درباره کتاب توماس پیکتی؛ نفرت عمومی از سرمایه داری - ناصر اصغری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ خرداد ۱٣۹٣ -
۲۷ می ۲۰۱۴
توماس پیکتی، اقتصاددانی از فرانسه است که اخیرا کتاب وی تحت عنوان "سرمایه در قرن بیست و یک" توجه بسیاری از سیاستمداران و ستون نویسهای اقتصادی و سیاسی مجلات و روزنامههای عمدتا آمریکائی را به خود جلب کرده و تعداد زیادی از آنها را به وجد آورده است. این کتاب که در لیست یکی از پرفروش ترین کتابها قرار گرفته از جانب دهها اقتصاددان چپ و راست و لیبرال و مجلات و روزنامه های معتبر در محافل روشنفکری و اقتصادی طبقه حاکمه ـ و تاکید کنم بیشتر در ایالات متحده ـ مورد نقد و بررسی قرار گرفته و بقول دیوید هاروی "سر و صدا" به پا کرده است.
پیکتی در حاشیه سفری به ایالات متحده که برای سخنرانی در جمع این به وجد آمده ها ترتیب داده شده بود، با "وزارت خزانهداری آمریکا"، ""سازمان ملل"، "صندوق بین الملل پول" و "شورای مشاوران اقتصادی کاخ سفید" هم دیدارهایی داشته که درباره راه حلش برای برون رفت از وضعیت نامطلوب سیستم سرمایه داری با آنها جلساتی داشته است. لری سامرس (خود اقتصاددانی با نفوذ در سیستم سرمایه داری) از مجله "دمکراسی: مجله ای برای ایده ها" در مقالهای تحت عنوان "معمای نابرابری" می گوید کتاب پیکتی شایسته جایزه نوبل اقتصاد است. یک ستون نویس مجله تایمز اقتصادی هم که کارشان خواندن کتاب و مقالات اقتصادی و نقد و بررسی آنهاست، نوشته است: "کتاب پیکتی بهترین کتابی است که او در طول عمرش درباره مسائل مربوط به اقتصاد خوانده است". استیو دنینگ نیز از مجله "فوربز" (که کارش سرشماری و دنبال کردن آمار پولدارهاست) کتاب پیکتی را بخاطر جمع آوری و مقایسه آمار اقتصادهای بزرگ در ٢٥٠ سال گذشته، با ارزش ارزیابی کرده است. و شاید بشود گفت همه کسانی که این کتاب را خوانده و نقد کرده اند، از چپ و راست، مخالف و موافق، بر این نکته که کتاب حاوی اطلاعات و آمار مهم و ارزنده ای، حداقل برای کسان بعدی که بخواهند در باره سرمایه داری تحقیق و تفحص بکنند می باشد، اتفاق نظر دارند.
منتقدین مارکسیست از جمله دیوید هاروی، داگ هنوود، مایکل رابرت و چارلز اندروز هم این کتاب را خوانده و نقد کرده اما راه حلهای سیاسی این کتاب را برای غلبه بر نابرابری جدی نمی گیرند. داگ هنوود می گوید وقتی که با فرانسوی ها درباره سر و صدائی که کتاب پیکتی در آمریکا ایجاد کرده صحبت می کند، سرشان را می خارانند! خود پیکتی و بسیاری از منتقدان کتاب او هم می گویند که نابرابری در آمریکا، در مقایسه با اروپا، به یک معضل جدی تبدیل شده است. در مصاحبه ای با New Republic پیکتی در جواب اینکه چرا کتاب وی اینقدر طرفدار پیدا کرده، می گوید برای اینکه جامعه نگران این همه نابرابری است.
از نقد و مرورهایی که بر کتاب پیکتی شده است (که من هنوز آن را نخوانده ام) چنین به نظر میرسد که راه حل ایشان برای غلبه بر نابرابری، عموما بستن مالیات بیشتر (که او آن را مترقی می خواند) بر درآمدهاست. همین مسئله جدی گرفته شدن کسی که راه حلش بستن مالیات بر درآمدهاست، باعث خشم همه منتقدین، سیاستمداران و اقتصاددان دست راستی شده است.
بسیاری از مرور کنندگان کتاب پیکتی، راه حل وی را جدی نمی گیرند، چرا که خود او هم راه حلهایش را "اتوپی" می داند. می گوید که وضع کردن مالیاتی در سطح بین المللی برای جلوگیری از فرار سرمایه ها، که یکی از اصلی ترین راه حلهای ایشان است، "از نظر تکنیکی بسیار مشکل و از لحاظ سیاسی غیرممکن خواهد بود." اما با فرض بر عملی شدن آن، آیا وضع کردن مالیات، حتی از نوع دیگری، قادر است معضل سیستم سرمایه داری و معضل نابرابری را حل کند؟
شاید لازم به گفتن هم نباشد که هر انسان شریفی اگر عقلش را از دست نداده باشد می داند که سرمایهداریای که بخشی از ثروت تولید شده در جامعه را به راهسازی، بهداشت و کلا رفاه نسبی جامعه اختصاص بدهد، حتما بهتر از سرمایه داریای است که همه ثروت (ارزش اضافه تولید شده از قبل کار کارگران) را به سرکوب و سانسور اختصاص می دهد. اما این راه حل خروج از وضعیت غیرانسانی و راه حل غلبه بر تناقضات و بحرانهای ذاتی سرمایه داری نیست. به این موضوع برمی گردم. آمار و تحقیقات پیکتی از کشورهای مختلف از سال ١٧٥٠ تا امروز نشان می دهند که نابرابری فقط سیری سعودی داشته است. در دوره هائی، مثلا از سال ١٩٣٢ تا ١٩٨٠ در آمریکا، سطح درآمدها بالا رفت، اما فاصله بین فقیر و غنی همچنان وسیع بوده و به کاهش ثروت ثروتمندان نیانجامید.
از نقل قولهایی که بعضی از منتقدین از کتاب پیکتی آورده اند، نشان میدهد که او با جمع آوری آمار نشان داده است که مثلا در بین دو دوره ٢٠٠ ساله، رشد "تولید ناخالص ملی" در اروپا و ایالات متحده آمریکا تقریبا همسطح بوده است. در حالیکه مالیات بر درآمدها در اروپا چندین برابر ایالات متحده است. سئوال این است: آیا این موضوع بحران در اروپا را در مقایسه با ایالات متحده کاهش داده است؟ آیا فاصله بین فقیر و غنی را کاهش داده است؟
نابرابری در سیستم سرمایه داری فرض است
متأسفانه راه حل توماس پیکتی هم مثل راه حلهای تاکنونی دیگر اقتصاددانان سیستم سرمایه داری بوده که دورهای به همدیگر جایزه نوبل میدهند و همدیگر را زیر نورافکن میگیرند، اما آخر سر چیز مطلوبی نصیب ٩٩ درصدیها نمیشود. منتقدین کتاب پیکتی می گویند که تز پیکتی و مشخصا در کتاب پرفروش اش حول این موضوع دور می زند ـ و همچنانکه اشاره کردم با مقایسه آمار و ارقام بیش از ٢٠٠ سال گذشته سعی می کند ثابت کند ـ که اگر سرمایه داری در شکل کنونی اش را اصلاح نکنیم کل دمکراسی به خطر می افتد.
رابرت رایش، وزیر کار دولت بیل کلینتون هم در واکنش به کتاب توماس پیکتی بعد از گفتن اینکه نابرابری اساسا برای سیستم خوب است، (این فرض غلط را قبول کرده و توضیح میدهد که انسانها اساسا برای درآمد است که به تخصص در کارهای خاصی رو می آورند و باید پاداشی برای تشویق داشته باشند) می گوید: "سئوال مربوط این نیست که آیا نابرابری در درآمد و ثروت خوب است یا نه؛ بلکه سئوال این است که در چه مقطعی این نابرابری چنان غیرقابل تحمل می شود که باورهای ما در مورد فرصتهای برابر، اقتصاد ما و دمکراسی مان را با خطر مواجه می کند." و نتیجه می گیرد که "داریم به آن نقطه نزدیک می شویم."
راه حل اصلی پیکتی که در حیطه راه حلهای سوسیال دمکراتیک و دولت رفاه است، با راه حل های اقتصاددانان نئوکلاسیک فرق چندانی ندارد. او برون رفت از این وضعیت را خانه خرابی بیشتر مردم از طریق جنگ و رکود اقتصادی می داند. از نظر او این راه حل واقعی است، اما مطلوب نیست! راه حل مطلوب خود را غیرممکن می داند! فرض (به نظر من درست) میگیرد که خانه خرابی و ورشکستگی جزئی از سیستم سرمایه داری برای غلبه بر بحرانهایش است!
منتقدین کتاب پیکتی نوشته اند که کتاب پیکتی پر است از نقل قول از رمانهای قرن ١٩ اروپا که همراه با آمار وسیعی که از دوره ای بیش از ٢٠٠ ساله ارائه می دهد، خواندن کتاب را هم ساده و هم جذاب می کند. اما راه حلهایش که برای نجات سیستم سرمایه داری نوشته شده اند، چنان ساده لوحانه هستند که یکی از این منتقدین نوشته است: آدم می ماند که پیکتی جدا از خواندن رمانهای قرن نوزده، آیا چیزی هم درباره مدیریت و کارکرد جامعه سرمایه داری خوانده است؟!
بحران سرمایهداری
بحرانهای اقتصادی امروز دنیا ریشه در بحرانهای ذاتی سیستم سرمایهداری دارند. انباشت سرمایه از طریق تولید ارزش اضافه ـ که اقتصاددانان سیستم سرمایه داری آن را پیچانده و عنوان عام پسند "رشد اقتصادی" به آن دادهاند ـ اگر با کوچکترین وقفهای در ارزش افزائی روبرو بشود، شاهد بحرانی در سیستم سرمایهداری خواهیم بود. هر دورهای که انباشت سرمایه از شرایط فراهم برای تولید ارزش اضافه و به گردش افتادن سرمایه موجود فراتر رفته باشد، سیستم در یک بحران فرو رفته است. قبلا هم به مناسبتهای مختلفی توضیح داده ام که نرخ عادی و قابل قبول برای برگشت ارزش اضافه اگر از رقم حدود ٣ درصد کمتر باشد، سرمایه در گردش در بحران است. به زبان سادهتر، اگر مجموع سرمایه در گردش ١٠٠٠ واحد پولی باشد، در یک دوره و سیکل تعریف شده، این سرمایه باید بتواند آن حداقل را بر خود بیافزاید. مجموع بعدی سرمایه که به گردش می افتد، با مجموع ١٠٠٠ واحد پولی و ٣ درصد برگشت اولیه، اینبار ١٠٣٠ واحد پولی است. در گردش بعدی این ١٠٣٠ واحد پولی باید بتواند ٣ درصد بر خود بیافزاید که می شود ١٠٦٠.٩. این سیکل همچنان در حرکت است تا جائی که سرمایه موجود دیگر قادر به افزودن ٣ درصد لازم بر خود نیست. لازم به توضیح است که شرایط برای ارزش افزائی ایستا نیست؛ و گرنه بحرانهای سرمایه داری تا بحال دهها بار این سیستم را برای همیشه به زباله دان تاریخ می سپرد. رشد تکنولوژی، جنگها، خرابی و بلایای طبیعی و غیره بر این شرایط تأثیر می گذارند. سیستم سرمایه داری دائم در حال فشار به جامعه برای عبور از این بحرانهاست. زدن خدمات برای کاهش هزینه که در واقع بخشی از همان ارزش اضافه است، یکی از این فشارها بر جامعه است. کاهش دستمزدها، بیکارسازی، افزایش ساعات کار، کاهش هزینه های به اصطلاح جانبی و غیره، از فشارهای معمول سیستم سرمایه داری برای تلاش برای دور زدن این بحرانها هستند. کنه نابرابری در درآمدها در جامعه سرمایه داری، مستقیما به همین بحرانها برمی گردد که هیچ کس نمی تواند بدون بررسی و جواب دادن به این موضوع، ادعای معتبری در پیدا کردن راه حلی برای غلبه بر نابرابری داشته باشد. از نقد و مرورهای نوشته شده بر کتاب پیکتی که من دیدهام، کسی به این موارد اشاره نکرده که در کتاب پیکتی مورد بحث و بررسی قرار گرفته باشند.
بهررو این شمای کلی از تولید سرمایهداری است که البته پیچیدگیهای اقتصادی خودش را دارد. و با وارد صحنه شدن سرمایههای مالی، تجاری و کارتهای اعتبار و غیره و آنچه را که مارکسیستها به آن سرمایه موهوم میگویند، کل موضوع بسیار پیچیده تر می شود. از این بحث اقتصادی می خواهم این موضوع سیاسی را نتیجه بگیرم که چه مقدار مالیات می تواند جوابگوی مسئله باشد که جلوی سوخت و ساز عادی بازتولید سرمایه در این سیستم را نگیرد؟
به نظر من و در کل از دید مارکسیسم وضع کردن مالیات بیشتر و کلا نوسان در سطح مالیات، جواب بحرانها و حل معضل نابرابری نیست! کل موضوع برمیگردد به چگونگی مدیریت "ارزش اضافه" که حاصل کار اجتماعا لازم در جامعه است. این موضوع، که خود بحث کامل و جامع دیگری می طلبد، تا بحال (تا جائی که من خبر دارم) جوابی نگرفته است. حتی در روسیه بعد از انقلاب اکتبر هم، که بلشویکها قدرت سیاسی را از دست تزار گرفتند، اختلافات دهه ١٩٢٠ در حزب کمونیست شوروی همه چیز را شامل می شدند، جز چگونگی مدیریت ارزش اضافه! در جامعه سرمایه داری جواب مدیریت ارزش اضافه ساده است: خرج سرکوب و تحمیق و سانسور کردن. صرف در اسارت نگه داشتن جامعه است. در سیستم سوسیالیستی باید صرف از بین بردن همه سدهایی بشود که نابرابری را لازم می کنند.
تامس پیکتی در کمال تعجب بسیاری از منتقدین، می گوید که کاپیتال مارکس را نخوانده است. به مصاحبه کننده New Republic می گوید که مانیفست را که کتابی ساده و قوی است خوانده، اما بخاطر سخت بودن کاپیتال، سعی کرد بخواند اما نتوانست! کسی که ادعا می کند می تواند راه حلی برای غلبه بر نابرابری ارائه بدهد، نمی تواند مارکس نخوانده راه حلی جدی ارائه بدهد. مایکل رابرت و دیوید هاروی به درست اشاره می کنند که بسیاری از نکاتی را که پیکتی راه حل می داند، توسط مارکس جواب گرفته اند.
تعجب بی بی سی از نفرت از سرمایه داری
بیبیسی فارسی روز ٦ مه هم مطلبی تحت عنوان "توماس پیکتی؛ اقتصاددان محبوب چپ، منفور راست" درج کرده بود که از چند جهت قابل توجه است. نوشته بیبیسی توماس پیکتی را یک اقتصاددان محبوب چپ معرفی می کند که رشد فاصله فقر و ثروت و همچنین میزان سرعت و رشد نابرابری، بخصوص در درآمدهای روسای موسسات، وی را نگران کرده است. بیبیسی می نویسد: "کتاب پیکتی ... در کمال تعجب از پرفروشترین کتابها شده است." اما لری سامرس مثل نویسنده بیبیسی، که رسانه دولت انگلیس است، از استقبال از کتابی که ادعا می کند راه حلی برای حل مسئله نابرابری دارد، تعجب نمی کند. می نویسد وقتی که ثروت در دست نه یک درصد، که یک صدم درصد از جامعه است، رو آوری به کتابی که می گوید راه حلی دارد، جای تعجب ندارد. خود پیکتی هم در مصاحبه ها و سخنرانیهایش به این موضوع اشاره می کند که دلیل جلب توجه به کتابش، ادعای راه حل پیدا کردن برای نابرابری است.
بی بی سی جای دیگری در نوشته خود می نویسد: "اثر ٦٨٥ صفحهای آقای پیکتی بحثی ضروری را در حلقههای سیاسی آمریکا بهراه انداخته است. عجیبتر اینکه فروش بیسابقه آن نشان میدهد که این بحث به مهمانیهای باربکیو در حیاط خانهها و رستورانها هم کشیده است."
جدا از اینکه کتاب پیکتی چه میگوید، منتقدین او چه تفاسیری از کتاب و راه حلهای او دارند، محافل دولت آمریکا و سازمان ملل و صندوق بین الملل پول انتظار چه معجزهای از یک اقتصاددان طرفدار دخالت دولت در اقتصاد و مالیات را دارند، و بی بی سی و دولت انگلیس چه وحشتی کرده اند، همینکه بحث برای یافتن راه حلی از حلقه آکادمیسینها و محافل روشنفکری فراتر رفته و "به مهمانیهای باربکیو در حیاط خانهها و رستورانها هم کشیده" شده یک واقعه سیاسی بسیار مهمی است که باید به استقبالش رفت.
چاره
کار دیگری که جمع آوری آمار و ارقام باارزش پیکتی کرده است، بی اعتبار کردن تز و تئوریهایی است که میگویند گویا شکاف بین درآمدها در جامعه سرمایه داری رو به کاهش است و "سوسیالیسم" تدریجا قابل حصول است. این آمار نشان می دهند که از بیش از ٢٠٠ سال گذشته، شکاف بین سطح درآمدها و فاصله بین فقر و ثروت دائم در حال بیشتر شدن بوده است. ظاهرا اقتصاددانی به نام Simon Kuznet با کشیدن یک منحنی به شکل U وارونه نشان داده بود که سطح درآمدها و ثروت بین افراد در جامعه سرمایه داری از نقطه صفر شروع و به یک حد اعلائی می رسد که در مراحل بعدی در مثلا رشد دمکراسی و توسعه کافی سرمایه داری، اختلاف درآمد و ثروت بار دیگر به صفر می رسد. بهرحال معلوم نیست چرا این دروغی که ظاهرا بر آماری سوار بوده آن زمان به چالش کشیده نشده بود، اما آمار و ارقام جمع آوری شده توسط پیکتی و همکارانش این دروغ را هم به گور سپرده است. پیکتی جائی در کتابش گفته است که استفاده از معادلات ریاضی در اقتصاد که سوار بر اطلاعات نادقیق است، دیگر کسی را گول نمی زند.
داگ هنوود با اشاره به نقاط قوت کتاب پیکتی که همان جمع آوری آمار و ارقام باارزش اقتصادی دو سده اخیر است، به نظرات سیاسی او درباره سوسیالیسم اردوگاهی و جا زدن آن بجای سوسیالیسم مارکسی می پردازد و نتیجه می گیرد که جواب معضلات اجتماعی و از جمله معضل نابرابری اعتصابات، تظاهرات و جنبشهای سیاسی شورشیان است و گرنه سرمایه داری جهان را به طرف سرواژ از نوع دیگری سوق می دهد.
و الحق هر کسی که تاریخ را مرور کند این را می بیند که فقط زیر فشار انقلابات و اعتراضات بوده که نابرابری اینجا و آنجا مورد توجه جدی قرار گرفته و طبقه حاکمه در تشدید فشار بر جامعه زیر فشار همین اعتراضات و انقلابات بوده که وقفه ای ایجاد کرده است.
٢٤ مه ٢٠١٤
|