اولِ ماهِ مه


خسرو باقرپور


• درنگ می کنم اینجا
در هیبتِ این شهرِ با شکوه
با هزار غولِ فولادی ی سترگش
که ابرها را خراشیده اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۱ ارديبهشت ۱٣۹٣ -  ۱ می ۲۰۱۴



 
*(روز)
درنگ می کنم اینجا
در هیبتِ این شهرِ با شکوه
با هزار غولِ فولادی ی سترگش
که ابرها را خراشیده اند
و جا به جا
ستونِ آسمان را
بر شانه های سیمانی ی خیابان
استوار کرده اند.
جادویی قرمز در رگِ نِئونِ ویترین ها می دود
و در چشمِ عابران
اشتیاقی سرخ
یا عزمی خریدار
بیدار می شود.
سیگار می کشم
و خیره می شوم
در سیمایِ سنگی یِ آدم ها
و چشمانِ یخ زده شان در راهِ پیشِ رو
چونان چشمِ ماهی ی مرده.
روزِ اما درخشان و پُر صداست
و کارگران در مارشِ میدانِ کِنِدی
سرودخوانان می گذرند
در اولِ ماهِ مه.

*(شب)
روز در من تمام می شود
و شهر در آرامشِ غروب،
به خانه می رود.
من مکث می کنم
در تکه هایِ مدفونِ میهنم،
در شکسته های کاشی ی فیروزه،
در حیرتم
از صبوری ی کویری ی مردم
از ماندگاری ی سمجِ برج ها و باروها
از بقایِ قانونی ی دروغ و دغل
از این بیابانِ تاریخی ی ماندگار.

باز این منم
و این ماهِ رنگ پریده ی خاموش
که بانگِ هزار ساله را
در اندوهِ تاریخی ام جار می زند:
شب آمده است
شب.
شب می آید!
این میهمانِ سیه چرده ی خاموش
چشمانِ میهنم را می بندد
و روشن ترین ستاره هایش را
بر خاکِ سوگوارش می ریزد.
در اولِ ماه مه.

۱۰ اردیبهشت ۱٣۹٣ - اِسن