آینه‌ی قَدی
(داستانک)


مسعود نقره کار


• چشم به چشمِ جناب سرهنگ دوخت، تیز و خیره، پُرابهت و نافذ. گردن شق و سینه رَق کرد. محکم و استوار بدونِ کمترین لرزشی در دست و آرنج و بازو سلام نظامی داد. به وقت سلام دادن صدای کوبیدن پای راست به پای چپ‌اش در فضا پیچید. فریاد شد: جاوید شاه. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣۹٣ -  ۲۱ می ۲۰۱۴


 
چشم به چشمِ جناب سرهنگ دوخت، تیزوخیره، پُرابهت و نافذ. گردن شق وسینه رَق کرد. محکم و استوار بدونِ کمترین لرزشی در دست و آرنج و بازو سلام نظامی داد. به وقت سلام دادن صدای کوبیدن پای راست به پای چپ‌اش در فضا پیچید. فریاد شد: جاوید شاه.
از روی سینی‌ای که با پرچم سه رنگ وآرم شیروخورشید پوشیده شده بود پاگون‌هائی را که تاج و ستاره برآن ها دوخته شده بود برداشت و به جای پاگون هائی که سه قپه برآن‌ها بود، روی شانه‌ها نشاند. کلاه سرتیپی برسر گذاشت ومدالی دیگر روی سینه‌ سنجاق کرد.
چشم به چشم تیمسارسرتیپ دوخت، خیره تر و تیزتر، پرابهت تر ونافذ تر، گردن و سینه شق و رق تر، باسلام نظامی ای محکم تر و استوارتر. صدای کوبش پای راست به پای چپ‌اش اتاق را لرزاند. نعره شد: جاوید شاه.
چشم از چشم تیمسار برداشت. به چپ چپی کرد و با قدم هائی استوار، درهمان حالت سلام دادن، به طرف اعلیحضرت رفت. به احترام روبروی‌اش ایستاد، به سرعت خم شد و دست اعلیحضرت را بوسید. به همان سرعت قد و قامت راست کرد، جاوید شاهی بلند تر ومحکم تراز پیش گفت، سوگند وفاداری یاد کرد، و با قدم هائی استوارتر از اعلیحضرت دورشد.
با همان قدم‌ها به طرف مبلی که گوشه ی اتاق با پرچمی سه رنگ پوشیده شده بود، رفت، مبلی که با دو پرچم بزرگِ ایران و امریکا، برمیله هائی بلند دو سوی‌اش را تزئین کرده بودند. کلاه ازسر برداشت. روی مبل ولو شد. ابلاغیه سرتیپ شدن‌اش را که با خط خودش‌ نوشته بود، خواند، و نفسی عمیق کشید.
عروس امریکائی اش برایش کف زد. همسرش لیوانی آب به دست اش داد.
پسرش آینه قدی، وعروس امریکائی‌اش تمثال تمام قدِ اعلیحضرت را به اتاقی دیگر بردند.

امریکا/ اورلندو، ۲۰۱۴