نفسِ عمیق در ارتفاعِ مه آلود
خسرو باقرپور
•
به پیشانی ی کوه رسیدم
آوایِ حیرت در شکوهِ قُله لال شد
سینه ام از ابرهایِ همراه پُر بود
و چشمانم در پروازِ شاهین ها می رفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۴ تير ۱٣۹٣ -
۲۵ ژوئن ۲۰۱۴
به پیشانی ی کوه رسیدم
آوایِ حیرت در شکوهِ قُله لال شد
سینه ام از ابرهایِ همراه پُر بود
و چشمانم در پروازِ شاهین ها می رفت
سرزمینِ سلطه ی سنگ ها بود
و غرورِ مرتفعِ بُز هایِ کوهی
که با شاخ هایِ شکوهمندِ والاشان
جهان را دیده بانی می کردند.
تنها.
صخره ای دیدم که به تنهایی ام ماننده بود
شانه های خسته یِ من اما،
از سنگینی ی غرورِ او اُفتاده تر بود.
کوله بار از گُرده برگرفتم
در پناهِ او،
آتش به بوته های خشک زدم
چایِ خستگی نوشیدم.
تنها.
غرشِ رعد در جانِ آسمان پیچید
نیزه های صاعقه
بر گُرده یِ مه گرفته ی دورها
فرود آمدند
بارانِ فرزانه می بارید
و یادِ تو را در خیالِ کوه سبز می کرد
من در پناهِ چترِ سنگی ی خود بودم
تنها.
خرداد ۱٣۹٣ - اِسِن
|