و اما حکایت های دیگر...
نتایج هدفمند یک جنگ! واهداف نتیجه بخش انتشار یک نامه!
الف. ع. خ
•
انتشار نامه خمینی پس از گذشت ۱۸ سال توسط شخص اول و آخر"تشخیص مصلحت نظام"، آنهم در برهه ای که "جمهوری اسلامی" به ظاهر درگیر پرونده هسته ای با "کفار"عالم است، صرفا نمی تواند به عنوان تسویه حساب شخصی، یا دلایل آبکی دیگری که تشکیلات (دفتر) او یا مریدانش (کارگزاران و برخی اصلاح طلبان حکومتی) اعلام نموده اند، باشد. کارتی که امروز رفسنجانی با آن بازی کرده است، دلایل دیگری دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۴ مهر ۱٣٨۵ -
۶ اکتبر ۲۰۰۶
قبلا در یادداشتی کوتاه* پیرامون نامه خمینی که توسط رفسنجانی منتشر شد ، به موضوع "اسناد محرمانه" و چگونگی اعتبار و انتشارآنها پرداخته بودم، اینک در مطلبی جداگانه به حکایاتی دیگر از آن داستان می پردازم.
تمام آنچه که نوشته می شود فرضیاتی است که براساس رفتار شناسی رفسنجانی و دیگر تشخیص دهندگان ثابت و مادام العمر مصلحت نظام اسلامی صورت می گیرد. این فرضیات بر رفتارها و اطلاعاتی مبتنی است که در این سالها از ابرمردان جمهوری اسلامی سرزده یا از جانب آنان منتشر شده، منتهی با چینشی متفاوت و معالا برای نتیجه گیری های متفاوت!
آنچه که ظاهرا مناقشه بین محسن رضایی و هاشمی رفسنجانی را "بازتاب" می دهد، آن است که یکی خود را "استراتژیست سیاسی" نظام می داند و دیگری خود را "استراتژیست نظامی" نظام قلمداد می کند. هر دو آنها چنین تصوری از یکدیگر را باور دارند و تبلیغ می کنند، بسیار دوست دارند که چنین درکی از آنها به یک تلقی عمومی بدل گردد!
شکل ظاهر مناقشه بدین صورت است که محسن رضایی مسئولان سیاسی جنگ ( رفسنجانی- موسوی، همچنین خاتمی به عنوان وزیر ارشاد که وجود نام او در این مشاجرات قابل توجه است) را مسبب طولانی شدن جنگ می داند، اما رفسنجانی مثل همیشه موضعی آشکار نمی گیرد، او ضمن آنکه خود را در کنار افراد موجه تری قرار می دهد، تنها به انتشار موضع امام! بسنده می کند.
جالب است که نتیجه بگیریم حال که محسن رضایی نسبت به طولانی شدن جنگ می نالد حتما می خواسته با "استراتژی نظامی" خود جنگ را کوتاه و یکسره کند، البته جالبتر آنکه او با تشریح "استراتژی نظامی" خود در نامه ای خطاب به رفسنجانی مسئول مستقیم جنگ، ۵ سالی دیگر را همراه با ادوات وسیع نظامی آنهم تا مرز رسیدن به عملیات آفندی برای ادامه جنگ پیش بینی و طلب می کند.
به عنوان مقدمه، برای تشریح هر چه بیشتر ماجرا، ابتدا بحثی مفهومی را پیرامون "جنگ" و "سیاست" مطرح می نمایم، همچنین مفهوم "هدف" و "نتیجه" در جنگ را بررسی می کنم تا به مفاهیم وسیعتری چون "استراتژی سیاسی" و "استراتژی نظامی" برسم.
جنگ و سیاست روش هایی هستند که انسانها برای دستیابی به اهداف خود در پیش می گیرند، بررسی نسبت این دو شیوه با "عقلانیت" محور اصلی بحث ماست. در اینجا برای روشن شدن موضوع به خصائص تاریخی "جنگ ها" و "سیاست" ها می پردازم.
انگیزه و پتانسیل محوری و اصلی تمام "جنگ"ها خودخواهی عصبی، خود برتر بینی، عقده گشایی های روانی، احساسات نژادی یا مذهبی و نظایر آن بوده که در طرفین درگیری وجود داشته است. اما هرگزعقل "علم گرا" و آکادمیک در بروز جنگ ها نقشی نداشته است، هر چند ممکن است چنین عقلی برای کم کردن خسارات و به پایان رساندن هر چه سریعترآن، حتی با هدف برتری و پیروزی، در برنامه ریزی ها و مدیریت های جنگ نقش ایفا کند، اما هرگز "عقل" و "علم" برانگیزاننده جنگ ها نبوده اند.
وجود "دانشکده های جنگ" برای ایجاد و به راه اندازی جنگ نیست، بلکه برای مدیریت آن است! این موسسات قبل از اینکه موسساتی جنگی باشند، مراکزی علمی و سیاسی هستند و به جنگ به مثابه یک ابزار می نگرند.
جنگ پدیده ای است که با "عقلانیت" جور در نمی آید. جنگ با احساسات جاهلانه هم ذات است، "زمان" و "تجربه" هر جنگی را در نهایت به صلح می کشاند. چرا که در هر دو فرایند ذکر شده، عقلانیت بر جهل چیره گی می یابد.
جنگ با ویژگی جنون آمیزی که دارد، از یک طرف می تواند روش "آرزومندانه ای " برای رسیدن به منافع کوتاه مدت شخصی و یا گروهی، جنگ باوران باشد، دراین روش محاسبه ای دوراندیشانه از زیان های وارده از جنگ به کل جامعه، وجود ندارد. از طرف دیگرجنگ می تواند ابزاری "هدفمند" برای رسیدن به منافع شخصی، گروهی یا ملی باشد، در این روش همه اقدامات با محاسبات دوراندیشانه صورت می گیرد، در این نگرش جنگ برای دستیابی به صلح دنبال می شود، چرا که صلح یک معامله است و نیاز به "خرد" دارد، اما جنگ یک مغالطه است و نیاز به جنون دارد. پیروزی در نگاه چنین نگرشی بستگی به معامله ای است که در صلح انجام می گیرد، اما پیروزی برای جنگ باوران نه معامله در صلح که نابودی و یا تغییر دیگران است!
معنی پیروزی درهر پدیده انسانی به این مفهوم است که شخص پیروز حداقل به بخشی از هدف های پیش بینی شده خود در طول یک اقدام نائل آمده باشد. اما آنچه که در واقعیت جنگ ایران و عراق اتفاق افتاد و آقای خمینی مجبور به انتخاب و اعتراف آن گردید، شکستی بود که سعی شد که همواره برای مردم پیروزی قلمداد شود. حتی امروز که زخم های کهنه این سرزمین می رود تا شکلی سرطانی به خود بگیرد. "روداران" حاکم تلاش می کنند تا شکست فضاحت بار را پیروزی قلمداد کنند، چون نمی خواهند خود را به زیر خروارها چرا؟ ببرند. قطعا "پیروزی" آنهم در یک اقدام "مقدس" ضرورت طرح چرا؟ را از میان برمی دارد، بلکه این منطق دروغین برای ملت خسارت دیده، مادران و پدران داغ دیده، تنها تکلیفی را ایجاد می کند تا همواره از خوناشامان سرزمین خود ممنون و متشکر نیز باشند!
بدین ترتیب هیچ "هدفی" در جنگ برای طرفین درگیری وجود ندارد هرچه در چنته جنگ برای طرفین درگیر وجود دارد، ابزارشدگی جنگ یا انباشتگی خیال و آرزوست! فقط آنانکه جنگ را ابزار می بینند، منطقا می توانند هدفی نیز در پشت آن داشته باشند. چنین هدفی فقط در روش سیاسی آنها وجود دارد که با توسل به ابزار جنگ پی گیری می شود، نه در جنگ و به صرف جنگ! سیاستمداران جنگ را برای رسیدن به صلح مدیریت می کنند اما "خیال ورزان" جنگ را برای جنگ و نابودی دیگران می خواهند!
سیاست شیوه ای متفاوت از جنگ است، سیاست مبتنی بر خردورزی و عقلانیت است، عقده گشایی های روانی و احساسات هیچ نقشی در سیاست ندارند، "سیاست" برتری جویی را با عقلانیت و به دور از احساسات دنبال می کند "سیاست" با توجه به امکانات و توانائیها، ابزارهای متناسب با هدف را تعیین می کند، "ابزار سازی" می کند و از آن ابزارها به درستی بهره می برد، جنگ همواره "ابزار" سیاست مداران واقع می شود، آنهم ابزاری "هدفمند" و موقتی نه روشی "آرزومندانه"! و جاودانی!، اما هرگز "سیاست" ابزار جنگ باوران واقع نمی شود!
سیاست انسان را در نقش "ناظر" قرار می دهد، اما جنگ انسان را به وضعیت "مورد" و "منظور" می کشاند، مورد و منظوری که در نهایت با نقش ناظر سامان می یابد. فقط آنانکه در موقعیت "ناظر" قرار می گیرند، می توانند از جنگ و یا هر چیز دیگری که بر آن نظارت دارند، به عنوان وسیله و یا ابزار استفاده نموده و به "هدف" برسند.
"هدف"، تنها یک "خواست" آرزومندانه و خیال انگیزنیست، بلکه هدف "خواستی" مبتنی بر برنامه، آنهم برنامه ای مبتنی بر"امکانات" است.
برای رسیدن به هرهدفی، قبل از هر چیز لازم است کلیه امکانات و توانائیهای پیرامون آن هدف، مورد شناسایی و اندازه گیری قرار گیرد تا به تناسب آنها بتوان شیوه مناسبی طراحی نمود، که هدف مورد نظر را نتیجه دهد. یعنی بدون شناخت امکانات و تواناییها و بدون طراحی شیوه ای به تناسب آنها، هیچ هدفی نمی تواند وجود داشته باشد، و هر"خواست انسانی" بدون توجه به این امور مهم "خواستی" آرزومندانه، خیال انگیز و متوهم خواهد بود.
بنابه آنچه که گفته شد "سیاست" همواره شیوه ای استراتژیک بوده، ولی جنگ همواره روشی تاکتیکی است. آنان که جنگ را استراتژیک می خوانند، و به دنبال "استراتژی نظامی" بوده و هستند، هدفی را دنبال نمی کنند، بلکه به دنبال آرزو و خیال خود همواره در چنگ "استراتژیست های سیاسی"، "ورز" می خورند.
نتایج هدفمند یک جنگ!
با توجه به آنچه که در مقدمه گفته شد، بحث را با طرح چند پرسش پی می گیرم:
جنگ برای جنگ باوران هدف بود؟ آرزو بود؟ یا وسیله؟
آنچه که جنگ باوران، درجنگ هشت ساله ایران و عراق به دنبال آن بودند مبتنی بر چه توانائیها و امکاناتی بود؟
آیا "رسیدن به قدس از راه کربلا" یا "صدور انقلاب"، مسئله اصلی و محوری جنگ بود؟
آیا نتایج ملموس حاصل ازجنگ هنوز"هدفمندان"، "آرزومندان" و "ابزارسازان" این معرکه را در پیشگاه حاملان اصلی مصیبت های جنگ، مشخص نکرده است؟
آتشبیاران این معرکه در میان کدامیک از این طیف ها قرار می گیرند؟
فارق از توجه به ارزش اهداف یا آرزوهای فوق، بعید به نظرمی رسد "امکانات و تواناییهای" جامعه ای که تازه متحول شده و حتی ساختارهای حقوقی اش به طور کامل شکل نگرفته، بتواند پشتوانه ای برای پیگیری اهداف یا آرزوهای یاد شده باشد. اندکی توجه به ویژه گی های جامعه ای انقلابی و در حال تحول، نشان می دهد که در چنین جوامعی فراوان ترین "امکانات و تواناییها"، انرژی های آزاد شده ای است که می تواند با "مدیریت"های مختلفی سامان یابد. یعنی این "انرژی"ها هم می تواند در جهت شکوفایی و سازندگی مدیریت شده و مورد بهره برداری قرار گیرد و هم می تواند در جهت انهدام و ویرانی مدیریت شده و مورد استفاده قرارگیرد. یک جامعه انقلابی و متحول جز "انرژی انسانی" آزاد شده، امکانات و توانایی دیگری ندارد. دور کردن این انرژی ها از"هدف" و سپردن آنها به کام "آرزو" تنها نابودی آن انرژی ها را در بر خواهد داشت!
همه ما شاهد بودیم که آرزوهای اعلام شده توسط خمینی، درجریان جنگ با عراق هرگز به دست نیامد، و به نتایج دیگری منجرشد، حتی موجب نوش ناگزیر جام زهر توسط او شد، اما به سادگی می توان برای آنان که روشهای هدفمندی را متناسب با امکانات یک جامعه انقلابی طراحی کردند، نتایجی را برشمرد که جز با جنگ هرگزبدست نمی آمد.
این نتایج در دو وجه داخلی و خارجی بدست آمد. در وجه داخلی، جنگ توانست نیروهای پر انرژی و جوان جامعه انقلابی را که آماده بودند تا با آزمون و خطا ساختارهای حقوقی جامعه را متناسب با خواست های تاریخی خود مرتب کنند به خود درگیر نمود و در فقدان این نیروهای پر شور به بورژوازی دلال و وابسته فرصت داد تا پایه های سیستم حقوقی خود را متناسب با سرور و سالار خود یعنی نظام سرمایه داری بسیار سنتی به مثابه دنباله های ذاتی و ضروری این نظام در پشت جنگ و جبهه، شکل دهد. ضرورت خاتمه دادن جنگ زمانی به سر رسید که این ساختار شکل گرفت و توان آن را یافت تا به عنوان دنباله ای هماهنگ و هم ذات با آن نظام جهانی در داخل و خارج، نقش خود را ایفا کند. در طول این مسیر "هدیه الهی" جنگ به "سودآوران" فرصت داد تا تمام مخالفان شکل گیری چنین سیستمی را از دم تیغ بگذرانند.
و اما در وجه خارجی، بررسی نتایج حاصل از جنگ و اهداف دروغین اعلام شده در آن، امکان داد که ضرورت ژاندارمی یک نیروی خارجی در منطقه به شدت احساس شود و کشورهای منطقه خاورمیانه به امید حفظ تعادل و امنیت، برای حضورنیروی خارجی و ورود ناوهای آنان فرش قرمز بگسترانند، و در یک مسابقه تجاری- نظامی، با محور وابستگی به غرب ضمن دوری ازهم با یکدیگر رقابت کنند. همچنین بسیاری از نتایج دیگر که ازچرتکه ما موجودات جهان سومی به کلی خارج است.
وقتی شخصی مانند نوام چامسکی در پاسخ به سوالی ازاکبر گنجی پیرامون سیاست های داخلی و خارجی سیاستمداران آمریکا می گوید: اطلاعات ما نسبت به تصمیم سازی های آنها بسیار اندک است!** آنهم در کشوری آزاد و پر از رسانه های متنوع مانند آمریکا! پس وای به حال ما! در این صورت اطلاعات ما ازآنچه که رهبران جامعه انجام می دهند چقدر می تواند باشد؟
بسیار ساده لوحانه است اگر در این جهان پر از عقل و تدبیر، نتایج واقعی حاصل از جنگ ایران و عراق را اتفاقی و تصادفی بدانیم، قطعا نقش آگاهانه و یا ناآگاهانه افراد در به فرجام رساندن چنان نتایجی قابل انکار نیست، نقش محوری رفسنجانی در ایجاد و مدیریت چنین سیستمی غیر قابل انکار است.
اهداف نتیجه بخش انتشار یک نامه!
درحکومت های استبدادی وقتی یک فرد در جایگاه رهبری جامعه قرار می گیرد، اگر هر چقدر هم که انسان فرهیخته و مطلوبی باشد، اندک اندک در میان چنان هاله ای از ملازمانش قرار می گیرد که فرسنگ ها از جامعه ای که بر آن حکم می راند، بیگانه می شود. چرا که به شعاع کیلومترها فاصله از او، حلقه ها و زنجیره هایی از ملازمان و دایگان مهربان تر از مادر شکل می گیرند، که سدی آهنین بین او و جامعه تحت رهبریش ایجاد می کنند.
به دلیل آنکه ملازمان هر روز، به دروغ، توطعه های فراوانی را بر علیه او خنثی می کنند، آنچنان نقشی در عقل و اخلاق او بدست می آورند که نگو و نپرس! این ملازمان پس ازمدتی "رهبری" را به جامعه تحویل می دهند که هیچ سنخیتی با ملت نداشته و تنها آشنا به وظایف خویش در شیوه "ملازم داری" است، اینها را نمی گویم که خمینی و خامنه ای را از آنچه که در ۲۷ سال گذشته بر این کشور و مردمانش رفته، تبرئه کنم، بلکه این موضوع را ضمن آنکه ویژگی همه نظامهای خودکامه می دانم، بیش از آن، می خواهم نقشی که ملازمان "عقل" محور و سیاستمدار می توانند در این میان داشته باشند را یادآور می شوم.
بدین ترتیب نقش رفسنجانی به عنوان عقل و هوش نظام بیش از پیش آشکار می گردد، همین نامه منتشر شده نشان می دهد که او تا روزهای پایانی جنگ، وضعیت جبهه و خزانه را به رهبر عالی نظام، پر و پیمان گزارش می کند، تا جایی که خمینی در همین نامه دو بار از "اعتراف" مسئولان جنگ مبنی بر ناتوانی و ضعف در جنگ و جبهه سخن می گوید. این در حالی است که عالی ترین مقام رسمی جنگ رفسنجانی بوده است، او بوده که می بایست گزارشات دیگر مسئولان جنگ را هر طور که صلاح می داند به خدمت امام! ببرد، عاقبت برد آنطور که باید می برد!
اراده بر این بود که روزی "جنگ جنگ تا پیروزی" به ذهن جامعه تحمیل شود و صدای هر مخالف جنگی نابود گردد، تا روزی رسد که ضرورت جنگ از میان برود تا با نوشیدن جام زهر به رهبر، قصه ها به شعارهای پوچ و خیال انگیزدیگری پیوند خورد!
انتشار نامه خمینی پس از گذشت ۱٨ سال توسط شخص اول و آخر"تشخیص مصلحت نظام"، آنهم در برهه ای که "جمهوری اسلامی" به ظاهر درگیر پرونده هسته ای با "کفار"عالم است، صرفا نمی تواند به عنوان تسویه حساب شخصی، یا دلایل آبکی دیگری که تشکیلات (دفتر) او یا مریدانش (کارگزاران و برخی اصلاح طلبان حکومتی) اعلام نموده اند، باشد. کارتی که امروز رفسنجانی با آن بازی کرده است، دلایل دیگری دارد.
بعید به نظر می رسد که رفسنجانی چنین کارتی را در مقابل یار و قار قدیمی و سردار ملازم خود آقای محسن رضایی بازی کرده باشد.
ما از آنچه که در تصمیم گیری های پنهانی جنگ گذشت اطلاع چندانی نداریم، بسیاری از نظامیان همچون صیاد شیرازی و برخی از فرماندهان سپاه که ممکن بود از تصمیم سازی های پشت پرده جنگ، اطلاعی داشته باشند و شاید روزی زبان به بازگویی حقیقت بگشایند!، هر یک به طرز مشکوکی از میان برداشته شدند، اما آنطور که در حافظه تاریخی این قلم ثبت است، رفسنجانی هرگز تعارض دیدگاهی با محسن رضایی نداشته است.
اکنون می توان به خاطر آورد آنروزهایی را که با سرکوب تمام مخالفان جنگ، حرف اول و آخر جنگ را رفسنجانی می زد و کسی قدرت ابراز مخالفت با او را نداشت. در همان شرایط ، دیدیم که چگونه سپاهی جنگ طلبی همچون محسن رضایی در صدر نشست و سر سپرده ای دیگر همچون صیاد شیرازی که ارتشی بود و اهل جنگ کلاسیک! در حاشیه قرار گرفت! سقوط ناگهانی جایگاه صیاد شیرازی از فرماندهی ستاد مشترک نیروهای مصلح در مقطعی از جنگ، بسیاری را شگفت زده نمود، شاید او از اولین فرماندهانی بوده باشد، که از ضعف و ناتوانی نیروها در ادامه دادن به جنگی فرسایشی سخن به میان آورده باشد.
البته قصد این قلم به هیچ وجه پشیمان نمودن شخص منتشرکننده نامه از این اقدام نیست. بلکه تلاش براین است که انگیزه های پنهانی انتشار این نامه که در این مقطع مشخص، "تشخیص" داده شده، کمی تا قسمتی آشکار گردد. آنچه که درنامه خمینی بیش از پیش جلوه می کند، علی رغم ادعاهایی که نسبت به پیروزی در جنگ، طی سالها سال گوش فلک را کر کرده و ملتی را سرکار گذاشته، اعتراف خمینی به شکست مرگباری است که با پذیرش ناگزیر قطعنامه به سرانجام می رسد. تنها همین موضوع می تواند ضرورت انتشار این نامه و دلایل اقامه شده پیرامون این اقدام را به شدت با تردیدهایی روبرو نماید.
فرضیاتی که از انگیزه انتشار نامه خمینی توسط رفسنجانی در این شرایط می توان مطرح نمود عبارتند از:
فرضیه۱- رفسنجانی اگر بخواهد از میان نظامیان موجود آلترناتیوی دروغین برای خود دست و پا کند ترجیح می دهد از میان این همه نظامی تندرو و افراطی، این آلترناتیو را با مرجعیت هم پیاله ای قدیمی چون محسن رضایی شکل دهد.
فرضیه۲- "بازتاب" داخلی و خارجی آلترناتیو به ظاهر خطرناکی که نابودی اسرائیل را سر می دهد، جنگ اتمی و لیزری را مطرح می کند و هزینه های زیادی را برای نظام فراهم می آورد، به رفسنجانی این امکان را می دهد تا دوباره کلیه نیروهای میانه رو و اصلاح طلب داخل حکومت را به زیر چتر خود گرد آورده تا شاید چند صباحی دیگر نیز چرخ کشور را بنا بر مشی "اعتدال"(با پنبه یعنی با طناب سر بریدن) خود، همچون سابق، در مسیر معکوس منافع ملی بچرخاند، و با ترفندی دیگر تحولات پیش رو را در مسیر منحرف و دیکته شده خود ببرد.
فرضیه٣- (این فرضیه اختلاف بین رفسنجانی و رضایی را واقعی و جدی می بیند) فرازهایی از نامه محسن رضایی به هاشمی، نشان می دهد که وجود خط مقابله با حضور نظامی آمریکا در منطقه و همچنین پیگیری ساخت سلاح هسته ای و لیزری در سطوح بالای فرماندهان سپاه در آن زمان، هاشمی را چنان درهم پیچیده که برای پذیرش هر چه سریعتر قطعنامه سراسیمه نزد امام! می کشاند و با "اعترافات" سنگینی که از ناتوانی نیروهای نظامی نسبت به ادامه جنگ مطرح می نماید، امام! را مجاب به پذیرش قطعنامه می کند، حتی اصرار بر جنگیدن فرمانده ارشد سپاه(رضایی) را در نزد امام!"شعارهایی بیش" معرفی می نماید. این قصه نیز می تواند نگاه خارج و داخل را به خط "اعتدال" و ضد ملی او توجه بیشتری دهد.
متاسفانه نیروهای سیاسی ایران در داخل و خارج، جملگی در فضای رسانه ای بسر می بریم که "جمهوری اسلامی" طی ۲۷ سال با سانسور و "محرمانه" کردن امور برای همگان ساخته است. در این میان تحلیل اوضاع ایران از جانب این نیروها کاری بس دشوار می نماید، تنها از "برهان خلف" و نظایر آن می توان جامعه و قدرت سیاسی در ایران را رصد نمود. آنها که هر چه سران این نظام می نمایانند واقعی می بینند، تحلیل های آبکی تری دارند.
این قلم به همه آنها که صادقانه در دفاع ازمیهن به جنگ با بیگانه شتافتند، با هر میزان آسیبی که دیدند یا ندیدند به دیده احترام می نگرد. در این یادداشت هیچ قصدی مبنی بر ضایع نشان دادن این شرح صادقانه نیست.
* مراجه شود به "سخنی کوتاه در پیرامون انتشار یک نامه محرمانه" منتشره در همین پایگاه
** گفتگوی اکبر گنجی با نوام چامسکی (نقل به مضمون)
|