چرا مدافعان محیط زیست باید از مبارزات کارگران حمایت کنند
استفانی مک میلان - برگردان: بابک پاکزاد


• تلاش برای حل و فصل بحران های زیست محیطی، بدون پرداختن به دلایل ساختاری نهایتا با شکست مواجه خواهد شد. پرداختن به این موضوع بصورت مستقیم نمی تواند آن نظام اقتصادی – اجتماعی را دگرگون کند که استخراج منابع را به یک ضرورت غیرقابل مذاکره بدل کرده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۵ خرداد ۱٣۹٣ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۱۴


این مطلب به طور خاص و ویژه، به مبارزه طبقاتی تا آنجا که به بحران محیط زیست مربوط می شود می پردازد. و به تمام دلایل دیگری که برای آنها باید مبارزه طبقه کارگر را بسیج و از آن حمایت کرد نخواهد پرداخت.

نخست، ما باید این حقیقت را به رسمیت شناسیم که سرمایه داری جهانی به سوی نابودی محیط زیست پیش می تازد.
مشکل به پیشتر از خود سرمایه داری برمی گردد. ترکیب شدن تقسیم جنسیتی کار اولیه با ورود به عصر کشاورزی و شیوه اسکان دائمی مرتبط با آن، صحنه را برای تقسیمات طبقاتی و انباشت خصوصی مازاد ثروت مهیا ساخت. پایداری و ثبات این ساز و کار مستلزم توسعه دولت ها با ارتش ها و ستم اجتماعی و سرکوب جهت تضعیف مخالفت های داخلی ، و ایدئولوژی هایی بود که آن ها را عادی و مقدر جلوه می دهند. و همانطور که زمین دچار فرسایش و منابع، سریع تر از آن چه به طور طبیعی احیا و جایگزین گردد مصرف می شد، گسترش و توسعه به امری الزامی بدل شد که به کشورگشایی و فتوحات و تجارت نامتوازن آمرانه منتهی شد.
این روند، طی زمان، در ترکیب بس پیچیده و بغرنج تری به هم تافته و بلوغ یافت و در آخرین مرحله سرمایه داری به اوج خود رسید: وحشتی فراگیر و درخود فروبرنده و ویرانگر که سازو کار کنونی زندگی اجتماعی جهانی ماست. بحران زیست محیطی، بویژه تغییرات آب و هوایی، عاجل ترین مشکلی است که ما به صورت جمعی با آن مواجهیم. این یک حقیقت ساده است که در صورتی که سیاره ما دیگر زندگی را پشتیبانی و حمایت نکند، تمام اهداف و مقاصد انسانی دیگر از جمله عدالت اجتماعی دچار توقف و ایست خواهند شد.

اما تلاش برای حل و فصل بحران های زیست محیطی، بدون پرداختن به دلایل ساختاری نهایتا با شکست مواجه خواهد شد. پرداختن به این موضوع بصورت مستقیم (برای مثال، بستن مسیر لوله جهت ممانعت از رساندن قیر شن مال به پالایشگاه) نمی تواند آن نظام اقتصادی – اجتماعی را دگرگون کند که استخراج منابع را به یک ضرورت غیرقابل مذاکره بدل کرده است. سرمایه بی رحم است و یا اطراف هر مانعی جاری شده و از آن عبور می کند – و یا آن را درهم می شکند. در سراسر تاریخ، سرمایه داری خواست و ظرفیت خود برای محو و نابودی هر کس (از جمله کل جمعیتی) که در صدد مقاومت است را نشان داده است.

از زاویه تاریخی، تنها یک طبقه توانسته سرمایه را به چالش گرفته و آلترناتیوی برای آن ارایه دهد: طبقه کارگر. این مساله نه ابدا بخاطر نوعی برتری معنوی و اخلاقی است و نه بخاطر این است که آنها بیشترین رنج را متحمل می شوند. در حقیقت، بسیاری دیگر هستند که از هر گونه ابزاری برای تداوم حیات و زنده ماندن محرومند و وضعیتی بسیار اسفناکتر از آن که بمثابه کارگر مورد استثمار قرار گیرند دارند.

دلیل این که طبقه کارگر از این ظرفیت برخوردار است این است که در جایگاه استراتژیکی قرار دارد. کارگران مستقیم ترین رابطه با سرمایه را دارند: انها سرمایه را تولید می کنند. تا حدی که سرمایه داران، خودشان، فقط مدیریت و اقدام به انباشت آن می کنند که از طریق استثمار کارگران در فرایند تولید کالاها متحقق شده است. کالاها، تجسد ارزش اضافی ناشی از کاری است که بها و دستمزد آن پرداخت نشده به همراه مواد طبیعی (که سرمایه داران با ابزار قانون یا دیگر ابزارهای زور و سرکوب مدعی مالکیت آنها هستند). ارزش اضافه هنگامی که به عنوان سود متحقق شد و دوباره سرمایه گذاری شد، به سرمایه جدید تبدیل می شود.

سرمایه داری بر اساس و برمبنای استثمار کار کرده و به پیش می رود آن هم از طریق پرداختی کمتر از کل ارزش آن چه کارگران تولید می کنند به آنها (هر آن چه می ماند به سود بدل می شود). بنابراین به منظور فروش تمام کالاهای اضافه ای که نمی تواند به شیوه ای سود آور درون چارچوبی اجتماعی مصرف شود، سرمایه داری از نظر ساختاری مستلزم آن است که « یا گسترش یابد و یا بمیرد». مشکل با این مدل اقتصادی در یک سیاره با منابع محدود کاملا واضح و روشن است.

هم اکنون در مرحله ای هستیم که با فاجعه ای قریب الوقوع مواجهیم مگر آن که قاطعانه دست به اقدام بزنیم. استراتژی جمعی ما باید توانایی نابودی کل ماتریس جهانی روابط اجتماعی – اعمال و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیکی را داشته باشد ( که همه آنها نهایتا براقتصاد تکیه کرده اند که نیروی محرکه آن تولید است).

تنها زمانی که ما جامعه را از دست سرمایه داری خلاص کنیم ، هر بنیان ممکنی برای سازماندهی مجدد فعالیت انسان با ارزش هایی متفاوت می تواند در دستورکار قرار گرفته و وجود داشته باشد. ارزش هایی چون تعاون و همکاری زیست محور و بی طبقه با یکدیگر. درحالی که درمی یابیم که نمی توان محیط زیست را در چارچوب نظام حاضر که اصلاح یا محدود کردن آن غیر ممکن است نجات داد، این پرسش مطرح می شود که: چگونه می شود به نظام سرمایه داری پایان داد؟ چگونه می توان به طور کامل شیوه زندگی امان را دگرگون کنیم، به گونه ای که کل تلاش و جد و جهد انسان معطوف به پیگیری سود شخصی ( از طریق تولید ارزش اضافه) نگردد؟

سرمایه دارها به شیوه ای داوطلبانه انباشت سرمایه را متوقف نخواهند کرد. آنها نمی توانند از الزامات ساختاری نظام بیش از آن چه ما می توانیم، بگریزند. برعکس، آنها مجبورند تمام قدرت سیاسی اشان را جهت درهم شکستن هر نوع تهدیدی علیه هژمونی اشان متمرکز کنند. در صورتی که بخواهیم توانایی کنار زدن آنها از قدرت را کسب کنیم، نیازمندیم که خود را به عنوان یک نیروی اجتماعی جهانی عظیم سازماندهی کنیم . تنها دو گزینه پیش روی ماست: نابودی کامل یا انقلاب جهانی.

برخی گروه ها و طبقات اجتماعی تحت سلطه سرمایه هستند و منافعی در پایان بخشیدن به آن دارند و اغلب تمایلی رو به رشد در متحقق کردن آن. اما بیشتر انها با این که در برابر آثار مخرب سرمایه جانانه و با شهامت مقاومت می کنند، توان شکست آن بصورت قطعی و دایمی را نخواهند داشت. از نظر تاریخی، حتی پس از سرنگونی دولت ها، سرمایه داری یا بدون توقف ادامه یافته و یا به سرعت وضعیت پیشین احیا شده. این یک شکست اخلاقی یا معنوی نیست، بلکه ریشه در فقدان ظرفیت ساختاری درونی طبقاتی دارد که این مبارزه را به پیش برده اند – معمولا بخش ها و فراکسیون های متفاوتی از خرده بورژوازی ( طبقه متوسط). مبارزه از الزامات حیاتی اقتصادی خودشان تحت نظام سرمایه داری ناشی و جاری می شود که چیزی نیست جز مبارزه دایم برای ارتقاء وضعیت و جایگاه اشان در بازار. بنابراین آنها بر موقعیت برابر، انصاف و هم ترازی ( ارزش های بازار) پافشاری می کنند، اما همیشه وقتی پای نابودی خود بازار وسط می آید متوقف می شوند.

به همین دلیل است که بخش اعظم جنبش زیست محیطی (که عمدتا از طبقه متوسط هستند) عبور از خط خواست نابودی سرمایه داری از طریق انقلاب را رد و انکار می کنند. و با شور و حرارت این حقیقت که تنها راه نجات زمین از این مسیر می گذرد را رد می کنند.
تنها طبقه ای که در درگیری بنیادی با سر مایه قرار دارد طبقه کارگر است. آنها هر روز با سرمایه در رابطه ای استثماری قرار دارند و با آن مواجه اند. رابطه ای آنتاگونیستی و غیر قابل حل و فصل. رهایی خود، توقف استثمار – بردگی مزدی و تخصیص خصوصی ( یا بهتر بگوییم دزدی) ارزش اضافه ایجاد شده در تولید کالا را به دنبال دارد – که در معنای نابودی بازتولید سرمایه بطور کامل است. طبقه کارگر با رهایی خود، می تواند کل طبقات دیگر و کل جهان را از خفقان سرمایه داری آزاد کند. سرمایه داری را تنها می توان از طریق انقلاب به رهبری طبقه کارگر شکست داد. به این دلیل است که تمام کسانی (که به طبقات تحت سلطه تعلق دارند) و دغدغه نجات سیاره را دارند – و یا دغدغه پایان بخشیدن به فقر و تهیدستی و دیگر هراس هایی که سرمایه داری مرتکب آن شده است – باید علاوه بر تضعیف سرمایه با مقاومت در برابر تمام تجلیات و آثارش، به حمایت و تقویت مبارزات طبقه کارگر همت گمارند.


* استفانی مک میلان، کارتونیست و نویسنده هفت کتاب است که از آثار اخیرش می توان به «مقاومت در برابر محیط زیست کشی» اشاره کرد که یک گرافیک نوول است و همچنین «سرمایه داری باید بمیرد» که شامل کارتون ها و متون تئوریک است. برای اطلاعات بیشتر می توانید به وبسایت وی به این آدرس مراجعه کنید: stephaniemcmillan.org