بررسی فاشیسم در اروپا
فاشیسم جزئی از فرهنگ ماست
گفتگوی اشپیگل با سِو اشترن هل استاد علوم سیاسی و تاریخ - برگردان: گلناز غبرایی


• اشترن هل ۷۹ ساله استاد بخش علوم سیاسی و تاریخ ایدئولوژی در دانشگاه عبری زبان اورشلیم است. او می گوید: من به اندیشه های چپ وفادارم، به قدم گذاشتن در راه انسانی کردن جهان. راه به جلو همیشه باز و تنها ابزار برای ساختن و تغییر آینده به کار بستن عقلانیت ست. روح روشنگری نمی میرد. امیدم به این ست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۴ تير ۱٣۹٣ -  ۱۵ ژوئيه ۲۰۱۴


اشترن هل ۷۹ ساله استاد بخش علوم سیاسی و تاریخ ایدئولوژی در دانشگاه عبری زبان اورشلیم است. او که متولد سال ۱۹٣۵ در پرزمایسل (شمال لهستان) است، مادر و خواهر بزرگش را در هلوکاوست از دست داد و بعد از جنگ مدتی نزد خاله اش در فرانکفورت زندگی کرد. اشترن هل سال ۱۹۵۱ به اسرائیل مهاجرت نمود. در جنگ های ۱۹۵۶، ۱۹۷٣ ،۱۹۷۶ و ۱۹٨۲ در لبنان شرکت داشت. بخاطر تلاش های صلح طلبانه در سال ۲۰۰٨ یکی از شهرک نشین های رادیکال یهودی نارنجکی به خانه اش در اورشلیم پرتاب نمود. اشترن هل به دلیل تحقیقات در زمینه ی پایه های فاشیسم در اروپا و بخصوص در فرانسه به شهرت رسید. کتاب جدید او «تاریخ و روشنگری» توسط نشر آلبین میشل در پاریس انتشار یافته است.

اشپیگل: آقای اشترن هل، در انتخابات پارلمان اروپا احزاب راست، پوپولیست و ضد خارجی در خیلی از کشورهای عضو رشد زیادی داشتند، مخصوصأ در فرانسه. آیا دلیلی برای وحشت از فاشیسم در اروپا وجود دارد؟

اشترن هل: خوش خیالی خواهد بود، اگر گمان کنیم که فاشیسم در ویرانه ی برلین سال ۱۹۴۵ مدفون گشته است. فاشیسم اروپا زاده ی جنگ جهانی اول نیست و به همان اندازه هم در جنگ جهانی دوم نابود نشده، این پدیده بخشی از فرهنگ اروپایی است. ریشه های فرهنگی آن عمیق تر از نمود سیاسی اش در اولین نیمه قرن بیستم است.

اشپیگل:ایده ی اولیه از کجا می آید؟

اشترن هل: در موج بلند رویارویی با روشنگری. روشنگری و مخالفان آن دو جریان سنتی جاری در روح تاریخ اروپاست که از نیمه دوم قرن هجدهم تا امروز در جدال با هم قرار دارند. بنابراین کسی نباید از وجود وادامه این تفکر متعجب باشد. البته در شرایط بحرانی به رشدی انفجاری می رسد.

اشپیگل: فاشیسم مفهومی کلی ست که خیلی چیزها را می شود در متنش جا داد. در جدل های سیاسی معمولا به عنوان ناسزا به کار می رود. آیا در تحلیل ها سیاسی هنوز چنین عبارتی به کار می آید؟

اشترن هل :در گذشته ی نه چندان دور طبیعتأ استفاده از فاشیسم برای تعریف یک پدیده کم و بیش تابو به حساب می آمد، همان طور که ناسیونالیسم شهرت بدی پیدا کرده بود. من اما گمان می کنم که فاشیسم در مبحث گونه ی ایده ال ماکس فریش بسیارهم مفیدست تا رابطه ی میان عقاید سیاسی و واقعیات سیاسی را درک کنیم.

اشپیگل: ماری لوپن در فرانسه از این که او را رهبر فاشیست ها بنامند ناراضی ست. شما چه فکر می کنید؟

اشترن هل : او حتی کسانی را که می خواهند به حزبش مارک «راست افراطی» بچسبانند، تهدید به اقدامات قضایی می کند. اما حزب او «فرونت ناسیونال» حتما در میان احزاب کلاسیک لیبرال سنتی راست جایی ندارد. فرونت را می توان به معنای نیرویی انقلابی دید که نه به راست و نه به چپ وابسته است. یک نیروی سوم که ملت را به شکل توده تعریف می کند و نه جمعی از شهروندان. اگر آدم به بطن سخنان ماری لوپن توجه کند، می تواند نشانه های ایدئولوژی فاشیسم فرانسوی را در آن باز یابد. نسبت دادن جهت گیری چپ و راست برای توضیح پدیده ی فونت ناسیونال مفهوم خود را به میزان زیادی از دست داده اند، اما شک نباید داشت که این حزب بخشی از جریان ضد روشنگریست که به زندگی خود ادامه می دهد.

اشپیگل: چطور ایدئولوژی فاشیسم را تعریف می کنید؟

اشترن هل : ایدئولوژی برآمده از برخورد فرهنگ و سیاست است. فاشیسم سنتز یک ناسیونالیسم رادیکال و یک مارکسیسم تجدید نظرطلبانه ی ضد عقلانی و ضد ماتریالیستی ست.

اشپیگل: مارکسیسم خود فرزند دوران روشنگری ست. آیا فاشیسم یک مفهوم ضدمارکسیستی به حساب نمی آید؟

اشترن هل: بله، در فاشیسم از پرولتاریا بعنوان بازوی انقلابی استفاده می شود تا شهروندان لیبرال را در ملت یا بهتر بگویم جامعه حل کند. او به رشد اسطوره ی غیرمنطقی عِرق ملی در برابر تئوری جهان وطنی دوران روشنگری یاری می رساند. او به آن چه انسان ها را از هم جدا می سازد تکیه دارد و نه به نقاط اشتراکشان. در فاشیسم برابری انسان ها و حقوق بنیادی بشر فقط تبدیل به یک فرضیه ی روشنفکری خواهد شد که در تجریبات واقعی جایی ندارند. فقط یک طرح عقلانی در روشنگری کانت. فاشیسم مبتنی بر تقابل من و ضدمن است، من و دیگران. دوست و دشمن. می شود گفت کارل اشمیت و سی سال پیش از آن موریس باره نویسنده و روزنامه نگار برای من ادبیات فاشیستی فرانسه قرن نوزدهم را در نمود سیاسی خود تعریف کردند.

اشپیگل: ملت مدرن اختراع موقتی تاریخ نیست. آیا ملل امروزی همچنان میهن دمکراسی باقی نخواهد ماند؟

اشترن هل: این کشورها در تناقض با تئوری جهان وطنی دوران روشنگری قرار ندارند. دیدرو و دلامبر در فرهنگ لغات خود ملت را جماعتی می دانند که در سرزمینی با مرزهای مشخص و تحت لوای یک حکومت زندگی می کنند. تعریفی کاملأ حقوقی و سیاسی. بدون حتی یک جمله درباره ی تاریخ، زبان، فرهنگ و مذهب. این همان تولد سیتیون است. انسان بعنوان یک فرد عقلانی، موجودی برابر حقوق بدون در نظر گرفتن این که به چه اقلیتی تعلق دارد، در جمع انسان های نظیر خود. این تعریف امروز هم درمنشور وطن دوستی یورگن هابرماس اعتبار دارد.

اشپیگل: اتحاد اروپا هم حداقل برای آن ها که به این اتحادیه وفادار باشند، برپایه ی همین ایده ی انسان های برابر حقوق تشکیل شده است.

اشترن هل: که نقاط قوت و ضعفش هم از همین جا ناشی می شود. وقتی شما در مقابل ملت نه مجموعه ای از انسان های برابر حقوق، بلکه توده را قرار می دهید، تناقضات خود را نشان می دهند. بیگانه ی مهاجر دشمن داخلی ست و سازمان فراملی بروکسل و قانون گذاران اروپا دشمن خارجی. این دو پارامتر را جمع ببندید. وحشت از زیاد شدن تعداد خارجیان در کشور و همین طور نگرانی از واگذاری قدرت و سلطه ی ملی به اتحادیه ی اروپا آنوقت پاسخ خود را در باره ی رشد احزاب راست پوپولیستی که نمونه ای از نمود عینی و امروزی فاشیسم ست دریافت خواهید کرد. فاشیسمی که هیچگاه از بین نرفته بود.

اشپیگل: در حالی که هدف پدران معنوی اروپا رهایی از بند تاریخ بود.

اشترن هل: تشکیل جامعه ی اروپا متأثر از روح روشنگری ست. شهروندان اروپا نباید دیگر زندانی جبرگرایی تاریخی باشند که فرهنگ و سنتش مهر و نشان زمان جنگ برخود دارد. روند رهایی که در آن انسان عقلایی به مرحله ی بلوغ می رسد، میراث انقلاب فرانسه است. برای مخالفین روشنگری و نیروهای ضدانقلابی جامعه برفرد ارجحیت دارد. آن ها جامعه را پیکری زنده که روح و جانی متحد دارد می بینند. فرد فقط به شرط تعلق به این مجموعه، به این قوم مفهوم پیدا می کند. مثل شاخ و برگ یک درخت. یوهان گوتفرید هرِدر فیلسوف آلمانی، مخالف روسو و منتقد کانت مهمترین و بانفوذترین پایه گذاران این ناسیونالیسم منسجم است. برای او زبان روح یک ملت را تشکیل می دهد. او فریدریش کبیر را که به جرم فرانسه حرف زدن، خائن می شناخت.

اشپیگل: در بطن تفاوت میان قومیت و ملیت، اتنوس و دموس است که امروزه هم مشکلات متعدد هویت خود را به نمایش می گذارند.

اشترن هل: قبول تابعیت دوگانه یک عمل عقلانی حقوقی ست که نمی تواند جوابگوی مشکلات مولتی کولتیسم باشد. این که دیگران در میان ما هستند به شکلی پذیرفته می شود، اما آنها هیچگاه جزئی از پیکره ی جامعه ی ما نخواهند بود. برای آنها که نمایندگان ضدیت با روشنگری هستند از هردر گرفته تا فیلسوفان امروزی مبلغ این اندیشه ،فرهنگ غیرقابل تقلید وبه همین علت دست نیافتنی هر قوم یک واقعیت و ارزش مسلم به حساب می آید. در منطق آنها این نیاکانند که از زبان ما سخن می گویند. ما آن چیزی هستیم که آنها از ما ساخته اند. بارس در فرانسه به «قدرت خاک و نیاکان» سوگند می خورد، سال ها پیش از آن که فاشست ها به ایدئولوژی «خون و خاک» برسند.

اشپیگل: نه فقط صاحبخانه ها بلکه مهاجرین هم دو دستی به هویت فرهنگی خود چسبیده اند.

اشترن هل: هردو دسته به انسان گرایی جهان وطنی که زیر مجموعه ی نسبی گرایی است پشت کرده اند. فرونت ناسیونال، فاشیست های دست راستی و مسلمانان مسلح محله های پاریس همه در یک نقطه با هم مشترکند. آن ها از آن منِ تاریخی دفاع می کنند، هویت خود را بر پایه ی اسطوره ی دیروز می سازند، فرهنگ قومی خود را چیزی یگانه ارزیابی می کنند که باید برای همیشه به آن وفادار ماند. درصفوف مخالفین روشنگری و در دشمنی با فرهنگ جهانی نئوکنسرواتیوهای (نومحافظه کاران) اروپایی و امریکایی، راست های مذهبی،ناسیونالیست های و مذهبی های یهودی در اسرائیل و اسلامیست ها یکدیگر را پیدا می کنند. دولت مدرن در این زمانه ی گلوبال نیاز به شهروند دارد و نه یک مشت بنیاد گرا.

اشپیگل: اگر علیرغم تجربیات فاجعه بار قرن بیستم جدال سیاسی و سنتی میان طرفداران و مخالفین روشنگری ادامه پیدا کند، ممکن است مخالفین در این میان برنده شوند؟

اشترن هل: مخالفین روشنگری شانه به شانه ی ناسیونالیست ها و نسل جدید فاشیست ها در حال پیشروی هستند. آیا جدال و اختلاف نظر برساخت و پرداخت آینده ی اروپا که حالا شدیدتر شده ما را به دوران تاریخی پس از جنگ برمی گرداند؟ خوب، آنطور که می گویند هیچ وقت دوباردر یک رودخانه شنا نخواهیم کرد. دمکراسی در اروپا به شکل حق رأی عمومی در خطر نیست. ماری لوپن امیدوار است به وسیله ی انتخابات به ریاست جمهوری دست پیدا کند و یا لااقل بخشی از قدرت را ازآن خود سازد. خطرناک تر از او اما فرسایش و کم رنگ شدن ارزش های جهانی ست که پایه های دمکراسی غرب برآن بنا شده است.صلح جهانی که کانت در رویاهایش می دید، نیاز به انسان هایی دارد که خود را شهروند جهان بدانند. اما این گونه انسان ها یا در حال عقب نشینی هستند و یا چهره ی زشت نئولیبرال کاپیتالیستی پیدا کرده اند. سیاست جلوگیری ازورود کالا در راستای جنبش های ضد جهانی سازی هم شکل دیگری از بیگانه ستیزی و دفاع از هویت ناسیونالیستی ست.

اشپیگل: فرانسه به نظر شما بیشتر از دیگران در خطرست؟

اشترن هل: منحنی صعودی فرونت ناسیونال چنین حسی را انتقال می دهد.در فرانسه روشنگری و نیروهای مخالف با آن همیشه از سال ۱۷٨۹ در نبرد شدید با هم بوده اند. ولی چون فرانسه اولین جمهوری مدرن در اروپاست، خود را در مقابل وسوسه های فاشیسم مصون می داند. جمهوری ویشی چه توسط سیاستمداران و چه توسط تاریخ دانان به عنوان یک انحراف و بدشانسی از روند تاریخ ملی کنار گذاشته شد. در حقیقت اما پتن و هوادارنش درست مثل لوپن ها چه دختر و چه پدر از چشمه ای که هیچ وقت خشک نشده است، تغذیه می کنند.

اشپیگل: آیا بحران اقتصادی یک شرط واجب برای قوی شدن حرکات فاشیستی ست؟

اشترن هل: حتما به نفع آن تمام خواهد شد، اما وجودش صد در صد ضروری نیست. راست های افراطی به نیروی ایدئولوژی باور دارند، به تصاویر و اسطوره ها. این نقطه ی قوت آن ها در برابر مارکسیسمی سطحی به حساب می آید که در آن حزب، قوانین و تبصره هایش بالاتر از هر چیز قرار می گیرد. چطور می توانیم واکنش های ناسیونالیستی را در سوئیس و دانمارک که از بحران اقتصادی زیاد هم متضرر نشده اند، توضیح دهیم؟ انسان می تواند عنان اختیار خود را به ترس و احساسات بسپرد و در سیستم دمکراسی علیه عقلانیت و منفعت خود عمل کند. در اسطوره ی هویت ملی دیگران، آن ها که ضد منند همیشه بشکلی خطرناک در کمین نشسته اند. و در این فضا ارزش های انسانی، موجودیت ناسیونالیستی را تهدید می کند.

اشپیگل: آیا فاشیسم قادر به پشت سرگذاشتن دمکراسی ازطریق همه پرسی یا مراجعه ی مستقیم به مردم خواهد بود؟

اشترن هل: اختراع بزرگ شان در تقابل با آن چه خرد گرایی توصیه می کند همین است. علیه دمکراسی، زوال فرهنگی لیبرالیسم، سیستم، روشنفکران،دشمنان داخلی و خارجی به همین راه رو می آورند. رسوایی های مالی و فساد هم در این میان به یاری جنگ تبلیغاتیشان می آید. خرد گرایی را به بنای ویران و کرم خورده ی ناکارآمد تشبیه می کنند. یکی از دوستان فرانسوی تازگی به من می گفت بوی رابطه ی نامشروعی که در دهه ی سی قرن گذشته فضا را پرکرده بود دوباره به مشام می رسد که نتیجه اش هجوم قابل توجه اتحاد نیروهای غیردمکراتیک به دمکراسی گشت.

اشپیگل: ولادیمیر پوتین در روسیه به چهره ی ایده ال فاشیستی شما از همه نزدیکتر است؟

اشترن هل: در روسیه اتوکراسی حاکم است. یک دیکتاتوری نصفه نیمه که فضای مناسب را برای عملی ساختن آرزوهای پوتین در اختیارش می گذارد. همه ی شرایط برای ساختن معجون فاشیسم آماده است. یک ناسیونالیسم تشدید شده، همه پرسی مستقیم، حفاظت از میراث روسی و بازگرداندن خاک روسیه، بکار بردن سلاح راسیسم علیه «سیاهان» قفقاز، بازسازی قدرت قدیمی، فرهنگ خشونت و نرینگی، تحقیرلیبرالیسم، بحث و جدل در رابطه با زوال فرهنگی غرب، یک دستگاه تبلیغاتی بی شرم دروغ پرداز. لیست وحشت آوریست.

اشپیگل: آیا مسکو از مرزهای آمادگی برای خشونت را پشت سر گذاشته است؟

اشترن هل: علیرغم جنگ ۲۰۰٨ علیه گرجستان و ملحق سازی کریمه به خاک خود هنوز روسیه قابل پیش بینی ست. ماری لوپن و دیگر ناسیونالیست های اروپای غربی ایدئولوژی پوتین را به خوبی ارزیابی کرده اند. آن ها رضایت و سپاس خود را بی پرده اعلام می کنند. این هم یک مساله ی کهنه ی تاریخی ست: همه ی کنسرواتیوها و فعالین سیاسی راست اروپایی که انقلاب فرانسه را بزرگترین فاجعه بعد از فروپاشی امپراطوری روم می دیدند، تمام قرن نوزدهم انتظار داشتند تزارها دست به کار شوند. دستگاه تبلیغاتی ایدئولوژیک پوتین، به این دعوت «بشر دوستانه» با کمال میل پاسخ مثبت خواهد داد. توسعه طلبی روسی از دوران سزار تا استالین و پوتین هیچ تغییری نکرده است. استالینیسم در حقیقت ناسیونال بلشیویسم بود. اگر کمونیست های اروپایی مثلأ فرانسه یا ایتالیا از راه های دمکراتیک به قدرت می رسیدند، شاید ما شاهد یک تجربه ی تاریخی هیجان انگیز می شدیم. سوسیالیسم به اضافه ی حقوق بشر و منهای گولاگ می توانست سپر دفاعی در برابر افراط نئولیبرالیسمی باشد که شکست آن به نوبه ی خود به پیشرفت فاشیسم یاری رسانده است.

اشپیگل: آقای اشترن هل شمادر سال ۱۹۵۱ بعنوان یک نوجوان ۱۶ ساله به اسرائیل مهاجرت کردید. صیهونیسم هم یکی از اشکال ناسیونالیسم است.

اشترن هل :آه، بله!

اشپیگل: و به همان ترتیب هم یک سیستم پارتی کولارست. (یعنی تلاش برای سیادت یک حزب بر دیگران)

اشترن هل: و چه جور هم

اشپیگل: ما بعنوان آلمانی جرأت نمی کنیم که برخی تصمیمات سیاسی دولت اسرائیل یا بخشی از جامعه را به گرایشات فاشیستی منتصب کنیم. آیا رنج تاریخی خلق اسرائیل از ضدیت جهان با صیهونیسم نباید آنها را در برابر جهت گیری ناسیونالیستی راست مصون کرده باشد؟

اشترن هل: متأسفانه تا حال هیچ واکسن وپادزهری برای مصون سازی یک جامعه کشف نشده است. یهودی ها باید بدانند که از زیر سوال بردن حقوق بشر تا آنتی صیهونیسم فاصله ی کوتاهی وجود دارد. صیهونیسم قابلیت رشد در جهات گوناگون را در خود دارد. در آغاز جنبشی بود برای بدست آوردن سرزمینی که به یهودیان پناه و امنیت ارزانی کند.

اشپیگل: اما آن سرزمین خالی از سکنه نبود. تولد این دولت پس از هلوکاوست برای بازماندگان یک عمل ضروری بود که البته سریعأ به برخورد دو گروه ناسیونالیست منجر گشت.

اشترن هل: جنگ های استقلال طلبانه ۱۹۴٨ ـ۴۹ علیه سیادت انگلیس باعث شکاف برداشتن دریا شد(اشاره به عصای موسی که نیل را شکافت) . تسلط به سرزمین هایی که برآن کشور اسرائیل بنا شده، از نظرتاریخی عادلانه و مشروع بود. اما ادامه ی سیاست سلطه پس از جنگ شش روزه ی ۱۹۶۷ ضروری نبود و به همین دلیل هم مشروعیت خود را از دست داد. اگر ما قابلیت توضیح این نکته را به خود می داشتیم، امروز در شرایط دیگری بودیم.

اشپیگل: چه شد که نتوانستید؟

اشترن هل: تاریخ نشان داده که جنبشهای ناسیونالیستی آنقدر پیش می روند تا نیرویی از بیرون در مقابلشان قد علم کند. به سختی می شود کشوری، خلقی، جامعه ای راپیدا کرد که بتواند در برابر وسوسه ی سیطره مقاومت کند. الگوی دوست و دشمن. من و ضدمن در کشور ما هم وجود دارد.

اشپیگل:برسر رویایی که ۶۰ سال پیش شما را به اسرائیل کشاند، چه آمد؟

اشترن هل: نسل من گمان می کرد که صیهونیسم هم نوعی از سوسیالیسم است. رویای یک جامعه ی عادلانه ی اروپایی، جایی که ازآن آمده بودیم. واقعیت اما این است که ساخت ناسیونالیستی بر سوسیالیسم غلبه کرد. اسرائیل حالا جامعه ای بشدت طبقاتی ست. بزرگترین ناکامی نسل من این بود که نتوانست جلوی وقوع فاجعه ای را که شاهد نزدیک شدنش بود، بگیرد. دیگر نمی توانیم جلوی شهرک سازی کناره غربی اردن را بگیریم. تعداد شهرک نشینان این قدر زیاد شده و آنقدر نیرومند هستند که هر تلاشی علیه آنها به جنگ داخلی منجر می شود. جنگ علیه اعراب بسیار ساده تر از جنگ علیه شهرک نشین هاست.این منطق ناسیونالیسم یهود و اسرائیل است.

اشپیگل: اگر جوانتر بودید، به امکان ترک اسرائیل فکر می کردید؟

اشترن هل: با این که پیشنهادات جالبی از سوی بعضی دانشگاه های امریکا دریافت کرده ام، اما همه شان را رد نمودم. اسرائیل ایستگاه آخر من است. من فراری و سرگردان و بی وطن بودم و دیگر این جا را ترک نمی کنم. حتی اگر برایم روشن شده باشد که در آرزوی جامعه ای متفاوت و می شود گفت خیلی متفاوت بودم.

اشپیگل: هنوز به امکان ایجاد دنیایی بهتر و عادلانه تر اعتقاد دارید؟

اشترن هل: بله، من به اندیشه های چپ وفادارم، به قدم گذاشتن در راه انسانی کردن جهان. راه به جلو همیشه باز و تنها ابزار برای ساختن و تغییر آینده به کار بستن عقلانیت ست. روح روشنگری نمی میرد. امیدم به این ست.