درتبین مفهموم فمینیسم و مبارزه زنان
زندگی های نزیسته: مبارزه برای زیستن و فرار از مرگ اجتماعی
نیلوفر شیدمهر
•
زنان هنوز هم در همه ی دنیا با اختلاف نسبت به مردان که جنسیتشان یکی از شاخص های هنجارهای "انسانیت" است سنجیده می شوند. از این راستاست که مبارزه ی زنان محدود به کسب حقوق برابر با "مردان" نیست؛ بلکه مبارزه ای برای شکستن تعریف "انسان" و گسترش معنای این تعریف است. به بیان دیگر، مبارزه بر ضد تبعیض و ستم از هر نوع است. این مبارزه مبارزه ی بر هم زدن معادلات سیستم تفاوت ها و میدان قدرت حاکم است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۴ خرداد ۱٣۹٣ -
۲۵ می ۲۰۱۴
مسأله ی زنان یا مسأله ی زندگی های نزیسته
اخبار روز- جودیت باتلر در کتاب لغو جنسیت در مورد زندگی هایی که نزیسته ایم بحث می کند، زندگی هایی که بر اساس هنجارهای اجتماعی نازیستنی بوده و نتوانسته ایم یا نخواسته ایم آن ها را زندگی کنیم، زندگی هایی که از زیستن آنها محروم شده ایم و یا با زیستن آن ها از بخشی ازهستی خود محروم شده ایم. از این نقطه نظر،مسأله ی زنان و کودکان و اقلیتها (اقلیت نه با توجه به تعداد) مسأله ی زندگی های نزیسته است.
امروزه در جوامع پیشرفته ی صنعتی از جمله کشورهای اروپا ، امریکا و کانادا که زنان از حقوق اجتماعی به ظاهر برابر با مردان برخوردارند و در جامعه و بستر کار حضور دارند، این سوال مطرح است که آیا فمنیسم نمرده است؟ آیا فمنیسم حرفی برای گفتن و کاری برای کردن دارد؟ جواب من به این سوال این است که تا زمانی که زن و کودک در "اقلیتند" و تا زمانی که مسأله ی زندگی های نزیسته وجود دارد (چه برای مهاجران و پناهندگان، چه برای اقلیت های جنسیتی، چه برای بومیان، سیاه پوستان یا رنگین پوستان، و یا هر کس دیگری که زندگی اش با توجه به هنجارها و ساختارهای اجتماعی دور ریختنی یا نازیستنی است)، جنبش فمنیستی هم زنده است. با این حساب جنبش های اقلیت همواره زنده خواهد بود چرا که مسأله ی زندگی های نزیسته همیشه برای یک عده مطرح و حیاتی است.
مسأله ی زندگی های نزیسته با حقوق—حقوق انسانی، حقوق فردی و اجتماعی—ما ارتباط دارد. خود حقوق به تعاریف ما از انسان، فرد و اجتماع—تعاریف گفتمان ها و ساختارهایی که با آن ها زندگی و فکر و عمل می کنیم—مرتبط است. حقوق زنان و کودکان و شکل هایی که آن ها باید بزیند و شکل هایی که نباید، به تعاریف جمعی ما از زن و کودک، از مرد و انسان، واز جنسیت و خانواده ارتباط دارد.
این تعاریف و هنجارها حامل آرزوها، میل ها، انتظارها و خواست هایی هستند که چگونه زیستن ما را تعیین می کنند. اگر چه این آرزوها، میل ها، انتظارها و خواسته های برآمده از هنجارها همیشه با آرزوها، میل ها، انتظارها و خواست هایی که از هستی فعال ما برمی خیزند—هستی ای که سرچشمه کنشگری سیاسی ماست—یکی و هماهنگ نیستند. از این جاست که هستی فعال ما در چنبره ی این آرزو-میل-خواسته های گفتمان ها نزیسته و راکد می شود.
هستی و ظرفیت زندگی های نزیسته مان اما بس فزون تر است از زندگی هایی که در حیطه ی ساختارهایی که کردار-گفتار-بدن ما را تعیین می کنند محصور می مانند. این فزونی که چون برون آید و به حرکت افتد می تواند جهانی را دگرگون کند و افق های امکانات آرزو-انتظار-میل-خواست مان را بس گسترش دهد، به شکلی نافعال در دورن ما می ماند و خفه می شود.
باتلر در کتاب خود لغو جنسیت به دنبال راه حلی است تا این فزونی را برون آورد. او زیستن این فزونی را در لغو گفتار-کردار هایی می داند که یکی از آنها جنسیت است که به ما داده می شود، جنسیتی که هرروزه آن را و قوانین پنهان آن را زندگی می کنیم. اما من در کنار لغو جنسیت راه دیگری را هم ارائه خواهم داد که همانا بیان فعال زندگی های نزیسته مان است. این بیان می تواند در همه ی حوزه های زندگی من از جمله درعرصه ی ادبیات و هنرظهور یابد.
تفاوت ها، حقوق انسانی، و تعاریف "انسان"
زندگی های نزیسته با تفاوت ها ارتباط دارند، تفاوتهایی که در محدوده ی ساختارهای هنجار شده نمی گنجند—تفاوت هایی که اجازه ندارند به کردار-گفتار همگانی تبدیل شوند. هنجار های اجتماعی همواره بر این کارند که گفتار-کردار و بدن مان را، و هم چنین آرزوها و انتظارات ما را، با خود هماهنگ کنند. مکانیسم کارکرد آن ها مشکل کردن زندگی ما از راه یکسان کردن آن با تعاریف ارائه شده توسط این هنجارهاست.
چه بسیار آرزوهایی که چون با این ساختارها هماهنگی ندارند مهدورالدم می شوند و از دایره ی وجود کردار-گفتارهای اجتماعی کنار گذاشته می شوند. از اینجاست که بقا و فردیت ما به طور ریشه ای وابسته به هنجارهای اجتماعی است. چنانچه این هنجارها بدن-فکر-زبان ، و تفاوت های ما را به رسمیت نشناسند، ما از هستی اجتماعی ساقط می شویم. در اینجا هنجارها، برای آنان که طبق ساختارها زندگی می کنند " انسان بودنی" را قائلند که برای اقلیت ها نیستند.
به این ترتیب هنجارهای اجتماعی یک سیستم اختلاف یا انشقاق (دیفرانسیل) بین آدم ها به وجود می آورند که بر مبنای آن آدم ها یا گروه های انسانی بر اساس درجه ی تفاوت های کرداری-گفتاریشان از هنجارها، کمتر و یا بیشتر "انسان" محسوب می شوند. براین مبنا خیلی از ما به خاطر "انسان نبودن" یا "کمتر انسان بودن" نسبت به آن هایی که "انسانند" از حقوق انسانی و شرکت در اجتماع یا دخالت سیاسی حذف می شویم. این سیستم اختلاف، شاخص هایی دارد مثل نژاد، قومیت، جنسیت، طبقه ی اجتماعی، زبان، لهجه، سن، توانایی و هر آن چه که روی جایگاه فرد و تعیین موقعیت او دریک جامعه و سیستم های قدرت-دانش نقش داشته باشد.
برای مثال، آن طور که شنیده ام حدود یک صد و پنجاه سال پیش در اروپا سیاه پوستان را در قفس به نمایش می گذاشتند؛ در اروپایی که در آن زمان حقوق بشر وجود داشت. اما یک سیاه پوست بر اساس هنجارهای اجتماعی آن زمان به عنوان "انسان" یا "بشر" به رسمیت شناخته نمی شد که بخواهد از حقی برخوردار باشد. به رسمیت شناختن اینجا یک میدان قدرت (نیرو) است که در آن "انسانیت" بر اساس سیستم اختلاف توزیع می شود.
زندگی آن هایی که خارج از این میدان نیرو هستند و یا آن هایی که در حاشیه اند چون "کمتر انسانند"، بر اساس درجه "انسان نبودنشان"، نازیستنی می شود. در طول تاریخ مرد-پدر سالاری و در این میدان قدرت، زمانی هم زنان و کودکان "انسان" شمرده نشده اند. و بعد هم "انسان شده اند " اما کمتر از بقیه.
تاریخ هم چنان ادامه دارد و زنان هنوز هم در همه ی دنیا با اختلاف نسبت به مردان که جنسیتشان یکی از شاخص های هنجارهای "انسانیت" است سنجیده می شوند. از این راستاست که مبارزه ی زنان محدود به کسب حقوق برابر با "مردان" نیست؛ بلکه مبارزه ای برای شکستن تعریف "انسان" و گسترش معنای این تعریف است. به بیان دیگر، مبارزه بر ضد تبعیض و ستم از هر نوع است. این مبارزه مبارزه ی بر هم زدن معادلات سیستم تفاوت ها و میدان قدرت حاکم است. از این نقطه نظر، این مبارزه میل به جهش به سوی میدان پویای عدالت دارد.
مبارزه برای زیست و جان سالم در بردن از مرگ اجتماعی
مبارزه برای تغییرساختارها و گسترش معنایی هنجارها اهمیت کلیدی و حیاتی برای بقا و بهزیستی بسیاری (از جمله مردان) دارد. زندگی کردن مردم بسیاری به این وابسته است که دامنه ی هنجارها آن قدر انبساط یابد که جایی هم برای نفس کشیدن آن ها به عنوان "انسان" باقی بماند.
وقتی از محمود احمدی نژاد در مورد همجنس گرایان در ایران سوال می شود و او می گوید ما در کشورمان از این "چیزها" نداریم. این درست جوری است که نه تنها احمدی نژاد بلکه بسیاری به همجنس گرایان نگاه می کند: آن ها "چیز" هستند نه "انسان" پس نباید اسمشان را برد. همجنسگرایان مانند بسیاری دیگر از گروه های تحت ستم در ایران نمی توانند زندگییشان را به طور رسمی بزیند، چرا که به عنوان "انسانی" که دارای زندگی و حقوق اجتماعی است به رسمیت شناخته نمی شوند.
در جایی که زن "ضعیفه" خوانده می شود، ضعیفه بودن فقط به معنای نیرو یا زور کمتر داشتن نیست؛ ضعیفه بودن "کمتر انسان بودن" است. "ضعیفه " سیستمی کردار-گفتاری است که هرروزه درجهان در جریان اجرای بدن فکر-زبانها باز تولید می شود. سیستم اختلافی (دیفرانسیلی) "ضعیفه" ساز سیستم تولید جنسیت است.
ساز و کار سیستم تولید جنسیت اینگونه است که زنانگی را به بدن ها یا آناتومی های که شکلی زنانه دارند تحمیل می کند و مردانگی را متعلق به بدنهایی که شکل و آناتومی مردانه دارند. بدن ها پس از تولد، یعنی پرت شدن به زندگی، در سیستم های اجتماعی-فرهنگی پرورش یافته و بر مبنای هنجار ها قالبی زنانه یا مردانه می گیرند. این طور است که به نوزادان دختر لباس هایی با رنگ صورتی می پوشانند و به نوزادان پسر لباس هایی با رنگ آبی. این طور است که دخترها دامن می پوشند و پسرها شلوار. دخترها به کلاس های رقص یا پیانو فرستاده می شوند و پسران به کلاس های ورزش از جمله کشتی و فوتبال و هاکی.
این طوری است که در بسیاری جوامع زن ها خانگی تربیت می شوند و مردان سرپرستان خانه و بیرون از خانه. این ها، همه کردارهایی هستند هماهنگ با سیستم اجتماعی تولید جنسیت. وگرنه هیچ ربطی بین آناتومی زنانه و دامن و در خانه ماندن و رنگ صورتی وجود ندارد. یادم می آید سال ها پیش دوستی در مورد مشکلاتی که پسرش هر روز در مدارس کانادا با آنها روبرو می شود برایم تعریف کرده بود. پسر او که در کنار مادرش به کلاس رقص می رفته و پرورشی تا حدی متفاوت از اکثریت پسرهای هم کلاسی خود داشته، خود، یعنی بدن-فکر-زبان خود را، جوری اجرا می کرده که با هنجارهای بازی جنسیت هماهنگی نداشته است، و به همین دلیل مرتب مورد اذیت و آزارپسران دیگر قرار می گرفته— آزارهایی که می خواستند زندگی او را نازیستنی کنند.
مکانیسم تولید جنسیت بقای خود را از تکرار شکل های همسان مردانگی و زنانگی می گیرد—یا به بیانی وابسته به باز تولید ساختارها هنجارهای جنسیتی. جنسیت خود یک طبقه تاریخی و فرهنگی است که تعاریف سکس (جنس)، آناتومی، رابطه جنسی را بازتولید می کند. این تعاریف ازلی و ابدی نیستند و با تغییر هنجارهای جنسیتی درطول تاریخ تغییر می کنند. هم چنین این هنجارها در جوامع مختلف در زمانی خاص همسان نیستند.
زنان برای قابل زیست کردن زندگی هاشان نیاز دارند که دراین تعاریف و گفتمان و مکانیسم های تولید جنسیت تغییراتی به وجود آورند. مبارزه ی آن ها مبارزه ی تغییر هنجارهای اجتماعی است. ما البته در مورد هنجارها پیش از تولد تصمیم نمی گیریم. ما به دنیای هنجار ها پرتاب شده و در آن پرورش می یابیم و رشد می کنیم. پس بقای ما تا حد زیادی به این هنجار ها بستگی دارد. اگر نخواهیم آن جور که این هنجارها ما را به رسمیت می شناسند به رسمیت شناخته شویم و نخواهیم آن طور که آن ها به جنسیت ما معنا می دهد هویت پیدا کنیم، یا به بیان دیگر نخواهیم آن نقش ها و کردار-گفتارهایی را که این هنجارها به ما می دهند بازی کنیم، یکی از راه های خروج ما نااجرا کردن—یا نازیستن هنجارها—تا حد امکان است.
بقای "ما" آن گونه که آرزویش می کنیم به شکستن هنجارها، بر هم زدن و قطع کرن آن ها، و برخورد انتقادی با آن ها بستگی دارد. البته منظور من این نیست که ما خواهان ابطال همه ی هنجار ها و قراردادهای اجتماعی شویم، چرا که جامعه ی بی هنجار نمی تواند وجود داشته باشد و زندگی متعادل به درجه ای از ثبات هویتی (گفتاری-کرداری) نیاز دارد. حرف من این است که ما باید یک رابطه ی منتقدانه با این هنجار ها داشته باشیم، رابطه ای که خواهان دگر گشت آنهاست به شکلی که جایی هم برای زندگی های نزیسته ی من و شما به عنوان "انسان" باز شود.
زندگی های نزیسته مان، با آن که زندگی شان نکرده ایم، در دنیای امکانات زنده هستند. این ها زندگی هایی هستند که در مقابل مدل های همسان سازی تجربه و سیستم های هم شکل سازی گفتار-کردار مقاومت می کنند. فعال کردن این مقاومت، فعال کردن رابطه ی انتقادی ما با هنجارهای حاکم است. این رابطه ی انتقادی به ظرفیت جمعی ما در بیان زندگی های آلترناتیو—در بیان جمعی زندگی های نازیسته مان—بستگی دارد. ما خواهان بیان هنجارها و ایده الهای "اقلیت" هستیم که به ما امکان زندگی و عمل اجتماعی می دهد. ما آرزو و میلی را به نمایش می کشیم که خواهان هستی دیگرگونه است.
حفظ و باز تولید هنجارها و یا شکل های کردار-گفتاری در بسیاری موارد وابسته به اعمال زور و خشونت است. خشونت هدفش نگه داشتن بدن-فکر-زبان ها در شکلهای همسان طبقاتی،جنسیتی، نژادی، قومی، مذهبی، زبانی وغیره است. خشونت می خواهد که انتخابی را خارج از هنجار ها—بنابر این زندگی ای خارج از هنجار ها—باقی نگذارد.
هنجار ها بطور روزمره هم در روابط مان و هم در موسسات و نهادهای اجتماعی تولید می شوند. این موسسات که درجه ی حق بر بدن-زبان-فکر و استقلال فردی را در سیستم اجتماعی تعیین می کنند می توانند رسانه ها و وب سایت ها باشند، می توانند نهادهای قانونی باشند و می توانند خانواده ها باشند. با این که هنجارها در این تعیین شان، با محافظت کردن از شکل های خاصی از زندگی و جنسیت، زندگی عده ای را زیستنی می کنند ، ولی در همان حال زندگی یک عده دیگر را نازیستنی می کنند.
جنبش فمنیستی، از این نقطه نظر، حرکتی است در تلاشی همواره تا انسان هایی را از مرگ اجتماعی نجات دهد. فمنیسم خواهان تغییر هنجار ها به شکلی است که نه تنها اقلیت ها به عنوان "انسان" به رسمیت شناخته شوند بلکه به این افراد اجازه داده شود که آن طور که می خواهند نفس بکشند، آرزو کنند، عشق بورزند، و بالاخره بزیند. فمنیسم انتقادی در انتقادش از هنجار های جنسیتی به دنبال گسترش امکانات برای یک زندگی قابل زندگی و کم کردن احتمال مرگ اجتماعی و زندگی های نازیستنی است.
این انتقاد به طور مستقیم خشونت های خانوادگی و جنسی، تبعیض جنسیتی، فقر، بی سوادی، و کم سوادی زنان را مورد توجه قرار می دهد. ولی از این ها مهم تر این که فمنیسم بحث حق انتخاب بر بدن و بر جنسیت و هم چنین حق انتخاب بیان جنسیت را پیش می کشد. حق جنسیت فقط حق بر بدن نیست بلکه حق بیان جنسیت به شکل هایی دیگرگونه غیر از شکل هایی که هنجارها تحمیل می کنند است.
زیستنی کردن زندگی یک زن به این بستگی دارد که جنسیتش (بدن-فکر-زبان و همچنین آناتومی اش را) و شرایطی که آن را می سازند چه طور بیان و اجرا شود،— یا به بیان دیگر چطور زندگی شود. البته نباید فراموش کنیم که جنسیت همیشه با شاخص های دیگر اختلاف از قبیل طبقه، نژاد، قومیت، سن، توانایی فیزیکی، مذهب، زبان، لهجه و غیره در هم تنیده است.
زن ها در دیفرانسیل قدرت که برمبنای تفاوت است همیشه بدن های حساس و آسیب پذیراجتماع بوده اند— بدن های میل و آسیب و آرزو که لبه ی تیز خشونت همواره به سمت آنها نشانه می رود. فمنیسم جنبشی در دفاع از همه ی این بدن های آسیب پذیر است، چه آن ها که آناتومی زنانه داشته باشند—چه مردانه و چه بدن هایی و میل هایی بینابینی داشته باشند؛ مانند دو جنسی ها و ترا چنسی ها. فمینیسم انتقادی از دو گانگی زن-مرد فراتر می رود و به زندگی همه ی آن افراد و گروه های جمعیتی توجه دارد که در سراسر دنیا مورد خشونتند.
پس در این جا "زن" می تواند همجنسگرایان زن یا مرد در ایران باشد، می تواند گروه هایی از مسلمانان در امریکا و اروپا باشد که توسط افراطی ها مورد حمله و آزارند، می تواند زن هایی باشد که تحت آزار حکومت های اسلامی اند، می تواند زن ها و کودکانی باشند که در کلونی های بسته ی مورمون ها زندگی شان تباه می شود، می تواند آن هایی باشند که در صورت به رسمیت شناختن قوانین شریعه در کشورهای غربی مورد ستم قرار خواهند گرفت، می تواند کولی ها دربعضی کشورهای اروپایی به خصوص اروپای شرقی سابق مثل جمهوری چک باشد، می تواند کودکان آفریقایی باشد، می تواند مهاجران لهجه دار و دیگر زبان در کانادا باشد...
از آن جا که علم و تکنولوژی امروز از نیروهای تعیین کننده ی تعاریف "انسان" و "جنسیت" است، فمنیسم آن جاها که تکنولوژی زندگی هایی را نازیسته می کند و تعاریفی تبعیض آمیز و ستم آلوده می سازد، علم و تکنولوژی را هم مورد انتقاد قرار می دهد. فمنیسم انتقادی جنبشی بر ضد تبعیض و ستم اجتماعی از هر نوعش است—ستم و تبعیضی که عملکرد اصلی اش خشونت و باز تولید هنجارهای اجتماعی آن است که زندگی هایی را دور ریختنی قلمداد می کنند.
اما همیشه خشونت ها و تبعیض هایی که در تعاریف شکل های جنسیت ومکانیسم های ساخت آنها است همیشه بارز و آشکار نیستند. گفتمان ها و ساختارهای مسلط از قبیل گفتمان مرد-پدرسالاری و گفتمان استعماری به گونه ای کار می کنند و به نوعی به طور اجتماعی بدن-فکر-زبان و امیال و آرزوها و انتظارات زنان و همه ی بدنهای آسیب پذیر اجتماع را می سازند که آن ها فکرکنند هنجار ها بخشی از وجود، هستی، و ساخت درونی آن هاست. از این جاست که بسیاری از زنان و ستمدیدگان خشونت هایی را که هرروزه تجربه می کنند طبیعی فرض می کنند.
این طبیعی فرض کردن خشونت ها اما خود عین خشونت است. و از این مهم تر این که این طبیعی فرض کردن هنجارها و ساختارها باعث قوام و گسترش هر چه بیشتر آن ها می شود—قوامی که هر روز بیشتر و بیشتر حتی زندگی آن هایی را که خود را "انسانی" هنجارمند تصور می کنند نازیستنی می کند. چنان چه با این ایده زندگی کنیم و کردار- گفتار داشته باشیم که جنسیت از درون سرچشمه می گیرد، نمی توانیم درک کنیم که جنسیت از بیرون و جهت دار، و یک ماشین عظیم تولیدی تاریخی-اجتماعی است که آرزو و میل خاصی آن را راهبری می کند.
این میل، میلی است که می خواهد دو گانگی جنسیت زنانه / مردانه را طبیعی و ضروری نشان دهد. این میل بس که میل هستی فعال ما—هستی که کنشگری سیاسی مان از آن برمی خیزد—نباشد. اما چه بسیار که آن میل ها، آرزو ها، انتظارات، و زندگی هایی را که با این میل محور نمی خوانند نمی زییم تا نشان دهیم که ما هم "طبیعی" هستیم. بزرگترین خشونت پس همانا مرگ اجتماعی میل های نهفته در هستی ماست که زیر فشار "طبیعی بودن" هرگز بیرون نمی جهند. زندگی های نزیسته ی ما نشانی از این بزرگ ترین خشونت هاست.
کنشگری سیاسی، بیان آرزو-میل ها، بودش بودن
ساختارها و باورهای اجتماعی هنجار و غیر هنجار را بر اساس تعاریف خاصی از طبقه، جنسیت، نژاد، زبان، گویش، توانایی، مذهب غیره و هم چنین تعاریف خاصی از "انسان"، "زندگی" و "حق" از هم جدا می کنند. آن ها هم چنین درجه ی کنشگری سیاسی بدنهای اجتماع را با توجه به همین جداسازی تعیین می کنند.
کنشگری سیاسی بدن های اجتماع ربط مستقیمی به درجه و چگونگی "حق انتخابی" که هنجارها به آن ها می دهند دارد. این حق شامل حق بر بدن، حق بر کردار-گفتارها، حق بر فکر، حق بر انتظارات از هنجارها و ساختارها، و حق بیان آرزو و میل می باشد. هر چه بدن هایی بیشتر در حاشیه باشند بیشتر آسیب پذیر شده و حقوق آن ها کمتر می شود. کم و کمتر شدن حقوق اجتماعی هر روزه بدن های زیادی را از لبه ی آسیب پذیری به پرتگاه مرگ اجتماعی هل می دهد.
بیشترین خشونت اما به نظر من همان نداشتن حق بیان است—بیان هستیی که از تعین ساختارها و هنجار ها افزون است. نیروی نهفته در این هستی قدرت آرزو و تخیل است. چیزی که این نیرو را برون می آورد و از فضای کنترل شده توسط ساختارها و هنجارها بر می جهاند و از نیروی کردار-گفتار حکم های اجتماعی افزون می کند میل است. این میل رو به بیان کردن و بیان شدن (اکسپرشن) دارد، بیانی که بودن را به هستی می کشاند.
کنشگری سیاسی ما "زنان" یعنی همه ی "بدنهای آسیب پذیر اجتماع" در این هستی زندگی هایمان در جریان بیان آرزوها تحقق می یابد. این کنشگری سیاسی با کنشگری اجتماعی ما که اجتماع و ساختارهایش تعیین می کنند متفاوت است. کنشگری اجتماعی ما به زندگی هایمان و به بودن ما— به آن چه و آن چنان که زیست می کنیم—ربط دارد؛ کنشگری سیاسی ما به بودش زندگی هامان مرتبط است و تنها از راه بیان زندگی های نزیسته مان میسر است.
این بودش هستی ما را توانمند و از آرزو بارور می کند. این هستی ما را از محدوده ی کوچک "حقی" که اجتماع پر تبعیض و ستم آلوده برای مان تعیین کرده است بیرون می جهاند و به میدان "حق"—میدان عدالت سوق می دهد. "حق" پس همان بیان فعال ما از زندگی هایی می شود که هرگز نزیسته ایم.
به زندگی خودم که نگاه می کنم، پر از این زندگی های نزیسته ام. اما می دانم این تنها من نیستم که سرشار از چنین زندگی هایی هستم. بسیاری زنان و انسان های دیگر سرشار از همین زندگی ها هستند. بیان "من" بیان جمعی زندگی های نازیسته است که میل به هستی دارند. بیان ما از زندگی هایی که از آن محروم شده ایم وپیوسته محروم می شویم، بیانی که تنها راه برون رفت از مرگ اجتماعی است؛ بیان ما تنها راه دگرگونی اجتماعی است. این بیان، بیان گروه کر "اقلیت" ، گروه کر آنهایی است که "کمتر" انسان محسوب می شوند و "کمتر" حق زندگی دارند: گروه کر بدنهای آسیب پذیر اجتماع.
کودکان، آینده، و بودش از راه بیان
مبارزه برای بیان آرزوهای نزیسته نه تنها مبارزه برای حال بلکه مبارزه برای آینده است: برای آینده ی هنجارها. انتظار و میلی که هنجارهای امروز را ساخته است و آینده ی مشخصی را برای آنها آرزو می کند. با بیان زندگی های نزیسته مان—که بزرگ ترین شکل ایجاد اختلال در کارکرد هنجارهای حاکم است—ما میلی را تحقق می بخشیم که آینده ای دیگرگونه را برای هنجارها آرزو می کند. در این آینده ی دیگرگون بسیاری از زندگی هایی که اکنون نازیسته هستند فرصت بودن و بیان پیدا می کنند. از این جاست که بیان زندگی های نازیسته همیشه رو به آینده دارد.
کودکان به تمامی بدن های تولید آرزو و میل هستند. آن ها دنباله ی مادر هایشان—دنباله ی گذشته و دنباله ی آرزوها و میل های نزیسته ی به دنیا آورندگانشان--نیستند. کودکان که با تولد به دنیای هنجار ها پرتاب می شوند، تن هایی دارند که هنوز به تمامی دارای بدن اجتماعی شکل گرفته توسط ساختارهاو تعریف ها نشده اند. این تن ها سرشار از میلند اما کاملن آسیب پذیر.
این تن ها پراز زندگی هایی است که می توانند در آینده بارور شوند، چنان چه سیستم های تربیت و کنترل اجتماعی که سعی دارند آن ها را در انقیاد میل و آرزوی هنجارها در آورند اجازه دهند. تن کودک به محض ورود به دنیا بر اساس دسته بندی ها و هنجارهای "بزرگترها"، یعنی هنجارهای "گذشته"، تبدیل به بدن اجتماعی شده و پس هویت جنسیتی پیدا می کند و آینده اش مشخص می شود: آینده ی زندگی که باید بزید و زندگیی که نباید بزید.
این تن که در بدو تولد سرشار از امکان است، چون به تمامی آسیب پذیر است هیچ استقلالی در تعیین آینده اش ندارد. این ماییم که می توانیم با مبارزه مان برای تغییر هنجارها به این تن شانس اتنتخاب بدهیم: انتخاب آن زندگی که ما خود نتوانسته ایم بزییم. تن کودک، که ماشین خلاقی از آرزوها و امیال است، می تواند آینده هایی دگرگون از آینده ی ما داشته باشد. این تن می تواند، اگر به آن فرصت دهیم، جوری انتخاب-میل -آرزو کند که ما نکرده ایم.
این ماییم که با بیان نزیسته هامان امکان این انتخاب را به کودکان خود می دهیم. بیان اجتماعی زندگی های نزیسته مان، از این منظر، مبارزه برای انبساط فضای امکانات بودش آینده است—فضای امکاناتی که آینده ی کودکان ما را از آینده ی ما متفاوت می کند.
کودکان به طور معمول از ادبیات سیاسی- اجتماعی غایبند. گویا که این تن های هنوز به تمامی بدن نشده هنوز هستی و زندگی پیدا نکرده اند. آن ها دنباله های ما و زندگی ها ی ما و شکل هایش در نظر گرفته می شوند. آن ها آینده ی گذشته محسوب می شوند—آینده ی هنجارهایی که ما امروز زندگی می کنیم. هنجارها حامل انتظاری هستند که به ما می گوید کودکان خود را چنان پرورش دهیم که زندگی های ما را باز تولید کنند و آینده ای هم چون ما داشته باشند.
با نااجرا کردن هنجارها در زندگی هایمان ما این سیستم تولید آینده مثل گذشته را می شکنیم. در این نااجرایی ما شکافی بین شیوه ی زندگی های خود و زندگی های کودکانمان، بین آینده ی خود و آینده ی کودکانمان به وجود می آوریم، به شکلی که زندگی و آینده ی کودکان مان ادامه ی ما، ادامه ی گذشته و آینده ی ما نباشد. این نا اجرایی کنشگری سیاسی ما را در گرو کنشگری سیاسی کودکان مان می گذارد. شکستن هنجارها همیشه آن ها را به آینده ای متفاوت دعوت می کند.
هنجارها ی آینده تعیین می کند که بدن کدام یک از کودکانی که هرروزه متولد می شوند بدن یک "انسان" است و بدن کدام نه. هنجارهای آینده تعیین می کنند که زندگی کدام کودک دور ریختنی و نازیستنی است و زندگی کدام کودک نه.
مبارزه ی ما برای آینده ی کودکانمان اما تنها شامل لغو هنجارها نمی شود. این مبارزه هم چنین شامل بیان زندگی های نزیسته ی ماست. بیان زندگی های نزیسته مان مبارزه ای برای زندگی های قابل زیست کودکان امروز و کودکان آینده است. این مبارزه تلاشی است برای جلوگیری از مرگ اجتماعی بدن های آسیب پذیر امروز در آینده—بدن هایی که امروزه "نا انسان" یا "کمتر از انسان" محسوب می شوند.
هم چنین مبارزه ای است برای جلوگیری از مرگ اجتماعی امیال و آرزوهای "غیر طبیعی" امروز در آینده. چه بسا زندگی کودکان ما دنباله ی زندگی های ما نباشد. چه بسا آینده ی آن ها آینده ی ما نباشد. چه بسا کودکان ما و کودکان آینده ، زندگی هایی را بزیند که ما همیشه میل زیستنشان را داشته ایم ولی از آن ها محروم بوده ایم. چه بسا آن ها زندگی هایی را بزییند که ما جرات آرزو کردنشان را نداشته ایم. چه بسا آن ها زندگی هایی را بزیند که در مخیله ی آرزو و میل ما نمی گنجیده است. کودکان این زندگی های رو به آینده. کودکان این تن های خلاق آرزو. کودکان این امکان های زنده ی بودش امروز و آینده.
|