فراز و فرود پدیده دولت-ملت اما آینده از آنِ دولت-شهروند است!
حمید آقایی
•
پدیده مدرن دولت-شهروند تازه در آغاز راه خود است و با وجود عبور تدریجی از مفهوم دولت-ملت در میان بعضی ازکشورهای اروپایی، ما هنوز فاصله زیادی با یک نظام سیاسی-اقتصادی مبتنی بر ایده دولت-شهروند داریم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱ تير ۱٣۹٣ -
۲۲ ژوئن ۲۰۱۴
آغاز دوره جدیدی از جنگ های داخلی در عراق، با اشغال غرب و شمال غرب این کشور توسط نیروهای داعش، و تقسیم عملی عراق به سه بخش سنی، شیعه و کرد نشین، بار دیگر این سوال را بر می انگیزاند که آیا اصولا می توان مردم ساکن سرزمین عراق را یک ملت نامید؟ همین سوال در مورد اوکراین که عملا به دو بخش تقسیم شده است و ساکنین شهرهای مرزی همجوار با روسیه بیشتر خود را روس می دانند تا اوکراینی، مطرح است. کشور بلژیک نیز سالها است که با این پرسش دست بگریبان می باشد که آیا اصولا مردم این کشور خود را می توانند یک ملت واحد محصور در مرزهای جغرافیایی بلژیک بنامند. در حالیکه این کشور نیز عملا بدو بخش هلندی زبان فِلاندرن و بخش فرانسوی زبان والونیه تقسیم شده است و بسیاری پیش بینی می کنند که این کشور سرانجام به دو کشور مجزا تقسیم خواهد شد؛ و اگر حضور جامعه اروپا در بروکسل نبود شاید این تقسیم مدتها پیش اتفاق افتاده بود.
همین پرسش حتی می تواند برای جامعه اروپا نیز صادق باشد. هر اندازه پارلمان اروپا قوانین بیشتری در حوزه های سیاسی، اقتصادی و نظامی، برای وحدت و همکاری کشورهای اروپایی، تصویب کند، این سوال که آیا اروپاییان باید خود را یک شهروند اروپایی بنامند و یا عضوی از یکی از ملت های این قاره بحساب بیاورند، بطور جدی تر مطرح می شود. حتی در رابطه با برخی از کشورهای اروپایی که اقلیت های قومی، مذهبی و مهاجر حضور چشمگیری در عرصه های مختلفی از این کشورها پیدا کرده اند نیز این پرسش می تواند مطرح شود که چگونه می توان ساکنین هر یک از این کشورها را یک ملت تعریف کرد و رابطه بین ملت و دولت های حاکم را تشریح نمود؟
برای یافتن یک پاسخ قانع کننده برای سوالات فوق می توان دو راه را در پیش گرفت یا به تعاریف رسمی و معتبر درباره دولت - ملت مراجعه کرد و یا فرایند رشد و تکامل رابطه مردم با قدرت سیاسی و حکومتی را در یک بستر تاریخی بررسی و تجزیه و تحلیل نمود و بر این مبنا، بدون پافشاری بر یک تعریف خاص، روند تحولات آیندهی پدیده دولت-ملت را پیش بینی نمود. مزیت راه دوم در این واقعیت نهفته است که نمی توان یک تعریف جامع و مانع از دولت-ملت ارائه نمود که همه موارد و پارامترها را، از جمله زبان واحد، تاریخ واحد، اشتراک در نژاد و یا مذهب و فرهنگ، بپوشاند. شاید در دورانهای پیشین ممکن بود که بر مبنای این پارامترها یک دولت-ملتِ ویژه و منحصر بفرد پیدا کرد؛ اما در شرایط کنونی و با تبدیل جهان به یک دهکده کوچک و همچنین با سیل عظیم مهاجرت انسانها برای یافتن شرایط محیطی و زیستی مساعدتر، دیگر نمی توان از یک ملت منحصر بفرد و برخوردار از یک فرهنگ، مذهب و یا زبان مجزا و کاملا متفاوت صحبت کرد.
لغت نامه سیاسی اکسفورد (Oxford Concise Dictionary Politics) دولت-ملت را اینگونه تعریف می کند: "دولت-ملت یک ساختار اسطوره ای و انتلکتوئل (فکری-معنوی) همراه با یک نیروی سیاسی بسیار متقاعد کننده (مشروع و مقبول) و قدرتمند است. واحدی (پدیده ای) مستقل و بنیادی است که در مطالعات مربوط به روابط بین الملل.... معنای خود را از تصادم و برخورد والدین خود (ملت و دولت) باز می یابد. (پدیده) دولت (در حقیقت) اشاره دارد به یک حاکمیت خاص در چهارچوب مرزهای جغرافیایی مشخص و در ارتباط با سایر سازمانها و دولت های مستقل دیگر..... (پدیدهی) ملت (اما) اشاره دارد به مردمِ محصور در یک مرز جغرافیایی مشخص که در فرهنگ، زبان و نژاد مشترکند و از نظر تاریخی نیز برخوردار از یک تداوم و استحکام می باشند. بطوری که این ویژگی های مشترک منجر به یک احساس و هویت واحد در میان این مردم می شوند. احساس و هویتی که در تصادم و پیوند با پدیده دولت و قدرت سیاسی یک مجموعه بسیار مقبول و مشروع را برای نخبگان حاکم بوجود می آورد."
اگر بخواهیم این تعریف را بطور کامل مبنا قرار دهیم، شاید هیچ کشوری را نتوان یافت که مشمول آن گردد. برای مثال ملت های بزرگ چین و هند آنگونه از نژادها، زبانها و فرهنگ های مختلفی تشکیل شده اند که مطابق این تعریف نمی توانند سمبل واقعی پدیده دولت-ملت بشمار آیند. این ارزیابی و نتیجه گیری حتی می تواند در مورد کشورهایی مانند کانادا، سویس و یا برخی از کشورهایی اروپایی مانند بلژیک نیز صادق باشد. تاریخ این کشورها، با مرزهایی که اکنون شناخته می شوند، حتی بعمر چند صد سال نیز نمی رسد. و چه بسا بتوان گفت که تعاریف کلاسیکی که امروزه از پدیده دولت-ملت می شوند و بر مبنای آنها مرزهای دولت-ملت تعیین می گردند عمدتا تئوریک، قراردادی و مصنوعی بنظر می رسند.
این واقعیت در مورد کشورهای خاورمیانه که پس از سقوط دولت عثمانی و جنگ جهانی اول مرزکشی شدند به مراتب صادق تر است. دولت- ملت های عراق، سوریه، لبنان و چندین دهه بعد اسرائیل همه بصورت مصنوعی و قراردادی شکل گرفته اند و مرزهای کنونی این کشورها به هیچ وجه نمی توانند شاخص و تعیین کننده پدیده ای مستقل و تاریخی، همراه با زبان و فرهنگ مشترکی بنام دولت-ملت باشند. حتی ایران خودمان نیز نمی تواند آینه ای کامل از تعریفی که فوقا اشاره کردیم باشد، اگر تاریخ مشترک و زبان رسمی مشترک را به کناری نهیم، می بینیم که در سایر زمینه ها اختلافات عدیده ای در میان مردم ایران زمین، در زمینه فرهنگ، زبان و آداب و رسوم وجود دارند.
یکی از ایراداتی که به تعریف لغت نامه اکسفورد از دولت-ملت وارد است، بکارگیری واژه (population) به معنی مردم و یا گروهی از مردم است. این واژه بدلیل مبهم و نامشخص بودنش باعث برداشت های متفاوت شده است؛ و همانطور که خود این تعریف ابهامات بسیاری در خود دارد در هنگام کاربرد و یا یافتن نمونه های واقعی دولت-ملت نیز موجب برداشت های متفاوت و نمونه سازی های مصنوعی و قراردادی شده است. بنظر می رسد که در این تعریف سعی شده همه عوامل موثر در شکلگیری یک ملت در کنار هم آورده شوند تا تعریفی جامع و مانع ارائه گردد. اما اگر دقت داشته باشیم، هسته مرکزی عنوان "دولت-ملت" همانا خود واژه "ملت" است، در حالیکه در ادامه تعریفی که این لغت نامه ارائه می دهد واژه "مردم" بجای ملت بکار گرفته می شود که اساسا تعریفی متفاوت با مفهوم "ملت" دارد.
در واقع بنظر می رسد که تعریف رسمی و موجود از دولت-ملت محصول و بازتابی باشد از فرایند ظهور و عروج پدیده دولت-ملت که از قرن نوزدهم به بعد آغاز شد. این پدیده از اواخر قرن نوزدهم به بعد آغاز به رشد می کند و بتدریج، در عرصه حکومت و نظامهای سیاسی، جایگزین امپراطوری ها، پادشاهی ها و یا محدوده هایی که تحت تصرف کلیسا و یا فئودالها بودند، می گردد. پس از انقلاب فرانسه (۱۷٨۹-۱۷۹۵) و انقلاب امریکا (۱۷۷۵-۱۷٨٣) ایده دولت-ملت متولد می شود، دولت-ملتی مستقل و برخوردار از یک قانون اساسی نوشته شده و قوانینی که بنام ملت تصویب شده اند و قرار است برابری شهروندان را تامین نمایند. البته این واقعه زمانی اتفاق میافتد که همچنان در میان سایر ملل ایده سنتی و باستانی از رابطه بین حکومت و مردم حکم فرما است. در میان سایر ملل یا یک حکومت و رئیس آن مشروعیت خود را از اجدادش می گرفتند ویا بعنوان نمایندگان خدا بر زمین و برخوردار از حقیقت مطلق و جهان شمول برای خود حق مالکیت بر مردم را قائل بودند.
البته نا گفته نماند که روی دیگر سکهی ظهور و عروج پدیده دولت-ملت رشد ناسیونالیسم بویژه در اروپای اوائل قرن بیستم نیز می باشد که جنگهای جهانی اول و دوم را می توان از جمله عوارض و عواقب مهم آن برشمرد؛ و همانطور که می دانیم این جنگها به ظهور و تشکیل دولت-ملت های جدید و نوع جدیدی از ناسیونالیسم اروپایی ختم گردیدند، دولت هایی که یا بر مبنای یک نژاد و زبان مشترک (دولت های اروپایی پس از جنگ اول جهانی) ویا بر اساس یک مذهب واحد رسمی (اسرائیل) شکل گرفتند.
تشکیل دولت های جدید در خاورمیانه اما، پس از جنگ جهانی اول و استقلال سرزمین های خاورمیانه از استعمار انگلیس، از قانونمندی عمومی تعیین مصنوعی مرزهای جغرافیایی و "دولت-ملت های قرار دادی" پیروی می کند. به اقتضای شرایط جهانی، منطقه ای و منافع دول استعماری آن زمان دولت-ملت های جدیدی در خاورمیانه شکل می گیرند که نه مذهب و زبان مشترک دارند (مانند لبنان) و نه از یک نژاد و زبان مشترک برخوردارند، مانند عراق و سوریه. تنها وجه مشترک این کشورها زبان رسمی عربی است که به همین دلیل نیز بعنوان کشورهای عربی و اعراب خاورمیانه معروف می شوند.
مطالعه این روند نشان می دهد که اصولا واقعیت های سیاسی و بین المللی در هر دوره ای در خلق نوع خاصی از پدیده دولت-ملت موثر بوده اند و تعاریف کلاسیک و علمی از این پدیده یا فقط به سطوح دانشگاهی محدود مانده اند ویا توسط اندیشمندان واقعگرا در زمینه فلسفه-سیاسی با شرایط روز تطبیق داده شده اند. به همین علت بهتر است که ما بجای اعمال یک تعریف خاص از دولت-ملت به پروسه ای که این پدیده طی کرده است توجه داشته باشیم و تلاش کنیم که این فرایند را بهتر بفهمیم.
اصولا تا قبل از انقلاب فرانسه و آمریکا در اواخر قرن هیجدهم نمی توان از مقوله دولت-ملت آنطور که امروزه از آن برداشت می شود نام برد. تا قبل از این دوران رابطه سیاسی بین حکومت ها و مردم تحت حاکمیتشان نمایانگر یک الیگارشی مذهبی و یا الیگارشی پادشاهی بود. در دوران قرون وسطا سنت اگوستین (٣۵۴-۴٣۰) نظریه دولت-خدا را مطرح می کرد و معتقد بود که اصولا انسانیت زیر مجموعه دولت-خدا است و ضرورتی بر قرار گرفتن مردم بر مسند حاکمیت وجود ندارد. در دوران خلفای اسلام نیز حاکمیت سیاسی تنها از آن جانشین (امویان و عثمانیان) پیامبر اسلام بود و کارگزاران حاکم بر ملت های تحت سلطه خلیفه اسلام نیز مشروعیت خود را از خلیفه مسلمانان و جانشینان پیامبر می گرفتند.
جوامع تحت سلطه الیگارشهای سیاسی و مذهبی تا قبل از دوران مدرن معمولا جوامعی با کثرت و گوناگونی نژادی، تاریخی و زبانی بودند که صرفا قدرت نظامی و سیاسی حکام کلیسا و یا خلفای اسلام و پس از آن امپراطوری ها بود که مرزهای این جوامع را حفظ می کرد. امپراطور ویا حاکم مذهبی نیز معمولا متعلق به یکی از نژادها و یا نحله های مذهبی بود که یا بدلیل اکثریت و یا امکانات اقتصادی و نظامی در مسند قدرت قرار داشت.
بعد از آغاز دوران روشنگری در اروپا نظریه دولت-خدا اگوستین بتدریج جای خود را به دولت-انسان می دهد. در این مسیر اما ما دورانی را شاهد هستیم که ناسیونالیسمِ افراطی و نژاد گرایی نظریه غالب در عرصه های سیاسی و سیاست مداری می شود. دورانی که یکی از مشخصه های آن نژاد گرایی، شوونیسم، ناسیونالیسم افراطی و رمانتیک و در شکل بسیار افراطی آن نژاد کشی، نسل کشی و جنگ دوم جهانی است.
پس از جنگ جهانی دوم و با گسترش مبادلات اقتصادی و فرهنگی بین کشورهای اروپایی و تولد جامعه اروپا و بویژه بدنبال ثمره دادن تلاشهای سوسیال دمکرات های این قاره، و همچنین با باز شدن تدریجی مرزهای کشورهای اروپایی مقوله دولت-ملت که یکی از ثمرات عصر روشنگری و ناسیونالیسم بود به آهستگی رنگ می بازد. بطوری که می توان گفت که با تداخل جوامع اروپایی در یکدیگر و رشد مهاجرت ملت ها و فرهنگ های دیگر به این قاره، دیگر این مقوله نمی تواند بازتاب کننده شرایط کنونی و تفسیر کننده رابطه بین مردم با دولت هایشان باشد.
البته همزمان با تداخل کشورهای اروپا در یکدیگر و فروریزی مرزهای سیاسی و نژادی، نیروهای سیاسی و احزاب ناسیونالیستِ راست و افراطی همچنان بر حاکمیت یک ملت و دولت بر مبنای زبان، فرهنگ و نژاد واحد پافشاری می کنند و بر اجرای مدل قدیمی دولت-ملت اصرار می ورزند؛ که بدلیل بحرانهای اقتصادی فراگیر و مزمن و نیز سیاست های یکطرفه جامعه اروپا در زمینه گردش سرمایه، بدون توجه به حمایت های سوسیالیستی از ساکنین جامعه اروپا، باعث شده است که مردم این کشورها به این احزاب اقبال بیشتری نشان دهند و نسبت به روند رشد جامعه اروپا و اروپایی شدن خود دچار تردید شوند. در عین حال اما در این حقیقت نمی توان شک کرد که علی رغم همه این شک و تردید ها و فراز و نشیب ها و به یمن ثمرات پایدار دولت های رفاه در اروپای غربی و رواج و نهادینه شدن دمکراسی و اصول لیبرالیسم و ایندیویدوالیسم، جامعه اروپا، بویژه کشور های پیشرو آن، در حال عبور از یک نظام دولت-ملتی به یک نظام مدرن دولت-شهروندی می باشند.
اگرچه تخم نظام مدرن شهروندی در قوانین اساسی فرانسه و امریکا پس از انقلاب در این دو کشور کاشته شد، برای مثال در قانون اساسی امریکا (۱۷٨۷) از ما مردم (We the People) صحبت می شود اما دهه ها می بایستی سپری و خونها ریخته شوند تا این گزاره بتدریج معنای واقعی خود را بیابد. برای مثال در معاهده سال ۱۹۵۷ در اروپا از "اتحاد مداوم بین مردمان" صحبت می شود ودر قانون اساسی آلمانِ پس از دولت نازی از ارزشهای انسانی برای همه شهروندان آلمان صحبت می گردد.
پدیده دولت-شهروند در حقیقت پدیده ای سیاسی-اجتماعی است که شهروندان و ساکنین مقیم در یک کشور، که مدت های مدیدی از اقامتشان می گذرد، خود را در نهاد های مدنی سازمان می دهند و دورهم جمع می شوند. نهادهای مدنی که هیچ شرطی و استثنایی برای مشارکت کنندگان قائل نمی شوند. البته باید اضافه کرد که پدیده مدرن دولت-شهروند تازه در آغاز راه خود است و با وجود عبور تدریجی از مفهوم دولت-ملت در میان بعضی ازکشورهای اروپایی، ما هنوز فاصله زیادی با یک نظام سیاسی-اقتصادی مبتنی بر ایده دولت-شهروند داریم. در جامعه اروپا همچنان گردش سرمایه و کارتل های بین المللی حرف اصلی را می زنند و عمده قوانین جامعه اروپا بیشتر متوجه آسان شدن گردش سرمایه است، برای مثال موضوعات مربوط به دولت رفاه و قوانین سوسیال به دولت های اروپایی واگذار شده است و جامعه اروپا دخالت جدی در این زمینه نمی کند.
فرایند عبور از دولت-ملت به دولت-شهروند که در اروپای مدرن آغاز شده متاسفانه محدود به همین قاره مانده است. در کشورهای دیگر، بویژه خاورمیانه، بطور کاملا مصنوعی (توسط کشورهای استعماری پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی) دولت-ملت های جدیدی پا به عرصه می گذارند که اختلافات درونی و نیز تضاد با همسایگان بسیار بیشتر از توافقات و اشتراکاتشان است. در این ناحیه که مرزهای آن حتی تا سرزمین هند می رسد دولت هایی (پادشاهی، نظامی و یا مرامی و مذهبی مانند عربستان، اردن، پاکستان و اسرائیل) شکل می گیرند که در واقع یاد آور نظامهای حکومتی ماقبل دوران روشنگری در اروپا هستند. الیگارشی مذهبی-نظامی عثمانی فرو می پاشد اما همان شکل از حکومت مداری در سرزمینهایی که بطور مصنوعی تقسیم شده بودند ادامه می یابد؛ و الیگارشی های مذهبی-نفتی و یا مذهبی-اتمی از نوع عربستان سعودی و پاکستان آشیانه ای می شوند برای نطفه گذاری نیروهایی که می خواهند حتی گامهای بسیار بلندتری برای بازگشت به دوره طلایی پیامبر اسلام و قبل از امپراطوری عثمانی بردارند.
فرایند بازگشت به گذشته "طلایی" پیامبر اسلام و عصر با شکوه خلفای عثمانی، زمانی که کشورهای عربی هنوز زیر سلطه پادشاهان و نظامیان در خاموشی بسر می بردند و نطفه های جریانات طالبانی و القاعده در دامن عربستان و پاکستان در حال بسته شدن بودند در میان شیعیان نیز آغاز می شود و روح الله خمینی مرجع تقلید شیعه که به عراق تبعید شده بود، نظریه معروف خود در باب ولایت فقیه که نسخه کپی شده و شیعی نظریه خلافت در اسلام است ارائه می دهد. جنبشی که روح الله خمینی بر مبنای این نظریه آغاز کرد، توسط جنبش بازگشت به خویشتن مذهبی در میان روشنفکران مسلمان مورد حمایت قرار گرفت که سرانجام منجر به انقلاب اسلامی و برقراری جمهوری اسلامی از نوع شیعی آن در ایران گردید.
انقلاب اسلامی تحولی بنیادین در رابطه بین دولت وملت در ایران ایجاد کرد، تحولی که به اعتبار کاریزمای خمینی و حمایت گسترده مردمی از او سرانجام به تثبیت ولایت فقیه و حکومت روحانیون شیعی منتهی شد؛ و همانطور که سنت آگوستین، در اوائل قرون وسطی، آرزو می کرد نظام جدیدی از نوع دولت-خدا را در ایران پایه گذاری نمود.
اکنون پس از سالها که از تثبیت حکومت اسلامی ولایت فقیه در ایران می گذرد و با وجود تلاشهای اصلاح طلبان این نظام در ارائه ترکیبی (البته نا ممکن و نا موفق) از نظریه دولت-خدا که در نظریه ولایت فقیه خمینی منعکس است و نظریه دولت-شهروند که بطور بسیار محدود و نیم بند در طرح جدید قوانین شهروندی دولت حسن روحانی بازتاب پیدا کرده است نظام اسلامی حاکم بر ایران همچنان در چنبره اندیشه سیاسی خمینی گرفتار است. حتی دولت حسن روحانی قبل از اینکه خود را در پیوند با شهروندان ایران تعریف کند خود را در درجه اول یک دولت شیعی و نماینده شیعیان در جهان معرفی می نماید وآماده است که وارد جنگ شیعه و سنی در عراق، به بهانه دفاع از اماکن مقدس، شود.
http://haghaei.blogspot.com
|