انعکاس خشونت را متوقف کنیم؟
یاسر عزیزی
•
سرمایهداری جهانی با رهبری ایالات متحده، با پایان جنگ سرد و از دور خارج شدن مستمسک «وحشت سرخ»، در طی دو دههی اخیر دستآویزهای جدیدی را جهت مداخلات خود و توسعهی استراتژی نظامیگری در اقتصاد، وضع کردهاست. «دولتهای خودسر»، «بنیادگرایی مذهبی»، «تروریسم جهانی»...از این قبیل دستآویزها بوده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۲ تير ۱٣۹٣ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۱۴
انعکاس ستم بخشی از رسالت انسان است، همه این را می دانیم. افشای سبعیت دشمنان انسان نیز بخشی از همین رسالت انسان است، این را نیز همه میدانیم. اما چندی است پخش مکرر تصاویر سربریدنها و کشتنها و کشتنها و کشتنها توسط گروههای متخاصم و غافل مسلح، حتا به معمولترین فعالیت رسانهای شهروندان دردمند دنیای مجازی نیز تبدیل شده است. این مهم اگرچه در راستای افشای سبعیت پیشگفته قرار دارد، اما تردیدی نیست که تکرار مکرر پخش چنان تصاویری، تسهیل و تقویت پروژهی جهانیِ «عادیسازی خشونت و کشتار» است. این پروژهی موحش و ضد بشری دقیقن پس از جنگ دوم جهانی کلید خورد و در واقع از مهمترین نتایج درسهای آن جنگ برای سرمایهداری جهانی بوده است. «جنگ نعمت است» به رغم این که از زبان امثال «آیتالله خمینی» و دیگرانی از این دست در ذهن و زبان ما مانده است اما، استراتژی عام نظام سرمایه داری در تمام سالهای پس از جنگ جهانی بوده است، چه خود جنگ دوم جهانی، بزرگترین نعمت برای سرمایهداری جهانی جهت عبور از بحران اقتصادی پیش از آن بود. میلیتاریزه کردن سیاست و اقتصاد برای سرمایهداری متاخر(سرمایهداری امریکایی) مستلزم اجرای پروژهی عادی سازی خشونت و کشتار جهت تامین اهداف صنایع نظامی/ تسلیحاتی ِ گردانندهی جهان شده است. عادی سازی خشونت و کشتار، القای در پیش بودن جنگ، به جان هم انداختن انسانها در سرزمینهای دوردست و بعید از مراکز صنعتی/ نظامی مورد اشاره اما مسلح به سلاحهای تولیدی همان مراکز، ترویج و تکثیر نفرت و تنافر اقوام، مذاهب و ملیتها بر زمینهی لزوم حذف یکی به دست دیگری صورت فرهنگی – رسانهای آن چیزی است که مایلام بعد رسانهای «بشردوستی میلیتاریزهی امریکایی» توصیفش کنم. برای ایضاح بیشتر این شکل از بشردوستی، نخست بخشی از یک مطلب که پیشتر توسط همین قلم نگاشته شده بود را خدمت خوانندگان ارائه می کنم و پس از آن به تکیهی اصلی مطلب بازمی گردم.
پوشش بشردوستانهی میلیتاریزم امریکایی ِ پس از جنگ
«پیوند دم و دستگاه بزرگ نظامی و صنعت عظیم جنگافزارسازی در تاریخ امریکا بی سابقه است. نفوذ همه جانبهی سیاسی و حتا روانی آن در همهی شهرها، مجالس قانونگذاری ِ ایالتها و همهی سازمانهای دولت فدرال احساس میشود.» (خطابهی خداحافظی آیزنهاور – ۱۷ ژانویه ی ۱۹۶۱)
تا پیش از جنگ دوم جهانی و در طی ۱۵۰ سال، ایالات متحده ۶ جنگ بزرگ و نزدیک به ۱۰۴ جنگ کوچک را از سر گذرانده بود. این واقعیت جنگی، شکل و ماهیت دولت امریکا را به طور خود به خودی به نوعی میلیتاریزم با توجیه دفاع ملی نزدیک میکرد. با اینهمه و بنا بر اسناد، همواره پس از جنگها، ارتش گسترش یافته به تعدیل خود میپرداخت و کوچکتر میشد تا به حدود و اندازهی پیش از هر جنگ نزدیک شود، تا جایی که در آستانهی جنگ دوم جهانی این ارتش از حیث شمار نفرات به ۱۳۹ هزار نیروی ارتشی محدود بود. در پی جنگ جهانی دوم اما با وجود پتانسیلهایی که در نهایت از قبل این جنگ برای گسترش امپریالیسم امریکا فراهم آمد، صنایع امریکایی نیز به سمت و سوی صنایع نظامی حرکت شتابانی را آغاز کردند. میل به نظامیگری در تمام شئونی که از زبان «آیزنهاور» نیز نقل شد تا به امروز از چنان اشتها و قوتی برخوردار بوده است که امروزه شمار نفرات ارتش امریکا به ۱۰ برابر شرایط جنگ دوم جهانی رسیده است و بنا بر آمار، یک و نیم میلیون پرسنل نظامی امریکایی امروزه در ۶۰۰۰ پایگاه نظامی داخلی و ۷۰۲ پایگاه برون مرزی در ۱۳۰ کشور جهان گسترده است و مجتمع نظامی – صنعتی امریکا با توجه به نقش و تاثیرشان در زمینههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، دیپلماتیک و رسانهای به قدرتی دست یافتهاند که به آسانی از سلطهی «امپراتوری ِغول نظامی – صنعتی» بر امریکا سخن می رود. «در بطن و متن مجتمع نظامی – صنعتی خود پنتاگون قرار دارد. ساختار تصمیمگیری این دستگاه نظامی را گاه «مثلث فولادین» خواندهاند. در یک ضلع این مثلت کارگزاران «غیر ِ نظامی» قرار دارند که رسمن سیاست نظامی امریکا را شکل میبخشند و عبارتاند از دفتر رئیسجمهوری، شورای امنیت ملی، کمیتههای نیروهای مسلحِ دو مجلس سنا و شورا و کارگزارن اطلاعاتی نظیر سیا(CIA). ضلع دوم این مثلث عبارت است از نهادهای نظامی شامل روسای ستاد مشترک ارتش، ژنرالهای عالیرتبهی نیروهای هوایی، زمینی، دریایی و تفنگداران دریایی؛ سرفرماندهی پرقدرت فرماندهان منطقهای که به طور مخفف نیکز(NICS) خوانده میشوند. … و سرانجام در پایهی این مثلث، ۸۵۰۰ شرکت خصوصی قرار دارد که سودهای سرشارشان را به واسطهی پیمانکاری با وزارت دفاع امریکا به دست میآورند.»
پرواضح است که این حیثیت گستردهی نظامی ِ دولت ایالات متحده بعد از جنگ جهانی دوم، نیازمند توجیه مناسبی است تا ذهن عمومی را بتواند با خود همراه کند. ذهن عمومیای که طی همهی سالها به گونهای مهندسی شده، در اغما و بیخبری از مناسبات و واقعیات حیاتی ِ زیست – سیاست امریکایی، بر اثر و نتیجهی هیمنهی قدرتمند رسانهای و تلقین روانی – فکری، به همراهی با این سیاستها ادامه میداده است. بر این اساس حاکمان ایالات متحده همواره به دستآویزهای مختلفی متوسل شدهاند که در مرکز همهی این دستآویزها «تهدید امنیت ملی» قرار داشته است. تهدیدی ملی که در راستای هماهنگ کردن و به همکاری درآوردن سایر دول، رنگ و لعاب بشر دوستی نیز بدان داده اند.
تبلیغات و مهندسی ذهن عمومی
بهانهی ترویج ِ تهدید امنیت ملی در تمام سالهای پس از جنگ دوم تا پایان جنگ سرد، تهدید «کمونیسم» و مرکز عملیاتی این تهدید بر پایهی معادلسازیهای کذایی دستگاه تبلیغاتی و رسانهای ایالات متحده، کشور شوروی سوسیالیستی بود. این جملهی جان فاستر دالاس – از معماران سیاست خارجی امریکا که در متن کودتای ۲۸ مرداد نیز قرار داشت – و دههها بعد با ادبیاتی دیگر از زبان «جورج بوش دوم» نیز بیرون آمد به خوبی گواه تدبیرهای دیپلماتیک و سیاسی ایالات متحد هست که :«از نظر ما مردم دو نوع هستند؛ کسانی که مسیحی و حامی کسب و کار آزاد هستند و بقیهی مردم». همان تعبیر معروف «یا با ما یا علیه ما» از جورج بوش دوم که گواه استمرار سیاستهای ایالات متحده در طول حیات امپریالیستی این دولت است. به عبارتی دیگر «از دههی ۲۰ و رواج «وحشت سرخ» تا «مک کارتیسمِ» دههی ۱۹۵۰ و مبارزهی ریگان علیه «امپراتوری اهریمنی» در دههی ۸۰، ذهن مردم همواره در معرض تلقینات و تبلیغات رسانهای گسترده علیه کمونیسم و خطر آن برای آزادی و حفظ حیات بشر قرار داشت.» در حالی که «ترومن» در تشدید وحشت از خطر سرخ کمونیسم نقشی برجسته ایفا می کرد، «سرهنگ ویلیام اچ.نبلت» – رئیس انجمن افسران ذخیرهی امریکا چنین ادعا می کرد؛ «استدلال پنتاگون این بود که ما در وضعیت اعلام نشدهی فوقالعادهای زندگی میکنیم و هر لحظه امکان دارد جنگ با شوروی آغاز شود.» در اینکه این وضعیت فوق العاده اعلام نشده بود اما باید شک داشت، چه بنا بر اسنادی که «گور ویدال» منتشر کرده است «آرتور واندنبرگ – سناتور جمهوریخواه – به هری ترومن رئیس جمهور وقت گفت که اگر بخواهد به اقتصاد ارتشسالارانهی مورد نظر خود دست یابد در وهلهی نخست باید بگوید روسها دارند میآیند تا مردم امریکا از ترس دست و پای خود را گم کنند. ترومن به این اصل عمل کرد و جنگ دایمی آغاز شد.» اینهمه در حالی بود که طبق اسناد مختلف و به اعتبار دکترین «امکان ایجاد سوسیالیسم در یک کشور»ِ استالین، شوروی سوسیالیستی پس از جنگ نه تنها هیچ سیاستی بر مبنای معارضه و مقابله با دول سرمایهداری در برنامه نداشت بلکه از قدرت و نفوذ خود در احزاب کمونیست کشورهای مختلف استفاده میکرد و آنها را به حداقل اصطکاک بل که ایجاد همکاری با دول متبوعشان دعوت میکرد. با این وجود ذهن عمومی مردم امریکا باید به گونهای مهندسی میشد که میلیتاریزه شدن تمام شئونات جامعه را توجیه پذیر بیابد. سلب آزادی اندیشیدن خارج از بازهی تبلیغات مهندسی شده در اوج خود دوران سیاه مک کارتیسم را میبیند. این محدودیت رسانهای به گونهای بود که در تمام طول حیات شوروی، هرگونه سیاهنمایی علیه کمونیسم و سوسیالیسم از طرف بخش زیادی از مردم امریکا مورد پذیرش قرار میگرفت. از کریهترین این تبلیغات میتوان به «ملی کردن زنها در شوروی» و «خوردن نوزادان» اشاره کرد که عمق «آزادی جریان اطلاعات»! در ایالات متحده را نشان میدهد.
این سیاست کلان ایالات متحده در هر مورد دیگری که منافع این کشور ایجاب میکرد نیز به کار گرفته میشد. عدم اتخاذ سیاست «کسب و کار آزاد» از سوی هر دولتی، آن دولت را به صورت تابعی از وحشت سرخ مینمایاند. بر این اساس بود که نظیر ِ«آربنز» ِ گواتمالایی، «سوکارنو»یِ اندونزیایی، «نکرومه»ی غنایی، «جاگان»ِ گینهای، «سیهانوک»ِ کامبوجی، «لومومبا»ی کنگویی، «آلنده»ی شیلیایی و «مصدق» ایرانی به واسطهی سیاستهای ضد بازار آزاد و بالمآل «ضد بشری»ِ خود، میبایست از صحنه خارج شوند، حال این اخراج از صحنه یا با کودتای نظامی چون مورد ایران صورت میپذیرفت، یا با جنگ داخلی و سلاخی رهبر ملی نظیر لومومبا و یا کودتا و ترور رئیس جمهور محبوب و ملیای همچون آلندهی شیلیایی.
سرمایهداری جهانی با رهبری ایالات متحده، با پایان جنگ سرد و از دور خارج شدن مستمسک «وحشت سرخ»، در طی دو دههی اخیر دستآویزهای جدیدی را جهت مداخلات خود و به عبارتی توسعهی استراتژی نظامیگری در اقتصاد، وضع کردهاست. «دولتهای خودسر»، «بنیادگرایی مذهبی»، «تروریسم جهانی»، «محور شرارت»، «گسترش دموکراسی» و «تهدید هستهای» از این قبیل دستآویزها بوده است. برپایهی چنین دستاویزهایی، دول مرکز یا خود به طور مستقیم وارد یک جنگ میشوند(نظیر آنچه در افغانستان، عراق زمان صدام، لیبی و … شاهد بودهایم) و یا به واسطهی بازیچههای دستساز خود، آتش جنگی برمیافروزند و پهنهای را به آتش میکشند(شبیه آنچه در سوریه و عراق سالهای اخیر میبینیم، و یا همانند آنچه دهههاست در فلسطین و لبنان هر زمان که ایجاب کند شاهد میشویم.) نباید از نظر دور داشت که بنا بر آمارهای رسمی، به عنوان نمونه به رغم کمکی که جنگ افغانستان و عراق به افزایش سود صنایع نظامی داشت، آن جنگها موجبات کاهش تولید ناخالصملی و سرانهی درآمد مردم کشورهای دخیل در جنگ را فراهم آورد.
همهی آنچه مطرح شد، ضرورت اتخاذ سیاست رسانهای پیچیدهای را روشن میکند. سیاستی که نه تنها میبایست بروز جنگ و خشونت را ضروری جلوه دهد بلکه مستلزم عادیسازی خشونت و کشتار در ذهن مخاطبان نیز بوده است. عجیب نیست که کمپانیهای ارائهی فضای رایگان برای ویدئوهای کاربران، به سرعت برق و باد موارد نقض «کپیرایت» را درمی یابند و از سرور حذف میکنند، اما اگر حتا بنا باشد ویدئوهای معطوف به عادیسازی خشونت را مورد چنین برخوردی قرار دهند، با چنان حوصله و آرامشی انجام میدهند که فیلم مورد نظر اثرش را بگذارد؟(دوستان می توانند این مورد را هم به پای «توهم توطئهی» نگارنده بگذارند.) اساسن مگر میتوان منکر این واقعیت شد که همین عادیسازی خشونت، چه به ابزار رسانههای خبری(به بهانهی انعکاس خشونت گروههای تروریستی) و چه به ابزار سینمای جهانگیر «هالیوود» و حتا به ابزار بازیهای کامپیوتری قرن بیست و یکمی، فوج فوج جوانان نورس و پرهیجان متاثر از تحمیقهای فرهنگی را راهی میدانهای بازی با گلوله و جان آدمها میکند؟
حال نیز، جهان و بیش از همه جای جهان خاورمیانهی جهان سومی، بسیار آسانتر از آنچه میشد اتصور کرد به بازار بورس تسلیحات سبک و سنگین و سرد و گرم صنایع نظامی سرمایهداری تبدیل شده است. با این اوصاف، آیا منطقیتر نیست قدری در همیاری خود در تکثیر رسانهای خشونتها و کشتارها تامل کنیم؟ عدم انعکاس گستردهی خشونتهایی که دیدنشان هر روز از روز پیشین برای مخاطبین عادیتر میشود، سهیم شدن ناخواسته در بازی رسانهای سرمایهداری متاخر است و زمان آن رسیده است که برای توقف آن کاری کنیم.
یاسر عزیزی
۲۲تیر ۱۳۹۳
|