گزارش دیدار با مهدی خزعلی در بیمارستان - علیرضا جباری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ تير ۱٣۹٣ -  ۱۱ ژوئيه ۲۰۱۴


او در تخت خوابیده و دو سرباز جلو درمانع ورود هستند
دیدار از دکتر مهدی خزعلی در بیمارستان
علی رضا جباری ( آذرنگ )

ساعت ۲بعد از ظهر شنبه، ۱۴ تیر ۱٣۹٣ با همسرم به بیمارستان «امام خمینی» می‌روم. تا شاید بتوانم با او دیدار کنم. شاید اگر ۶-۷ سال پیش از این بود هیچ گاه شور و اشتیاق این دیدار در دلم پدید نمی‌آمد. از جلو در بیمارستان جایش را می‌پرسم. مرا به داخل بیمارستان راهنمایی می‌کنند: اورژانس ۲. در اورژانس ۲ دخترش را می‌بینم. وقتی از پرستار در باره‌ی دکتر خزعلی می‌پرسیم، زینب، دخترش، خود را معرفی می‌کند. ما را راهنمایی می‌کند و می‌گوید: نمی‌گذارند به آنجا بروید. از آنجا به ساختمان یاس در طبقه‌ی دوم ساختمان اصلی می‌رویم که او را در آنجا بستری کرده اند. به سرپرستاری بخش سر می‌زنیم. پرستاری می‌گوید: وقت ملاقات است و ما حرفی نداریم. ببینید نگهبان هایش چه می‌گویند. امیدواریم بگذارند. به ساختمان یاس می‌رویم. در تخت خوابیده است و دو سرباز جلو در مانع ورود دیدارکنندگان به داخل اتاق‌اند. می‌گویم: سرکار! ما از خویشاوندان ایشان هستیم. می‌گویند: هرکه هستید، باشید، نمی‌شود. در را عقب می‌زنم و از میان آن دو به داخل اتاق راه می‌جویم و می‌گویم: فقط چند دقیقه. الان برمی گردم. نمی‌گذارند همسرم داخل شود. همچنان راهش را بند آورده‌اند. نزد او می‌روم و می‌گویم: مثل اینکه خدا بخواهد بهترید. می‌گوید: خدا را شکر، رد کرده‌ام. نشسته است و همه‌ی دستگاه‌های نگهداری اضطراری را از بدنش جدا کرده‌اند. مقصودش سکته‌ی قلبی دوم اوست که به دلیل اعتصاب غذای سوم او در زندان برایش پیش آمده و به همین سبب او را به بیمارستان آورده اند. تا دیروز ضعف کامل بر او مسلط بوده و بخوبی نمی‌توانسته است حرف بزند. درخواستم برای شکستن اعتصاب غذای قبلی او را در یکی دو سال پیش به یادش می‌آورم. می‌گوید که چنین درخواستی را نخوانده است. قول می‌دهم در خواست را به او برسانم. از مادرش می‌پرسم و خانه‌ی خیابان طبرسی مشهد را به یادش می‌آورم. تشکر می‌کند و از عادی بودن حال مادرش خبر می‌دهد. می‌گوید: قرار است مرا برای آنژیوگرافی ببرند. مشکلی برای ادامه‌ی درمان نمی‌بینند. تلفن می‌دهیم و می‌گیریم و برایش آرزوی تندرستی می‌کنیم. درخواست شکستن اعتصاب را باز هم تکرار می‌کنیم. چیزی نمی‌گوید. فقط سر تکان می‌دهد و لبخند می‌زند. می‌گویم: سعادتی بود که به دیدار شما توفیق یافتیم. امید که باز هم بتوانیم در شرایط مناسبتر ببینیمتان. تشکر می‌کند. روبوسی می‌کنیم و از اتاق خارج می‌شویم. در بیرون ساختمان و در محوطه‌ی بیمارستان بازهم به دخترش بر می‌خوریم؛ آدرس ای میلش را می‌گیریم. نمی‌دانم آیا بار دیگر آنها را خواهیم دید یا نه؛ اما امیدوارم چنین فرصتی پیش آید. برخلاف برخی از دوستان که همواره در زمان‌های گذشته می‌مانند و آدمها را بر اساس پیشینه‌هاشان داوری می‌کنند؛ بسیاری دیگر نیز هستند که عزیزانی جان برکف نهاده را که از همه چیزشان گذشته‌اند و دیرزمانی است پیشینه‌ی متفاوتشان را بدرود گفته‌اند با آغوش باز می‌پذیرند و به آنان خوشامد می‌گویند. من بارها به این اندیشه افتاده‌ام که اینان با چه نیرویی دست به کاری اینچنین بزرگ می‌یازند و بدرود با گذشته‌ی تاریک را به بهای جان می‌خرند. چه والا انسانهایی بوده‌اند اینان؟ و چقدر با آدمهایی که مسیر زندگی آنها را از پیش بر پایه‌ی شرایط خود در راه مردم قرار داده اند متفاوت اند.
دکتر مهدی خزعلی تا کنون سه بار در زندان به دلیل اعتصاب غذا تا پای مرگ رفته و بازگشته است. و هر بار با عزمی راسخ‌تر به تبیین واقعیت‌های حاکم پرداخته است و از داس مرگ ناهنگام نهراسیده است؛ اما او تنها نیست. کسانی چون زهرا رهنورد، موسوی، کروبی، نوری‌زاد، قدیانی، خویینی، اشکوری، وسمقی و دیگرانی ازاین قبیل وهمه‌ی آن میلیون‌ها نفری که برای مطالبه‌ی آرای خویش به خیابان ریختند و شماری از آنان نیز تا پای جان به راهشان ادامه دادند نیز با اویند. و به دیگر سخن در یافتن راه حقیقت و عدالت با او سهیم بوده‌اند.
تردیدی نیست که این راه توان مبارزه می‌خواهد؛ ازخودگذشتن و تا رسیدن به انتهای راه مردانه‌ایستادن و گه‌گاه نیز ایستاده مردن می‌خواهد که بسیاری از این عزیزان پذیرای آن بوده‌اند؛ اما به قول قدیمی‌ها: پهلوان زنده را عشق است. این سخنی است که من به یاد اکبر گنجی هم در آن زمان که در زندان دست به اعتصاب غذا‌ی نامحدود زده بود گفتم. در اینجا جان انسان‌هایی عزیز و فداکار مطرح است که ممکن است با این اقدامشان مردم را از آثار وجود خود محروم کنند و آنها را در راهشان به سوی آزادی تنها بگذارند. آیا حضور فیض بخش ایشان در کنار مردم مهمتر است یا به گونه‌ای خود خواسته سرنوشتی محتوم و ناگوار را پذیرا شدن و به آغوش عفریت آدمی‌خوار مرگ فرو رفتن؟ درست است که نبود این عزیزان جان برکف عین هستی و به سان رهایی از این زندگی دشوار است؛ اما صبوری و مقاومت ایشان نیز نمایشگر تداوم زندگی و روان ماندن چشمه‌های آگاهی و جوشش حرکت مردمی در راستای فرگشت اجتماعی است. جامعه‌ی ما، پس از گذشت ده‌ها سال در راه ماندن و هزینه دادن، در آستانه‌ی تحول بنیانی قرار گرفته است. آسیب‌های جنگ سرد خود خواسته با قدرت‌ها و تحمل تحریم‌های کمرشکن از یک سو و گسترش بی‌عدالتی سیاسی، اجتماعی- اقتصادی و قضایی از سوی دیگر، جامعه را در مرز انفجار قرار داده است. تردید نمی‌توان داشت که عزیزانی اینچنین با دریافت واقعیت‌های حاکم بر جامعه و با سبک و سنگین کردن راه تازه‌شان به این گذرگاه دشوار رو می‌کنند. و می‌دانیم آنانکه به این شیوه‌ی اقدام ویژه که دکتر خزعلی و دیگرانی از این قبیل به آن راه می‌جویند از جان خویش گذشته اند و دراین جای اما و اگر باقی نمی‌ماند؛ اما رسیدن به نابودی خودخواسته نه به طور قطع و یقین بهای آزادی است و نه بنا به ضرورت راهبر به آن. شاید با موقعیتی استثنایی که ما در منطقه‌ی خاورنزدیک و میانه داریم هنوز راهی دراز راه تا رسیدن به آزادی مانده باشد؛ و پس ازگذشتن از نخستین سده‌ی پشت سر بازهم سالها‌ی طولانی پویه‌ی دشوار را درپیش رو داشته باشیم. ازاین رو، به گمان من کمی شتابزدگی است اگر چنین تصور کنیم که پایان راه نزدیک است و یا حتی با همه‌ی این ازخودگذشتگی‌ها نیز می‌توان راه را کوتاه کرد و به سرانجامی زودرس رسانید. تنها حسن این راه، آن گونه که در بالا و پیش از این نیز گفتم، شناخت بیشتر مردم میهن از روح زلال این عزیزان، و پی‌بردن آنها به این حقیقت است که ایشان از توان بالقوه‌ی مردمی بودن برخوردارند؛ اما در این کار شادی دشمنان و انداختن زنجیر اتهام به گردن خود این عزیزان به جای کسانی که نسبت به سرنوشت آنان این چنین بی توجه اند نیز در کمین است.
به امید آن روز که این عزیزان دربند به آزادی دلخواه خویش دست یابند؛ زمان تحقق آرمان آزادیخواهانه شان هر چه نزدیکتر شود و تداوم راهشان نویدبخش مردم ایران در رسیدن به آزادی فراگیر باشد.

تیر ماه ۱٣۹٣ 
منبع: مجله ی هفته