خط قرمز هایی که رنگ می بازند - دنیز ایشچی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٨ خرداد ۱٣۹٣ -  ٨ ژوئن ۲۰۱۴


مسابقات جام جهانی فوتبال چند روز دیگر آغاز می شوند. هیجان تماشای این مسابقات میلیونها، بلکه میلیاردها انسان روی کره زمین را ساعتها به تماشای تلویزیونهای خود کشانده و جلو آن میخکوب خواهد کرد. تماشاگرانی که نه تنها مسابقات را تماشا خواهند کرد، بلکه در عین حال در حالت توام با استرس و هیجان حین تشویق کردن تیم مورد علاقه خویش، از ضعف های آنها انتقاد کرده و از پشت صفحات تلویزیون به آنها رهنمودهایی خواهند داد که اگر تیم های آنها به اندرزهای این دوستان ما گوش می کردند ، نتایج بهتری حاصل شده و تیمشان برنده می شد.

البته آنهایی که بصورت حضوری به میدان رفته و مسابقات را بصورت زنده تماشا می کنند، از صندلیهای خویش بلند شده و داد می زنند و به بازیکنان فوتبال توصیه هایی هم می کنند چکارها بکنند. اگر بازیکنانی که در زمین بازی می کنند، به حرف های ایشان توجه نکرده و نتیجه مسابقه مساعد تماشاگران نباشد، یا از ایشان گله مند می شوند، و یا چندین کلام تند و ناسزا تحویل آنها داده می شود. بعضی از سیاسی کارهای قدیمی ما هم کاملا نقش مشابه تماشاگران مسابقات فوتبال را پیدا کرده اند. بعضی از آنها تماشاگران پر هیجانی می باشند و بعضی دیگر مثل مشاوران فنی حرفه ای، نظرات خویش را بصورت نوشته، نامه سرگشاده و غیره به مقامات مسئول سیاسی می فرستند.

این دوستان به دو مساله به نحو قدرتمندی باورمند می باشند. یکی اینکه آنها دیگر بازیگران فعال میدان سیاسی نیستند، بلکه تماشاگران و مشاوران ناخوانده و بی جیره و مواجب تیم ها و کارکنان فنی آنها می باشند. دوم اینکه آنها به نحو غیر واقع بینانه ای باورمند هستند که بازیگران اصلی میدان سیاسی هم حرف های آنها را می شنوند، هم به آنها گوش می کنند و هم به آنها عمل خواهند کرد. آنها سالهای سال است از این باورمندی که برای بازی در میدان سیاست، باید با تیم و ساختار مستقل خود به یکی از تیمهای بازیگر اصلی میدان مسابقات تبدیل شد، فاصله های کلانی گرفته اند.

اگر برخی از این دوستان ما در نقش تماشاگران سیاسی بصورتی خنثی فقط به بیان و توصیف تصاویر چالش های سیاسی فعال روز می پردازند، تعداد دیگر با آرزوهای اصلاح طلبانه ضمن همدردی با جنبش های مدنی، با آرزوی اصلاحات در حکومتیان به خواب می روند. خنثی بودن و یا نقش همدردانه داشتن با جنبش های مدنی دموکراتیک و سکولار بر پایه های ارزش های مدرن و حقوق بشرانه، میتواند در مجموعه پردایم حرکت عبور از نظام بربر منشانه ولایت فقیه قرار بگیرد. تعدادی دیگر از این دوستان قدیمی جنبش سکولار دموکراتیک، به خاطر شیفت صد و هشتاد درجه ای در باورمندیها خود، نه تنها دیگر نمی توانند در درون پردایم جنبش سکولار دموکراسی قرار بگیرند، بلکه بیشتر بصورت مهمان ناخوانده ای از حکومتیان ولایت فقیه در درون صفوف اپوزیسیون سکولار دموکراتیک قرار دارند. این دوستان سابق سکولار دموکراسی در بهترین حالت خویش هم به خنثی و فلج کردن جنبش های سکولار دموکراتیک تلاش می کنند و در عین حال تلاش دارند تا جنبش های مدنی و تشکل های صنفی سیاسی را به سیاهی لشکر های جناح های حکومتی تبدیل بکنند.

در این میان اگر مواضع آقای فتاپور را در درون پوشش آنهایی که از جنبش مدنی مردمی حمایت کرده و نسبت به آن همدردی می کنند ارزیابی کرد که خواهان آن هستند تا این جنبش مدنی با حمایت از شخصیت هایی در درون حکومت که نسبت به افراطی گران راست زاویه های ویژه ای دارند، مرز های خط قرمز ها را فشار آورده و گسترش دهند، باید آقای نگهدار را کاملا در درون پردایم پوزیسیون حکومتی نظام جمهوری اسلامی ایران دید. آنچه مسلم است، کسی که در درون پردایم فکری حکومتیان حرکت کرده و فعل و انفعالات خرد و کلان سیاسی را تنها در جناح های درون حکومتی می بیند، در عین حال خود را در درون جبهه سوسیال دموکراسی قرار داده و به تمامی مواضع آنها پشت کرده و تلاش دارد تا خود را دوست حکومت ولایت فقیه نشان دهد، باید بداند که اعتماد سیاسی اخلاقی هیچ کدام از این جناح ها را نداشته و حکومتیان هم اعتماد و اهمیتی به حرفها آیشان نداده و نخواهد داد. آنچه که اهمیت دارد این است که ایشان با قرار دادن خویش در درون اپوزیسیون، از آنهم بدتر، در درون چپ های دموکرات، به مسخ و تهی کردن جنبش حقوق بشری، سکولار دموکراتیک و چپ مدرن خواهان عبور از نظام ولایت فقیه ادامه می دهند. آیا چپ دموکرات برای خود شاخصه ها، و تعریف های مشخصی دارند؟ اگر جواب مثبت است، آِیا مواضع و عملکردهای چنین افرادی در درون این تعاریف جای میگیرد؟

در تاریخ به دفعات فروانی اتفاق افتاده و همچنان می افتد که اشخاص مواضع سیاسی خویش را عوض کرده و تیم و تشکیلات سیاسی خویش را هم عوض می کنند. خیلی از سیاسیونی که ممکن است در دوران دانشجوئی از فعالین رادیکال جنبش سوسیالیستی بودند، به دلایل فروانی از آن فاصله گرفته و بعدا به صفوف لیبرال دموکراسی و یا حتی محافظه کاران راست می پیوندند. البته برعکس این هم اتفاق می افتد. آیا احزاب چپ و سوسیال دموکرات باید به هر قیمتی افرادی را که دیگر افکار و کردارشان در چهارچوبه پردایم باورمندیها، استراتژی و برنامه سیاسی آنها قرار ندارد، بلکه بصورت استراتژیک در تقابل با آن قرار دارد، به بهانه رعایت مواضع دموکراتیک در صفوف خویش نگه دارند؟ باید از آقای فتاپور پرسید که این "خطوط قرمز" در مورد جنبش سوسیالیستی و یا چپ های دموکرات چگونه تعریف می شود؟ آیا افرادی مثل آقای نگهدار در درون محدوده این خطوط قرمز قرار دارند، یا خارج از چهارچوبه و دایره محدوده ای آن.

کس یا کسانی که نه فقط از منافع کارگران و زحمتکشان حمایت نمی کنند، نسبت به سرکوب نهادهای صنفی آنها اعتراض نمی کنند، نسبت به زندانیان سیاسی سکولار دموکرات هیچگونه سمپاتی نشان نمی دهند و فقط این حساسیت را نسبت به زندانیان اپوزیسیون درون حکومتی "سبز" از خود نشان می دهند. کسانی که در مقابل صدهای اعدام در دوران خلافت آقای خامنه ای و به اصطلاح جمهوریت آقای روحانی هیچ گونه عکس العمل جدی نشان نمی دهند، نسبت به فجایع اجتماعی اعتیاد، فساد اقتصادی اجتماعی، بیکاری جوانان، ستم شدید بر علیه زنان و ملیت های غیر فارس بی تفاوت می باشند، هیچگونه دفاع کارا از استقرار موازین دموکراتیک حقوق بشری در کشور نمی کنند، با شرکت مستقیم در نمایش انتصاباتی ولایت فقیه، مهر تایید بر مشروعیت چنین نظامی می زنند، چگونه می توان آنها را در چهارچوبه چپ های دموکرات رادیکال قرار داد؟

کس و یا کسانی که با هر لباسی در درون اپوزیسیون سکولار دموکراسی مطرح می کنند که نباید ولایت فقیه و امنیتی های دور و بر ایشان را ترساند، ارزش های حقوق بشری دموکراتیک و فعالیتهای سیاسی خویش را در چهارچوبه نظام شریعتی و فقهی و قانون اساسی اسلامی آنها محدود کرده، در مقابل جنایات علیه زنان، اعدام ها، فقر و اعتیاد و بیکاری و تورم و غیره سکوت کرده، و در بهترین حالت از مهره هایی از درون حکومت که خط قرمز ها را فشار آورده و بسط می دهند حمایت می کنند، یقینا نمی توانند در صفوف چپ های دموکراتی باشند که خواهان عبور از نظام ولایت فقیه می باشند. نظامی که متعلق به هفت صد سال ماقبل نظام های قرون وسطائی می باشد و عبور از آن به نظامی مبتنی بر ارزش های قرن بیست و یکمی فقط از طریق منقلب شدن تحولی اجتماعی آن میسر می باشد، نه با فشار آوردن بر خطوط قرمز، اظهار دوستی و همراهی و همگامی کردن با جنایات آن.

این چنین است که هر بار قبل از انتخابات این دوستان ما با چنین تفکر استراتژی انتخاباتی مشابه اینکه "انتظار میرفت که پس از پیروزی آقای روحانی در انتخابات امید به تغییر تقویت شده و ما همچون سالهای ۷۶ و ٨٨ شاهد گسترش تحرکات اجتماعی باشیم" وارد صحنه می شوند، و هر بار بعد از یکی دو سال که حکومتیان جدید میخ های خویش را بر زمین حاکمیت سیاسی محکم کوبیدند، دو باره مطرح می کنند که "و امروز ما با فضایی کمابیش مشابه سالهای گذشته مواجه ایم". این گونه است که بیش از سی سال است از یک طرف حکومتیان، از طرف دیگر این دوستان ما با استراتژی دو پهلویشان مردم را سرمی دوانند. باز هم دوستان ما اقرار به شکست استراتژی خویش نکرده و هر دفعه دو باره مطرح می کنند که ویژگیهای نوین خویش را دارا می باشد و این دفعه "نحوه عملکرد نیروهای حاکم و نیروهای امنیتی با آن سالها متفاوت است" و "عدول از خط قرمزها با واکنش خشن تر مسئولان امنیتی کشور مواجه شد". در نهایت دوستان ما به این نتیجه می رسند و جوهره استراتژی سیاسی خویش را به این گونه با خمیرمایه آن شکل می دهند که "سیاست اپوزیسیون باید بگونه ای باشد که مسئولان رژیم نترسند".

اینجاست که دیگر داشتن سیاست مستقل، میدان کارکرد مستقل چپ های دموکرات از طرف این دوستان کاملا تعطیل می گردد. آنها اولا مطرح می کنند که " نیروهای حاکم بر اساس آنچه آنرا خطرناک میدانند، خط قرمزهایی تعیین میکنند که عبور از آن را خطرناک تشخیص داده و عدول کنندگان را مجازات میکنند" و " ترس را آنکس که میترسد معنا میکند و نه آنهاییکه در برابر او قرار دارند. در کشوری چون ایران حاکمان از به خطر افتادن حاکمیتشان بیم دارند"، و سپس نفش خویش را فقط و فقط در حد سایه ها و سیاهی لشکر دیگر نیروهای سیاسی درون حکومتی تقلیل داده و مطرح می کنند که " آقای رفسنجانی باید چه میکرد تا مسئولین اصلی حکومت از وی و سیاست‏هایش نهراسند".

با طرح اینکه "تاکید آقای رفسنجانی ضد دعوت برخی شخصیت های اپوزیسیون و اصلاح طلب به آرامش و صبر و خودداری از اقدامات اعتراضی و یا به چالش کشیدن خط قرمزهاست که به زعم آنان به تقویت وحدت راست گرایان و ایجاد مشکلات برای دولت آقای روحانی خواهد انجامید و مغایر یا هشدار دادن به نیروهاست که کاری نکنید که حکومت نترسد" نه تنها مطرح می شود که سکوت دیگر سیاست مداران حکومتی مثل آقای رفسنجانی به مانند توصیه آنها به اپوزیسیون سکولار دموکرات، سکوتی هوشمندانه است، از طرف دیگر مطرح می کنند که حکومت آقای روحانی راست نیست، بلکه راست ها در تقابل با آن قرار دارند.

در نهایت امر مقاله برای فشار آوردن به خط قرمز های حکومتی فقط و فقط این مسئولیت را بر عهده هنرمندان و دیگر تشکل های غیر حکومتی مدنی و صنفی اجتماعی قرار می دهند. آنها مثلا مطرح می کنند که "کشور ما نیاز به هنرمندان، نویسندگان، روشنفکران و سیاستمدارانی دارد که به خط قرمزهایی که حتی در وجه عمده با قوانین خود کشور در تناقض است نه گویند". "اگر ده ها هزار زن به تحمیل خواست مسئولان در نوع حجاب نه نگفته و در این راه توهین و بازداشت و ضرب و شتم را پذیرا نمیشدند امروز همه زنان مجبور بودند چادر بسر کنند". در نهایت امر مقاله به چند پهلو گوئئ پرداخته و از گفته های قبلی خویش فاصله می گیرد. اینجا مثل کتاب آسمانی نسبت به گفته های قبلی خویش به ضد و نقیض گوئی پرداخته و به یاد نقش واقعا سیاسی و روز مره احزاب سیاسی پرداخته و مطرح می کنند، "اگر کسانی نباشند که افکار عمومی را با مشکلاتی که سیاست حاکم بر کشور پدید آورده و می آورد آشنا سازند، اگر سیاست مداران و احزابی نباشند که افق‏های وسیعتر فردا را ترسیم نکنند،خط قرمزها ابدی خواهد بود".

این دو پهلو گویی ها مثل کتاب آسمانی مسلمانان راه را برای تفسیر های دوگانه و گاه چند گانه فراهم می کند. البته آقای نگهدار از این به مراتب بیشتر فراتر رفته و مطرح می کنند که سازمان های سیاسی نباید در حرکت های صنفی مدنی و اجتماعی نقش مستقیم داشته باشند "جلسه پال تاک هفته گذشته". البته باید باورمند بود که ایشان اصلا اعتقادی به فعالیت مستقل سکولار دموکراتیک مستقل خارج حکومتی ندارند، لذا طبیعی است انتظار برود که ایشان بخواهند این جنبش سیاسی نقش فعالی در جنبش اجتماعی مدنی کشور نداشته باشد. شاید به نظر ایشان فقط نامه نوشتن به مقامات حکومتی و حمایت از بد های حکومتی در مقابل بدترها برای تغییر و تحولات اجتماعی کافی باشد. یاد سرنوشت ملکم خان ارمنی می افتم که قبل از مشروطیت از مسیحیت به اسلام گروید و در لندن اقدام با انتشار نشریه کرده و اعلام می کرد که غربی ها نظام قانون مدنی را از کتاب آسمانی مسلمانان گرفته اند، با وجود چنین چرخش صد و هشتاد درجه ای نتوانستند اعتماد روحانیون وقت را نسبت به خود جلب کنند. آیا تاریخ دوباره در لندن تکرار می شود؟