"ایدز در ایران" سوار بر موج "روابط جنسی پر خطر"!
گفتگوی سایت «فرارو» با مزدک دانشور
•
گفتگوی زیر را سایت «فرارو» با مزدک دانشور انجام پیرامون مساله ی ایدز در ایران انجام داده است. در متن منتشر شده در این سایت، بخش هایی از اظهارات مصاحبه شونده حذف شده است. متن کامل این گفتگو را در زیر می خوانید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۲ خرداد ۱٣۹٣ -
۲ ژوئن ۲۰۱۴
اشاره: گفتگوی زیر را سایت «فرارو» با مزدک دانشور انجام پیرامون مساله ی ایدز در ایران انجام داده است. در متن منتشر شده در این سایت، بخش هایی از اظهارات مصاحبه شونده حذف شده است. متن کامل این گفتگو را در زیر می خوانید:
در آماری که اخیرا منتشر شده است، از رشد صعودی ایدز و افزایش انتقال آن از طریق رابطه جنسی سخن گفته می شود. این در حالیست که تا پیش از این آمارها راه های انتقال از ایدز را با درصد بسیار بالایی از آنِ سرنگ های آلوده و اعتیاد می دانستند. اگر تکیه ما بر آمارهای ارائه شده باشد، افزایش ایدز از راه های جنسی چه دلایل اجتماعی داشته است؟
با تشکر از شما برای فراهم آوردن این فرصت
....همانطور که می دانیم، بیماری های مسری در سراسر تاریخ بشر، نقش های دهشتناک و گاه مهمی را بازی کرده اند. به عنوان مثال آبله یکی از این بیماریهای است که در دنیای کهن بیش از مرگ و میر، زشتی و نقص می آفرید، اما در دنیای نو این ویروس چنان کشتار کرد که در برابر استعمارگران اسپانیایی، نیروی چندانی نتوانست سربرکند.
در جهان قرن پانزدهمی اگر بیماریها می توانستند از یک قاره به قاره ی دیگر سفر کنند و ساکنان آن را آلوده کنند، می توان حدس زد که در دنیای نو و با افزایش ارتباطات سرعت سیر بیماریها بدل به چه چرخهی هولناکی شده است. ویروس اچ آی وی مولد بیماری ایدز نیز از قاعده مستثنی نیست.
ابتلا به ایدز در ایران سه موج را از سرگذرانده است. یکی در اواخر دهه ی شصت و اوایل دهه ی هفتاد خورشیدی که موضوع انتقال خون و خونهای آلوده بسیار برجسته شد. اکثر بیماران هموفیلی و دیگر مبتلایان به بیماریهای خونی که به صورت مستمر نیاز به خون و فرآورده های خونی داشتند، در آن روزها در معرض آلوده شدن بودند و برخی نیز آلوده شدند و این بی مسوولیتی سازمان انتقال خون تأسف و ناراحتی مخاطبان بسیاری را برانگیخت و آن مبتلایان در جامعه به عنوان قربانی سهل انگاری مسوولان وقت فرض شدند.
موج دوم با شیوع بسیار گسترده ی ابتلا به این ویروس در یکی از زندانها شروع شد که زنگهای خطر را برای مسوولان به صدا درآورد. در اخبار گفته می شد که راه ابتلا به این ویروس از طریق سرنگهای آلوده بوده است. در زندانها به علت کمبود سرنگ و همچنین کمبود مواد مخدر گاه از یک سرنگ به صورت خون بازی (وارد و خارج کردن خون مملو از مواد مخدر در یک سرنگ) گاه احتمال انتقال این ویروس را حتمی می کرد. در آن روزها این امر مغفول مانده بود که در اکثر زندانهای ایران رابطه ی جنسی با همجنس به شدت شایع است که این مسأله می تواند با رضایت طرفین بوده و یا به عنف باشد. در اینجا نیز افکار عمومی و حتی روشنفکران به راحتی از این مسأله گذشتند چرا که زندانیان، حاشیه نشینان اجتماعند. بیماری دزدها، قاچاقچی ها، متجاوزان و کلاهبردارها البته که چندان تأثر و همدلی برنمی انگیخت و نمی انگیزد. اما جامعه باید می دانست که بیماریی چون ایدز نه مختص حاشیه نشینان اجتماع است و نه محصور در حصارهای زندان می ماند. در آن روزها حتی تلاش متخصصان برای توزیع رایگان سرنگ و کاندوم در زندانها با مقاومت روبه رو می شد، چرا که بر دو پدیده ی همجنس گرایی و اعتیاد در زندانها صحه می گذاشت. تا اینکه موج سوم از راه رسید و خود مسوولان معترف شدند که ابتلا به این ویروس از طریق جنسی یک سوم موارد شناخته شده را تشکیل می دهد. این میزان البته بسیار بیشتر است و تحلیل گران به شیوه ی غربالگری و آمارگیری نهادهای مرتبط ایرادات مشخصی می گیرند و آمار مبتلایان را گاه تا بیست برابر مقدار رسمی عنوان می کنند که اکثریت طریق ابتلا نیز در این گستره با مسیر جنسی است.
آیا انتقال ایدز از طریق راه های جنسی امری نبوده است که پنهان شده باشد؟ به دلیل تابویی بودن پرداختن به این امر؟
امر جنسی، چه به صورت عام و چه مرتبط با بیماریهای خود در اکثر فرهنگهایی که ما می شناسیم و یا در اطرافمان به زیست خود ادامه می دهند، امری تابویی به حساب می آید. مارگارت مید در بلوغ در ساموا به ما نشان می دهد که فرهنگ مدرن همراه با خود چه اضطرابهای غیرضروری را که بر امر جنسی تحمیل نکرده است و یا سخنان مارکوزه در رابطه با فرازگرایی جنسی که ما در جهان سرمایه داری تجربه می کنیم. بیماریهایی که از طریق جنسی منتقل می شود نیز در این تابو شریکند. در این مورد خاص یعنی بیماری ایدز نیز باید گفت که نه فقط در ایران جهان سومی که در سوئد سکولار و مرفه نیز یک انگ و برچسبstigma and label به حساب می آمده است. نمونه ی آن نمایش دو مرد در اتاق است که دو نویسنده ی سوئدی-فنلادی آن را نوشته اند و مسعود رایگان آن را در ایران بر روی صحنه برده است و از اولین مواجهه های جامعه ی سوئد در میانه ی دهه ی هشتاد میلادی با مساله ی ایدز سخن می گوید و نشان می دهد که همین ترسها و اضطرابهایی که فرد مبتلا و خانواده و اطرافیانش ممکن است امروز در ایران تجربه کنند، در سوئد بیست سال پیش نیز مبتلایان تجربه می کرده اند.
در ایران نیز نه تنها در متن فرهنگ سنتی که در میان روشنفکران و نویسندگان نیز گاه رویکرد انگِ ننگ را بر بیماریهای جنسی شاهد هستیم. محمود دولت آبادی در روزگار سپری شده ی مردم سالخورده، از شهری صحبت می کند که حاکم و اعوان و انصارش به سفلیس مبتلا شده اند و حتی برای مجازات یک روسپی او را نیز مبتلا به این بیماری می کنند. در کتاب رازهای سرزمین من، رضا براهنی نشان می دهد که یکی از معشوقه های شاه از او سوزاک گرفته است. جدا از استعاره ی پنهان ضدقدرتی که در هر دوی این رمانها وجود دارد، ما استفاده از یک بیماری را برای انگ زنی می بینیم. در واقعیت سیاسی نیز، مرگ یکی از مخالفان سیاسی (مظفر بقایی) به علت بروز مرحله ی سوم سفلیس یا مرحله ی (گوم سفلیسی) دانسته و اعلام می شود.
در ایران علاوه بر سدهای فرهنگی حول این بیماری و کلا بیماریهای جنسی، می توان از رویکرد نادرست دولتها نیز سخن گفت. بیش از سی سال از شناخت ویروس اچ آی وی و روند ابتلا به آن می گذرد و در طی این سالها راههای پیشگیری و جلوگیری از این بیماری شناخته شده است. پس شاید در مورد ورود خونهای آلوده بتوان ناآگاهی و سهل انگاری مسوولان را عمده کرد، اما در رابطه با عدم توزیع سرنگ و کاندوم رایگان در زندانها و محلات پرخطر، می توان آنها را مقصر دانست و در ارتباط با عدم ارائه ی آموزش نظاممند در مدارس راهنمایی و دبیرستان علیه آنان اعلام جرم کرد. در تمامی سالهای گذشته (به جز چند سال اخیر) ایدز در زبان رسمی، بیماری همجنسگرایان و خارجی ها و به طور کلی "دیگری" قلمداد شده است و سخن گفتن از کاندوم در رسانه های جمعی سانسور شده است. چرا؟ چون در جامعه ی ما به علت فرهنگ والا و بالای ما قرار نبوده که روابط خارج از ازدواج وجود داشته باشد و یا اگر وجود داشته، بتوان از آن سخن گفت. یا اینکه سخن گفتن از کاندوم برای دانش آموزان از سوی مسوولان مناسب دانسته نشده است، حال آنکه نه تنها دانش آموزان راهنمایی و دبیرستان که بنا به تجربه ی شخصی در کار با کودکان، دانش آموزان سال های آخر دبستان نیز به صورت شفاهی و در ارتباطات با همسالان اطلاعات ناقص و گاه خرافی در مورد مسایل جنسی کسب می کنند که خود خطرات بسیاری برای سلامت روانی آنها داشته و در ارتباط با سلامت جنسی شان نیز این امر فاجعه بار است.
برطبق این آمارها، بسیاری از کسانی که به ایدز مبتلا می شوند در سنین جوانی و بعضا نوجوانی قرار دارند، این امر نشان از عدم آگاهی این افراد نسبت به راه های جلوگیری از انتقال بیماری در رابطه جنسی دارد، با توجه به این که آگاهی های افراد در این زمینه ها افزایش پیدا کرده است، چه دلایل اجتماعی وجود دارد که انتقال ایدز از راه جنسی رو به رشدی تصاعدی دارد؟
اولین دلیل را شاید بتوان در روند تبدیل و تغییر اجتماعی دید. نهادهای سنتی که روزگاری برای افراد جایگاه از پیش معلوم و سلسله مراتبی قائل بوده و افراد را متناسب با سن و جنس در نهادهای اجتماعی دخیل می کرده اند، حداقل در کلانشهرها به شدت تضعیف شده اند. در آن زندگی سنتی، بلوغ و ازدواج امری به هم پیوسته بود که از سوی والدین و دیگر نهادهای اجتماعی تشویق و حمایت می شد. اما در جامعه ی مدرن و با تضعیف نهادهای حمایتی-نظارتی، فردیت روز به روز خود را بیشتر نمایان می کند و عدم ازدواج، ازدواج سپید، همجنسگرایی و یا گرفتن شریکهای موقت جنسی امری گریز ناپذیر شده است. در جوامعی که مدرنیته ی درونزاد را تجربه کرده اند و جنبشهای مترقی حقوق انسانی را از دولتها تا حدی ستانده اند، نهادهای مدرن چون دولت، نقشهای گذشته خانواده و اجتماع را ایفا می کنند بی آنکه در مسایل خصوصی افراد وارد شوند. کارکردهایی چون: آموزش مسایل جنسی به زبان متناسب، ارائه ی مشاوره های دقیق و حمایتی بدون اعمال ارزش-داوری، حمایت از اقشار آسیب پذیر که به علل طبقاتی، قومی و یا جنسیتی دچار تبعیض و محرومیتند، در اختیار گذاشتن وسایل پیشگیری و تأکید بر مسوولیت پذیری در رابطه ی جنسی و از همه مهمتر احترام به مفهومی به نام بدن.
درباره ی بدن اجازه بدهید به حوزه ی انسان شناسی نقبی بزنم. از نظر برخی متفکران سیاست های بدن bio-politics در یک جامعه تعیین کننده رفتاری است که افراد با بدن خود دارند. به عنوان مثال بسیاری از افرادی که سیگار می کشند به عوارض و مشکلات سیگار آگاهند، اما بدنشان را چیزی جز یک "محمل" نمی دانند و آن را بدل به جورکشِ عادتهای مضر می کنند. در همین راستا، بسیاری از ما شنیده ایم که افراد سیگاری در پاسخ به چرایی سیگار کشیدن می گویند: "چرا بدن سالممان را بکنیم زیر خاک؟"
در جامعه ای که افراد از اوان کودکی با امر و نهی در رابطه با پوشش خود روبه رو هستند، هر کسی از فامیل و آشنایان هر وقت بخواهد می تواند آنها را ببوسد و در آغوش بگیرد، حریم شخصی مشخصی نداشته و پدر و مادر و دولت هر وقت بخواهند می توانند در خصوصی ترین لایه های وجودی آنها به کند و کاو بپردازند، در سطح جامعه به خاطر آنچه می پوشند و آنچه با بدن خود نمایش می دهند و یا آنچه از بدن خود به نمایش می گذارند با شدیدترین مجازاتها روبه رو هستند و از همه مهمتر در نظام تولیدیی که بدن در رنج مداوم کار روزمره و مزدی است؛ احترام به مفهوم بدن شکل نمی گیرد. بدنی که فرد آن را متعلق به خود نداند، بلاکش عادتهای لذت بخش اما مضر می شود. روابط جنسی متعدد بدون استفاده از وسایل پیشگیری، رابطه گرفتن با روسپیان و یا پیداکردن تمایلات عجیب جنسی نیز از عوارض این سیاستهای بدن است که احتمال ابتلا به بیماری ایدز را افزایش می دهد و در قدم بعدی، از مسوولیت پذیری فرد مبتلا در عدم گسترش بیماری اش نیز به شدت می کاهد.
به صورت کلی چه مقایسه ای میتوان از شیوع ایدز در ایران و سایر کشورها داشت؟
گسترش ایدز در کشورهای شمال، یعنی کشورهایی که برای اولین بار آن را گزارش کردند و همه گیری متعاقب با آن را تجربه کردند، در حال حاضر به شدت کنترل شده است. علاوه بر عوامل فرهنگی که از آن سخن رفت در اینجا می خواهم به مسایل اقتصادی-اجتماعی اشاره داشته باشم.
به جز آمریکا، در میان کشورهای توسعه یافته ی شمال سرانه بهداشتی-درمانی بسیار بالاست و با آنکه سلطهی نئولیبرالیسم باعث شده است که کمیت و کیفیت این خدمات دچار ریزش شود، اما حضور جنبشهای مترقی در این کشورها اجازه نمی دهد که دولتها استانداردها را به شدت کاهش دهند. با این حال مهاجران به خصوص مهاجران غیرقانونی از چتر حقوق شهروندی دور بوده و به همین علت بیماریهای مسری چون ایدز در میان آنها گسترش می یابد. به این مساله قاچاق انسان برای بهره کشی جنسی را نیز باید افزود که مانع می شود نهادهای بهداشتی-درمانی بتوانند خدمات خود را گسترش دهند. شاید به طور عام بتوان گفت که با بیشتر شدن سلطه ی بازار بر بدن و به حاشیه راندن مداوم مردمانی که در متن نه از کاری برخوردارند و نه احترامی دارند، احتمال در معرض بیماری قرار گرفتن exposure نیز بیشتر می شود.
در ایران نیز گسترش ایدز از حاشیه های اجتماع (زندانها) آغاز شده است. پس می توان نظر داد که علاوه بر ضعفهای آموزش و پرورش در افزایش آگاهی، فقر و حاشیه نشینی نیز دو عامل ساختاری در گسترش ایدز هستند. مثالی می زنم. دکتر پریا ستلکار به عنوان یک پزشک متعهد که در سازمانهای مردمی مبارزه با گسترش ایدز مشغول به کار بود، از تجربه ی شخصی خود از این نابرابری و محرومیت و رابطه ی مستقیم آن با گسترش ایدز در کلاس درس ما در آمستردام می گفت: " ما به سراغ روسپیان می رفتیم و در رابطه با ویروس HIV و بیماری ایدز و راههای انتقال آن با آنها گفتگو می کردیم. این روسپیان عموما از فقیرترین اقشار ممبای بودند که از زاغه های اطراف در خردسالی به این خانه ها آورده شده و بوسیله ی والدین بسیار فقیرشان فروخته می شدند. چون اکثر اینها بی سواد بودند ما از تصاویر برای آموزش آنها استفاده می کردیم و بعد از آموزش به آنها کاندوم رایگان می دادیم تا به مشتریهایشان بدهند....بعد برای اینکه ببینیم آیا آموزشهای ما جواب می دهد یا خیر، یکی از پزشکان یا کادر درمانی را به صورت امتحانی پیش آنها می فرستادیم تا ببینیم میزان استفاده از کاندوم در آنها چقدر است. اگر پزشک گروه اصرار به برقراری ارتباط بدون کاندوم می کرد و نرخ بالاتری، فقط کمی بالاتر از میزان معمول، پیشنهاد می داد، آنها تسلیم می شدند و این فاجعه بود...این روسپیان هیچ مفهومی از بدن شخصی نداشتند...بدن آنها صرفا وسیله ای بود که با آن قوت لایموت خود و یا احیانا فرزندِ ناخوانده شان را درمیآوردند و تا زمانی که جانی در این بدن بود به بهره کشی از تنشان ادامه می دادند و با آنکه می دانستند که ممکن است به بیماری ایدز مبتلا شوند و حتی در جوانی بمیرند، بازهم در لحظه نمی توانستند به اندکی پول بیشتر نه بگویند"
چنین الگویی را می توان به ایران نیز تعمیم داد. علاوه بر آنکه در حاشیه های داغ اجتماع نهادهای آموزشی و بهداشتی نیز ناتوان از ارائه ی همان آموزشهای نیم بند و خدمات ناکافی خود هستند و یا اصلا راهی به این محلات ندارند. به همین سبب ترکیب فقر، حاشیه نشینی و اعتیاد، ترکیبی فاجعه زاست که در روند کالایی تر شدن زندگی اجتماعی می تواند به متن جامعه نیز گسترش پیدا کند، چنانکه در گسترش ایدز نیز می توان این روند را دید. کالایی شدن هرچه بیشتر زندگی روزمره و برداشتن نهادهای حمایتی موجب رانده شدن اقشار آسیب پذیر به بازار "کار و خیابان" می شود. بازاری بی رحم که در پی تملک همه چیز، بدن کوچک و ناتوان کودکان را نیز به کالایی برای بهره مندی بدل می کند. برای همین است که آمار ابتلا به ایدز در میان کودکان کار و خیابان ۴۵ برابر جامعه ی نرمال است. تلخ آن جاست که بدانیم دیالکتیک این روند به جامعه ی بی رحم و کالایی برمی گردد و تملک کنندگان را می گزد. آیا می دانید میزان ابتلا به ویروس در بازه ی زمانی مشخص در جهان ۲ برابر شده حال آنکه این میزان در ایران ۹ برابر گشته است؟
از منظر اجتماعی چه راه کارهای کارآمدی برای پیشگیری از این بیماری از راه های مختلف میتوان پیشنهاد داد که در چارچوب و قوالب فرهنگی و سطح پذیرش جامعه ایران بگنجد؟
اجازه بدهید در پاسخ به این سوال از روندهای زندگی روزمره کمک بگیرم.
بسیاری از افراد چاق می دانند که چاقی برای سلامتی شان بسیار مضر است. بسیاری از این افراد اما تلاشی برای تغییر وضعیت خود صورت نمی دهند و بسیاری دیگر که برای کاهش وزن تلاش می کنند در بلند مدت در آن ناکام می مانند. در مورد سیگاریها نیز می توان این روند را دید، بسیاری آگاه به ضرر سیگار هستند، بسیاری تلاش به ترک آن دارند و بسیاری دیگر در این تلاش شکست می خورند. در همین راستا، بسیاری از افرادی که روابط جنسی متعددی دارند از احتمال آلوده شدن به ویروس اچ آی وی آگاهند ولی در لحظه ی رابطهی جنسی این آگاهی را به عقب می رانند و از کاندوم استفاده نمی کنند. پس به نظر می رسد تأکید بیش از حد بر امر آگاهی و اراده در پیشگیری و تغییر رفتار، رویکردی ایدئولوژیک و نشأت گرفته از نئولیبرالیسم است که در اینجا فرصت بحث در مورد آن نیست.
در مقابل این تأکید بیش از حد بر آگاهی فردی باید بر امر سازماندهی دمکراتیک اجتماعی پای فشرد. فرض کنید اگر تولید و توزیع مواد غذایی پرکالری از یک قاعدهی نظاممند و البته محدود پیروی کند، انجمنهای تغذیه شکل بگیرد، پزشک خانواده و خانه های سلامت در مورد آن جلسات متعدد بگذارند و ورزشهای دسته جمعی انجام شده، سرکوب اجتماعی و سیاسی برداشته شده، شادی فراگیر شود و از همه مهمتر کار از شکل زحمتِ طاقت فرسایِ مزدی به کنش خلاق تغییر شکل بدهد و اوقات فراغتی برای اکثریت انسانها فراهم آید، چاقی آیا به حداقل نخواهد رسید؟
در مورد ابتلا به ویروس ایدز نیز نمی توان به راه حلهای ژورنالیستی و سهل الوصول دل بست. افزایش آگاهی و آموزش پیگیر و خلاق در زمینه ی امر جنسی البته ضروری ولی ناکافی است. آموزش و آگاهی در زمینه ی context ترس و ناکامی همچون قطره ای آب در برهوت عمل خواهد کرد. بدنی ترس خورده و سرکوب شده را نمی توان باز هم ترساند و از آن انتظار داشت که به نفع خودش عمل کند. بدنی از خودبیگانه را که تعلق به صاحبش در محاق است، نمی توان با آموزش و آگاهی به راه آورد.
اما برای آنکه اتوپیست جلوه نکنیم و راه حلی را نیز پیش پا بگذاریم، باید گفت که تکیه بر جنبشهای اجتماعی در امر پیشگیری از شیوع ایدز می تواند موثرتر از عملکرد سازمانهای بوروکراتیک باشد. جنبشهای اجتماعی بر خلاف سازمانهای عمودی و از بالا، در کار توزیع انگیزش اند که این انگیزش پایه و مایه ی تغییر رفتار است و برای پیشگیری از ابتلا به بیماری ضروری. در حقیقت دولت ها باید زمینه ی مادی حضور اجتماعیِ "اجتماع" را در حل مسایلش فراهم کنند. جامعه ای که در آن پزشکان و دیگر متصدیان بهداشت از یکسو و مردمانی که سیاستهای بهداشت و درمان بر آنها اعمال می شوند، بتوانند سخن بگویند و جنبشهای اجتماعی بر توزیع ثروت و اطلاعات نظارت داشته باشند، جامعه ای سالمتر خواهد بود. در یک کلام و از منظری کل گرایانه، نشاندن برنامه ریزی دمکراتیک و از پایین به جای آشوب بازار، که انسانها را در فراز و فرودهای سرمایه فرسوده و مضطرب می کند و از آنها آرامش را می ستاند، سپس راندن سرمایه های موجود از هزینه های تجملاتی و تسلیحاتی به سوی بهینه کردن کارکردهای بهداشتی-درمانی و آموزشی، می تواند راه حل نهایی باشد. در همین راستا، چهارچوبها و موانع فرهنگی نیز چندان توانی برای مقاومت نخواهند داشت و سطح تحمل فرهنگی بالاتر خواهد رفت... زمان را دریابیم که جاودان نیستیم ...زمان را دریابیم که در برابر آن پاسخگوییم.
|