، ملانکولیا و نیمفومنیاک از یکچرخه و به هم پیوستهاند. پیوستهگی در چیست؟ هر سه شهادتیاند بر ناتوانی دانش و فناوری در مهار کردن این زندگی ِ سیاه.
سلیگمان هم متوجه خواهد شد که جهان ژرفتر از آنی است که میاندیشیده. در آغاز فیلم میگوید که نیمف نام ِ گونهای حشره است که رشد ناقص داشته است. در ورزش/تفریح ِ ماهیگیری نام ِ حشرهای است که به قلاب میزنند برای گرفتن قزلآلا. در پوستر ِ پیشنمایش ِ فیلم نیز هماین حشره نقش شده و در زیر آن آمده’Forget About love’ .
این جنبهی رشد ناقص، اشارهی مهمی است به اساس مشکلی که با آن سر و کار داریم. به معنای نخستین ِ واژهی یونانی nymphos اشاره دارد که زن ِ جوان یا تازه عروس باشد. برای یونانیان باستان، ازدواج، جز مناسک گذار (rite de passage)، گذار از نوجوانی به زندگی در بزرگسالی نیز هست.
در یکی از صحنههای نخستین میبینیم که جو در کودکی نخستین انگیزههای کامخواهی را درمییابد و به گونهای سودازده، تنها یا با دوستان به جست و جوی آن است. کمی بعدتر میبینیم که در هفت سالهگی، دراز کشیده روی چمن، نخستین ارگاسم ِ خودانگیخته را تجربه میکند. خود میگوید که انگار در هوا به پرواز درآمده و به گونهای وهم درغلتیده است. سلیگمان تصویرهای این وهم را میشناسد: سمت چپ و راست ِ جو دو زن ایستادهاند، روسپی ِ بابل و واریا مسالینا، سومین همسر ِ قیصر کلادیوس که شناخته است با شور جنسی (که دلیل مرگاش نیز هست). از پس این وهم است که جو به ارگاسم آسمانی میرسد: نخستین گام ِ چندگانگی/تبهگنی.
جست و جوی کامجویی او در فیلم، خیلی زود به مرحلهی نهایی میرسد. در پانزدهسالهگی آرزوی از دست دادن باکرهگیش دارد. پسر همسایه، جروم را میگزیند. او نیز آماده است تا با هشت ضربه کار را به انجام برساند. سه ضربه از جلو پنج ضربه از عقب. بی هیچ رغبتی به کار و بی عشق. بی که بخواهی، کامجویی ِ بی عشق در پشت درخت و بوته تداعی میشود. این هشت ضربه، تعیین کنندهی بخشبندی سرگذشت جو نیز هستند: روایت شده در هشت فصل؛ که معنای اساسی آن را دربر دارند.
از دست دادن باکرهگی برای نیمف (تازه عروس) یونانی، مراسم آیینی بود (ما نیز با آیین شب زفاف و دستمال آشناییم)، اینجا اما بیشکلی و نبود ِ هر شکلی از کامخواهی و کامجویی پیش چشم ماست:’Forget About love’ .
این دقیقن راهی است که دنبال خواهیم کرد. کامجویی، شکل تنکامخواهی نمیگیرد و به الفیه شلفیه درمیافتد. فون تریر اینجا پرتو میافکند بر کامجویی پسامدرن.
جو، از پس ِ این تجربهی بد و غریب ِ از دست دادن باکرهگی راه دیگر در پیش میگیرد. آنچه پس از آن روی میدهد، گونهای انتقامجویی است در نشان دادن نیروی زنانه. عشق جای خود میدهد به قدرت. خود میسپارد به بسیار مردانی که بیتفاوتی جروم را بیرنگ میکنند. مسابقه برای خوابیدن با مردان ِ بیشتر در سفر با قطار. برنده یک کاسه سوپ جایزه میگیرد. با چند تن از دوستاناش گروه ِ پتیارهگان تشکیل میدهد. اعتقاد دارد که عشق، هستهی فریب است و کامجویی بی حسادت معنا ندارد. گروه پتیارهگان مقررات خودش را دارد: خوابیدن بیش از یک بار با مرد ممنوع است. هر شکلی از وابستهگی و نزدیکی رد میشود. کامجویی گونهای مصرف است و از دیگری استفاده میشود برای لذت ِ خود.
جو، هیچ تلاشی نمیکند برای آغاز رابطهی عاشقانه با مرد. در اصل به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نمیشود. آیین ِ جداشدن از پدر به زمان ازدواج و رابطهی عاطفی همراه با کامجویی برای جو معنا ندارد. دختر ِ بابا میماند با داشتن معشوقان ِ بسیار ِ همزمان و فریب دادن ِ همهشان – گرچه برنامه ریزی همیشه آسان نیست. کامجویی او بیشتر پسرفت است تا پیشرفت. اینجا 'بدی' ِ او نهفته است. برگهایی که پدرش گرد آورده، استعاره است. او به برگی میماند بی درخت. مرد شکار میکند تا به لذت برسانندش، اما همزمان هیچ حضوری ندارد. نگاهی در چشم دارد خالی از هر گونه حضور. نیمفومانی (دایم فحل) اینجا معنای تازه میگیرد. جو، نیمفی است زندانی ِ سودای خود. حشرهی رشد نایافتهای که جذب میکند برای نزدیک شدن، اما اعتنا ندارد به هیچ چیز و کس. کامجویی او هیچ شکل بزرگسالی و رشد نمیگیرد و از رابطه نیز هیچ نشان ندارد. خود، مرکز همه چیز است. سلامتی دیگران ارزش ندارد برای او.
یکی از نقطه اوجهای نخستین فیلم ایرادی است که به معشوق ِ زندار میگیرد که چرا او را انتخاب نمیکند و از همسرش جدا نمیشود. زمانی که مرد همسرش را رها میکند و میخواهد با جو زندگی مشترک آغاز کند، همسر مرد با فرزنداناش به آپارتمان جو میآیند. جو که شاهد از هم پاشیدن خانواده است، هیچ کاری نمیکند. مثل دخترک ده سالهای شاهد ماجرا است. انگار خود هیچ نقش و مسئولیتی در آن نداشته. هم این زمان، یکی از معشوقهاش جلوی در ایستاده است.
با این همه، جو میکوشد تا زندگی خود را بسازد. آن هم با جروم که به آن شکل باکرهگیش را گرفته. جروم هر بار از نو در سرگذشت و زندگی او پیداش میشود. سلیگمان نمیتواند باور کند که این از سر اتفاق است، اما جو وادارش میکند به سکوت. جو میخواهد سرگذشتاش را به شکلی که خود میخواهد روایت کند و در آن نشانی از عشق و درد نیست. رابطه با جروم موفقیتآمیز نیست. با هم صاحب فرزند میشوند، اما هیچیک برای پدر و مادر بودن ساخته نشدهاند. جو، همان نیمف میماند و نمیتواند به "بزرگسالی" برسد.
مادری و تمنای جنسی با هم سازگار نیستند. دست کم در کار ِ لارش فون تریر. صحنههایی که جو پسرش را تنها میگذارد و میرود به دنبال ارضای تمناهاش، از دردناکترین و غیرقابلتحملترین صحنههای فیلم هستند. کودک خوابیده در گهواره و جو میگذارد تا مردی با جنون ِ دیگرآزاری تنابپیچاش کند به مبل راحتی.
نخست فکر میکرد که عشق، شاید چاشنی پنهان ِ کامجویی باشد اما زود این امید از دست داد. به لحظهی عشقورزی با جروم فریاد میکشد که 'هیچ احساس نمیکنم.' جروم به او پیشنهاد که میکند که برود با مردان دیگر بخوابد، شاید که احساس شادی به سراغاش بیاید. اما بالا بردن کمیت ِ عشقورزیهاش – کامجویی با مردان دیگر و به شکل بس خشنتر- راضیش نمیکند و به ارگاسم هم حتا نمیرسد. باید به جست و جوی چیز دیگری باشد. با سادیستی به نام ک. آشنا میشود که در محل کارش به شیوهی بالینی زنانی چون جو را آزار میدهد. بازی جو به آخر رسیده و میرود سراغ مردی که میتواند آزارش دهد. رسیده است به نقطه آغاز و این را میخواهد. گام ِ بعدی.
تمنای لذت از دست دادن خود در تحقیر و درد وادارش میکند تا در به روی خود و جهان پیرامون ببندد. این بسته بودن، جنبهی ابلیسی ِ نیمفومانی ِ اوست. درست مثل فرد معتاد به مواد مخدر کشانده میشود به گرداب ِ درون و هر ارتباطی با پیرامون را از دست میدهد. قادر نیست به کس دیگر توجه داشته باشد. برای رفتن به درد و تحقیر، شبها پسر خردسالاش را تنها میگذارد که یکبار به خطر مرگ میافتد – اشارهای به ضد مسیح. و اینگونه است که جو فرزند را میسپارد به جروم که قادر به مراقبت از کودک نیست.
احساسهای آسیب دیده یکی از پس دیگری قوی میشود و نیاز به فراموشی بیشتر. گریز او به کامجویی مازوخیستی با عذاب وجدان همراه است. خطا باید مجازات شود و جو آن را در خلسهی درد میجوید که فراموشی از پی دارد؛ همان فراموشی که به راه خطا کشانده او را. این راه ِ دردناک ِ سراشیب، نیمف ِ باکره را به جایی کشانده که معصومیت از دست داده و اکنون خود را 'بد' احساس میکند. تنها از آزار روحی و انگیزشهای آکنده از درد ِ ک. به هیجان میآید و این انکار ِ شخصیت از سوی خود و دیگران در پی دارد. راه ِ کامجویی مازوخیستی ناهموارتر و سختتر میشود که به آسیب ِ جسمیش منجر خواهد شد.
فون تریر در این گرداب پر درد و رنج میگذارد تا جو، با یافتن کاری به عنوان 'شرخر' در میان ِ جمع ِ خلافکاران، دیگرگون بشود. اجازه دارد تا شناخت از مرد و نیازهای جنسیش را به کار گیرد در تاثیر گذاشتن بر بدهکاران در پرداخت بدهی. دلخوری و حسرتاش از موقعیت جنسیش او را به موقعیتی کشانده که از فریب و آزار بهره گیرد در ارضای تمنای قدرت.
سالها بعد با زنی جوان آشنا میشود به نام پ. و میکوشد از او جانشین ِ خود بسازد. نگاهی به آینهی کودکی ِ خود. طرحی میریزد در وابسته کردن پ. به خود. با همهی انکار ِ عشق – که در پیرامون او قابل درک است- رابطهای عاشقانه با پ. آغاز میکند. شاید دستیاری برای کودکی ِ خود، شاید نیز رابطهای همجنسگرایانه؟ برای خود ِ او روشن نیست دیگر که چه احساسی دارد.
روزی که با هم رفتهاند به سراغ جروم، تصمیم میگیرد پ. را تنها بگذارد تا هرکاری میخواهد، بکند. بعد پشیمان میشود، چون جروم و پ. با هم دوست میشوند. این برای جو قابل تحمل نیست و تصمیم به کشتن جروم میگیرد. جروم او را تا حد مرگ کتک میزند و بعد با پ. عشق میورزد و به او نیز تجاوز میکند، با هشت ضربه. همه چیزی ویران شده است. دایره بسته شده، اما بدی رشد کرده است. سلیگمان از اینجا است که او را دیده و یافته است.
اینجا تصویر ِ روسپی ِ بابل است که در برابر چشم داریم، مادر همهی بدیها و خشونتهای جهان. روسپی بابل، شرحی از انجیل است برای شهری در فیلم ضد مسیح. رُم از دیرباز هماین شهر دیده شده: اشارهای به والریا مسالینا در وهم ِ جو. در امپراتوران رُم چون نرو و کالیگولا نیز این آمیزهی غریب ِ هرزهگی جنسی، کودکی، تشنهگی قدرت و خشونت را میشناسیم.
بی شکلی، به گونهی غمانگیزی که فون تریر بر آن اشاره دارد (ملانکولیا) نمایش نیهیلسم نیست، بلکه خشونت پنهان ِ عشق است. فون تریر البته آن را بزرگنمایی کرده و گاه کاریکاتوروار به نمایش میگذارد. تنها به این شکل است که میتواند فرهنگ ِ کامجویی 'پسران و دختران ِ جاودانه' - نیمف و ساتیر- را نمایش بدهد. در جهان ِ الفیه شلفیهی امروز، کامجویی، معنای خود از دست داده است. دگرگونی در هر شکلی به بیشکلی رسیده است.
جو، برای همیشه دختر تازه بالغ مانده است، به پیش رانده از سوی شور ِ جنسی که هستهی خودخواهیش باشد تا درافتادن به گودال ِ تنهایی. از نظر جنسی رشد نمیکند، بلکه کامجویی فردی براش میشود دامی فریبنده در نابودسازی ِ خود.
جو، از پس ِ روایت سرگذشت برای سلیگمان، دگرگون میشود انگار. گشادهگی در روایت سبب شده تا نقطه پایان گذاشته شود بر جهان ِ بستهاش که بیدار شود و عزک کند برای از سر گرفتن زندگی. فیلم باید اینجا پایان بگیرد، اما نخست باید نقشها را عوض کرد.
سلیگمان از اتاق بیرون میرود و جو میخوابد؛ اما اندکی بعد سلیگمان برمیگردد تا از جو کام بگیرد. اخلاقیات دانشمندانه و حالت ِ بیتوجه به کامجوییش نقابی دروغین بوده است. هم نیمفومانیایی جو و هم شور ِ سلیگمان برای تبلیغ ِ اخلاق، شکلی است از ناتوانی در رفتار ِ جنسی. مقاومت جو را که در برابر تجاوز میبیند، نیش میزند که: 'چه فرقی میکنه واسهت؟ تو که با هزارتا مرد خوابیدی!'
جو، خیلی زود از خواب خرگوشی بیدارش خواهد کرد. فیلم با آواز ِ تاثیرگذار و رویاگونهی شارلوت گینزبرگ (جو) پایان میگیرد:
?Hey Joe, what are you doing with that gun in your hand
مارس 2014
|