دُکّانِ کاتبانِ منگ و غمِ کاتبانِ مست


خسرو باقرپور


• دارکوبی دیوانه بودم دیشب
تا سحرگاهان
با منقاری از آهن و عصب
بر تمامِ درختانِ صبور
حَفر کردم حُفره های غَضَب. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۷ ارديبهشت ۱٣۹٣ -  ۷ می ۲۰۱۴



 
دارکوبی دیوانه بودم دیشب
تا سحرگاهان
با منقاری از آهن و عصب
بر تمامِ درختانِ صبور
حَفر کردم حُفره های غَضَب.
چه سماجتِ غریبی دارد
این حوصله ی سرآمده در غربت.

روزان بر خونهای جوان و روان خیره ام.
خونهایِ موج موج
اسیرانِ فوج فوج
خیالم را مجروح می کنند
و مکث می کنم چونان خوابگردی بی باور
بر مرگِ ناگزیرِ طوطیانِ زندانی
و سلطنتِ انگار بی زوالِ غول.

اندوه می خورم
بر سرزمینی
که خیلِ کاتبانِ کتاب فروش
بر موجِ خونِ اهلِ کتابش
در میهمانی ی سالیانه ی سالوس
نان می خورند و خون
دیده می شوند
و دیده می بندند:
بر کاتبانِ آبی ی نامُنتَشر
بر سروده های عاشقانه ی ناکام
بر جسد های واژگانِ مُرتد
بر آهِ شاعرانِ فراری
بر دردِ عاشقانِ تبعیدی
و بر میهنی آلوده در لجن.

هان! ای مخاطبِ ناپیدا!
می توانی دلسوخته خطابم کنی
اما، خدارا، هرگز مپندار
در حلقه ی دیوانِ دیوانه بیافتم
و لب فرو بندم.
آوخ! چه می شود
در بالهای خسته ی این دارکوبِ غمگین
درنگی کنی
و در سرخی ی منقارِ سوخته ی خیالش
رفیقِ شاعران باشی.

٨ اردیبهشت ۱٣۹٣ - اِسن