بیراهه بن بستِ راه میانه!


حمید آقایی


• آیا تاریخ تکرار خواهد شد و جناح راست و تندروهای نظام جمهوری اسلامی، که در حال آماده کردن خود هستند، سرانجام بار دیگر -مانند دوره آقای خاتمی که روزی نبود که برای دولت وی بحران ایجاد نکنند- دولت آقای روحانی را نیز زمینگیر خواهند کرد؟ این سوالی است که در حال حاضر بسیاری از تحلیل گران سیاسی را بخود مشغول داشته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۶ فروردين ۱٣۹٣ -  ۱۵ آوريل ۲۰۱۴


آیا تاریخ تکرار خواهد شد و جناح راست و تندروهای نظام جمهوری اسلامی، که در حال آماده کردن خود هستند، سرانجام بار دیگر -مانند دوره آقای خاتمی که روزی نبود که برای دولت وی بحران ایجاد نکنند- دولت آقای روحانی را نیز زمینگیر خواهند کرد؟ این سوالی است که در حال حاضر بسیاری از تحلیل گران سیاسی را بخود مشغول داشته است. هشدارهای اخیر حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی در این رابطه نیز می توانند دال بر واقعی بودنِ تهدید آماده شدن تندروها و سنگ اندازی بیشتر آنان باشند.

بنظر می رسد که مجلس شورای اسلامی، که تندروها در آن اکثریت دارند، بیش از هر دوره دیگری قصد دخالت و نظارت بر سیاست ها و برنامه های داخلی و خارجی دولت آقای روحانی -از ملاقات با جامعه اروپا، تا مذاکرات هسته ای و موضوع یارانه ها را داشته باشد. البته این دخالت ها محدود به مجلس شورای اسلامی نیست. نماینده آیت الله خامنه ای در روزنامه کیهان نیز اسناد محرمانه توافقات اتمی با گروه ۱+۵ را افشا می کند و "رجا نیوز" تهدیدوار می نویسد که در صورت لزوم باید "نیروهای مردمی" برای جبران اشتباهات و انحرافات دولت آقای روحانی در زمینه سیاست خارجی وارد صحنه شوند. فرمانده سپاه نیز از نا موفق بودن پروژه اسلامی کردن دانشگاه ها و اقتصاد مقاومتی دولت آقای روحانی سخن می گوید، و سه تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی با شکایت از وزیر علوم، بررسی پرونده دانشجویان ستاره دار را عملا به مجلس شورای اسلامی می کشانند.

در میان این دخالت ها و فشار های همه جانبه، نوک حمله جناح راست و تندرو جمهوری اسلامی متوجه سیاست های فرهنگی و داخلیِ دولت آقای روحانی شده است. آیت الله مصباح یزدی در یکی از سخنرانی های خود از رواج فرهنگ امریکایی در جامعه ایران ابراز نگرانی می کند و می گوید: "متأسفانه فرهنگ غربی در اکثر اقشار جامعه رسوخ کرده است و مسائل بر محور خودپرستی و کنار گذاشتن خداوند انجام می‌گیرد". آیت الله مکارم شیرازی نیز "آزادی در کشورهای غربی را دروغی بیش" نمی داند. احمد خاتمی امام جمعه تهران مراسم سیزده بدر را جز خرافات می نامد و اظهار می دارد که "مردم ما شادی و غم خود را با شادی اهل بیت تنظیم می‌کنند". حجت‌الاسلام مرتضی آقاتهرانی در مراسمی می گوید: "اگر امر به معروف و نهی از منکر احیا شود منجر به زنده شدن دین خواهد شد و با مرگ این فریضه، دین از بین می‌رود."

از دیگر مسائلی که دال بر حساسیت های فرهنگی تندرو ها دارد، لغو سفر روحانی به قم و ملاقات با مراجع تقلید بود که بنظر روزنامه های جناح راست، حاکی از نارضایتی مراجع قم از سیاست های داخلی و فرهنگی دولت ایشان بوده است. ملاقات برخی از اعضای دولت روحانی با آقای خاتمی در هنگام نوروز نیز یکی از بهانه های مهم برای حملات و انتقاد اخیر از دولت آقای روحانی بوده است. در این رابطه روزنامه وابسته به سپاه پاسداران با انتشار گزارشی به عنوان "عیدی سیاسی دولتی‌ها به فتنه!" به این دیدارها اعتراض می کند.

به نظر می‌رسد در زمینه فرهنگ، تندروها و اصولگرایان "به شدت درصدد تهیه آتش علیه دولت هستند". اما با توجه به این واقعیت که پایه های اقتصادی و مالی رانت خواران جمهوری اسلامی بسیار قوی و ریشه ای تر از آن است که این طبقه نگرانی جدی نسبت به سیاستها و برنامه های آتی دولت روحانی داشته باشد – همانطور که تا کنون نیز نشان نداده است- می توان این پرسش را (در کادر یک تحلیل اجتماعی-طبقاتی) مطرح کرد که بنابراین چرا اصولگرایان و تندروها که متکی به این شبکه های مالی و اقتصادی هستند، این اندازه نسبت به سیاست های فرهنگی دولت روحانی حساسیت نشان می دهند؟ واقعا دردشان چیست؟

در دروه خاتمی نیز نوک حمله تندروها روی سیاست های فرهنگی دولت وی بود و سرانجام نیز وزیر ارشادش قربانی بحرانهای آن دوره از ریاست جمهوری اسلامی شد. قتل های زنجیره ای دگراندیشان نیز در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی بوقوع پیوست که یکی از آنها برای استعفای دولت خاتمی می توانست کافی باشد، که البته صورت نگرفت.

به سخن دیگر یکی از نقاط بسیار حساس و تاریخی سنت گرایان و تندروها در حقیقت همین امور فرهنگی و دینی می باشند. البته در کنار این واقعیت تاریخی، واقعیت تکمیل کننده دیگری نیز وجود دارد، به این معنی که نقطه ضعف اصلی دولت روحانی و اصولا اصلاح طلبان و اعتدال گرایان محافظه کاری و میانه روی آنان و به اعتبار آن سیاست های پر تناقضشان در زمینه های فرهنگی و اجتماعی است. واقعیت این است که این جناح نیز از همان منابع فکری و فرهنگی تغذیه می کند و تلاش حداکثری آن عقلانی کردن دین و فرهنگ مذهبی و آشتی بین آموزشهای دینی و آموزشهای سکولار و این دنیایی بوده و می باشد. تلاشی که ردپای آنرا می توان بخوبی در تاریخ یک صد سال اخیر از آغاز بیداری ایرانیان تا کنون دنبال کرد.

شاید اگر مبارزه بین این دو جناح را از کانتکسِ سیاست های روز و دوران فعلی خارج و آنرا در بستر تاریخ ایران از یک صد سال اخیر تا کنون، قرار دهیم بتوان درجه حساسیت راستگرایان و و اصولگرایان را از یک سو و ضعف و ناتوانی اصلاح طلبان و نوگرایان مسلمان را از سوی دیگر بهتر فهمید.

انسان در هنگام مطالعه تاریخ مدرنیته در ایران زمانی که حساسیت های شدید مذهبی و فرهنگیِ مخالفین مدرنیته و حتی اصلاحات در مذهب را ملاحظه می کند بطور طبیعی در مقابل این سوال قرار می گیرد که اصولا ریشه این تضاد و اراده های پشت آن در چیست؟ و برای مثال، آیا روش تحلیل مارکسیستی که منشا همه تضاد های اجتماعی را طبقات اجتماعی و منافع اقتصادی می داند برای تحلیل این تضادها کفایت می کند؟ و یا نوع نگاه نیچه ای به انسان و اجتماع که بر نظریه "اراده معطوف به قدرت" استوار است توانایی ارائه یک تحلیل واقعی از این تضاد ها را دارد؟

برای پاسخ به این سوال شاید لازم باشد به سرمنشا جنگ بین سنت و مدرنیته که در اروپا آغاز شد رجوع کنیم. در این رابطه تا آنجا که به این بحث مربوط می شود می توان به روش تحلیل دو فیلسوف و جامعه شناس معروف قرن نوزده اشاره کرد، کارل مارکس و ماکس وبر. ایندو اگرچه فلسفه خود را بر ساختارهای فکری و فلسفی هگل بنا می کنند اما در تحلیل فرایند مدرنیزاسیون در اروپا از یکدیگر فاصله می گیرند. مارکس مانند هگل تاریخ را یک پروسه هدفمند می شناسد که البته بر خلاف وی در درجه اول در تحلیل این روند بر اقتصاد و نقش طبقات در تاریخ تحولات اجتماعی تاکید دارد.

ماکس وبر اما در پاسخ به این سوالات که چه فرایندها و اتفافاتی در درجه اول سر منشا آغاز مدرنیته شده اند؟ و چرا این اتفاقات در غرب و و چرا در شرایط زمانی خاص آن دوران آغاز شده و صورت گرفته است؟ بر خلاف مارکس فقط به بررسی اقتصاد و نقش طبقات اجتماعی اکتفا نمی کند و بجای آن چهار عامل و شرایط را در آغاز مدرنیته موثر می داند. شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، شرایط قضایی و حقوقی و در آخر شرایط دینی و فرهنگی. وی می گوید در دوران مدرنیزاسیون، این چهار مقوله درجاتی از عقلانیت و منطق را پذیرفته اند و خود را متحول کرده اند.

می توان گفت، که تفاوت اصلی ماکس وبر با مارکس و هگل در مخالفت وی با نظریه جبر تاریخ است. او آزادی را به انجام رساندن وظائف تاریخی، که ضرورت آنرا تاریخ تعیین کرده است تعریف نمی نماید، بلکه از نظر وی در حقیقت آزادی به معنای انتخاب آزادانه ایست که هر انسانی بین آلترناتیو های مختلف می تواند بکند. از نظر وی آزادی در جوامع مدرن غربی یک آزادی انتخاب شده است، انتخابی که یکی از پیش شرطهای اصلی آن پذیرش اصل عدم تعیین است، به این معنی که شرایطی که در یک زمان در انتخاب بین آلترناتیوهای مختلف موثر می توانند باشند در زمانی دیگری قابل تکرار شدن نیستند.

در واقع پروسه مدرنیته و رشد عقلانیت در اروپا بر خلاف نظر کارل مارکس یک جبر تاریخ نبود و نمی تواند صرفا با فاکتور های طبقاتی و اقتصادی تحلیل شود. از نظر ماکس وبر عقلانیت و مدرنیته در اروپا همانطور که از پیش زمینه های چهارگانه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی-مذهبی و قضایی و حقوقی برخوردار بوده است – که هریک نقش خاص و مستقل خود را داشته اند- خود نیز یک مقوله و مفهوم مستقل هستند.

ماکس وبر حتی سعی می کند در گرایشات دینی پروتستان و بویژه کالوینیست ها اعتقاداتی را بیابد که نقش مثبت و محرک در فرایند مدرنیته و رشد اقتصادی جوامع اروپایی داشته اند، وی در این رابطه از برخی از آموزشهای دینی کالوینیست نمونه می آورد که اتفاقا از نظر معتقدان این مذهب کسب و کار و ثروت اندوزی یک امر پسندیده بوده که موجب ثواب اخروی می شده است. وی این نوع از اعتقادات دینی را نیز از جمله عوامل فرهنگی و مذهبی موثر در مدرنیته می داند.

با الهام از نظریات ماکس وبر، می توان گفت که نگرانی سران جمهوری اسلامی از اشاعه فرهنگ غربی و امریکایی (و با علم به این واقعیت که نوک تیز حمله تند روها هموراه امور فرهنگی و اخلاقی بوده است) یک نگرانی بسیار واقعی و "خود بذات" است و بنابراین باید آنرا جدی گرفت. نظری کوتاه بر تاریخ جنگ بین سنت و مدرنیته در ایران نیز نشان می دهد که مقابله بین سنت و مدرنیته در ایران دلایل و ریشه ای بسیار گسترده تر از صرفا منافع اقتصادی و طبقاتی داشته است و مبارزات فرهنگی بین سنت و مدرنیته "خود بذات" بوده اند.

همانند جنبش روشنگری در اروپا، کنشگران فعال در عرصه روشنگری و بیداری ایرانیان را نیز می توان به بخشهای "روشنگران رادیکال" ،روشنگران میانه رو و کنترا روشنگر تقسیم کرد. در همین رابطه عقبه اصلاح طلبان و جناح های میانه رو در نظام جمهوری اسلامی را نیز می توان در روشنگران میانه رو در تاریخ بیداری ایرانیان از سید جمال الدین اسد آبادی و ملکم خان تا دیگر نوگرایان مسلمان دورانهای اخیر، که در پی آشتی بین دین و مدرنیته بودند، جستجو کرد.

روشنگرایان میانه رو در پی آن بودند که از مدرنیته تعریفی بومی و منطقه ای ارائه دهند و بدین وسیله پیوندی صلح آمیز بین فرهنگ مذهبی ایرانیان و مدرنیته ایجاد نمایند. حتی برخی از روشنگران میانه رو در جستجوی آلترناتیو جدیدی برای مدرنیته در ایران بودند. از جمله، دکتر علی شریعتی سعی می کرد مشابه مفاهیم فلسفی عصر مدرنیته در اروپا را در دین اسلام و بطور مشخص در مذهب شیعه بیابد؛ و سازمان مجاهدین نیز در برابر ایدئولوژی مارکسیسم، تلاش کرد از شیعه یک دین سیاسی و یک ایدئولوژی مدرن بسازد.

ما در تاریخ جنبش مدرنیته و روشنگری در اروپا نیز شاهدِ بومی کردن مدرنیته و ارائه آلترناتیوهای مختلف برای مدرنیزاسیون هستیم، که سابقه آنها از نظر تاریخی به روشنگرایان میانه رو عصر روشنگری در اروپا باز میگردد. در مقابل اما روشنگران رادیکال اروپا معتقد بودند که اصول روشنگری جهان شمول هستند و قابل اجرا در هر فرهنگ و ملتی و بنابراین مختص جوامع اروپای غربی نمی باشند. که می توان گفت که اصول جهانی حقوق بشر، بعنوان یک نمونه از محصولات نهایی تلاشهای روشنگران رادیکال، اصول و مبانی ای جهان شمول و برای تمامیت بشریت هستند.

بنابراین می توان نتیجه گرفت که تلاش روشنفکران میانه رو و نوگرایان مسلمان در تطبیق دین و مدرنیته و ارائه یک آلترناتیو جدید بعنوان یک "مدرنیته بومی" بدلیل تضاد های بنیادی بین اصول روشنگری از یکسو و ادیان از سوی دیگر نه تنها هیچگاه موفق نبوده بلکه حتی بدلیل جایگزین کردن یک "پندار بومی شده" از مدرنیته به نتایج منفی و گاها خطرناکی نیز منجر شده اند. برای مثال تلاشهای دکتر شریعتی و جلا آل احمد برای باز گشت به خویشتن فرهنگی، در برابر فرهنگ غرب، عملا و در نهایت بنفع سنتگرایان تمام شد و آیت الله خمینی از آن بهره های فراوان برد. و یا حتی می توان گفت که تبدیل اسلام به یک ایدئولوژی و دین سیاسی توسط روح الله خمینی و سازمان مجاهدین خلق از جمله همین مدرنیزه کردن اسلام با استفاده از واژه های نو و به روز، بدون آنکه در مبانی آن دست برده شود، بوده است . مبانی که در روح و ذات خود در قطب مقابل و متضاد اصول و مبانی روشنگری و مدرنیته قرار می گیرند.

بنابراین می توان گفت که عرصه تضاد های فرهنگی بین تندروها و اصلاح طلبان، همان کشمکشی است که از آغاز جنبش روشنگری در ایران بین روشنگران میانه رو - که قصد بومی کردن مدرنیته را داشتند از یکسو- و کنترا روشنگران که اصولا با هرگونه تحول و تغییر در مبانی و اصول دین مخالف بودند، از سوی دیگر در جریان بوده است. تضادی و تقابلی که میانه روها را بدلیل ناتوانی در مرزبندی بنیادی با سنت و دین و همچنین بدلیل گریز از روشنگران رادیکال (بدلیل افکار سکولار و جهان شمول آنها) و فاصله گرفتن از آنها، دائما وادار به عقب نشینی کرده و یا به گوشه عزلت و بی عملی پرتاب نموده است.

سخن آخر اینکه همانطور که تجربه دوران آقای خاتمی نشان داد، عقب نشینی و ملاحظه کاری در برابر تندروها و استفاده نکردن از پشتوانه های وسیع مردمی، که آقای خاتمی از آن برخوردار بود، عملا منجر به سپردن صحنه سیاست و فرهنگ ایران به نیروهای پوپولیست و عوام گرا شد. آقای روحانی نیز اگر در مقابل این فشارهای گسترده تندروها مقاومت نکند و در این رابطه از حمایت های مردمی که به وی رای دادند استفاده ننماید سرنوشتی جز سرانجام دولت خاتمی نخواهد داشت. اگر آقای روحانی اینبار بر خلاف سنت همیشگی اصلاح طلبان دعوای با تندروها را دعوای درون خانوادگی نبیند، بلکه خود را در درجه اول متعلق به خانواده عظیم و بزرگ جامعه ایران که هر بار با شرکت در انتخابات نه بزرگی به تندروها داده است بداند و مسائل و مشکلات خود را با مردم بطور شفاف و روشن مطرح نکند، باید گفت که متاسفانه برنده اصلی این محافظه کاری و میانه روی مثل همیشه اصولگرایان و رانت خواران و نظامیان جمهوری اسلامی خواهند بود.