روز تلخی بود، روزهمه تن سیاهی بود
تورج پارسی
•
روز تلخی بود ، روز همه تن سیاهی بود
سربازان به جبهه می رفتند
چشمی بی باران نبود
من کودکی بودم ترسو
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۷ خرداد ۱٣۹٣ -
۷ ژوئن ۲۰۱۴
روز تلخی بود ، روز همه تن سیاهی بود
سربازان به جبهه می رفتند
چشمی بی باران نبود
من کودکی بودم ترسو
که سربازان را نگاه می کردم
نگاه بی پاسخ ، نگاه دلواپس ، نگاه خمیده بر شانه ی مادر
روز تلخی بود ، روز همه تن سیاهی بود .
دختر کولی سپید ساقی با دامنی چین دار
کف دست سرباز سخت محزون و نگرانی را می کاوید
و تکرار می کرد که بر خواهی گشت !
من که کودکی بودم ترسو
تمام شب های بی سرپناه را
دست به آسمان بی توشه بردم که سرباز محزون به خانه بازگردد
و آن سرباز بی چراغ هر گز بر نگشت , هرگز
روز تلخی بود ، روز همه تن سیاهی بود .
آن روز ، همه ی روزهایم شد ، بی پناه و غمگین و پر دغدغه
در پی کولی سپید ساق دامن چین دار
تا چین ماچین رفتم ،
گویی خودرا از چشمان مردی غمگین که کودکی ترسو بود پنهان می کرد
روز تلخی بود ، روز همه تن سیاهی بود .
روز همه تن سیاهی بود ، روز تلخی بود ......تلخ ....
چهارم جون دوهزار چهار . اپسالا
|