از : البرز
عنوان : فرا روئیدن هر اجتماعی به نظامی مردمسالار پیش زمینه های لازم خود را دارد
خانم سپهری، خیلی بجا و درست مرقوم کرده ای، «بدون شناخت از گذشته، شناخت از حال ممکن نیست....» گذشته جوامعی چون فرانسه و آلمان از ابتدا به این شکل که امروز می بینیم نبوده، در باستیل فرانسه جماعت یاغی را به سیخ و صلابه می کشیدند، در آلمان دمار از روزگار لوتریها و امثالهم در می آوردند.
همه این فجایع در اروپای آن زمان رخ میداد، چرا که شاهان این ممالک به پشتوانه کلیساهای قدر قدرتشان، خود را صاحب جان و مال و ناموس مردم پنداشته، و از جایی که عامه مردم را کودنهایی بیش تصور نمیکردند، در نقش قیم هایی تام الاختیار جولان میدادند.
بنابراین هیچ اجتماعی در عرض یک روز به نظامی مردمسالار نرسیده، که وطن ما دومی اش باشد. فرا روئیدن هر اجتماعی به نظامی مردمسالار پیش زمینه های لازم خود را دارد.
حکومت رضاشاه و محمدرضاشاه بیش از نیم قرن فرصت داشتند، تا جامعه ایرانی را بقول پهلوی پسر به «دروازه های تمدن بزرگ» برسانند، اما نتیجه تمام تلاشهاشان، یا به قول شما «اشتباهات و اشکالات و کجروی ها» شان ایران را در همان عهد حضرتِ رسول برجای میخکوب کرد.
خانم سپهری، میدانم برایت سخت و دشوار است، که به حقایق و فجایعی فکر کنی، که معبودانت بر سر شما و دیگر هموطنانمان آوردند.
بیائیم و تصور کنیم، اگر معبود شما محمد رضاشاه فقید، در مناقشه دربار، کاشانی و مصدق، جانبِ دربار زیاده طلب خود، و کاشانی آن مردِ هزاررنگ را رها، و جانبِ مصدق، فاطمی، تختی و امثالهم را گرفته بود. امروز پهلوی نوه، مانند خانواده سلطنتی انگلستان، هلند، نروژ، سوئد و امثالهم در کاخ خودش لمیده و هر از گاهی سوار بر کالسکه زرین، قری در خیابانهای تهران داده، و غریو فریادهای شاد و صمیمانه مردم را می شنید.
اما متأسفانه محمدرضاشاه جانب دربار و آقای کاشانی را گرفت، و سرانجام دستمزد خود را، بابت این انتخاب نابجا و سراپا اشتباهش، در روزهای تاریخی بهمن ماه سال ۵۷ نقدا دریافت کرد.
۶٣۰۷٨ - تاریخ انتشار : ۱ تير ۱٣۹٣
|
از : آزاده سپهری
عنوان : عدم شناخت
اقای البرز،
یعنی شما فکر میکنید جامعه ی عقب مانده، قبیله ای و بدوی دوران رضا شاه را میشد در عرض چند دهه تبدیل به فرانسه و آلمان امروز کرد؟
شما واقعا فکر میکنید در جامعه ای که قبایل و عشایرش بخاطر جزیی ترین اختلافات یکدیگر را قتل عام میکردند، در جامعه ای که زنان هیچگونه حق و حقوق و ارزشی نداشتند و "نامحرم" حتی صدایشان را نباید می شنید، در جامعه ای که بخاطر یک فحش (چه ناموسی و چه غیرناموسی) دست به قتل یکدیگر میزدند، در جامعه ای که قانون معنا نداشت و "قانون وحش" برقرار بود، در چنان جامعه ای میشد در عرض چند دهه یک نظام دمکراتیک امروزی را برپا کرد؟
با شناخت از جامعه ی آن دوران ایران است که آدم در می یابد رضاه شاه و پسرش چه اقدامات مثبتی در جهت مدرنیزه کردن جامعه ایران انجام دادند، علیرغم همه اشتباهات و اشکالات و کجروی هایی که داشتند.
بدون شناخت از گذشته، شناخت از حال غیرممکن است. و بدون شناخت از حال، نمی توان در عرصه اجتماعی و سیاسی هیچ نقشی ایفا کرد.
۶٣۰۷۰ - تاریخ انتشار : ٣۱ خرداد ۱٣۹٣
|
از : البرز
عنوان : اگر تحت لوای حکومتِ شاهان پهلوی مدرنیسم به معنای واقع آن بر کشور حاکم می بود
خانم سپهری گرامی، از توجه شما و طبق مرقومه شما، از توجه دیگر خوانندگان به نظرم(کامنتم) نهایتِ تشکر را دارم.
و شادم از اینکه هموطنانم محلی مردمسالار، چون تارنمای محترم اخبار روز را برای تبادل افکار، بحث و مجادله فکری دارند. با کمی گشت و تفحص در عالم مجازی(اینترنت) دایر به زبان فارسی، یقیناً سخن مرا تصدیق خواهی کرد.
در جایی از یادداشت خود، خیلی زیبا و محترمانه نوشته ای، «...نمی دانم این ادعاها را از کجا می آورید؟...»
خانم سپهری، اگر نگاهِ چند دقیقه ای شما به یک مطلب اجتماعی دوران رضاشاه، به شما نشان میدهد که ایران و مردمش غرق در مدرنیسم شده اند، لزوماً نمیتواند چنین برداشتی اساس تفکر مرا هم تشکیل دهد.
چه مدرنیسم از دیدگاه باورمندان به مدرنیسم، علاوه بر سوار شدن به اتومبیل به جای گاری اسبی، رفتن به کلاس درس میز و نیمکت دار به جای رفتن به مکتبخانه، مشخصاتِ بسیار مهمتر دیگری هم دارد، که مهمترین آنها، عبارت است از گسترش مردمسالاری(دموکراسی)، به عبارت دیگر نقش داشتن مردم در اداره کشور.
شما و یا هر کس دیگر، هر قدر هم که مسلط به امور شعبده و آکروباتیسم باشد، نمیتواند بیاید و بگوید، در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه، ایران اسیر اختناق و خفقان سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نبوده است.
چه اگر تحت لوای حکومتِ شاهان پهلوی مدرنیسم به معنای واقع آن بر کشور حاکم می بود، مردم ایران نمیتوانستند خود را به قیام بزرگ و میلیونی بهمن ۵۷ فرا برویانند،
و اگر ما مردم ایران بواقع مدرن شده و تبعات مدرنیسم را پذیرفته بودیم، نمیتوانستیم در بحبوحه قیام بزرگ و میلیونی بهمن ۵۷ خود، عکس مردی را در ماه ببینیم، و یا باور کنیم عکس مردی در ماه دیده شده، و یا کمی بعدتر، نمیتوانستیم به خود اجازه دهیم که پای صحبت مردی بنشینیم که می فرمود «اقتصاد مال خر است»
خلاصه آنکه، خانم سپهری گرامی، اگر معبود شما، رضاشاه گرامی، به جای پروراندن متخصصین تزریق آمپول هوا، کشور را از طریق تحصیل کردگان مدارس و دانشگاههای کشور اداره کرده بود،
و اگر فرزند گرامش، محمدرضاشاه پهلوی در مناقشه دربار، کاشانی و مصدق، به جای برگزیدن سمتِ کاشانی و زیاده طلبی های دربارش، سمتِ مصدق را گرفته بود. شاید امروز ایران سرنوشت بهتری داشته، و سرآمد مدرنیسم، نه تنها در منطقه، بل در جهان بود،
و دیگر نه لازم بود، آن مرد در جزیره ای دورافتاده و در فراغ وطن، جان به جان آفرین تسلیم کند،
و نه فرزند گرامش محمدرضاشاه در عین بیماری و ضعف از سوی متحدینش!!! مانند توپی بین کشورها پاس کاری شده، و سرانجام در مملکتی عربی جان به جان آفرین بسپارد
۶٣۰٣۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ خرداد ۱٣۹٣
|
از : مسعود راجی
عنوان : "ما" ی این مقاله
با درود به آقای سیادت و آقا/خانم البرز، بگمانم مقصود آقای سیادت از "ما" مجموعه ی متشکل از خودشان و خوانندگان مقاله ایشان است.
۶٣۰٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣۹٣
|
از : آزاده سپهری
عنوان : این ادعاها را از کجا می آورید؟
اقای البرز،
در کامنت خود نوشته اید:
"باید توجه داشت، که علیرغم ادعای حکومت شاه در گسترش مدرنیسم، دیدِ سیاسی مردم ایران دچار تغییرات چندانی نشد، با این حساب پس از رویداد بزرگ تاریخ ایران در بهمن ۵۷ ، نه رژیم(حکومت) سلطنتی، بل حکومتِ محمد رضاشاه پهلوی و دودمان ایشان به کناری گذاشته شد، و حکومت سلطنتی در دودمان جدیدی به نام فقهای ولایت مطلقه امکان ادامه یافت."
نمی دانم این ادعاها را از کجا می آورید؟ یک نگاه چند دقیقه ای به یک مطلب اجتماعی درباره دوران رضا شاه نشان می دهد که جامعه ی ایران چه بود و در عرض فقط چند دهه چه پیشرفت هایی نصیبش شد. اگر خاندان پهلوی تا جای ممکن مدرنیسم را در ایران گسترش نداده بود (چیزی که شما انکارش می کنید)، بخش بزرگی از مردم هنوز چند سال از انقلاب نگذشته، به مخالفان جدی آن تبدیل نمی شدند. اگر دستاوردهای پهلوی ها نبود، آخوندها نه تنها در مواردی چون حجاب و زن ستیزی میخ خود را به زمین کوبیده بودند، بلکه ایرانیان حتی از اسم دمکراسی و آزادی هم فراری بودند.
جالب است که شما اینقدر هم نمی دانید و اینگونه با اعتماد به نفس درباره همه چیز اظهار نظر می کنید! و جالب تر این است که دست اندرکاران و خوانندگان اخبار روز هم به ادعاهای جالب شما توجه می کنند و آن را جدی می گیرند!
۶٣۰۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣۹٣
|
از : البرز
عنوان : قواعد بازی مشترک
آقای سیادت گرامی، در بندِ یک نوشتار خوب خود، مفاهیم خوبی را کنار هم چیده، و از آنها نتیجه خوبِ تمرکز نیروهای مختلف برای خواستی مشترک، و نهایتاً قدرتمندتر شدن نیروی مردم از نیروی حکومت شاه و در هم شکسته شدنش را استخراج کرده ای.
اما باید توجه داشت، که علیرغم ادعای حکومت شاه در گسترش مدرنیسم، دیدِ سیاسی مردم ایران دچار تغییرات چندانی نشد، با این حساب پس از رویداد بزرگ تاریخ ایران در بهمن ۵۷ ، نه رژیم(حکومت) سلطنتی، بل حکومتِ محمد رضاشاه پهلوی و دودمان ایشان به کناری گذاشته شد، و حکومت سلطنتی در دودمان جدیدی به نام فقهای ولایت مطلقه امکان ادامه یافت.
و از همان فردای بهمن ۵۷ آقای خمینی سوار بر استر مراد، حتی وقتی می گفت،«اقتصاد مال خر است» و بعدها که می گفت، «راه قدس از کربلا می گذرد» جیکی از احدی از بادنجان دور قاب چینان اطراف، که همه قدرت را در انحصار داشتند، در نمی آمد، و درست عین زمان محمدرضاشاه پهلوی، که وقتی شاه حرف میزد جز به به و چهچه صدایی دیگر شنیده نمیشد، بادنجان دور قاب چینان اطراف آقای خمینی نیز همان رفتار را با شخص ولی فقیه و امامشان داشته و دارند.
در بندِ دوم نوشتار میخوانیم، «...درک مردم از آزادی معطوف به عوامل داخلی است. امروز مردم به دنبال آزادیهایی هستند....که در منشور سازمان ملل آمده است...» به این برداشت از صحنه اجتماعی ایران نمیتوانم رأی مثبت دهم، چرا، چون اگر بواقع چنین می بود، در رأس مردم، روشن اندیشان جامعه در عرض و طول سی و شش سال گذشته باید که میتوانستند، بر اساس تکیه بر «...منافع ملی، احساسات و غرور ملی...» جبهه ای متشکل و متحد از نیروهای مختلف مردم را بوجود آورند، اما به عینه می بینیم که چنین نیست، و هر نیرویی از نیروهای اپوزیسیون حکومت مطلقه ولایت فقیهی کما فی السابق فقط سنگ سلطنت خود را به سینه می زند.
در بندِ سوم نوشتار به مطلبی بسیار قابل توجه و مهم اشاره شده، «...بخشی از سیاستهای اپوزیسیون...رژیم(حکومت) را یک مجموعه منجمد و غیرقابل تغییر می بیند...»
اگر نیروهای حکومتِ فعلی و طرفداران آن اهل تغییر باشند و یا نباشند، در هر صورت و حال بخشی از اجتماع ما را تشکیل می دهند، همانگونه که با حذف شدن محمدرضاشاه پهلوی و هوادارانش از ارکان حکومتی، آنان از صحنه اجتماعی ایران حذف نشده و همچنان وجود دارند. بنابراین یک ایران سالم، یک ایران مترقی، بدون آنکه اجازه رشد به خودکامگی و ستم بدهد، موظف است که وجود تمامی شهروندانش را «تحمل» کند.
در بندِ چهارم نوشتار، به «...تحلیل مشخص از شرایط مشخص...» اشاره میشود، اما باید توجه داشت، هر شرایط اجتماعی از سویی مشخص، بررسی، و از همان سو، تحلیلی مشخص هم ارائه میشود. این رویه در متمدنانه ترین جوامع عصر حاضر که بر آنها مردمسالاری نیز حاکم است، جاری میباشد. آنچه در این بین حائز اهمیت است، قواعد بازی مشترک، و رعایت آن از جانب تمامی نیروهای موثر و غیرموثر اجتماع است.
بخش پنجم نوشتار، که در واقع در تلاش است، روحیه آزادیخواهی و بهبود شرایط زندگی در نزد مردم را مورد بررسی مجدد قرار دهد، به نکات و مفاهیم قابل توجه و زیبای زیادی اشاره دارد،
اما با این همه در جایی از این بخش از نوشتار می خوانیم، «...سیاست مستقل ما بر مبنای آزادیخواهی و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی ایران بنا گذاشته میشود...»، با اینکه مشخص نیست مقصود نویسنده نوشتار از واژه «ما» اشاره به چه کسانی است،
اما در مجموع خود، وقتی صحبت از آزادیخواهی و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی ایران در میان است، طرح سیاست مستقل خالی از اشکال نیست، چرا، چون اگر هر نیرویی از نیروهای اجتماع بدون توجه به دیگران و قواعد بازی مشترک، بخواهد فقط استر خویش را جلو براند، از این معرکه، نه مردمسالاری، بل خودکامگی خشن و غبراق جدیدی فرا خواهد روئید.
۶٣۰۱٨ - تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱٣۹٣
|