در باغ تبعید - برلین ۲۰۰۸
نیلوفر شیدمهر
•
بعد ساعت ها در صف ایستادن
برای اولین بار
وارد باغ تبعید شدیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۰ فروردين ۱٣۹٣ -
۹ آوريل ۲۰۱۴
بعد ساعت ها در صف ایستادن
برای اولین بار
وارد باغ تبعید شدیم
مایی که سال ها
ساکن تبعید شده بودیم.
برای دیدار دوستانم
به برلین رفته بودم وبچه ها—
پوران وآذر— گفته بودند
برویم موزه ی یهودی ها
برویم از باغ تبعید دیدن کنیم.
معمار تبعیدی دوباره
ساخته بودش برایمان:
هندسه اش درست بود
وارد نشده حرام شدیم
در این گَشت گاه یادهای بی آب وعلف.
و من دخترها را در آستانه گم گردم
مگر همیشه اینطورنیست
که آدم ها همدیگر را
وقتی به دنیای ندیده ای پرت می شوند
گم می کنند ؟
هنوز در این فکرها بودم
که مجذوب باغ شدم
عجب باغی: نه درختی و نه گلی
نه پرنده ای، نه آسمانی، ناغافل
بی کس و کار شده بودم و می گشتم.
تنها دیواره های سیمانی بلند بودند
مسیری مارپیچ
و سر بالایی نفسگیری که مرا
به دیوارهای بیشتری راهبر می شد
در هزارتوی تله ی باغ بودم.
خروجی در کار نبود
بیرون لحظه ی حال وجود نداشت
تا راهی برای خروج می دیدم
به سمت من لوله می شد و مرا بیشتر
به درون می کشید.
گاهی نفس نفس های دیگران را
می شنیدم، یا صدای پاهایشان را
همانطور که خودشان را با سختی
به جلو می کشدیند، گویی آن ها نیز
با هر گام زیر وزنشان دفن می شدند.
بد جور در عرق می سوختم
در نومیدی به بالا نگاه کردم
و از خودم پرسیدم
این دیگر چه جهنمی است؟
و آن ارواح گمشده ی دیگر پس کجا هستند؟
باغ ها همه شان خوبند، مثل بهشت
ولی تنها برای دیدار، نه سکونت
اگر خروجی در کار نباشد، فکرش را بکن
چقدر روی خودت لوله شوی و آخر
درعمیق ترین ناامیدی درونت می میری.
در امن و آسایشِ بهشت دفن شده بودم
چه وحشتی! یکی هم نبود
به او التماس کنم مرا بیرون بیاورد
خدا انگار تا این باغ را آفریده بود
خودش فلنگ را بسته بود.
در این آخرین لحظه ی کفر گویی اما
چهره هایشان پیدا شد:
دوستانم: دوستان دیرینه ی تبعیدی ام
پشت به دیواری خاکستری، درست در آستانه
همانجا که گمشان کرده بودم.
اگرمن دخترها را یافته بودم
آن ها مرایافته بودند
اگر بچه ها پیدا شده بودند
یعنی من پیدا شده بودم
چه سعادتی در نهایت!
آری همچون موزه ها، تبعید
یک چرخ و فلک است
راه خروج همان دری است که از آن—
روزی روزگاری—
وارد شده بودی.
نیلوفر شیدمهر
٨ آپریل ۲۰۱۴
|