باز خوانی مفهوم خشونت در آرای اسلاوی ژیژک


قربان عباسی


• ژیژک با یادآوری خشونت سیستمی ما را متوجه خشونت کنشگرانه می کند. وقتی چند جوان در حومه پاریس به چند مغازه حمله می کنند بلافاصله بورژواها و لیبرال ها می پرسند آیا این چپ ها نبودند که چنین کردند؟ ما باید مانند پیکاسو پاسخ دهیم: "نه، کار شما بود" این نتیجه راستین سیاست بازی های شماست" ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ خرداد ۱٣۹٣ -  ۲۶ می ۲۰۱۴


دشمن تان را بجویید و جنگ تان را برپا کنید (1)

چکیده:
اسلاوی ژیژک، فیلسوف و منتقد فرهنگی و کوشنده سیاسی با دستمایه قرار دادن تاریخ،فلسفه،کتاب ها،فیلم ها،روان پزشکی لکان و حتی لطیفه ها به بررسی شیوه های فهم و بدفهمی خشونت در دنیای معاصر می پردازد به گفته وی خشونت به سه شکل اساسی خود را متبلور می کند: کنشگرانه(جنایت و ارعاب)،کنش پذیرانه (نژادپرستی،نفرت پراکنی،تبعیض) و سیستمی (تاثیرات فاجعه بار نظام های اقتصادی وسیاسی) و غالبا یکی از اشکال خشونت مانع از دیده شدن دیگر شکل های آن می شود.این یادداشت نگاهی است به آموزه های این اندیشه ورز در باب پدیداری خشونت که بی شک یکی از پردانش ترین و فتنه انگیز ترین اندیشمندان دوران نو را رقم زده است.

کلمات کلیدی: ژیژک،خشونت سیستمی، خشونت کنشگرانه، خشونت کنش پذیرانه


ژیژک با تیز بینی همیشگی خود سوال های خود را پیش پای ما پهن می کند و بدینسان پرسان پرسان ما را به پس زمینه های خشونت می کشاند.به زعم وی خشونت کنشگرانه صرفا نمایان ترین ضلع مثلثی است که اضلاع ناپیداترش دونوع خشونت کنش پذیرانه است نخست خشونت "نمادین" را داریم که در زبان وقالب های آن تبلور یافته است یعنی همان شکلی از خشونت که نه تنها در نمونه های آشکاربرانگیختگی و مناسبات سلطه اجتماعی و درقالب گفتار های عادت شده مان بازتولید می شوند بلکه در نمود دیگری از زبان به صورت تحمیل جهان معینی از معانی توسط زبان خود را بر ما آشکار می کند. اما خشونت بعد دیگری هم دارد یعنی بعد سیستمی که همان پیامد های غالباً فاجعه باری است که عملکرد با تلاطم نظام های اقتصادی وسیاسی به بار می آورند.
در آغاز کلام خود درباب خشونت وی خاطره ای از آنا اخماتوا را بهانه قرار می دهد تا تصویری بهت انگیز از وحشت و دهشتناکی خشونت ارایه داده باشد. آنا اخماتوا در خاطراتش بازگو می کند که وقتی در اوج تصفیه های استالینی در صف بلندی دربرابر زندان لنینگراد منتظر بوده است تا از پسر بازداشت شده اش خبر بگیرد چه برایش پیش آمده است:
"روزی یک نفر از آن جمعیت انبوه مرا شناخت.در پشت سر من زن جوانی قرار داشت که از سرما لبهایش کبود شده بود و قطعاً هرگز مرا به اسم نمی شناخت. او پس از شنیدن نام من از رخوتی که همه را فراگرفته بود بیرون آمد و نجواکنان پرسید "آیا می توانی این وضع را توصیف کنی؟" من پاسخ دادم "بله می توانم" اینجا بود که روی چهره اش که دیگر به چهره آدمیزاد نمی آمد لبخند بی جان و زودگذری نقش بست"

ژیژک در مقاله ای تحت عنوان"خشونت یاری طلب" به اتفاقی اشاره می کند که در سال 1922 در شوروی اتفاق افتاده بود. در سال 1922 دولت شوروی ترتیب اخراج اجباری روشنفکران برجسته ضد کمونیست را داده بود آنها روی قایقی معروف به "کشتی بخار فلسفه" روسیه را به قصد آلمان ترک کردند نیکلای لاسکی یکی از همین تبعیدی های اجباری پیش از اخراج و تبعید زندگی آرام و راحت طبقه بورژوازی درجه یک را داشت.خدمتکاران زیادی در خدمتش بودند اینک او از خود می پرسید:"مگر ما چه کرده ایم که چنین مستوجب بی رحمی شده ایم؟"
و این البته سوالی است که بسیاری از قربانیان خشونت امروزه از خود می پرسند و البته حق دارند بپرسند.براساس حکایتی مشهور یک افسر آلمانی که درجریان جنگ جهانی دوم ازکارگاه پیکاسو در پاریس دیدن می کرد وقتی نگاهش به تابلوی گورنیکا افتاد از آشوب نوگرایانه ای که در این نقاشی مشهود بود یکه خورد و از پیکاسو پرسید"این کار شماست؟" پیکاسو آرام جواب داد؟ "نه ،کار شماست"
بدینسان ژیژک با یادآوری خشونت سیستمی ما را متوجه خشونت کنشگرانه می کند. وقتی چند جوان در حومه پاریس به چند مغازه حمله می کنند بلافاصله بورژواها و لیبرال ها می پرسند آیا این چپ ها نبودند که چنین کردند؟ ما باید مانند پیکاسو پاسخ دهیم:"نه،کار شما بود"این نتیجه راستین سیاست بازی های شماست"
لطیفه ای قدیمی درباره شوهری وجود دارد که روزی زودتر از معمول به خانه باز می گردد وهمسرش را می بیند که با مرد دیگری همبستر شده است زن که غافلگیر شده بود فریاد می زند"چرا زود به خانه برگشتی؟ شوهر در پاسخ با خشم فریاد می کشد:"با این مرد غریبه در رختخواب چه غلطی می کنی؟"زن آرام پاسخ می دهد"من اول از تو سوال کردم-سعی نکن موضوع را عوض بکنی و از پاسخ دادن طفره بروی! آنگاه با تیزبینی خاص خود می نویسد:"وقتی فلسطینیان دربرابر این درخواست اسرائیل که باید حملات تروریستی تان را متوقف کنید پاسخ می دهند"پس اشغال کرانه غربی توسط شما چه می شود؟آیا اسرائیل به نوعی به آنها پاسخ نمی دهد که"موضوع را عوض نکنید!"؟
ژیژک ما را متوجه این امر می کند که اقدام تروریستی یا منهدم کردن یک بانک از آنرو ویرانگرانه تر به نظر می رسد که صرفاً نمایان ترین نوع خشونت است در حالیکه همین نوع خشونت ها ریشه در خشونت سیستمی دارد.خشونت مذکور تنها واکنشی است به دستگاه های سرکوبگر منضبط. خشونت در دنیای معاصر دستکم در دنیای کشورهای صنعتی در حقیقت واکنشی است به رقص بورس بازانه و خودمدارانه سرمای داری که با یک نوع بی تفاوتی لعنتی به سرنوشت کل اقشار جامعه و گاه کل کشورها آن را دامن می زند. واکنش به این نوع سیستم دیوانه وار است سیستمی بی نام ونشان. و این مرا به یاد این سخنان مارک تواین می اندازد که گفته بود:
" در حیطه زندگی ما خشونت به دو گونه سلطه داشته است.البته اگر آنها را به خاطر بیاوریم و بتوانیم آنها را مد نظر قرار دهیم.یکی قتل را با تعصبی تند و خشن شدید شکل می دهد.دیگری بی هیجان و کاملاً خونسردانه آن را به انجام می رساند.اولی تنها چند ماهی بطول انجامیده اما دیگری گاهاً تا هزاران سال به درازا کشیده است. اولی مرگ را به هزاران نفر تحمیل کرده و دیگری بر صد ها میلیون نفر .اما همه ترس و لرز ما معلول آن ترورهای آنی و زودگذر است. پس بگذار بگوییم که چگونه وحشت مرگ آنی بوسیله دشنه و تبر قابل مقایسه با مرگ جانکاه و مادام العمری است که در نتیجه گرسنگی، سرما،تجاوز، قساوت و غم و اندوه شکل می گیرد.شاید گورستان شهر ما پرشده ازتابوت هایی باشد که در نتیجه آن ترور آنی ساخته شده است.تابوت هایی که به خوبی به ما آموخته اند به سختی به آنها بنگریم و در سوگشان بنشینیم.اما سراسر فرانسه آکنده از تابوت هایی است که با ترور کهنه تر اما واقعی پرشده اند. آن ترور تلخ و زشتی که به هیچ یک از ما نیاموخته اند گستره آن را به نظاره بنشینیم و چنان که شایسته است در افسوس آن باشیم" (2)
شاید آوردن چند نمونه از خشونت سیستمی و پایا درک ما را از موضوع تسهیل وتسریع کند.
1-شمار کسانی که به علت گرسنگی جان خود را در 11 سپتامبر 2001 از دست دادند در یک روز در جهان برابر 24000 نفر بود.
2-شمار کودکانی که به علت اسهال در 11 سپتامبر 2001 در جهان جان خود را ازدست دادند 6020 نفر بود.
3-شمار کودکانی که در کشورهای در حال توسعه از سوء تغذیه رنج می برند 146000000 نفر است.
4-شمار افرادی که به آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند یک میلیارد وصد میلیون نفر است.
5-شمار کسانی که فاقد دسترسی به بهداشت کافی هستند2400000000 نفر است
6-شمار کسانی که با درآمد کمتر از یک دلار در روز زندگی می کنند یک میلیارد دویست میلیون نفر است.
7-شمار کودکان افریقایی زیر 15 سال که دارای ویروس ایدز هستند یک میلیون صد هزار نفر است
8-شمار کودکانی که دسترسی به آموزش لازم ندارند صد میلیون نفر است.
9-شمار بیسوادان بالغ در دنیا 875 میلیون نفر است.
10-شمار زنانی که به هنگام زایمان و حاملگی در هر سال می میرند 515 هزار نفر است
11-میانگین سالیانه کسانی که بر اثر خشکسالی و قحطی تلف میشوند بین سال های 1996-1972 حدود73606 نفر بوده است.
12-میانگین سالانه کودکانی که بر اثر جنگ می میرند بین سال های 1990-2000 حدود دویست هزار نفر است.
13-میانگین سالانه کودکانی که بر اثر جنگ بی خانمان شده اند.بین سال های 1990-2000 حدود 1200000 بوده است. (3)

شاید فراموش کرده باشیم که نیمی از جمعیت جهان با درآمدی کمتر از دو دلار در روز زندگی می کنند بیش از یک میلیارد نفر در جهان با چیزی از کمتر از یک دلار حیات خود را می گذرانند.و در این گردونه دهشتناک نزدیک به یک میلیون نفر شامل کودکان هر روز به گونه سیستماتیک جان خود را از دست می دهند.برپایه گزارش برنامه توسعه سازمان ملل متحد نابرابریها در جهان به شکل فزاینده و بی سابقه ای گسترش می یابد.همه اینها نشان دهنده تراژدی تحقیر ها و محنت هایی است که میلیاردها انسان در جهان از آن رنج می برند.و منعکس کننده خشونت و تراژدی است که نسبت به شرافت و کرامت نوع بشر در جهان وجود دارد و می توان آن را با ترور فیزیکی و قتل برابر دانست (4).
ژیژک با مطرح کردن خشونت های عریان درگوشه و کنار جهان اشاره می کند که ریشه های این درخت منحوس اگر بتوانیم به قول اخماتوا توصیفش کنیم در بستر یک خشونت سیستمی کلی تر وکلان تر خود را بازتولید می کند. او نشان می دهد که چگونه علیرغم فلاکت میلیونها انسان بی گناه و علیرغم ویرانی فاجعه بار محیط زیست به راحتی کشورها در روزنامه های خود با تیتر های درشت اعلام می کنند وضعیت اقتصادی کشورشان از نظر مالی بی عیب و نقص است. واقعیت اهمیت ندارد آنچه مهم است وضعیت سرمایه است.
ژیژک می نویسد:
"ناتوانی ما از دیدن نتایج خشونت سیستمی شاید به روشن ترین شکل در بحث وجدل هایی مشهود باشد که برسر جنایات کمونیستها برپاست. مسئولیت جنایات کمونیستها را به سهولت می توان به پای افراد نوشت. در اینجا با شر کنشگرانه سروکار داریم با کنشگرانی که مرتکب خطا شده اند (5)
استفان کورتوا کتابی با عنوان "کتاب سیاه کمونیسم" انتشار داد دراین کتاب بسیار مهم و پرمجادله کمترین و خوشبینانه ترین برآوردی که از قربانیان کمونیسم در جهان کرده رقمی است بین 85 تا 100 میلیون نفر. کشور چین با 65 میلیون قربانی در راس قرار دارد سپس شوروی با 20 میلیون قربانی و بعد کامبوج است با 2 میلیون و کره شمالی نیز با کشتار 2 میلیون نفر و قربانی کردن آنها به پای یک ایدئولوژی دروغین و کاذب جنایت عظیمی را علیه بشریت مرتکب شده اند. جنایات و آزار و شکنجه های مهم و چشمگیری که فقط در زمان حیات لنین و سپس استالین بر اساس ادعای استفان کورتوا صورت گرفت براین نشان است:
• تیرباران ده ها هزار گروگان، کشتار صدها هزار کارگر و کشاورز و نابود کردن و تبعید و نفی بلد قزاق های منطقه دن.
• مرگ ده ها هزار انسان بیگناه در اردوگاه های کار اجباری در فاصله سال های 1918-1930 وتبعید دومیلیون کولاک در فاصله سال های 1930-1932
• کشتار 2 میلیون اوکراینی با توسل به قحطی های برنامه ریزی شده در سال های 1921-1922 و 1932-1933
• نابود کردن 690000 تن در جریان تصفیه سال های 1937-1938
• تبعید میلیون ها روسی،اوکراینی،اهالی بالت ومولداوی،المانی های ساکن ولگا،تاتارها،چچن ها،اینگوش ها ولهستانی ها در فاصله سال های 1939-1951
• مرگ خاموش 2 میلیون اسیر جنگی المانی در اردوگاه های کار اجباری شوروی بین سال های 1941-1948) اینها البته آمارهایی هستند که استفان کورتوا ارایه می دهد)
ترازنامه دقیق و مستندی از قربانیان کمونیسم به قول فرانسوا افوره به ما نشان داد در خوشبینانه ترین حالت بالغ بر صد میلیون نفرند به سخن دیگر چهار برابر قربانیانی که همین تاریخ نگاران به ناسیونال سوسیالیزم نسبت داده اند. و براستی به حق است که چون مارتین مالیا بگوییم "ترازنامه کمونیسم دربردارنده عظیم ترین کشت و کشتار و خونریزی سیاسی در تاریخ است و بایستی بزرگترین و خونریزترین نظام جنایتکار تاریخ را کمونیسم بدانیم (6). استفان کورتوا می نویسد: "شیوه هایی که توسط کمونیست ها و لنین بکار گرفته شد و استالین و پیروان آن دو به آنها نظام بخشیدند نه فقط شیوه های نازیها را برای ما تداعی می کند بلکه باید گفت که در بسیاری از موارد کمونیست ها پیشگام نازی ها بوده اند. ومی افزاید: همین حقیقت مسلم ما را به ژرف نگری و مقایسه همانندی های رژیم نازی که از سال 1945 به بعد به مثابه خونخوارترین رژیم سده بیستم تلقی شده است و به نظر نمی رسد کسی درباره ماهیت جنایتکارانه کمونیسم تردیدی به خود راه دهد". (7)
ژیژک می نویسد: "بله می توان سرچشمه های ایدئولوژیک این جنایات را هم مشخص کرد ایدئولوژی توتالیتری، بیانیه حزب کمونیست، روسو حتی افلاطون. ولی وقتی از میلیون ها نفری یاد می کنیم که در نتیجه جهانی شدن سرمایه داری جان سپردند-از ماجرای اسفبار مکزیک در سده شانزدهم تا هولوکاست بلژیک در یک صد سال قبل-تا حد زیادی مسئولیت ها انکار می شود.عاملان خشونت بخار می شوند و به هوا می روند.انگار کسی مسول نیست. ظاهراً همه اینها خود به خود رخ داده است و هیچ کس آن را برنامه ریزی یا اجرا نکرده وبرای آن هیچگونه "بیانیه حزب سرمایه داری" وجود نداشته است. "
اسلاوی ژیژک چنین نتیجه می گیرد: "این واقعیت را که لئوپولد دوم پادشاه بلژیک که مسئولیت هولوکاست کنگو را برعهده داشت انسان دوستی بزرگ بود و پاپ وی را از قدیسان اعلام کرده بود چیزی جز یک ریاکاری ایدئولوژیک و مسخره انگاری نیست که دنیای سرمایه داری با پس کشاندن و تقلیل خشونت های خود به پس پرده و سیستماتیزه کردن آن با زیرکی اعمال می کند.اگر می خواهید خشونت ها و ترورهایتان به چشم نیاید بهتر است آنها را از حالت کنشگرانه و عریان به صورت سیستمی دربیاورید و این چیزی است که جهان سرمایه داری با زیرکی بدان دست یازیده است. می توان هزاران کودک را تحت تحریم های کمر شکن به بیماری و مرگ مبتلا کرد اما اگر یکی از این میلیونها کودک بیمار و فقر زده از سر ناچاری بمبی بترکاند و یا حتی با تهدید به این امر موجب هراس شهروندان آسوده شود به راحتی به چشم می آید و در تریبون های جهان سرمایه داری با بوق و کرنا به دورترین گوشه جهان مخابره می شود."
ژیژک در بخشی از گفتار تیزهوشانه خود به فیلم "دهکده"ساخته نایت شیامالان اشاره می کند. دهکده ای در پنسلوانیا جدای از بقیه جهان در محاصره جنگلی مملو از هیولاهای خطرناکی است که مردم دهکده از آنها با عنوان "آن ها که حرفشان را نمی زنیم" یاد می کنند. بیشتر مردم دهکده به این قانع هستند که براساس توافقی با این مخلوقات زندگی را بگذرانند: آنها وارد جنگل نمی شوند و آن مخلوقات هم پا به دهکده نمی گذارند. ژیژک می پرسد چرا باید از آفریدن چنین دهکده ای رازآلود لذت برد دهکده ای که جهان خارج قادر به رخنه کردن در آن نیست او-کارگردان- در واقع فیلم نمی سازد بلکه پیله می تند.شالوده چنین فبلمی بازآفرینی جهان اصیل بسته ای است. فیلم به تمامی به ما می گوید نگذارید کودکانتان پا به درون ناشناخته ها بگذارند.هراس های فوق طبیعی در چنین فیلم هایی صرفاً یک نقاب یا کشش دروغین است. ما دوجهان داریم:"جهانی و جامعه ای مخاطره جوی" باز و امروزی در برابر ایمنی جهان منزوی قدیمی و دیروزی. هیولاهای نام نابردنی نگهبانان دائمی فضای بسته- جنگل های پر از هیولا- هستند شر از این مکان ناکجا آبادی بسته حذف نمی شود بلکه به تهدیدی افسانه ای مبدل می شود که جامعه با آن آتش بسی موقت برقرار می کند و باید دربرابر آن پیوسته در حالت فوق العاده باشد به زعم ژیژک جهان معاصر سرمایه داری با ایجاد هراس و ترسی ناخودآگاه امکان فراتر رفتن از مرزهای شناخته شده را به دیگران نمی دهد. آنها را مدام می ترساند و در هول و هراس نگه می دارد در حالیکه می داند هیچ رازی ورای دهکده جهان نیست و خود این را خوب می داند.اما جهان سرمایه داری برای سیستمایزه کردن و نامرئی کردن ستم های خود نیاز دارد تا اعماق روح ما ریشه های خود را فروبرد.هراس و نپرسیدن و یا دستکم هرسوالی را نپرسیدن.درست مثل همان دهکده که مردمانش آنها را"چیزهایی که درباره آنها نباید حرف بزنیم" می نامند. ژیژک با یاداوری فیلمی دیگر با نام "داستان مردی بنام پنجشنبه" چسترتون یادمان می آورد که در آن بالاترین مقام پلیس بزرگترین بزهکار شهر است که برضد خودش جنگ به راه می اندازد.فیلم مذکور بازتاب دهنده جهانی است سرمایه سالارانه که ژاندارم ها خود بزهکارند یا حداقل خود را به اعمالی بزهکارانه-گیریم نامرئی-مشغول داشته اند.
ژیژک می پرسد چگونه است که چهره های نمونه شر امروزی فقط به مصرف کنندگانی معمولی تقلیل می یابد که محیط زیست را آلوده می سازند در حالیکه عاملان اصلی چنین ویرانی های مرگباری با رشوه ای از پلیدی فعالیت های خود خلاص می شوند و در جوامع اختصاصی تحت محافظت زندگی می کنند غذای طبیعی که در تولید آن از مواد صنعتی استفاده نشده است می خورند و تعطیلات خود را در مناطق حفاظت شده حیات وحش می گذرانند
فیلم"بچه های مردان" اثر آلفونسو کوئارون که داستان آن در سال 2027 اتفاق می افتد مورد توجه ژیژک قرار می گیرد تا جنبه ای دیگر از خشونت سیستماتیزه جهان معاصر را افشا کند.در این فیلم نژاد بشر نابارور شده است جوان ترین فرد ساکن زمین که 18 ساله بود به تازگی دربوئنوس آیرس به قتل رسیده است انگلستان در وضعیتی اضطراری دائمی به سر می برد.جوخه های ضد تروریستی،مهاجران غیر قانونی را تعقیب می کنند.حکومت جمعیت روبه کاهشی را اداره می کند که درلذت جویی سترون زندگی را به بطالت می گذرانند.این فیلم یاد آور آن چیزی است که نیچه از آن تحت عنوان انسان واپسین سخن رانده بود انسانی دلمرده که هیچگونه شوری یا پای بندی به زندگی ندارد انسانی ناتوان از رویاپردازی و خسته از زندگی به هیچ وجه خطر نمی کند و تنها درپی آسایش و امنیت است آنها روزها لذت های زندگی را می برند و شب ها لذت های اندکی را ولی به سلامتشان هم توجه دارند واپسین انسانها به چشمکی می گویند:"ما خوشبختی راکشف کرده ایم (8)
اما این همه ماجرا نیست در فیلم بچه های مردان شهری به نام بکسهیل درکنار دریا بنا شده است.این شهر را با دیواری از بقیه سرزمین ها جدا و به یک اردوگاه پناهندگان تبدیل کرده اند.ساکنانش مهاجرانی غیر قانونی اند که پا در قلمرو انسانهای واپسین غربی گذاشته اند.در این شهر زندگی با تظاهرات نظامی بنیادگرایان مسلمان به تصویر کشیده می شود جالب اینکه موجود نادر یعنی کودک تازه متولد شده در همین شهر پیدا می شود در پایان اما نیروی هوایی شهر بکسهیل را بی رحمانه بمباران و با خاک یکسان می کند
این همان شرارت نهفته و استریلیزه شده جهان سرمایه داری است. هر کودک تازه متولد شده در دنیای مسلمانان هم باید در خاک دفن شود.جهان غرب به آنها نیازی ندارد.آنها باید به گونه ای بهداشتی و استریلیزه شده حذف شوند. اما وای به روزی و روزگاری که یکی از این میان سربرآورد و یک سوی معادله را بهم بریزد.
ژیژک به کتاب "پایان ایمان" اثر سام هریس اشاره می کند و با آوردن جمله ای از کتاب وی نشان می دهد که چگونه برای ما شکنجه کردن یک نفر به مراتب دشوارتر از صدور اجازه پرتاب بمبی است که منجر به مرگ دردناک هزاران تن خواهد شد. ژیژک بدین ترتیب این پرسش را پیش می کشد که آیا همه ما اسیر نوعی فریب اخلاقی شبیه همان فریب هایی که حواس ما دچار آنهاست نیستیم؟علت نهایی این فریب ها آن است که هرچند قدرت استدلال انتزاعی ما بسیار رشد کرده است پاسخ های اخلاقی-عاطفی مان همچنان مقید به واکنش های غریزی کهنی است که به صورت احساس همدردی با درد و رنجی که مستقیماً شاهدش هستیم جلوه می کند. از همین رو شلیک کردن به یک نفر از نزدیک برای بیشتر ما به مراتب نفرت انگیز تر از فشار دادن تکمه ای است که هزاران نفری را که نمی توانیم ببینیم به کشتن خواهد داد. و این یاد آور جملات چامسکی است که گفت:"وقتی کشتار انتزاعی-بی نام و نشان هزاران نفر را تحمل می کنیم ولی موارد منفرد نقض حقوق بشر را محکوم می شماریم دچار نوعی ریاکاری هستیم.چرا باید جنایات کسینجر را در هنگام صدور دستور بمباران نقطه به نقطه کامبوج که منجر به مرگ ده ها هزار تن شد سبک تر از کسانی بدانیم که مسئول ویرانی برج های دوقلو مرکز تجارت جهانی بودند؟ آیا علت این نیست که ما قربانی نوعی فریب اخلاقی هستیم.این است که جزئیات حادثه هولناک 11 سپتامبر در رسانه ها ارائه شد ولی تلویزیون الجزیره را به خاطر نشان دادن صحنه های کوتاهی از نتایج بمباران فلوجه توسط ایالات متحده و به اتهام همدستی با تروریستها محکوم کردند". (9)
ژیژک در بخشی دیگر از نوشته های خود به شکل ظریفی پرده از راز دیگری بر می دارد.او می پرسد:"چگونه افرادی که نسبت به دشمنانشان مرتکب اقدامات خشونت بار وحشتناک می شوند نسبت به اعضای گروه خودشان انسانیت صمیمانه و دلسوزی مهربانانه نشان می دهند آیا شگفت نیست که همان سربازی که غیر نظامیان بی گناه را قصابی می کرد ‌آماده بود جان خودش را فدای واحد نظامی خویش کند؟ یا فرماندهی که دستور تیراندازی به گروگانها را می داد می توانست همان روز عصر نامه ای سرشار از عشق صمیمانه به خانواده اش بنویسد؟ "و البته خود جواب می دهد:"این محدود بودن ملاحظات اخلاقی مان به حلقه بسته ای از افراد ظاهراً با این بینش خودجوش ما تعارض دارد که همگی مان انسانهایی با امیدها، هراس ها و درد های اساسی هستیم و بنابر این همگی ادعای موجه یکسانی برای حفظ احترام وکرامت مان داریم.انکار کردن همان حقوق اخلاق اساسی که برای اعضای جمع خودمان قائلیم درمورد آنان که بیرون از دایره آنان قراردارند رفتاری طبیعی برای انسان نیست بلکه نوعی زیر پا گذاشتن گرایش اخلاقی خودجوش خودمان است این رفتار متضمن سرکوب وحشیانه و انکار خود است". ژیژک دو عبارت از چه گوارا را کنار هم قرار می دهد در یک مورد چه گوارا چنین می نویسد:"گرچه ممکن است خنده دار به نظر برسد ولی اجازه دهید بگویم که راهنمای فرد انقلابی راستین،نوعی احساس عشق بزرگ است. نمی توان یک فرد انقلابی را تصور کرد که فاقد این ویژگی باشد" (10) ولی همو در جایی دیگر چنین می نویسد:"نفرت یکی از عناصر مبارزه است.نفرت پایان ناپذیر از دشمنی که ما را ناچار ساخته است از حد و مرز طبیعی انسانیت خارج و به ماشین های کشتار موثر،خشن،گزینشگر و سرد و بی روح تبدیل شویم.سربازان ما باید چنین باشند.مردم اگر نفرت نداشته باشند نمی توانند یک دشمن وحشی را در هم بشکنند" (11). معنای ضمنی همین سخنان متناقض این است که حتی عشق بدون بی رحمی ضعیف است و بی رحمی بدون عشق کور. و این قدسی کردن خشونت که ما را از حد طبیعی انسانیت بالاتر می برد و این چیزی است که همه ما در دام آن گرفتار آمده ایم.
او از مخاطبانش چنین می پرسد:"درباره شکنجه و رنج میلیون ها نفری که از آنان خبر داریم ولی تصمیم می گیریم نادیده شان بگیریم چه باید گفت؟"تصور کنید ناچار ازدیدن فیلم کثیفی درباره قصابی کردن یک انسان هستید که همان چیزی را به نمایش می گذارد که هر روزه هزاران بار در جهان تکرار می شود.شکنجه های عملی وحشیانه درآوردن چشم های فرد،له کردن بیضه هایش.آیا تماشاگر چنین فیلمی می تواند رفتاری همچون قبل داشته باشد؟ آری البته تنها در صورتی که بتواند به نحوی-در کنشی که کارایی نمادین را به حالت تعلیق درآورد-آنچه را شاهد بوده است به فراموشی بسپارد. این فراموشی مستلزم گرفتن حالتی موسوم به انکار بت واره پرستانه fetishist disavowal است:"می دانم ولی نمی خواهم بدانم که می دانم،بنابر این نمی دانم". یعنی می دانم ولی از پذیرفتن کامل نتایج این آگاهی خودداری می کنم و از همین رو می توانم همچنان به گونه ای رفتار کنم که گویی نمی دانم.
ژیژک تاکید می کند که اینک هر اخلاقیاتی ناچار است دقیقاً به همین حالت انکار بت واره پرستانه اتکا کند. بدینسان همه ما با نفی دیگری-غیریت و دگربود(Otherness) بطرزی بیمارگون در تله هولناک خشونت بی پایان گرفتار آمده ایم. و این همان خشونت نامرئی و سیستماتیزه شده جهان ماست. نگرش کاملاً فراگیر مسیحی (سخن مشهور پل قدیس را به یاد آورید:مرد یا زن،یهودی و یونانی وجود ندارد) در دل خود متضمن حذف کامل کسانی است که نمی پذیرند در جمع مسیحیان در آیند. و حتی در اسلام به رغم آنکه دامنه ای جهانی برای خود قائل است دیگران محلی از اعراب دارند و تا زمانیکه دیگران به دیده تحقیر نگریسته شوند قابل تحمل اند.شعار مسیحی"همه انسانها برادرند" در عین حال بدین معناست که هرکس برادری را نپذیرد انسان نیست.
ژیژک در بخش دیگر از گفتار های خود درباره خشونت به نقش زبان در پیدایش آن اشاره می کند.می نویسد:"در واقع زبان نخستین و بزرگ ترین عامل جدایی است به خاطر زبان است که ما و همسایگانمان حتی وقتی در خیابان واحدی زندگی می کنیم می توانیم"در جهان های متفاوتی به سر بریم" معنای این سخن آن است که هر خشونت کلامی اعوجاجی ثانویه نیست بلکه پاتوق نهایی هر خشونت مشخصاً انسانی است نمونه قتل عام یهودیان را در نظر بگیرید انسانها و همسایگانی کاملاً شبیه هم با این تفاوت که در حیطه زبان یکی یهودی بود و دیگری غیر یهودی. چیزی که باعث تحمل ناپذیر شدن یک یهودی واقع در چشم فردی یهود ستیز می شود که وی را در کوی و برزن می بیند همین لفظ است نه الزاماً قیافه یا موقعیت وجودی او. این زبان و نماد تراشی زبان است که آن را غیر قابل تحمل می سازد. بنابر این دقیقاً وقتی با صحنه جمعیتی خشمگین سروکارداریم که سرگرم حمله به ساختمانها و خودروها و آتش زدن ها،زجرکش کردن مردم و...هستند هرگز نباید پارچه نوشته هایی را که حمل می کنند و واژه هایی که قوام بخش و توجیه کننده اقدامات آنان است را فراموش کنیم. هایدگر این ویژگی را در سطح قالب نگرانه-هستی شناسانه ،آنجا که از زبان به عنوان "قرارگاه هستی" نام می برد پرورانده است. هایدگر می نویسد:
"زبان چیز ها را به گوهر خودشان می رساند. زبان،ما را چنان به حرکت در می آورد که امور به شکل خاصی برایمان اهمیت پیدا می کند به ترتیبی که مسیر هایی بوجود می آید که در داخل آنها می توانیم در میان وجودها حرکت کنیم و وجودها به همان صورتی که هستند می توانند بر همدیگر تاثیر بگذارند" (12)
واقعیت این است که این تغییر توجه و حساسیت ما نسبت به دنیای پیرامونمان را زبان سبب می شود.این تغییر در گرو عوض شدن جهان نمادین ماست این توانایی زبان برای تغییر دادن تصورات ذهنی ما دردل خود خشونتی بنیادین را پی می افکند. جهان ما اندکی تاب خوردگی پیدا می کند معصومیت متوازن خود را از دست می دهد عملکردی را که ارنستو لاکلائو اندیشه ورز سیاسی چیرگی یا هژمونی می خواند در ذات زبان وجود دارد. هایدگر در تفسیر خودش از قطعه شماره 53 هراکلیت که می گوید:"پدر همه چیز و پادشاه همه چیز است "نشان می دهد که چگونه این زبان برخی را خدا می سازد و برخی را انسان.برخی رابنده می کند ودیگران را آزاد.هایدگر به خوبی نشان می دهد که چگونه "رتبه وسلطه" مستقیما ریشه در بازنمود هستی(زبان) دارند وبدین ترتیب شالوده هستی شناسانه مستقیمی برای مناسبات اجتماعی سلطه بدست می دهد
ژیژک با مدد جست از آرای هایدگر میان خشونت هستی شناختی و بافت خشونت اجتماعی(حفظ مناسبات سلطه تحمیلی)پیوند مستقیمی برقرار می کند که فقط از طریق زبان عملی است.اینک می دانیم که سیاه پوستان پست تر نیستند بلکه صرفاً به واسطه خشونتی که گفتمان نژادپرست سفید بر آنان تحمیل می کنند"پست تر شمرده شده اند" شاید از آنروست که ژیژک با آوردن عبارتwall of Language یا دیوار زبان ما را فرا می خواند برای دیدن بی واسطه همسایه-دیگری باید دیوار زبان را فروریخت.دیواری که می تواند هرروزه سرابی از فراسو پدید بیاورد.
ژیژک از دورویی کسانی یاد می کند که در عین مبارزه با خشونت کنشگرانه مرتکب خشونت سیستمی می شود که موجد همان پدیده ای است که از آن بیزارند.علت نهایی خشونت را ترس از همسایه می داند و نشان می دهد که چگونه بنیان این هراس را بایست در خشونت موجود در گوهر خود زبان یعنی همان وسیله غلبه بر خشونت مستقیم جست. ژیژک نشان می دهد که چگونه جوامع غربی در عین نشان دادن بیشترین حساسیتها به شکل های مختلف آزار و اذیت می توانند انبوهی از سازوکارها را که هدف شان ازبین بردن حساسیت ما نسبت به وحشیانه ترین اشکال خشونت است اغلب به شکلی ظاهرا تناقض آمیز در سیمای همدردی بشردوستانه با قربانیان فعال سازند که خود عارضه عظیم وبیماری هولناک زمانه ماست.ژیژک می نویسد
"وقتی برتولت برشت صورتکی ژاپنی از شیطان را دید نوشت که چگونه تمام رگ های بادکرده و قیافه زشت آن "همگی حکایت از آن دارند که برای پلید بودن چه تلاش توان فرسایی باید کرد". همین گفته درباره خشونت نیز صدق می کند که بر نظام تاثیر می گذارد.
ژیژک می نویسد در فیلم "راننده تاکسی" پل شریدر ومارتین اسکورسیزی در اخرین فوران خشم تراویس بیکل(رابرت دونیرو) وقتی برای حمله آماده می شود دربرابر آیینه تمرین هفت تیر کشی می کند در صحنه ای که مشهورترین صحنه فیلم هم هست خطاب به تصویر خودش در آیینه با لحنی پرخاشگرانه-مغرورانه می گوید"طرف صحبتت منم؟" این بعد انتحاری بار دیگر در پایان صحنه قتل عام مطرح می شود آنجا که تراویس که به شدت زخمی است و به دیوار تکیه داده است با انگشت اشاره دست راستش ادای هفت تیری را در می آورد که پیشانی خونی اش را نشانه رفته است و با حالتی مسخره آن را شلیک می کند گویی می گوید "هدف حقیقی فوران خشم من خودم بودم" تناقض نمای رفتار تراویس این است که او خودش را جزو همان کثافت های شهری می داند که می خواهد ریشه کن شان کند کمابیش همین سخن را می توان در باره خشونت جمعی بزرگ و سازمان یافته نیز گفت.
اینجاست که ژیژک از خشونت کنش پذیرانه یا غیر ارادی عاجزانه یاد می کند به زعم وی کشتار میلیون ها آدم از سوی هیتلر اساساً چیزی جز واکنش عاجزانه نبود وی چنان عمل کرد که هیچ چیز به درستی دگرگون نشود او برای جلوگیری از تهدیدی کمونیستی در مورد ایجاد تغییری راستین دست بکار شد هیتلر مضحکه ای از انقلاب را روی صحنه آورد تا نظم سرمایه داری بتواند به حیات خود ادامه دهد. حتی خشونت بی رحمانه استالین در برنامه اشتراکی کردن اجباری در پایان دهه1920 نیز نوعی کنش غیر ارادی عاجزانه بود سیاست های استالین نشانه ناتوانی از حکومت کردن جز با تکیه بر زور بود بنابر این سیاست نبود بلکه شکست سیاست بود
بدینسان ژیژک طبق معمول با تیزبینی خاص خود ما را وا می دارد تا کمی به عمق برویم و این شاید یاداور جمله گورکی باشد که می گوید:"دوستان برویم اما نه به پیش به عمق!".ژیژک ما را تا درونی ترین لایه های مغاک خشم و نفرت هدایت می کند و نشانمان می دهد که چگونه کشتار های وسیع و میلیونی می تواند روی تک تک ما سرشکن شود.او مسئولیت های فردی را ما را یاداوری می کند. اشتیاق به فعال بودن،مشارکت کردن، و عدم عقب نشینی یا پا پس کشیدن. او نیک وبراستی درست به جا یادآوری می کند که "گاهی کاری نکردن خشونت بارترین کاری است که می توان کرد"


1. -چنین گفت زرتشت،نیچه،جستار"درباره جنگ وجنگ آوران

2. - مارک تواین،نوشتار درباره انقلاب فرانسه
3. - New international, 340, November, 2001, www.newint.org
4. - World Development Report, World Bank, 2001
5. - خشونت،پنج نگاه زیر چشمی،اسلاوی ژیژک،ترجمه علیرضا پاک نهاد،انتشارات نی،چاپ دوم،1390
6. - Martin Malia, the lesser Evil? In times literary supplement, 27 March 1998, p.30
7. - International Herald Tribune, 23 December, 1997
8. -فریدریش نیچه،چنین گفت زرتشت،ترجمه داریوش آشوری،نشرآگه
9. -نگاه کنید به جستار"از همسایه ات چون خودت بترس"،در کتاب"خشونت،پنج نگاه زیرچشمی،ترجمه علی رضا پاک نهاد،ص54
10. -Jon Lee Anderson , Che Guevara: A revolutionary Life, New York: Grove Press,1997,p.636
11. - www.Marxist.org
12. -Mark Wrathall,How to Read Heidegger,London:Granta,2005,pp.94-95