برای خواندن قران
نه تنها از متن که باید از ماتن آن هم عبور کرد


اکبر کرمی


• از نسلی هستم که پیش از حضور در مدرسه، پایم به مکتب خانه های قران باز شده است. با این همه، رو در رویی جدی من با قران به دهه ی هفتاد و "قبض و بسط تئوریک شریعت" باز می گردد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ خرداد ۱٣۹٣ -  ۲ ژوئن ۲۰۱۴


بسیاری از مسلمانان در مجموعه ی کلان و باز مسلمانان و داوری های رنگارنگ آنان، به قران هم چون کلامی می نگرند که از سوی الله به محمد فرستاده و او آن را در امانت کامل برای مردم خوانده و زمینه های حفظ و مانده گاری آن را به لطف و قدرت لایزال خداوند فراهم آورده است.(1) در نتیجه عجیب نیست اگر برای بسیاری از آنان، قران هنوز راهی روشن به رهایی "از ظن و گمان و آزمون و خطا" است؛ پنداری که مسلمانان را وامی دارد زیستار (2) خود را با آن و به کمک آن سروسامان دهند. چنین خوانشی از متن - که گاهی به ماتن و برخی از مفسران آن هم سرایت می کند - ادامه ی ناگزیر برهان لطف (3) است. برهانی که ستون فقرات خیمه ی شریعت است. جدا از داوری ما بر این پیش فرض ها به نظر می رسد متن، ماتن و فرامتنی که همه چیز را در خود گرفته است، در غبارِ برآمدِ دیرآیند این باورها، آرام آرام گم می شوند؛ (4) و خیمه ی شریعت فرومی ریزد.

من در سلول های اطلاعات سپاه جمهوری اسلامی به این برآورد رسیدم و در نتیجه فرصت یافتم برای نخستین بار قران را مطالعه کنم. ناگفته نگذارم در خانواده ای مذهبی، در قم و در حشر و نشر با روحانیان برجسته و مفسران بلندپایه، بزرگ شده ام و با قران و آموزه های آن و تفاسیر مختلفی که بر قران نوشته شده است، کم و بیش آشنا هستم. از نسلی هستم که پیش از حضور در مدرسه، پایم به مکتب خانه های قران باز شده است. با این همه، رو در رویی جدی من با قران به دهه ی هفتاد و "قبض و بسط تئوریک شریعت"(5) باز می گردد.

قبض و بسط تئوریک شریعت با تفکیک دین از معرفت دینی، هرچند از گفت و گوهای دینی و قرانی در ایران، انحصارزدایی کرد و یک تنه با دلاوری در برابر بسیاری از تمامت خواهی های موجود در پهنه ی مطالعات اسلامی و پژوهش های قرانی ایستاد و راه پرداختن جدی و مستقل نواندیشان مسلمان به قران و اسلام را به تمامی گشود، هم چنین توهم هسته ی سختی از اسلام و قران را هم پرورید که هنوز در برابر نقد و گفت و گو جان سختی می کند. این هسته ی سخت در تقریر قبض و بسط... "اصل دین" نام دارد که "واحد"، "مقدس"، "نقد ناپذیر"، "ثابت" و "فربه تر از ایدیولوژی" است.

چنین اصلی بسیار کشدار و چسبنده هم هست و به مغتضای برهان لطف می تواند و باید همواره در میان فرامتن، متن، ماتن و حتا برخی از مفسران و شارحان متن در نوسان و جریان باشد. هر تلاشی برای تبیین و توضیح آن، اگر نتواند به نهادینه کردن برهان لطف (در پهنه ی نبوت و شریعت) بینجامد، توضیحی ناتمام و تبینی ناکام است و می تواند به جای اصلاح ابروی متن، چشم آن را درآورد. به باور من قبض و بسط تئوریک شریعت با همه ی اهمیت و نفوذی که در اندیشه ی ایرانی و اسلامی داشت و گذاشت، تا این جا که به "رویاهای سولانه" رسیده است، دچار چنین سرنوشتی است و نمی تواند تکلیف خود را با پندار "تکلیف" روشن کند و راهی به رهایی از شریعت بگشاید. چه، در این قبض و بسط ها هنوز محمد با نخ نامریی رویاهای صادقه به عالم غیب متصل و مربوط است و می تواند با قرار گرفتن در کنار قران( حتا اگر کلام محمد باشد) قران را ناخوانا و صامت کند.

این ذات گرایی شکننده ی دینی و پی آمدهای ویران گر آن، در بسیاری از آثار سپسین عبدالکریم سروش(6) و در گفتارها و نوشتارهای برخی از نواندیشان مسلمان خودنمایی می کند. به عنوان نمونه، اکبر گنجی در "مانیفست جمهوری خواهی"(7) با پوست گیری از آن به ناهم سویی اسلام و دمکراسی می رسد و هاشم آغاجاری با قراردادن اسلام ذاتی در برابر اسلام تاریخی راه تاریک شریعتی را در شریعت و "پروتستانتیزم اسلامی" ادامه می دهد.(8) من به سهم خود در آن هنگامه "در دفاغ از دین تاریخی"(9) به راه تازه ای اشاره کردم؛ راهی که به قران ها و اسلام های تاریخی می رسید؛ راهی که سرانجام به اسلام های هویت و سکولار(10) رسید. راهی که اسلام را چیزی فراتر از هویت های دیگر نمی داند و آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز مسلمانان با جهان جدید و در کنار هویت های دیگر مساله ی اصلی آن است.

در دفاع از دین تاریخی بود که نخستین بار پیوند "قبض و بسط تئوریک شریعت" و "کلام محمد" برای من کلید خورد. دریافتی که خوش بختانه سرانجام در آثار سروش و نواندیشان مسلمانان دیگر هم سرگشود؛ اما کلام محمد - که در "قران های تاریخی و خرگوش های عالم غیب"(11) به برخی از پیامدهای آن پرداخته ام - حتا در "محمد، راوی رویاهای رسولانه"(12) هنوز نتوانسته است بند ناف خود را از عالم غیب بچیند و هم چنان از متافیزیکی رنج می برد که نقد آن، آماج آن هم هست. (13)

به باور من، تن دادن به هر هسته ی سختی در اسلام و قران، هم مدافعان و هم مخالفان قبض و بسط را مساله دار می کند؛ هواداران با تفکیک دین از معرفت دینی، گرفتار دوآلیسم می شوند و از منطقی دوگانه در پیش برد پروژه های خود رنج می برند و منتقدان دچار پوزیتیویزم اند و از جهان جدید و شناخت شناسی آن بی بهره اند. از مدافعان باید پرسید چرا و چه گونه می توان محمد را - حتا وقتی خود می گوید «من انسانی هستم همانند شما..» - را فردی متفاوت از دیگران دید؟ در حالی که نمی توان رابطه ی او با عالم غیب را به کلی دیگر دانست؟ و از مخالفان باید پرسید، با این کثرت خیره کننده و خرد کننده در تاریخ دین و مجموعه ی کلان دین داران چه باید کرد؟

انگار هنوز آن هسته ی سخت به تمامی نابود نشده است و هم چنان امکان خواندن قران فراهم نیامده است. چه، خواندن قران نه تنها در گرو عبور از متن و هسته ی سخت آن، که نیازمند عبور از ماتن آن هم هست.(14)

بگذارید نکته ی اخیر را پوست کننده تر بگویم. هم چنان که نمی توان و نباید مومنان را در سایه ی مفسران بزرگ و تفسیرهای آنان به زنجیر کشید، نمی توان و نباید در متن قران و ماتن آن توقف کرد. به عبارت دیگر، به همان دلایل و شوندهایی که پیش تر ضرورت عبور از تفسیرها و مفسرهای بزرگ مطرح شده است؛ به همان دلایل و شوندهایی که بر ضرورت عبور از قران هم چون کلام خداوند استدلال و تاکید شده است، ناگزیر باید از ماتن قران هم عبور کرد. چه، بدون چنین گذاری در اساس امکان خواندن، فهمیدن و گذشتن از قران فراهم نمی آید. اگر ضرورت های بشری بودن زبان و قواعد زبانی در فهم متن قران، ما را وامی دارد که به پی آمدهای این امر تن دهیم و متن را هم چون هر متن دیگری و در ارتباط با آن ها بخوانیم، چرا همین استدلال ها و ضرورت ها در مورد ماتن متن فراموش می شود؟ و چرا تلاش می شود ماتن متن، متفاوت از دیگر انسان ها و بیرون از قواعدعام انسانی ارزیابی و درک شود؟

چنین ادعایی به هیچ روی در پی چالیدن این باورها و پالیدن آن داوری ها و پیش فرض ها نیست، اما نمی توان به این باورها و داوری ها هم چنان نماز برد، اما از نتایج دیرآیند آن ها بازماند. مسلمانان همانند هویت های دیگر، در چهارچوب آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز، می توانند از تاریخ ها، یوتوپیاها و فانتزی های خود هر تصویر یا تصوری را که می پسندند، پیش بگذارند؛ اما نمی توانند در حالی که دیگران را مورد خطاب قرار می دهند از مقدمات و پیش درآمدهایی بهره ببرند که ادعاها و خطاب های آنان را تحقیق ناپذیر می کند. هر استنادی به قران مادام که متن و ماتن آن را مقدس می داند و آن ها را نقدناپذیر، ابطال ناپذیر و تحقیق ناپذیر می گذارد و امکان عبور از آن ها را بر می بندد، استنادی بی معنا و بی مبنا است. وارد کردن قران به هر گفت و گویی نیازمند تن دادن به گفت و گو و لوازم آن هم هست. در نتیجه قران همیشه بخشی از فرایند بی پایان گفت و گوست و نه پایان گفت و گو.
   
وقتی از قران صحبت می کنیم یادمان باشد که دست کم با دو قران تاریخی کم و بیش متفاوت رو به رو هستیم؛ قرانی تاریخی و انسانی در برابر قرانی فراتاریخی و قدسی. ضرورتی برای تاکید بر این نکته نمی بینم که "قران ها فراتاریخی" هم، جدا از داوری بانیان و مومنان به آن ها، متونی دست کم برآمده از تاریخ و نازل شده در تاریخ اند و در نتیجه تاریخی اند! چنین تفکیکی را بیش تر باید به حساب ماتن قران گذاشت و نه متن آن.
قران های تاریخی فرآورده هایی انسانی(و در بهترین حالت کلام محمد) اند، در حالی که قران فراتاریخی فرآورده ی وحی و کلام الله است. قران های تاریخی "متشابه"، "بشیر" و "نذیر" اند و قران قدسی، "مبین"، "محکم" و "قیم" است.

قران وقتی کلام خداست، پدیده ای فراتاریخی، فرانسانی و قدسی است. این که چنین چیزی ممکن است یا نه، بحث دیگری است و در هنگامه ای دیگر باید آن را بررسید، اما این قران، اگر فراتر از هر برساخته ی انسانی، فراتر از هر آزمون و خطایی نگریسته شود، قرانی است که قرار است "محکم"، "بزرگ"، "باشکوه"،"گویا" و "راست و درست" باشد؛ و نباید فراموش کرد که بدون چنین قرار و انتظاری دمینوی برهان لطف و لوازم و پی آمدهای آن فروخواهد ریخت. راز آن که قران آن قدر بزرگ شده است که دیده نمی شود؛ آن قدر باشکوه تصور می شود که درک نمی شود و آن قدر گویا، راست و درست است که خاموش شده است و خوانده نمی شود، در همین نکته نهفته است؛ و حتا "حدیث ثقلین" که در زیستار شیعی بسیار بر آن تاکید می شود، تکیه بر این نکته ی نغز و سترگ هم هست که قرانِ خالی از خطا، بدون مفسرِلغزش ناپذیر چیزی برای گفتن ندارد.
به عبارت دیگر قران هم چون "کلام خداوند" در فاصله ی بسیاری که از ما ایستاده است، شنیده نمی شود و برای همیشه خاموش شده است، اما "کلام محمد" می تواند در دل دیگر فراوده های انسانی و برساخته های تاریخی بازتابد، معنا گیرد؛ و به گونه ای تو-در-تو به جان و جهان ما باز شود؛ اگر و تنها اگر محمد هم بتواند در کنار ما بنشیند. این که این کلام برآمد تجربه های مستقیم و دریافت های بی واسطه ی اوست یا حاصل رویاهای گاه و بیگاه جان بی قرار او؛ این که کلام محمد چه گونه جمع آوری شده است و چه گونه از متنی شفاهی به متنی کتبی دگردیسیده، چه گونه کتابت، خوانده و به ما رسیده است و تفسیر کدام مفسر یا تعبیر کدام خواب گذار و معبر به درک معانی آن نزدیک تر است، هرچند در بازخوانی و تفسیرمتن، یا تاویل و درک آن بسیار اهمیت دارد، اما در این نکته که ما با تجربه ای انسانی و قابل درک برای آمیان رو به رو هستیم، توفیری ندارد. این قران در قد و قواره ی آدمی است و در کاسه ی سر ما می گنجد. این قران چیزی فراتر از بازی های زبانی در تصویر و تصور محمد از برش تاریخی زیست بوم خویش نیست و نمی تواند باشد. چنین درکی از قران در گرو چنین درکی از محمد هم هست؛ نکته ای که در آثار بسیاری از نواندیشان مسلمانِ شارح "کلام محمد" مفقود مانده است. چنین درکی از قران در گرو درک تاریخ زنده گی محمد و رخ دادهای پیراومونی آن مانده است؛ امری نسبی و ناتمام، اما انسانی.(15)

گسترش پیش فرض هایی که قران را به امری فراتاریخی و مقدس تبدیل می کند، به بخش هایی از تاریخ اسلام و برخی از شخصیت های آن، هم چنان که در برخی از مذاهب اسلامی دیده می شود، هم نمودگار درک این بحران زبانی، هرمنوتیکی و فلسفی در اندیشه ی قدما است، و هم نشانه ی شکست آن؛ چه، متن مقدس تنها شرط لازم استقرار برهان لطف است و نه شرط کافی. ناچار یا باید از فرامتن، متن و ماتن آن، هم زمان عبور کرد و از خیر لطف تشریعی الهی گذشت، یا باید به تکلیف الهی که چیزی نیست مگر ولایت (امامت، رکن چهارم، انسان کامل، مرجع تقلید و ولی فقیه) دیگران تن داد.

دست کم به روایت تاریخ، آنان که خود را قران ناطق(16) خوانده اند اکنون و حتا همان هنگام سفینه ی نجات نبوده اند و نیستند و به اختلاف ها پایان نمی دهند؛ چه، مقدس بودن همیشه به سکوت می انجامد؛ هرچه مقدس تر ساکت تر؛ و هرچه قدر ساکت تر اختلاف ها بیشتر!
به عبارت دیگر، معصوم خواندن برخی از شخصیت های تاریخی، هم چون قدسی دانستن قران، تنها مشکل را جا به جا می کند و می تواند آنان، باورها و داوری های منصوب به آنان را هم به امری مقدس و در نتیجه تهی تبدیل کند. چه، ایمن شدن، نقدناپذیر شدن و خالی از خطا شدن یک متن، تنها با خالی و تهی شدن آن ممکن خواهد شد. ادعاهای بزرگ و تحقیق ناپذیر همیشه روی دیگر سکوت و بی معنایی اند.
حتا بدون اشاره ای آشکار به کثرت گرایی در پهنه های هستی شناختی، شناخت شناختی، روش شناختی و هرمنوتیک، هویداست که در میان این دو قران، قران های تاریخی و رنگارنگ بسیاری دیده می شود و نماینده گان تاریخی و تفسیری بسیاری می توان برای آن ها جست؛ حتا می توان برای این متن های متکثر از ماتن های متفاوتی گفت و گو کرد؛(17) با این همه، تلاش من تحدید گفت و گو بر سر این دو سویه از رنگین کمان خوانش، فهم و هستی شناسی قران است، تا شاید بتوانم راهی برای توضیح این گزاره فراهم آورم که تاریخ فهم و تفسیر هر متنی، تاریخ عبور از فرامتن، متن و ماتن آن هم هست.


کلام خداوند
قران هم چون کلام خداوند، هرچند با پیش فرض هایی گره خورده است که می تواند آن را از مرتبه ی برساخته ای انسانی بیرون بگذارد، اما آن را از کمند درک و دریافت آدمی هم بیرون می کشد و خواندن قران را تعلیق به محال می کند. بدون امکانی برای ابطال قران، امکانی برای تحقیق و خواندن آن هم نخواهد بود. برای آشکار شدن این ادعا دست کم می توان به سه شوند زیر اشاره داشت.

یکم. پیش انگاره و ایمان به نبود خطا در متن؛ نه تنها ادعای نبود خطا در متن را ابطال ناپذیر و تحقیق ناپذیر می کند، که متن را در جایگاهی قرار می دهد که چیزی فراتر از آینه ای در برابر جان و جهان مفسر نباشد. ایمن شدن یک متن در برابر نقد، و معجزه دانستن یک متن، تنها با تهی شدن آن متن ممکن است. آشکار است که تاریخ تفسیر قران و فرایند گسترده ی تجدید نظر در فهم قران اگر به بی نهایت میل کند، حد فهم قران(آن چه متن می گوید) یا مخرج مشترک فهم های مومنان(آن چه مومنان می گویند) به صفر نزدیک می شود. به عبارت دیگر، ایمان به نبود خطا در متن، در بهترین حالت(اگر گرفتار شارلاتان های دینی و سیاسی نباشد) تالیف را از مولف و متن را از ماتن خود خالی می کند.

بگذارید برای آشکار شدن این استدلال نمونه ای بیاورم. در سودان طه محمود محمد و شاگرد برجسته اش عبدالله عبدالنعیم(18) با تحول در مفهوم نسخ (که خود سازوکاری برای فهم برخی از آیات متعارض در قران است) تلاش کرده اند بخش بزرگی از آیات قرآن(که به باور آنان هماهنگ با جهان جدید و الزامات آن نیست) را نسخ کنند؛ آنان به جای تاکید بر آیات مدنی(که مناط و بساط شریعت است) به آیات مکی تکیه می کنند و بر این باور اند که پیام مولوی قران را در آن ها باید جست. چنین راهی تلاشی است برای آشتی دادن قران، شریعت و مسلمانان با جهان جدید و استانداردهای تازه. طه محمد می خواهد قران را آن قدر صیقل بدهد که همه ی خوبی های جهان جدید خود را در آن ببیند. راهی که جدا از داوری ما بر آن، بخش های کلانی از قران را خالی و حذف می کند. چنین منطقی در سراسر تاریخ تفسیر در جهان اسلام موج می زند. هر چه این جهان بزرگ تر و گسترده تر می شود و هر چه مصادیق مسلمانی بیش تر و بیش تر می شود، حد مشترک این تاریخ و مخرج مشترک آن مسلمانان هم کم تر و کم تر می گردد. تایخ تفسیر قران تاریخ تجدید نظر در فهم قران هم هست. حد این مشتق، وقتی به بی نهایت میل کند چه می تواند باشد؟ و نباید فراموش کرد که ایمان به نبود خطا در متن، شرط لازم این راه دراز است و نه شرط کافی؛ چه، ایمان به نبود خطا در متن، بدون ایمان به خطاناپذیر بودن مفسر(و حتا خواننده) پنداری بی هوده و راهی ناتمام خواهد بود. چه، اگر بر فرض محال بتوانیم همه ی این واسطه ها را حذف کنیم و آدمی را به سرچشمه ی دانایی و ذلال آگاهی برسانیم(هرچند این تلقی از آگاهی هم در پهنه ی شناخت شناسی جدید قابل دفاع نیست)، یا این واسطه ها نقش خود را در عالی ترین شکل ممکن ادا کنند و آدمی بتواند خطاب الهی را بشنود، باز مفاهمه(دست کم از طرف گیرنده ی پیام) امری ناتمام و آلوده به ظن و گمان است؛(19) یعنی برهان لطف، دست کم در شکل تشریعی خود مدعایی خام و بی سرانجام می نماید.   
دوم. قران هرچند فراتاریخی، گرفتار ناگریز تاریخ است(20) و فراتر از گوناگونی های روش شناختی های حاکم بر آن و نیز حجیت معرفت شناختی حاصل از آن ها، متنی استراتژیک و گرفتار در شبکه ی قدرت و دانش هم هست. متنی حاضر در همه ی تحولات تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و ناگزیر معطوف به قدرت و کسب و نهادینه کردن آن(دست کم در دراز مدت)؛ چنین دریافتی از قران نمی تواند فربه تر از ایدیولوژی باشد. چنین دریافتی از قدرت و قران اگر در کنار تصاویر پسامدرنی که کسانی هم چون نیچه و فوکو از قدرت پیش گذاشته اند، قرار گیرد، تاریخ فهم و تفسیر قران، تاریخی برای عبور از قران هم است.   
هر دریافتی از قران هم چون کلام خداوند، دست کم به ظاهر و گاهی به تقابل وحی و عقل می رسد؛ چنین تقابلی تا آن جا که تاریخ نشان داده است، در بسیاری از مواقع با تعطیل عقل به آسانی و با آسوده گی راه را برای از میان برداشتن قدرت های رقیب گشوده است. به عبارت دیگر با تعطیل عقل، راه برای تعطیل کردن رقابت و مشارکت در فهم قران و در نتیجه رقابت و مشارکت در کسب قدرت سیاسی هم، هم وار می شود.

هرچند منادیان، مدعیان و مومنان به این قران در جهان جدید و در پهنه ی نظر و به ظاهر، از خیر عقل خود بنیاد گذشته اند و عطای چنین عقلی را به لقای برآمدهای سکولار آن بخشیده اند، اما در عمل و به واقع تا خرخره در جهان جدید و دستاوردهای باشکوه آن فروشده اند و آرام آرام از همه ی مدعیات دینی خود عبور و قران را لاغرتر و لاغرتر کرده اند. چنین قرانی چیزی فراتر از چماقی برای کوتاه کردن قامت های افراشته و ماشینی برای صاف کردن راه های ناهم وار سیاست نیست. در این بازی ها قران به عرش رسانده می شود تا فرش سیاست از زیر پای رقبای سیاسی کشیده شود.

از طرف دیگر، از آن جا که هر سلسله ای در پهنه ی سیاست برآمد رشته ای از تحولات شناختی، فرهنگی و اجتماعی است و به رشته ای از تحولات اجتماعی، فرهنگی و شناختی نیز می انجامد؛ اگر چتر متن مقدس را آن قدر بالا ببریم که همه این دگرگونی های معرفتی و رخ دادهای تاریخی را در خود جای دهد، ناگزیر متن آن قدر از ما دور می شود که چیزی از آن نمی ماند؛ چنین فرایندی آرام آرام متن مقدس را به متنی تهی و بی ادعا تبدیل می کند؛ و اگر در هپروت مطلق گرایی و هیچ ستان راست کیشی بمانیم، ناگزیر مجموعه ی دین داران را به مجموعه ای تهی و بی مصداق تبدیل کرده ایم. تاریخ ناکامی، ناکامی در تاریخ متن هم هست و می تواند حجیت معرفت شناختی و وثاقت تاریخی متن را با گرهی کور رو به رو کند.

سوم. قران هم چون کلام خداوند، نقدناپذیر، تحقیق ناپذیر و خالی از خطاست؛ چنین متنی در اساس، برای آدمی که گرفتار آزمون و خطاست، ناخواندنی و دست نایافتنی است. این که در عمل، در حوزه های دینی "خواندن قران" و تفسیر آن تعطیل شده است(21)، یک اتفاق ساده نیست، همه ی اتفاق است؛ قران هم چون کلام الهی برای آدمی قابل خواندن نیست و در دعواهای فرقه ای به کار نمی آید. دعوت به بازگشت به قران و تفسیر آن به کمک خودش، به عنوان راهی برای پرهیز از اختلاف های گوناگون، هم چون شعار بازگشت به خویشتن، در بهترین حالت تنها یک آرمان زیبا و توخالی است؛ آرمانی که در عمل هم واره پوششی بوده است برای نفی رقبا و سلاحی شده است برای طرد گفتمان های دیگر.

کلام محمد
هر دریافتی از قران هم چون کلام محمد، قران را در کنار دیگر متن های انسانی می نشاند، امکان خواندن آن را فراهم می آورد و در عمل راه عبور از قران را به آسانی می گشاید. عبور از قران، عبور از "قران هم چون قانون و دانش" هم هست؛ گذاری که می تواند در عمل راه را برای قانون گذاری و دانش گذاری برای آدمیان بگشاید و تقابل عقل و وحی را در اساس از میان بردارد. چنین دریافتی از قران به باور من، می تواند مسلمانان را در دیگ جوشان مدرنیته، پسامدرنیته، سکولاریته و پساسکولاریته در کنار هویت های دیگر بنشاند؛ هویتی هم عرض و برابر با هویت های دیگر. چنین دریافتی می تواند بزرگ راه آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز را در جهان اسلام بگشاید.

با این همه اگر "کلام محمد" محدود به گذاشتن "زنبور عسل" شکرخوار در برابر "طوطی" شکرشکن یا "رویا"ی صادقه در برابر "وحی" زبانی باشد، هنوز نتوانسته ایم به تمامی از سایه ی متن مقدس و «قبض و بسط تئوریک شریعت» خارج شویم؛ هنوز به نوعی گرفتار "اسلام ناب محمدی" هستیم؛ هنوز دلواپس اصلی و هسته ی سختی از اسلام هستیم که باید در برابر آن تسلیم شد و باید آن را پایید. چنین دریافت های دلیرانه ای هرچند مسلمانان و برخی از ادعاهای آنان را در پهنه ی هستی شناسی و شناخت شناسی از مشکلات بسیاری می رهاند و دفاع از ایمان سیال اسلامی را برای مسلمانان جدید آسان تر می کند، اما هنوز از سیطره ی درک قدسی از تاریخ رها نشده است و نمی تواند محمد را در کنار انسان های دیگر بگذارد و مرده ریگ او را برای خواندن، یک بار برای همیشه بگشاید.(22)

پانویس ها

1.    قران در خود قران با صفاتی هم چون مجید،(ق/ 1) کریم(واقعه/ 77)، مبین(حجر/ 1)، مبارک(انبیا/ 50)، عزیز(فصلت/ 41)، بشیر(فصلت/ 2و3)، ذی الذکر(ص/ 1)، عربی(یوسف/ 2)، نذیر(فصلت/ 2و3)، متشابه(زمر/ 23)، قیم(کهف/ 1و2)، مثانی(زمر/ 23)، حکیم(یس/ 3)، عظیم(حجر/ 87) و غیر ذی عوج(زمر/ 28) توصیف شده است. در نتیجه ،به نظر می رسد چنین خوانشی از قران ریشه های عمیقی در قران و تاریخ آن دارد.
2.    زیستار برنهاده ای است از دکتر حسین سیف زاده در برابر و اعم از "گفتمان" که پرگونه گی و سیالیت هر برساخته ای را در امتداد زمان و مکان نشان می دهد. اهمیت این دریافت تاکید بر باز بودن تجربه ی دینی و مجموعه مومنان در بستر زمان و مکان است که می تواند به دین هم چون گفت و گویی بی پایان بنگرد.
3.    برهان لطف در بسیاری از ادیان از جمله مسیحیت و اسلام بسیار مورد توجه بوده است. این قاعده در گفتمان شیعی این گونه صورت بندی می شود.
    مقدمه اول. فرستادن نبی و برگزیدن امام لطف است.
    مقدمه ی دوم. لطف بر خداوند واجب است.
    نتیجه. فرستادن نبی و برگزیدن امام بر خداوند واجب است.
    قران مقدس و خالی از خطا و نبی و امام معصوم از ضرورت های این قاعده اند؛ چه، در فقدان هر کدام از آن ها برهان لطف و درنتیجه امکان هدایت الهی (دست کم به طور تشریعی) منتفی می شود.
4.    اهمیت چنین پیش فرض هایی ونیز ضرورت آن ها برای مومنان به برهان لطف باز می گردد؛ برهانی که اگر سست شود "خدا"، "نبوت" و "معاد" را در هم می ریزد. در نتیجه عجیب نیست و نخواهد بود اگر مومنان در پای این پیش فرض ها این چنین محکم و استوار ایستاده اند. با این همه مومنان ناگزیرند تسلیم نتایج دیرآیند باورها و داروی های خود هم باشند. یا باید از خیر هدایت تشریعی الهی بگذرند یا به انگاره هایی هم چون نبی، امام، رکن چهارم و انسان کامل تن دهند.
5.    سروش، عبدالکریم، بسط و قبض تئوریک شریعت، کیهان فرهنگی، 1367
6.    نگاه کنید به مقاله ی "ذاتی و عرضی دین" از عبدالکریم سروش، هر چند وی در نوشتارها و گفتارهای اخیر خود خوشبختانه اسلام را معادل تاریخ اسلام می داند.
7.    گنجی، اکبر، مانیفست جمهوری خواهی، زندان اوین، 1381
8.    "پروتستانتیزم اسلامی و علی شریعتی"، سخنرانی هاشم آغاجاری در دانشگاه همدان، 1381
9.    این مقاله نخستین بار در ماهنامه آفتاب منتشر شده است. www.akhbar-rooz.com
10.    www.akhbar-rooz.com
11.    www.akhbar-rooz.com
12.    www.rahesabz.net
13.    سروش با این تعبیر که "کار خوبان را قیاس از خود مگیر" قران و کلام محمد را در مرتبه ای انسانی می نشاند، اما او در همان حال تلاش دارد رویاهای او را متفاوت از دیگر انسان ها ارزیابی کند. «این تصوّر که فرشته‌ای آیه‌ها را به قلب محمّد(ص) فرو می‌ریخته است و او آن‌ها را بازخوانی می‌کرده است، باید جای خود را به این تصوّر دهد که محمّد(ص) چون گزارشگری جان‌بخش و صورتگر و حاضر در صحنه، وقایع را گزارش می‌کرده است. به جای این گزاره که در قرآن، الله گوینده است و محمّد(ص) شنونده، اینک این گزاره می‌نشیند که در قرآن محمّد(ص) ناظر است و محمّد(ص) راوی است. خطابی و مخاطبی و اخباری و مخبری و متکلّمی و کلامی در کار نیست، بل همه نظارت و روایت است. آن سَری نیست بل این سَری است! و البته همه بعین‌الله و باذن‌الله.» مساله در این جا درستی یا نادرستی این ادعاها نیست، مساله دلایل صدق این ادعاهاست. به عبارت دیگر، ممکن است محمد، کلام محمد و رویاهای محمد متفاوت از دیگران و در مرتبه ای دیگر باشد، اما دلایل این ادعا معتبر نباشد. در برابر این پرسش که چرا باید رویاهای محمد برای دیگر انسان ها اهمیت داشته باشد؟ سروش بدون آوردن هیچ دلیلی می خواهد ما را متقاعد کند که خواب های او از جنس دیگری است. اگر قرار است بپذیرم خواب های محمد (و خودش) از جنس دیگری است، چرا نپذیرم رابطه اش با جهان غیب از جنس دیگری است.
    در اساس ایمان به خدا الزامن به دین و تشریع نمی انجامد؛ به عبارت دیگر، برهان لطف در مفهوم تشریعی، از آن رو که منوط به رابطه ی ویژه ای بین لاهوت و ناسوت است در کلیت خود قابل دفاع نیست و نمی تواند در هیچ شکلی حضور خداوند را در کنار تاریخ تبین کند. در نتیجه و به باور من، هنوز قبض و بسط تئوریک شریعت به نتایج نهایی و نهانی خود نرسیده است.
14.    چیزی همانند تاریخ 23 سال می تواند قران محمد را به نطق بیاورد. ممکن است بتوان در بسیاری از فرازهای این گزارش تاریخی یا گزارش های مشابه تردید کرد، اما این روش شناسی با همه ی پی آمدهای پنهان و آشکارش نتیجه ی چنین پنداری است.
15.    «این قرآن خطی نبشته است که میان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آید، ناچار آن را ترجمانی باید، و ترجمانش مردان اند که معنی آن دانند»(نهج البلاغه، خ: 125، ت جعفر شهیدی).
16.    در اسلام پژوهی های متاخر هم شخص محمد، هم تاریخ اسلام و هم تاریخ قران با تردیدهای بسیاری رو به رو شده است. به عبارت دیگر قران در این تلقی از اسلام، حتا کلام محمد هم نیست و نیز به تردیدهایی می توان اشاره کرد که در مورد وجود تاریخی محمد طرح شده است.   eslamshenasi.net
17.    معصوم بودن و معصوم دانستن برخی از شخصیت های دینی از ضرورت های بنیانی برهان لطف است. چه، بدون این پیش فرض ها، امکان کام گیری آدمی از لطف تشریعی خداوند غیر ممکن خواهد گشت. به باور من هر گسستی در این زنجیره می تواند به بحران منتهی شود و به چیزی فراتر از جا به جا کردن مشکل نینجامد. درنتیجه بدون توجه به ادعا ها و دلایلی که برخی از فرق اسلامی در ضرورت امتداد این زنجیره آورده اند، اصل ضرورت امتدا این زنجیره از لوازم منطقی برهان لطف است. در برخی از مذاهب اهل سنت، تنها محمد(دست کم در گرفتن وحی، ابلاغ، توضیح و کاربست آن)، در بسیاری از فرق شیعی برخی از اهل بیت، در شیخیه "رکن چهارم" و در برخی از طرق عرفانی "انسان کامل" هم به محمد افزوده می گردد، که کم وبیش ضرورت امتداد این رشته و استدلال را نشان می دهد.
18.    نعیم، عبدالله احمد، نواندیشی دینی و حقوق بشر، در آمدی بر بازخوانی حقوق اسلامی، ت حسن علی نوریها، فرهنگ و اندیشه، 1381
19.    در روایتی آمده است «اگر ابوذر می دانست در قلب سلمان چه می گذرد، هر آینه او را می کشت.» و نیز «آن چه را سلمان می داند اگر ابوذر می دانست کافر می شد.» در این دست روایت ها فارع از آن چه راویان در پی آن اند این نیز هست که مخاطب مستقیم خداوند یا محمد بودن نیز پایان اختلاف و گفت و گو نیست و نمی تواند باشد.
20.    قران فراتاریخی و قدسی هم دست کم برای خواننده گان آن امری تاریخی است؛ و تاریخ تفسیر قران آشکارا نشان می دهد که این قران هم ازدل تاریخ و در بارش زبان و زمان بر ما آواریده است.
21.    «وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا »، «پیامبر عرضه داشت: پروردگارا! این قوم من از قرآن دوری جستند.»(فرقان/30)
    مرتضی مطهری در همین رابطه در "ده گفتار" آورده است « الان ثابت می کنم که چگونه قرآن در میان خود ما مهجور است. اگر کسی علمش علم قرآن باشد یعنی در قرآن زیاد تدبر کرده باشد، تفسیر قرآن را کاملا بداند، این آدم چقدر در میان ما احترام دارد؟ هیچ. اما اگر کسی «کفایه» آخوند ملا کاظم خراسانی را بداند یک شخص محترم و با شخصیتی شمرده می شود. پس قرآن در میان خود ما مهجور است...»
22.    به باور من مساله ی برهان لطف، تکلیف و شریعت با ایمان به عالم غیب، وحی، نبی، متن مقدس، امام، رکن رابع، انسان کامل، مجتهد، ولی فقیه و حتا مفسران لغزش ناپذیر هم حل و فصل نمی شود؛ یا باید عالم غیب را تا سطح همه ی خوانندگان متن مقدس و مخاطبان خطاب الهی گسترد و لطف خداوند(و خطا ناپذیری در درک آن) را به همه ی انسان ها مربوط کرد، یا باید از خیر آن گذشت و به لطف تکوینی او و آزمون و خطا بسنده کرد. چه، حتا با تصور اینکه همه ی انسان ها به طور مستقیم مخاطب الهی باشند نمی توان به اختلاف ها و خوانش های گوناگون از امر مقدس پایان داد. فاصله ی دین در نزد خداوند، دین در نزد رسول و دین در نزد مومنان حتا با قدسی کردن متن، فرامتن، متن و برخی از مفسران هم برچیده نمی شود. اگر برای بارش باران لزومی ندارد اراده ی الهی در کنار سازوکارهای طبیعی قرار گیرد، چرا باید بارش معنا در زنده گی آدمی درگرو حضور الهی و داوری او در پهنای تاریخ باشد؟ شاید از آغاز پیوند لطف الهی به تشریع و تکلیف به کلی ناصواب و نا به جا بوده است. چه گونه می توان قران را فارغ از منبع آن انسانی دید و به پیامدهای این نگاه وفادرا ماند، اما نمی شود به انسان بودن محمد و پی آمدهای آن اندیشید؟