آیت الله بازداشت شد، درگیری ها به پایان رسید
گزارش یک شاهد عینی از دستگیری آقای بروجردی و هوادارانش


• کماندوهای یگان ویژه با فجیع ترین وضع ممکن بدن لت و پار شده مردان و زنان را کشان کشان به داخل آمبولانس ها و اتوبوس ها می کشاندند و بی رحمانه آنان را کتک می زدند. شدت گاز اشک آور به حدی بود که به زحمت می توانستیم تنفس کنیم و تمام فضا آکنده از دود بود. شیون زن ها و گریه های دلخراش دختر بچه هائی که از آن جا بیرون می آوردند واقعا رقت بار بود. در آن وقت همه چیز بود، جز رحم و شفقت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ مهر ۱٣٨۵ -  ٨ اکتبر ۲۰۰۶


اخبار روز: روز یکشنبه با حمله ی نیروهای ضدشورش به منزل آیت الله بروجردی و دستگیری وی و گروه زیادی از هوادارانش، دو روز ناآرامی در اطراف منزل این روحانی به پایان رسید. گزارش زیر از سوی یکی از شاهدان عینی این وقایع برای انتشار در اختیار اخبار روز گذاشته شده، که عینا در زیر آورده شده است:

من یکی از اهالی خیابان آزادی – خیابان رستم هستم. چند ماهی است که روحانی به نام کاظمینی بروجردی در همسایگی ما کلی شلوغ کرده و طرفداران ایشان کوچه محل سکونت وی را قروق کردند و رفت و آمدها را کاملا زیر نظر می گرفتند.
از دیروز شنبه، طرفداران ایشان مانند چند هفته گذشته در این محل بلوا و غوغا به پا کردند، تعداشان بین ۵۰ تا ۷۰ نفر می شد که نیمی از آن ها را خانم های محجبه اما چماق بدست تشکیل می دادند و مردان نیز اکثرا قمه های بلندی در دست داشتند، قیافه های این جماعت بسیار خشن و پرخاشگر و جوان و همچنین بسیار عوام و ومشخصا آماده برخورد و تماما سازماندهی شده عمل می کردند و با آن که شعار «مردم با غیرت، حمایت، حمایت» سر می دادند، اما به هیچ عنوان غریبه ای به خود راه نمی دادند و مردم و رهگذران صرفا از فاصله دور به تماشا می نشستند!
از ساعت ۱۰ صبح دیروز، این عده، با تجمع در اطراف منزل این روحانی، ضمن شعارهای مذهبی و یا حسین گویان به حمایت از ایشان پرداختند، در حالی که چماق ها و قمه هایشان را در هوا می چرخاندند و بعضا به اشخاصی که قصد تصویربرداری داشتند، با خشونت و عربه کشی حمله ور می شدند. در این میان شخصا چند لباس شخصی و حزب الهی را مشاهده کردم که این جماعت دستگیرشان کرد و آنان را بداخل خانه آقای بروجردی بردند.
اقدام آنان کاملا تحریک آمیز بود و معلوم بود که قصد درگیری دارند و گویا از وضعیت بگیر و ببند همفکرانشان در روزهای گذشته کاملا خسته و عصبانی اند و می خواهند کار را یکسره کنند.
در حوالی ظهر تنها چند اتوموبیل گشت پلیس خیابان منتهی به محل را بسته و از عبور و مرور ماشین ها جلوگیری می کردند، در حالی که در این مواقع واکنش نیروهای امنیتی و پلیس بسیار سریع است، اما هیچ حرکتی از سوی ماموران تا ساعت ٣ بعدازظهر دیده نشد!
در این میان اعلامیه هائی از سوی طرفداران آقای بروجردی در میان رهگذران توزیع می شد که در آن عکس دو روحانی که گویا عکس خود ایشان با پدرش بود و در زیر آن ذکر شده بود که نوه بیست و هشتم اما موسی کاظم هستند! و در پائین این اعلامیه تمام رنگی با کاغذ گلاسه براق جمعیتی بزرگ و انبوه در پای سخنرانی ایشان را نشان می داد. اما به نظر عکس ها مونتاژ می آمدند.

به هر حال در حوالی ساعت ۴ بعدازظهر یگان ویژه به همراه نیروهای امنیتی و لباس شخصی با بستن خیابان های منتهی به محل آرایش نظامی گرفتند.
سردار طلائی در محل حضور داشت و فرماندهی میدان گویا با ایشان بود، علاوه بر یگان ویژه نیروهای وارت اطلاعات و لباس شخصی هائی که به نظر متعلق به سپاه و بسیج بودند با چماق هائی یک شکل حضور داشتند.
طلائی از بلندگو یکی از ماشین ها، با تذکرات به اصطلاح قانونی، به همراه تهدید و نصیحت از طرفداران بروجردی خواست که لاستیک های آتش زده در وسط خیابان را خاموش نمایند و از محل متفرق شوند و مکررا یادآوری می کرد که ما نمی خواهیم با شما برخورد کنیم و همچنین گفت که نماینده ای از سوی معترضین جهت مذاکره به پیش ایشان بیاید. سپس با آمدن نماینده، گویا طرفین قرار گذاشتند که نیروهایشان را همزمان از محل دور کنند.
بعد از این جریان، نیروهای یگان ویژه به خیابان های اطراف عقب نشستند اما نیروهای اطلاعاتی و بسیجی همچنان در محل باقی ماندند و طرفداران آقای بروجردی نیز از خیابان اصلی به کوچه محل اقامت ایشان بازگشتند.
بعد از افطار و با کاهش ترافیک خیابان ها، مردم و اهالی رفته رفته در اطراف حامیان آقای بروجردی تجمع می کردند و سعی می نمودند از جریان ماجرا و مواضع این روحانی آگاه شوند، اما از آن جائی که طرفداران ایشان در موضع تدافعی قرار داشتند، پاسخ های مبسوطی به پرسش کنندگان نمی دادند و همچنین از ترس ورود لباس شخصی ها به کوچه محل اقامت آقا که اکنون به دژ مقاومت ایشان و هوادارانش تبدیل شده بود، فاصله حائلی با مردم ایجاد کرده بودند و نمی گذاشتند افراد غریبه به آن ها نزدیک شوند.

خلاصه این وضعیت با فرارسیدن غروب و تاریک شدن هوا اندکی آرام شد و به نظر می رسید که جریان می خواهد پایان یابد.
این آرامش نسبی تا ساعت یک بامداد همچنان ادامه داشت، تا این که رفته رفته بر تعداد لباس شخصی ها افزوده شد و معلوم بود که کاملا هدایت شده عمل می کنند و با شعارهای «مرگ بر منافق» و «مرگ بر ضدولایت فقیه» و «سوسولا کوشن، تو سوراخ موشند»، قصد تحریک طرف مقابل را داشتند و با شعارهای خود از نیروی انتظامی می خواستند که هر چه سریعتر راه را برای برخورد آنان با طرفداران آقای بروجردی باز نماید. و در ظاهر نیروی انتظامی روی خوشی به خواسته های آنان نشان نمی داد و هر چند لحظه یک بار با یک یورش، آنان را پراکنده می ساخت و اجازه نزدیک شدن آن ها را به محل مذکور نمی داد. اما بعدا معلوم شد این برخوردها واقعی نبودند و کاملا حساب شده بودند.
در حوالی ساعت ٣ بامداد روز یکشنبه، خیابان آزادی و پیاده روها مملو از موتورسیکلت ها و ماشین های متعلق به لباس شخصی ها شد به طوری که به زحمت جای پارک پیدا می شد. با افزایش لباس شخصی ها و عربده های گوشخراششان و حرکت ماشین های ضدشورش یگان ویژه، همگی خبر از یک حمله بزرگ و نهائی می داد.
در ساعت نزدیک ۴ صبح مجددا با فرمان سردار طلائی یگان های ویژه آماده برخورد شدند و هر چه به یورش نیروهای ضدشورش نزدیک تر می شدیم، نعره های حزب الهی ها نیز بلندتر می شد. گویا خود را در آستانه ی فتح بزرگی می دیدند!! از این لحظه به بعد نیروهای لباس شخصی که وانمود به ترمزبریدگی می کردند، کاملا تحت فرمان فرماندهی میدان و مکمل یگان ضدشورش درآمدند.
ناگهان موبایل ها از کار افتادند و یک ماشین زره پوش آبپاش به کوچه تجمع کنندگان یورش برد. بلافاصله آمبولانس های اورژانس تهران که در محل بودند و ما گمان می کردیم جهت امدادرسانی آمده اند، با سرعت به پشت زره پوش آبپاش رفتند و ناگهان درب عقب آنان باز شد و کماندوهائی قوی هیکل که با کلاه کشی سیاه رنگ و جلیقه ضدگلوله و مسلسل ام – پی ۵ و کلی تجهیزات که تنها در فیلم های اکشن نمونه اش را می توان دید از آمبولانس ها بیرون پریده و با شلیک گاز اشک آور به داخل کوچه مغول وار حمله بردند، لحظه ای نگذشت که ما صدای چند رگبار گلوله را شنیدیم! غریو شادی و نعره پیروزی از لباس شخصی ها به آسمان برخواست و از آن پس صحنه ها واقعا دلخراش و هولناک بودند.
کماندوهای یگان ویژه با فجیع ترین وضع ممکن بدن لت و پار شده مردان و زنان را کشان کشان به داخل آمبولانس ها و اتوبوس ها می کشاندند و بی رحمانه آنان را کتک می زدند. شدت گاز اشک آور به حدی بود که به زحمت می توانستیم تنفس کنیم و تمام فضا آکنده از دود بود.
شیون زن ها و گریه های دلخراش دختر بچه هائی که از آن جا بیرون می آوردند واقعا رقت بار بود. در آن وقت همه چیز بود، جز رحم و شفقت. لحظه ای بعد یک پژو ۴۰۵ که حامل آقای بروجردی بود و قصد خروج از مهلکه را داشت، به دست نیروهای ویژه متوقف می شود و سپس موجی از نیروهای امنیتی و پلیس آن را محاصره می کنند. از فریادهای جماعت حزب الهی که در آن هنگام نقش تماشاچی و تشویق کننده نیروهای ضربت را ایفا می کردند، معلوم بود که ایشان دستگیر شدند و متاسفانه به شدت مورد هتاکی و ضرب و شتم قرار گرفتند.
با دستگیری آقای بروجردی بر هیجان نیروهای حاضر در میدان افزوده شد و یک صدا شروع به خواندن سرود کردند!! برایم نامفهوم بود که چه می خوانند، ولی احساس کردم که دارند سرود پیروزی می خوانند.
ماموران آخرین نفرات باقی مانده را از خانه خارج نمودند و مانند چارپایان به داخل یک وانت قفس دار که مخصوص حمل متهمان است روی هم انداختند و حرکت نمودند.
بدبختانه این ماشین ها می بایست از میان نیروهای حزب الهی عبور می کرد تا به خیابان اصلی که خیابان آزادی بود برسد و این ناجوانمردان در کمال بی رحمی با پاشیدن اسپری فلفل به سر و صورت و تن مجروحشان و با فحش های رکیک ناموسی آنان را بدرقه می کردند.

خلاصه با پایان گرفتن انتقال دستگیرشدگان از محل، سردار طلائی با تعداد زیادی از افسران ارشد همراهش در میان هلهله شادی حزب الهی ها و لباس شخصی ها مانند فاتحان استالین گراد و نبردهای تاریخی، با لبخند پیروزمندانه از تمامی امت حزب الهی و نیروهای تحت فرمانش تشکر نمود و بلافاصله با دور شدن نیروهای اطلاعاتی و پلیس، ماموران شهرداری با ماشین های خود شروع به شستتن خیابان و جمع آوری و پاک کردن آثار جرم کردند. به طوری در ساعت ۶ صبح، دیگر هیچ اثری از این رویداد باقی نمانده بود!

موفق باشید
بهرام – تهران، یکشنبه ۱۶ مهر ماه ۱٣٨۵