دلم صد سال تنها شد


هادی خرسندی


• دریغا، حیرتا، دردا، جوانی رفت و من ماندم
چه درداتر‫!‬، دریغاتر‫!‬، که بیرون از وطن ماندم

زمان نوجوانی، شد، مکان نوجوانی، شد
نه طولی هست و نه عرضی، درین نقطه که من ماندم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ تير ۱٣۹٣ -  ۱۶ ژوئيه ۲۰۱۴


 ‫………………….‬ به مرضیه شاه بزاز
‫—————————————‬

دریغا، حیرتا، دردا، جوانی رفت و من ماندم
چه درداتر‫!‬، دریغاتر‫!‬، که بیرون از وطن ماندم

زمان نوجوانی، شد، مکان نوجوانی، شد
نه طولی هست و نه عرضی، درین نقطه که من ماندم

خیابان، کوچه، خانه رفت و روز و ماه و سال از پی
چگونه بی زمین و بی زمان با خویشتن ماندم؟

منم زان نسل غمگین کز هجوم قوم نادانی
نه آن «مرغ طرب» دیدم، نه بر طرف چمن ماندم

دلم صد سال تنها شد، نگاهم غرق دریا شد
زبان با واژه ها بیگانه آمد، از سخن ماندم

ز کف دادم شباب اما ندادم اقتدار از کف
به ظاهر گرچه فرسودم‫.‬ به باطن پیلتن ماندم

چه باشد کیفر آنکس که زد فریاد آزادی؟
که هرچه هست و هرچه بود، من فریادزن ماندم

هزاران تیرِ داغِ نوجوانانم به جان باشد
اگر خود در امان از آن تفنگ دورزن ماندم

به زندان های میهن سر زدم گه گاه و شادا من   
که همسلول و همبند هزاران مرد و زن ماندم

بر این تی-شرت کهنه، نام ایران دارم و این شد
که در سرمای غربت، گرم یک لا پیرهن ماندم

ملامتگوی بی دردا‫!‬، چه افزائی به درد من
مکافاتم همین کافی، که با تو هموطن ماندم!
مکافاتم همین کافی، که با تو هموطن ماندم!
‫——————————‬
لندن - ۲۲ تیر ۹۳ — ژوئیه ۲۰۱۴