شب و شکنجه
دکترعارف پژمان
•
در کوره راه، سایه شبگرد دیده ای؟
رخسار زرد، صخره ای از درد دیده ای؟
در انتهای راه، شب ها، بگو
شکنجه یک مرد، دیده ای؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۲ مهر ۱٣٨۵ -
۴ اکتبر ۲۰۰۶
مرداب شب شکست
آنجا در انتهای سراشیب
رگبار بود و خون.
یک برگ خون چکان.
صد برگ خون چکان.
××××
زنجیردار شب!
سر پاسدار دخمه اوهام!
در کوره راه، سایه شبگرد دیده ای؟
رخسار زرد، صخره ای از درد دیده ای؟
در انتهای راه، شب ها، بگو
شکنجه یک مرد، دیده ای؟
خاموشی ات دروغ شگرفی است.
نامت، نماد ننگ
جنگل به خون تو تشنه است.
××××
آنجا میان هق هق پیری که می گریست،
دویدم شتابناک.
پرسیدم این مغاک،
گذرگاه تیغ و ترس
ماتمسرای کیست؟
گفتا که مویه از پی تابوت باغ نیست،
تلخی نگر که فاخته از یاد برده است:
رگبار صبحگاهی سرو خموش را.
این غم کجا برم که تو از یاد برده ای
میدان شوش را.
|