تحلیلی از اوضاع جهان، منطقه و ایران- علی جلال



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱ مرداد ۱٣۹٣ -  ۲٣ ژوئيه ۲۰۱۴


                                               تحلیلی از اوضاع جهان، منطقه و ایران
نگاهی به اوضاع جهان

پیش از انقلاب اکتبر جهان در عصر امپریالیسم بسر می برد
با انقلاب اکتبر برای اولین بار در تاریخ بشر کشوری بوجود آمد که در آن فقر، گرسنگی، عقب ماندگی، بیسوادی، بی بهداشتی، بی سرپناهی از بین رفت. سود این شکل بندی اقتصادی- اجتماعی، در برقراری و ادامه صلح جهانیمی باشد. یکی از هدف های امپریالیستی در جنگ دوم، نابود کردن سوسیالیسم در اتحاد شوروی بود. کمونیست های جهان همراه با همه نیروهای ترقی خواه همراه با «اتحاد شوروی»، فاشیست ها را شکست داده، جهان را از شر آنها رهانیدند.
پیش از جنگ دوم، غیر از کشورهای بزرگ و دوسه کشور دیگر، همه جهان مستعمره فرانسه و انگلیس و ...بودند. پس از جنگ دوم در سایه اردوگاه سوسیالیستی و در پناه کمک های این اردوگاه، کشورهای مستعمره یکی پس از دیگری، در پی نبردهای رهائیبخش زنجیرهای اسارت امپریالیست ها را گسستند. بنا به قدرت اردگاه سوسیالیستی، امپریالیستها پذیرفتند که در یک شورای بین المللی (شورای امنیت سازمان ملل)، بدون جنگ مسائل را به بحث بگذارند.
توازن قوا در شورای امنیت از بسیاری از جنگ ها و زورگوئی های کشورهای بزرگ جلوگیری کرد. در اواخر دهه ٨۰ میلادی اردگاه سوسیالیستی از بین رفت.
به نظرم علت اصلی شکست "سوسیالیسم" این بود که از آغاز نه بر پایه عینیت سطح رشد اقتصادی- اجتماعی جوامع خود بلکه برپایه تئوریهای علمی داهیان تاریخ؛ مارکس و انگلس و اراده انقلابیون بوجود آمده بود. اعمال اراده بر روندهای اجتماعی برخلاف شرایط عینی همانا دیکتاتوری است. دیکتاتوری ساختاری کشورهای اردوگاهی را به نظرم همین مساله توضیح می دهد. می توان گفت انقلاب اکتبر نوزادی نارس بوجود آورد که شرایط آزمایشگاهی سرانجام نتوانست آنرا به موجودی خود پو که بطور آزاد و بنا به قوای درونی خود با محیط تعادل برقرار کرده و در پیشاپیش آن قرار می گیرد، تبدیل کند.
اگر شرایط عینی جامعه، عقب تر از سطح پایه برنامه های توسعه باشد ، برای اجرای این برنامه ها زور بکار برده می شود که همانا دیکتاتوری است و اگر پس از اجرای این برنامه، موقعیت عینی جهش نیابد که برای مرحله بعدی رشد آماده باشد، آنگاه دیکتاتوری ادامه خواهد یافت. نکته دیگر در رابطه با اردگاه این است که ادامه تحقیقات جامعه شناسی مارکس- انگلس از مسیر علمی خود منحرف گردید و تابع مصالح قدرت سیاسی گردید.

پرسش اساسی پس از فروپاشی "سوسیالیسم"
بنا به تحلیل مارکسیست- لنینیستی، پس از "انقلاب اکتبر" جهان وارد عصر "گذار به سوسیالیسم" گردید.
پس از فروپاشی اردوگاه، نمی توان گفت که جهان در "دوران گذار به سوسیالیسم" قرار دارد، شاید در مورد کشورهای معینی (کشورهای پیشرفته سرمایه داری) بتوان مرحله انقلاب را "سوسیالیستی" دانست اما امروز نمی توان گفت که جهان در "دوران گذار به سوسیالیسم" قرار دارد.
پس پرسش اساسی این است: اکنون ما در چه دورانی هستیم؟ آیا ما به دوران پیش از انقلاب اکتبر یعنی "دوران امپریالیسم" بازگشته ایم؟! من نمی دانم اما می توانم برخی ویژگی های جهان کنونی را برشمارم:
۱- جهانی شدن، اینجانب همواره اعتقاد داشم که جهانی شدن روندی عینی است و نه توطئه این و آن، روندی که در اساس توسط مارکس و انگلس پیش بینی شده بود. یعنی توسعه تقسیم کار در مقیاس جهانی، درهم تنیدگی اقتصادها و سست شدن مرزهای سیاسی- جغرافیائی را نتیجه می دهد.
۲- انقلاب رایانه ای، از آغاز تاریخ تا دهه پنجاه میلادی، هرچه بشر ابزار و ماشین ساخت در واقع طول و توان، پاها و بازوان خود را افزایش می داد.
کامپیوتربطور مشخص، ماشینی بود که مغز انسان را در پهنا و ژرفای گسترش می داد، از لحاظ کمی؟ نامحدود!، بی اندازه!. امروزه دانش رایانه ای، جهان ما را کوچک و کوچکتر می کند(رسانه های نوین و...)
٣- شکل گیری "افکار عمومی جهانی"، چنین چیزی بطور عینی وجود دارد، پیش از این وجود نداشت، این خود محصول جهانی شدن و انقلاب رایانه ای است. "افکار عمومی جهانی" امروز خود بخش مهم از معادله "دوران" است.
۴- پیدایش کشورهای نورسته صنعتی
(چین و هند، دو کشور ویژه هستند که به بررسی ویژه نیاز دارند و بطور مشخص مورد بحث من نیستند)
برخی ملاحظات پیرامون این کشورها
۴.۱ همه این کشورها، کشورهائی بودند که از بعد از جنگ دوم تا اواخر دهه ۷۰ میلادی زیر سلطه آمریکا بودند. از مستعمره های پیشین انگلیس شاید بتوان یکی دو تایی را پیدا کرد که دوره پیشا صنعتی را پشت سر گذاشته و اکنون صنعتی و دارای اقتصاد شکوفا باشند، اما از مستعمره های فرانسه حتی یک کشور راهم نمی توان یافت که از عقب ماندگی پیشا صنعتی شدن رها شده باشد.
۴.۲ اگر روند توسعه اقتصادی- اجتماعی ایران در دوران شاه ادامه می یافت، ایران اکنون در صدر کشورهای نورسته صنعتی و در آسیا بعد از ژاپن و قعطأ جلوتر از کره جنوبی قرار داشت.
۴.٣ ما کمونیست های جنبش نوین ایران (یعنی از دهه ۴۰ خورشید تا انقلاب)، کشورهای مزبور و ایران را در مرحله "سرمایه داری- وابسته" می دیدیم که البته درست هم بود. ( همان موقع نیروهای سیاسی یی بودند، که ایران را ما قبل سرمایه داری ارزیابی می کردند)
اما ما می گفتیم که روبنای چنین نظام های اقتصادی- اجتماعی (سرمایه داری وابسته)، لزوما دیکتاتوری است، تجربه کشورهای نورسته صنعتی نشان می دهد که آنچه روی داد، آنی نبود که ما می پنداشتیم، من به آن روزمان چندان خرده نمی گیرم، ضمن اینکه می گویم ایکاش می شد بیشتر می فهمید یم.
اما اکنون باید برای تحلیل آن خطا کوشید، من در این رابطه چند نکته می توانم بشمارم:
الف: گویی توسعه مارکسیسم ازطریق ناب علمی منحرف شده و تابعی از سیاست کشورهای کمونیستی (شوروی، چین و ...) شده بود.
ب- درک ما از "دمکراسی": اینجانب "دمکراسی" را نه برپایه "آزادی"، بلکه بعنوان بهترین شکل حکومتی که بشر تا بحال واقعأ تجربه کرده است، تعریف می کنم.
در "حکومت دمکراسی" درجه ای از آزادی وجود دارد که درهیچ شکل حکومتی دیگر وجود ندارد.
ج- ما پیش بینی روند جهانی شدن توسط کلاسیک ها را فراموش کرده بودیم یا آنرا در مفهوم "سوسیالیسم حهانی" آن می دیدیم، آنچه را ما وابستگی سرمایه داری در کشورهای جهان سومی زیر سلطه آمریکا مانند ایران، ترکیه، اندونزی، کشورهای آمریکای لاتین و ... می دیدیم، به روند جهانی شدن اقتصاد که در راه بود، مربوط می شد، یعنی باید در آن چارچوب معنی و تحلیل می شد.
د- روبنا از ماهیت زیربنا برمی خیزد. "دمکراسی" روبنای "سرمایه داری" است. "سرمایه داری- وابسته" ماهیتأ سرمایه داری است، خصلت وابستگی آن بعید است ماهیت آن را در درازمدت تعیین کند. از این رو به نظرم سرمایه داری- وابسته در درازمدت به نوعی "حکومت دمکراسی" فرا می روید.
تاریخ هرگز درجه سبعیت و درنده خوئی دیکتاتوری های نظامی (کودتائی)- آمریکائی این کشورها از جنگ دوم تا اواخر دهه ۷۰ میلادی فراموش نخواهد کرد.
۵- نظام غالب بر جهان کنونی، سرمایه داری است. سرمایه داری رو به اضمحلال است، جهان ما را بیش از پیش در همه زمینه های فرهنگی، محیط زیست، (رفاه نسبی) رو به انحطاط می برد. بوِیژه پس از فروپاشی اردوگاه، همان دستاوردهای زحمتکشان در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، که خود "دولت رفاه ملی" می نامیدند، را دارند یکی یکی بازپس می گیرند.
تضاد اساسی سرمایه داری: شرکت هرچه بیشتر مردم (امروز در سطح جهانی) در روند تولید و سرانجام تعلق همه آنچه که تولید شده است به عده کم شماری که "صاحب ابزار تولید (سرمایه دار)" می باشند! بطور طبیعی تشدید می شود، این تضاد در سرشت سرمایه داری است و براستی بی درمان است. همه ابرقدرتهای جهان دارای نظام اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری هستند، قاعدتأ آنها باید در اساسی ترین جنبه ها در براتر جهان سوم، مشترک المنافع باشند. از این روی سازمان ملل و بویژه تنها نهاد تصمیم گیری آن "شورای امنیت" دیگر به گونه ای نیست که کشورهای جهان سوم هم بتوانند بر بستر تضاد اعضای شورای امنیت، دامنه مانوری داشته باشند. اما از آنجا که تعادل جهان در کل دارای عناصر "دمکراتیک"ی شده (کشورهای نورسته صنعتی، شکل گیری "افکار عمومی جهانی و ...) مردم جهان سوم برای شکل دهی مستقلانه سرنوشت خود از امکاناتی برخوردارند.
ولی بهرحال سازمان ملل کنونی، سازمان ملل پیش از فروپاشی اردوگاهی نیست. شورای امنیت سازمان ملل کنونی می تواند بسیار به ضرر کشورهای جهان سوم عمل کند، باید برای تغییر این شورای امنیت مبارزه کرد وبه "مجمع عمومی" آن قدرت بیشتری داد.
۶- آری نظام اقتصادی- اجتماعی همه ابرقدرتها "سرمایه داری" است، اما تضادهائی هم عمل می کند.
۶.۱ تضاد سرمایه صنعتی- تولیدی و سرمایه مالی
سرمایه صنعتی- تولیدی در مراحل بحران سرمایه داری به جنگ تمایل پیدا می کند اما بطور کلی خواهان هرج و مرج و عدم ثبات نیست زیرا به ضررش است، پایه سود سرمایه صنعتی- تولید، کار و استثمار کارگران است "کار" بیشتر، "سود" بیشتر. اما سرمایه مالی در عصر کنونی بویژه در فعالیت های بورس بازی، دلالی و حتی کارهای قمارخانه ای (انگلی) وارد شده است. کالای تولید شده را از مسیر تولید و مصرف برای مدتی خارج می کند (بلوکه)، با روش های بورس بازی روی قیمت آن سودهای هنگفت به جیب می زنند، قیمت کالاها را بالا می برند بدون اینکه سود حاصل را در روند تولید وارد کنند.
سرمایه مالی با گسترش تشنج، هرج و مرج، بی ثباتی سود بیشتری می برد.
۶.۲ روسیه: درروسیه هم "سرمایه داری" برقرار است، اما حزب کمونیست روسیه ادامه همان حزب کمونیست اتحاد شوروی است، که هم اکنون از قوی ترین احزاب کمونیست در کشورهای سرمایه داری است. افزون بر آن شخص پوتین از "کمونیست" های "امتحان پس داده" دوران شوروی ، رئیس "ک.گ.ب"، بود.
به نظرم چنین وضعیتی در روسیه بویژه در روسیه ای که هنوز نظام شوروی در آن هواداران زیادی دارد، غرب را نگران می کند. به گمانم ریشه اینهمه تبلیغات هیستریک ضد روسی و ضد پوتین در غرب را باید در این نگرانی دید.
۶.٣ چین: گرچه در آنجا "سرمایه داری" غالب است اما قدرت سیاسی هنوز دست "حزب کمونیست" است، برای غرب خیلی سخت است که چشم بر این واقعیت ببندد.
۶.۴ امریکا: حزب دمکرات تاریخا نماینده سرمایه صنعتی- تولیدی است و حزب جمهوریخواه نماینده سرمایه مالی و صنایع اسلحه سازی و ... می باشد. باراک اوباما اولأ عضو حزب دمکرات است، از رهبران برجسته این حزب، افزون بر آن جنگ طلب نیست و از صلح و بازسازی اقتصاد و توسعه حمایت می کند، به نظر من بین ریاست جمهوری های امریکا از بهترین هاست، انگلستان و فرانسه با او مخالف و بد هستند.
۶.۵ آلمان: بزرگترین، قوی ترین، صنعتی ترین کشور در قاره اروپاست. سرمایه صنعتی با هویت آلمان درآمیخته است، سرمایه صنعتی در این کشور دست بالا را دارد، منظورم نسبت به موقعیت اقتصادی انگلیس (بورس، دلالی و...) است. آلمان با حمله به عراق، جنگ در لیبی، جنگ در سوریه رسمأ مخالفت کرده است. آلمان با بحران آفرینی انگلستان و فرانسه در اکرائین هم همراهی نکرد، برعکس آلمان به اسرائیل زیردریائی اتمی مجانی داده است، اقلأ ۲ فروند.
۶.۶ فرانسه: آخرین نماینده سرمایه داری صنعتی- تولیدی در رأس قدرت ژاک شیراک گلسیت بود. سارکوزی نماینده سرمایه مالی است که برای اولین بار (در دوره پیشن) به ریاست جمهوری (به نمایندگی سرمایه مالی) دست می یافت. آمدن حزب سوسیالیست فرانسه در قدرت و پیگیری همان سیاست خارجی دوران سارکوزی بلکه بدتر (تجاوز و لشکرکشی های امپریالیستی)، نشان می دهد که سرمایه مالی می رود تا در فرانسه نیز دست بالا را داشته باشد.
بهرحال آنچه مسلم است دولت سارکوزی و دولت کنونی (حزب سوسیالیست) هر دو در کار بازسازی قدرت استعماری گذشته فرانسه و بطور مشخص بازگشت به آفریقا می باشند که در سطرهای زیر به آن خواهیم پرداخت.
۶.۷ انگلستان: از زمان مارگارت تاچر- سرمایه مالی در آنجا مسلط شد، تاچر صنایع انگلستان را از آن کشور اخراج نمود، معادن را بست و لندن را مرکز بانک، بورس و دلالی در جهان قرار داد.( اسلحه سازی و نفت دریای شمال، حفظ شد وتوسعه یافت).
انگلستان از جنگ و هرج و مرج در جهان حمایت می کند، ارتجاعی ترین گروه های "اسلامی" در لندن مرکز دارند. انگلستان با طالبان پاکستان روابط خوبی دارد ، از حزب اسلامی (مسلم لیک) پاکستان که نوازشریف رهبر آن است حمایت می کند، انگلستان ازاخوان المسلمین در تونس، مصر و سوریه پشتیبانی، در لیبی علیه قذافی، به گروه های اسلامگرای تروریست کمک کرده است.
در ایران از اساسِ "حکومت اسلامی" حمایت می کند، تمام اعتراضات را فقط و فقط در کادر همین رژیم (اصلاح طلبی) توجیه، تفسیر و تبلیغ میکند. بنگاه خبرپراکنی انگلیسی، بزرگترین دستگاه خبرپردازی، در جهان است بطوریکه دولت کنونی که خود را دولت ریاضت اقتصادی می نامد با اینکه از همه هزینه های کمک های اجتماعی: آموزش و پرورش، آموزش عالی، بهداشت و ... کم می کند، قیمت ها را گران کرده، از افزایش حقوق مزدبگیران به زور جلوگیری می کند و ... . اما بودجه بنگاه خبرپراکنی معروف خود را نه تنها کم نکرده، بلکه بسیار بسیار افزایش داده و می دهد، زیرا این دستگاه بزرگترین ابزار آن برای شکل دهی به "افکارعمومی" جهان در رابطه با بحران های جهانی است که انگلستان بوجود می آورد و گسترش می دهد.
تا اینجا می خواستم بگویم که سرمایه مالی (بانک، بورس، دلالی، فعالیت های قمارخانه ای و ...) به رهبری حزب جمهوریخواه امریکا و کشور انگلستان و با شرکت فرانسه کنونی، خطرناک ترین جناح امپریالیسم جهانی هستند که خواهان ایجاد آشوب و جنگ و بحران در جهان، خواهان گسترش سلطه بلامنازع امپریالیستی بر جهان، گوئی همچون قرن و۱۹ و... می باشند.
می خواهم بگویم که پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی، شعار "امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا" درستی گذشته را ندارد. انگلستان و فرانسه خود را چندان محتاج چسبیدن به آمریکا نمی بینند، بویژه اگر حزب دمکرات آمریکا در قدرت باشد.
۷- کشورهای "عربی" منطقه، چند یادآوری
۷.۱ بیشتر این کشورها پس از جنگ اول یا پس از جنگ دوم بوجود آمده اند. دیر کشور شدن آنها و ترکیب نژادی و دینی و مذهبی متفاوت آنها (برخی از آنها) طوری است که "ملت" ساختن از آنها به نوع تیپیک اروپائی آن سخت یا غیرممکن است.
۷.۲ آنها از لحاظ زیربناهای توسعه، عقب هستند، پس از جنگ دوم شماری از این کشورها در راه رشد نوع کشورهای "دمکراتیک خلق" بودند که ساختاری متفاوت با سرمایه داری است.
۷.٣ شاید این نکته هم اهمیت داشته باشد و آن اینکه در کشورهای عربی، "اسلام" هم دین است و هم فرهنگ، در برخی دیگر از کشورهای مسلمان دین و فرهنگ یکی یا کاملأ یکی نیستند. مثل ترکیه، افعانستان، مسلمانان شیعه قاره هند، شاید هم اندونزی و مالزی، بویژه در ایران که فرهنگ و ادب فارسی (و فولکور) با "دین اسلام" درگیری های تاریخی داشته و دارد. نظرم این است که در برابر تمدن مدرن (که از غرب آمده) در کشورهای دست اخیر عامه مردم شاید بیشتر امکان مانور برای جذب تمدن نوین دارند تا در کشورهائی که اسلام تمامی فرهنگ را در بر می گیرد.
۷.۴ جنبش انقلابی ۱٣٨٨ در ایران که برعلیه جمهوری اسلامی به میدان آمده ، آخرین تردیدها در میان توده های عرب را از بین برد، زیرا به نظر من "انقلاب اسلامی" در ایران، شرایط ذهنی تحولات پیشروانه در میان توده های عرب را گمراه کرده بود.
بنا به آنچه گفته شد کشورهای "عربی" منطقه، در واقع تحولاتی را آغاز کردند که در پایان دهه ۹۰ و ۷۰ و سال های آغازین دهه ٨۰ در کشورهای ایران، ترکیه، کره جنوبی و ... و کشورهای آمریکای لاتین شروع شده بود. "بهار عربی" شاید بیان دیگری از "زمستان طلولانی تر عربی" باشد. (یادآوری، بدیهی است از نظر من انقلاب ۵۶- ۵۷ ایران، مضمونأ تحولات برزیل، آرژانتین، کره جنوبی ... را هدف داشت، که پیشامد "خمینی" رویداد).
سوریه: دیکتاتوری طولانی مدت اما لائیک. منطقا بنا به عصر کنونی که ویژگیهایش شرح داده شد، اکثریت مردم آن خواهان حکومتی دمکراسی و تغییر شرایط هستند، دکترین سیاست خارجی ترکیه برپایه بازسازی نفوذ و اعتبار عثمانی بنیان نهاده شده، از این روی برای این کشور روابط ویژه بین حکومت اکثریت شیعه در عراق و سوریه با ایران ناگوار و نگران کننده است. با آنچه انگلستان و فرانسه در لیبی کرده بودند و توهمی که دولت اسلامگرای این کشور به توانمندی های ترکیه پیدا کرده بود، سودای تغییر حکومت سوریه و روی کار آوردن حکومتی در آن که علوی نباشد (بخاطر رابطه با ایران) و احیانأ اسلامگرا (اخوان المسلمین، نزدیک به ترکیه) باشد، حکومت ترکیه را وسوسه کرد.
انگلستان و فرانسه نیز که بدنبال بازسازی قدرت استعماری پیشین خود هستند، با سرمستی از پروژه جنایتکارانه و تجاوزگرانه خود در لیبی تصمیم گرفتند که سناریوی لیبی را در سوریه نیز پیاده کنند:
ایجاد بحران، بی ثباتی، درگیری های نظامی سپس مطرح کردن: "حقوق بشر"، "دمکراسی"، "دخالت بشردوستانه" و سرانجام حمله نظامی، بمباران، ویران کردن شهرها، کشتن مردمان و ایجاد حرج و مرج و درگیری های گروهی و قومی و مذهبی، دیگری در منطقه (یعنی در سوریه) و در سایه این حرج و مرج و بحران، ضمن پروار کردن سرمایه مالی خود، شرایط را، برای پیشبرد سلطه خویش در منطقه، فراهم تر کنند. مثلأ برای حکومت فرانسه تغییر حکومت بشار اسد، محاصره حزب اله لبنان و بازگشت فرانسه در لبنان را می تواند آسان کند. عربستان نیز نمی تواند دو کشور مهم "عربی" یعنی عراق و سوریه رادر اثر رابطه با ایران از دائره نفوذ خود در اتحادیه عرب بیرون ببیند و ... و قطر هم که سیاست انگلیس را دنبال می کند.
فرانسه و انگلستان آشکارا کوشدند که هرچه زودتر اوضاع سوریه رابه سوی تشنج بیشتر و درگیری پیش ببرند. شواهد قانع کننده ای در دست است که در همان ماه های اولیه، پیش از شروع رسمی جنگ با دولت سوریه، گروه های اسلامگرای لیبی با تجهیزات نظامی و سازمان یافته از خاک ترکیه با حمایت انگلیس و فرانسه وارد سوریه شدند. کمک نظامی و لجستیکی دولت ترکیه به گروه های تروریست اسلامگرائی که در سوریه نفوذ کرده بودند، آشکار و علنی بود. "اتحادیه عرب" بطرز شرم آور و تنفرانگیزی با همه تلاش های صلح خواهانه و مذاکره جویانه، بویژه با تلاش های سازمان ملل در این زمینه که مهمترین آن همانا کوشش های "هیئت کوفی عنان" بود، مخالفت کرده، با همه قوا این تلاشها را ناکام کرد. بدیهی است که اتحادیه عرب کمک های بی دریغ فرانسه و انگلستان را بویژه در "شورای امنیت" به همراه داشت. بنا به گفته منابع رسمی انگلیس، ۱۱ هزار "جنگجوی" خارجی در سوریه می جنگند که از آن میان، ۴۰۰۰ نفر آنا از اتباع انگلیس و فرانسه و هلند و ... هستند. منابع انگلیسی می گویند که این افراد بنا به "غیرت دینی- اسلامی" خود به سوریه رفته اند و دولت های اروپائی ناتوان از پیشگیری هستند. پرسش ساده ای که به ذهن هر فرد بی طرفی می رسد، این است که چرا "غیرت دینی" این جمعیت مذهبی- اسلامی برای مساله فلسطین و علیه حملات اسرائیل نمی جوشد؟ پاسخ این است که: "کم و بیش" می جوشد! اما! اما! اگر هرکدام از اهالی مسلمان انگلستان، فرانسه و ... سودای حمایت از فلسطین و فلسطینیان و مخالفت (نه حتی مبارزه) با اسرائیل را بکند، فورأ بازداشت شده و یا در خانه هاشان محاصره و با تیراندازی کشته می شوند.
به اتهام تروریسم، مسلح بودن، تسلیم نشدن به اخطارهای پلیس و ... (بدین ترتیب نیازی به دستگیری و دادگاه و دفاع متهم و ... نخواهد بود). جرج بوش سپاه خود در حمله به عراق را، از خارجیان ساکن آمریکا(لاتین ها) با وعده دادن حق شهروندی(سیتیزن...) تشکیل داده بود. در مورد شهروندان "اروپایی" تشکیل دهنده گروه های تروریستی که منطقه ما، عراق، سوریه و..را به آشوب می کشند، معنی رفتار دولتهای اروپایی این است که: الف ـ آنها به نفع ما می جنگند. ب ـ حرکت آنان به سوی سوریه با عث می شود که آنها را شناسایی کنیم ج ـاگردرجنگ مردند، ازشمارآنان، درکشورما کم میشود، اگربخواهند برگردند انگاه...
همه بیاد دارند که چگونه دولت های انگلیس و فرانسه علنأ و بیشرمانه مرتب از ضرورت حمله نظامی کشورهای غربی به سوریه و بمباران آن کشور سخن می گفتند.
همه، اتهام "کاربرد سلاح شیمیائی" و هول دادن دولت اوباما با تمام قوا برای فرستادن ناتو به جنگ سوریه را بیاد دارند. دولت انگلستان رسمأ اعلام آمادگی نظامی برای حمله، کرده بود، اما شاید برای اولین بار در تاریخ آمریکا، دیدیم که: اوباما رئیس جمهور صلح جوی آن کشور، حق قانونی رئیس جمهور در مورد تصمیم به جنگ، را به مجلس این کشور واگذار کرد و سرانجام نقشه حمله به سوریه را ناکام گذاشت. اینجانب اعلام می کنم که به نظر من مسئول اصلی، کشته شدن ۱۵۰.۰۰۰، سوری (به گفته خانم ناوی پیلای، که اکنون در مورد حملات اسرائیل خاموش است) و آواره شدن میلیون ها زن و کودک و تخریب شهرها ...، دولتهای انگلستان و فرانسه هستند. وجدان آگاه جهان باید این حکومت ها را بشدت محکوم کند.
اسناد انکارناپذیری ازبرنامه ریزی انگلستان، از همان آغاز، برای دخالت نظامی درسوریه منتشر شده است.
نکته مهم دیگر در مورد بحران سوریه، حضورجدی روسیه، برای اولین بار، پس از "فروپاشی"، در یک بحران فراملی است.در مساله لیبی دولت روسیه(مددوف) به قطعنامه فرانسه وانگلیس دایر"پرواز ممنوع" کردن آسمان لیبی رای داده بود، اما انگلیس و فرانسه ازهمان آغاز، مفاد این فطعنامه را زیرپا نهاده، به لیبی حمله نظامی کرده، بمباران هوایی نمودند. پس از آن روسیه، در شورای امنیت، چندین بار، خواهان بررسی عملکرد آنان در لیبی (نقض "قطعنامه") شده بود، اما انگلیس وفرانسه به جلسه حاضرنشدند. اینبار درمورد سوریه، پافشاری روسیه برحل سیاسی "بحران" ، معنی اش این بود که اگربه سوریه حمله کنید، با سلاح های روسی، روبرو خواهید بود. فرانسه وانگلیس معنی "پیام" را گرفته بودند، اما می خواستند آمریکا(ناتو) را به سوی بحران، هول داده، بحران را جهانی کنند ، که با هوشیاری اوباما، نفشه‍ی آنان برآب شد.
عراق: چند یادآوری: نخست اینکه برخلاف تبلیغات بنگاه های خبرپراکنی انگلیس (فرانسه و حکومت آمریکا)، دولت مالکی خلاف قانون اساسی این کشور عمل نمی کند. هم اکنون رئیس مجلس عراق یک سنی است. رئیس جمهور این کشور سنی- کرد می باشد، در کابینه عراق، ۴ وزیر کرد هستتند که از آن جمله وزارت مهم خارجه است. در ماه آوریل ۲۰۱۴، انتخابات پارلمان عراق بانظارت بین المللی برگزار شد، هیچ گزارشی از تقلب و ناسلامتی در این انتخابات داده نشد. حزب نوری مالکی بیشتر از پیش کرسی بدست آورد. (۹۲ کرسی). دوم اینکه: رابطه ایران و عراق امری تاریخیست، پیش ازاسلام و پس ازآن، هرگاه درعراق دمکراسی باشد، در ایران ودیگر کشورهای منطقه هم بدیهی است که دوستی و صلح چیره می شود. اگرشیعیان عراق(اکثریت) درقدرت باشند وازسوی کشور"عربی" از زاویه مسایل سنی ـشیعه احساس تهدید کنند، بدیهی است به ایران نزدیکتر شوند. وهمچنین بدیهی است که " سیاست" جمهوری اسلامی در منطقه ارتجاعی وبه ضرر روابط تاریخی ما با ملل منطقه وجهان است.
پیش از رویدادهای کنونی مربوط به داعش و ...، از دو سال پیش گروه های تروریستی- مافیائی با کارگذاشتن اتومبیل های پر از مواد انفجاری در شلوغ ترین مراکز مردمی (بازار، زیارتگاه و ...) انبوه انبوه مردم عادی عراق را می کشتند. (بگفته سازمان ملل ۹۰۰۰، نفر در سال ۲۰۱٣ )اما رسانه های "جامعه جهانی"! (مخالف نوری مالکی) هیچوقت این جنایات رابه عنوان تروریسم محکوم نکرده (و اصلا تروریسم ننامیدند). آنها همواره از این اعمال مافیائی با عنوان "خشونت های قومی در عراق" نام می برند. در حالیکه مردم عراق متمدن هستند، براثر اختلافات مذهبی دست به خشونت، آنهم از نوع ترورهای جنایتکارانه گفته شده، نمی زنند.
داعش: این گروه پیش از فعالیت های اخیرش در عراق،۲ ـ٣ سال بود که سوریه را به خاک و خون می کشید. این گروه بویژه غیر سنیان را مورد شدیدترین تهاجمات و کشت و کشتار قرار می داد. مسیحیان سوریه از اصلی ترین و باستانی ترین خلق های ساکن این کشور هستند. انگلستان و فرانسه هیچوقت عملیات داعش و دیگر گروههای جنایتکار اسلامی در سوریه را محکوم نکردند. رسانه های "جامعه جهانی"! اصلأ در مورد رفتارهای ضد انسانی این گروه ها در سوریه گزارش ندادند. آنها تبلیغ می کردند (و می کنند) که هرکس در سوریه کشته می شود و هر کس از این کشور آواره می شود، فقط و فقط از دست بشاراسد و بمباران های ارتش اوست.
طبق اسناد روشن خبرنگاران و رسانه های "جامعه جهانی"! که از سوریه و از جنایات حکومت این کشور گزارش می دهند، اصلأ در شهرها و مناطقی مستفربودند و هستند که در تصرف همین گروه داعش هست(بود).
خاک عراق برای مومنان شیعه مقدس است، برآن بوسه می زنند و سجده می کنند، شهرهائی مثل کربلا، نجف (کاظمین و ...) برای آنان نه تنها شهرهای مقدس بلکه یادآور رویدادهای حماسی- دینی است که عمیقأ با وجدانیات و احساسات آنان پیوند خورده . در رویاروئی این شیعیان با داعش، حتمأ آنان انگیزه بیشتری از نیروهای داعش (گروه مشکوک ناشناخته تروریست ...) دارند. به نظر من داعش خود نمی تواند اوضاع کشور عراق را تغییر دهد.
کردستان (در عراق): من نیز همچون بسیاری دیگر از ایرانیان و مردم آگاه جهان، از اینکه مردم کردستان از سلطه غیر (بویژه جنایتکاران فاشیستی همچون صدام) آزاد شده اند، بسیار شادمانم. وظیفه همه ماست که شرح ستم های دردناکی را که ملت کرد بویژه از پایان جنگ اول متحمل شده را برای سایر خلق ها و ملت های منطقه توضیح دهیم. هیچوقت در هیچ جای تاریخ، حکومتی مردم عادی شهرها، زنان و کودکان را در روز روشن در خانه ها و مکان کار و خیابان با بمبهای شیمیائی مورد حمله قرار نداد، صدام حسین فاشیست اینکارراکرد. روشن است که صدام می خواست نسل کردان را "براندازد"، هرگز صحنه های دردناک زنانی که با کودکان خود گرفته درآغوش در میانه میدان شهرها و کوچه ها و خیابان ها به خاک درغلطیده و از گازهای شیمیائی زجرکش شده بودند، از یادها نخواهد رفت. پس از جنگ اول هنگامی که حاکمیت وقت ترکیه تصمیم گرفت در سرزمین بازمانده از عثمانی، کشور ترکیه و "ملت ترکیه" را برپا کند، شهرها و روستاهای کرد این سرزمین مورد وحشیانه ترین بمباران ها و حملات قرارگرفت. در یکی از رویدادهای معروف، زنان و دختران کرد برای اینکه بدست سربازان مهاجم نیفتند، دسته جمعی خود را به میان آتش انداختند. تا همین چند سال پیش در ترکیه وجود کرد انکار می شد. کرد را "ترک کوهی" می نامیدند. طبق قانون اساسی ترکیه سخن گفتن به زبان کردی "جرم" بود و مجازات زندان داشت. در ایران جمهوری اسلامی هر روز کردی رااعدام می کند. آدم های این رژیم چنان با حرص و ولع و اصرار اعدام می کنند که گوئی از کشتن و اعدام کردن بویژه از اعدام کردن کرد و بلوچ و عرب ایرانی لذت می برند.
آری ستم وارده بر ملت کرد، ستمی حقیقی- تاریخی و جاری است. سرزمین آنها واقعا تکه تکه شده است، سرزمین بهم پیوسته ملت کرد، پس از جنگ اول بین کشورهای "ساخته شده" :عراق، سوریه توسط انگلستان (و فرانسه) (و از طرف دیگر ترکیه و ایران) تقسیم شده است.
به نظرم این درست است که تاریخ کردهای ایران به گونه ای دیگر است. کردستان ایران سرزمین اشغالی نیست. کردها در اصل و در طول تاریخی ایرانی بوده (و هستند). اما سرنوشت یک ملت را در اصل خود آن ملت تعیین می کند. نه من و نه هیچ غیرکرد دیگری نسبت به سرنوشت و آینده کردها از خود آنها مسئول تر و تصمیم گیرنده تر نیست.
این حقیقت است که سرزمین آنها پارچه پارچه شده و به دیگران داده شده است. این حقیقت است که آن "دیگران" موجودیت این صاحبان اصلی این سرزمین ها را قبول نداشته (و ندارند). این حقیقت است که اقلأ از جنگ دوم، کردها را زدند، کشتند تا ملیتشان را نابود کنند ... .
جالب است که در بین ایرانیان بسیارند از هم میهنان که به درستی می گویند کردها از اصیل ترین و کهن ترین ایرانیانند. این سخن به لحاظ تاریخی- نژادی درست است. اما پرسش اساسی این است که : ای ایرانیان برای "هموطنان" خود برای این "اصیل ترین ایرانیان" که موجودیتشان نفی می شود، در طول تاریخ و امروز به سختی سرکوب شده و می شوند، از ترس، زنده زنده به آتش فکنده می شوند و ... چه کرده و می کنید، کدام غمخوارگی و حساسیت و ... ؟!
پیروزی های رهاییبخش سالهای اخیر ملت کرد را پاس داریم، برای تقویت و گسترش آن تلاش کنیم، من به سهم خود چند نکته را یادآوری   می کنم:
۱- از زمان حمله جرج بوش (آمریکا) و تونی بلر (انگلیس) به عراق، در بین اجزاب کرد نوعی شتابزدگی احساس می شود. به نظرم، این قابل فهم است: فرصتی تاریخی پیش آمده، نباید چون گذشته از دست رود ... و باز ملت کرد بی پناه و در سکوت دیگران، سرکوب و سرکوب شود. اما بهرحال! خردورزی و اندیشه ورزی هرچه بیشتر، بهتر!
۲- تا کنون رهبران تاریخی کرد، پروژه رهائی کردها را در "خودمختاری" طرح می کردند و به نظرم به درستی.
٣- تشکیل ملت کرد (که یک ضرورت تاریخی است و باید انجام شود)، متأسفانه با تشکیل "ملت عراق"، "ملت سوریه" و "ملت ترکیه" به نوعی در تضاد قرار گرفته. (در مورد ایران اینطور نیست: تشکیل ملت کرد با وجود ملت ایران تضاد ندارد یا حداقل تضاد به آن حد شدید نیست)
بطور روشن: بسیارند ناسیونالیست های عراقی و سوری و بویژه و بویژه ترکیه ای که تشکیل "ملت کرد" را در تضاد آشتی ناپذیر با وجود (تشکیل) "ملت عراق"، "ملت سوریه" و بویژه "ملت ترکیه" می بینند و می پندارند.
اعلام تشکیل ملت کرد- یعنی اعلام کشور مستقل کرد (در بخش عراقی آن)، معادلات پیش گفته را در چه وضعی قرار می دهد؟ :
الف- روند دستیابی به خودمختاری برای کردهای ترکیه، سوریه و ایران را تند می کند یا کند و یا ...؟
ب- آیا تضاد گفته شده در بند ٣ را تشدید نمی کند؟ آیا در این مرحله می توان و درست است که به برانگیختن این تضاد دست یازید، یعنی آیا تحریک این تضاد در مرحله کنونی روند آزاد شدن کردها را تسهیل یا سخت (و بیهوده سخت) می کند؟
۴- کردستان در عراق در مجاور عراق، ایران، ترکیه و سوریه است. بارها حکومت های این کشورها علیه کردها متحد شدند و متحدا کردها را سرکوب کردند.
۵- بسیار بسیار ساده اندیشی خواهد بود که اگر احزاب و روسای حکومتی کرد روی فروش نفت از راه ترکیه و بدتر از آن به قول و قرارهای حکومت های ترکیه تکیه کنند. رهبران کرد- در طی تاریخ گذشته مواردی ساده اندیشی، زودباوری، خوش باوری و اعتماد نا بجا کرده اند و متأسفانه ضررهای هنگفتی هم از این روی خورده اند.
۶- به نظر من اعلام استقلال کردستان در عراق، روند خودمختاری خواهی در ایران و ترکیه و سوریه را بکلی زیر سئوال می برد. حکومت های این کشورها را به راحتی به "دیگران" می قبولانند که خودمختاری یعنی تجزیه طلبی! اانگاه زیر عنوان "حفظ تمامیت ارضی" چه خواهند کرد؟!
۷- اگر حمله به کردان (که هرگز مباد) شروع شود، حکومت ترکیه در رأس آن خواهند بود.
٨- نه تنها قطع "فروش نفت" کردستان بلکه قطع همه مراودات آن و در یک کلمه محاصره سخت اقتصادی را اعمال خواهند کرد. (یکبار که پول نفت راچشیدیم، قطع آن مساوی به بازگشت به دوران بی نفتی نخواهد بود)
۹- اگر چنین اتفاقات خطرناک (و بدبینانه!) روی دهد، به کجا بازخواهیم گشت و از کجا شروع خواهیم کرد؟
۱۰- امروز در سایه خودمختاری کردستان عراق که مشروعیت جهانی و منطقه ای دارد، فرصتی تاریخی دست داده تا
الف: ملت کرد در سرزمین آزاد خود، بازسازی شود. ساختن یک ملت صرفأ یک تصمیم سیاسی نیست، زمینه ای تاریخی می خواهد (که در مورد کردها فراهم است) و بازسازی فرهنگ، زبان، اقتصاد، نهادهای حکومتی، تمرین زندگی همچون یک ملت و مهمتر از همه نشان دادن عملی همزیستی مسالمت آمیز با سایر ملت های منطقه، باوراندن به مردم دیگر ملل همسایه (ترک، عرب و ...) که تشکیل ملت کرد نه تنها در تضاد با وجود ملل دیگر در منطقه و حتی در همان سرزمین ها نیست، بلکه در سایه دمکراسی، تفاهم و دوستی خلق ها (بجای برتری طلبی، سوء ظن، سرکوبگری و ...) و در سایه صلح و همکاری داوطلبانه نیروی خلق های آزاد، رفاه و آسایش و خوشبختی همه بیشتر و بیشتر خواهد شد.
۱۲- آخرین نکته اینکه وقتی آمریکا می گوید با اعلام استقلال کردستان مخالف است، نباید آنرا صرفأ یک ژست دیپلماتیک- حقوقی تلقی کرد. به نظرم حداقل معنی اش این است که "در آنصورت از من انتظار پشتیبانی های کنونی" را نداشته باشید. (در بدترین حالت معنی اش خداحافظی است)

ایران
تحلیلی از حکومت
حکومت دینی( و نه حزب مذهبی در قدرت) لزوما و قاعدتا زیر سلطه "حوزه" است, مگر آن که "حکومت دینی ", بتواند "حوزه" را زیر سلطه بگیرد. در تداوم خود, به هررو حاصل کار, ادغام "حوزه" و قدرت سیاسی است که بارزترین نتیجه آن فساد همه جانب و گریز ناپذیر "حوزه " و "حکومت" می باشد.
خمینی, شخصیتی ویزه بود, او در تمام دوره پیش از انقلاب, همواره در حوزه (چه قم چه نجف) منزوی می باشد . خود گفته بود که حوزوی ها کوزه ای را که کودکش(مصطفی) از آن آب نوشیده بود, نجس می شمردند, او این امر را به "فلسفه گویی" ش نسبت می داد, که به نظرم حقیقت را نمی گفت. خمینی نه تنها هیچیک از مراجع شناخته شده را به رسمیت نمی شناخت, بلکه همه آنان را نفی میکرد و فاقد صلاحیت می دانست. جالب است که هیچیک از این مراجع نیز مرجعیت اورا جدی نمی گرفتند. درحالی که قاعدتا, مراجع, مرجع بودن یکدیگر را نفی نمی کنند. در چنین شرایطی خمینی مطرح کرد که بنا به اسلام "فقیه جامع الشرایط" بر مال و جان و ناموس مسلمانان "ولایت مطلق" دارد, یعنی در "تصرف این امور" از خود آنان مقدم تر است. و همه قدرت سیاسی باید به دست او سپرده شود و اودر حکومت خود به هیچکس پاسخگو نیست, خمینی بطور همزمان اعلام می کرد که هیچیک از مراجع توانایی اداره حتی یک نانوایی را هم ندارند" . پس بدیهی است که منظور او از "ولایت فقیه", " ولایت خمینی" بوده است وبس. او تا سالهای آخر عمرش هم نه تنها هیچ مرجع شناخته شده, بلکه حتی هیچ مجتهدی را لایق "ولایت فقیه" نمی دانست. او که بنا به "اسلام" "ثابت" کرده بود که اگر حکومت به دست "فقیه جامع الشرایط" نباشد آنگاه "حکومت طاغوت" است. صداقت او در اعتقاد به "اسلام" همان! که: حکومت را به دست "طاغوت" سپرد ورفت. خمینی که پرچم فعالیت سیاسی اش, "ضرورت دخالت روحانیت در سیاست بود", به محض رسیدن به قدرت, بیش از هر امیرو پادشاهی, از صفویه تا کنون, روحانیت را ازدخالت در سیاست منع کرد. آیتالله طباطبایی (مشهد) حصر خانگی. ترساندن مراجع: گلپایگانی, مرعشی و ...؛ ازگفتن کلمه ای در باره اعمال او. از صفویه تا خمینی هیچوقت هیچ پادشاه وامیری هیچ "مرجع"ی را از مرجعیت خلع نکرد. خمینی برای اولین باردر تاریخ ایران شیعه , نه تنها یکی از معروفترین مراجع زمان, آیت الله شریعتمداری را "خلع " کرد بلکه با تهدید جانش , خمینی یک مرجع را واداشت تا در برابر همه مردم " استغفار" واز خمینی " طلب بخشش" کند( کین توزی, عهد قرون وسطایی او) . تنها مجتهد طرا ح و مدافع "ولایت فقیه" و تنها مجتهدی که همه عمر خود,از ٤٢ تا انقلاب, را در راه خمینی به مبارزه سیاسی صرف کرده بود , و نزدیکترین "یاران"ن خمینی اورا نزدیکترین فرد به خمینی می دانستند, آیت الله منتظری ! آری خمینی این "مجتهد جامع الشرایط " رانیز اکیدا از "دخالت در سیاست" منع کرد! بر خلاف دروغی که می گویند, "منع " خمینی نه بخاطر "انحراف بعدی" او بوده, خمینی خود در نامه اش به منتظری نوشت که " من از اول هم با جانشینی شما و ...مخالف بودم" . و جالب است که یاد آوری کنیم که منتظری هم به خمینی گفت: "عمل شما در قتل عام زندانیان مسلمان, روی ساواک شاه راهم سفید کرد" هر کس که الفبای دین رابشناسد میداند که این گفته منتظری به معنی نفی "عادل" بودن خمینی است, عدالت نه تنها شرط اصلی برای "ولی فقیه" بودن است بلکه شرط اجتناب ناپذیر حتی برای امام جمعه بودن می باشد. طنز "دین": دو طراح اصلی "ولایت فقیه" با اینکه هیچ آدمی(جز خود را) را دارای حد اقل شرایط لازمه بری "ولایت"نمی بینند ولی تا آخر عمر از نفی "تئوری" خویش امتناع می ورزند. مراحل "درس" خواندن خمینی و "اساتید" اوبه اندازه ای که, از آن دیگر مراجع, روشن است, روشن نیست. حکم "مرجعیت" بنا به مصلحت به اوداده شد, اسناد و تاریخ این امربرهمگان روشن است.از زمان "مجتهد" شدن او مدارک روشنی در دست نیست. به گمانم انهم "سیر وروند" معمول حوزه را نداشته است. همه "علما" به وجود "اسلامی", مستقل از "خود" و قابل دسترسی هر طلبه ای معتقد بودند. این علما معیار محک دیگران بر رفتار و کردار خود را این "اسلام" می دانستند و واقعا هم می کوشیدند که خود را در کادر آن تنظیم و کنترل کنند, این علما در گفتار و رفتار خود مرتبا و پی درپی به "آیات" و "روایات" استناد می کنند. اما خمینی در سخنرانی های خود تقریبا به هیچ آیه ویا روایت معینی اشاره نمی کند. او در سخنرانی های خود صرفا و مرتبا می گوید: "اسلام این است" و "اسلام آن نیست" . او خود را, نه تابع اسلامی که "هست", می داند. او خودرا "اسلام مجسم", "اسلام ناطق" می انگارد. بر خلاف همه "علما"ی دیگر, او خود را متعلق به "اسلام" نمی داند, بلکه اسلام را متعلق به خود می داند.
به بیان روشن علمی، "دین "(و در اینجا اسلام شیعه) نمی تواند به نهادی از نظام "سرمایه داری" بدل شود, مگر در آن تحولی بنیادی(بازنگری بنیادی) صورت پذیرد. انگلستان، پیشتاز "سرمایه داری"، با طرد "مذهب موجود"(کاتولیسیسم) و برپایی مذهب جدید (پروتسنانیسم). انقلاب "سرمایه داری" فرانسه با بیرون راندن کلیت "مذهب و دین", ازجامعه , سرمایه داری, این مهم را به انجام رساندند.
در ایران درنوع خود, در اولین روبرویی با "تمدن غرب", دین(شیعه ) با پرسشهای جدیدی روبرو شد. مشکل "حوزه" , اقلا تا زمانی خمینی این است که حاضر نیست هیچ متن جدیدی را, به مثابه یکی از "منابع" به متون سنتی خود اضافه کند. از اینروی می خواهد پاسخ هر پرسشی را با "غور" در همین متون موجود بدهد. مثلا "حوزه" از پذیرش موسیقی, سینما , مانتو-روسری همچون حجاب, رادیو, تلویزیون, دانشگاه نوین, اصولا دانش جدید, نقاشی, مجسمه سازی و ...؛ ناتوان است, تا چه رسد به لغو حرمت "شطرنج"!.(مراجع صابون غیر سنتی را نجس می دانند) از این روی اکثریت مراجع ترجیح می دادند تا از جامعه مدرن دور و منزوی بمانند, اما دراین "امور" و ...؛ تجدید نظر جدی نکنند. از قرن ١٩ تلاشهایی از سوی "حوزویان" شد ولی همه این " تلاشگران", بر خاسته از حوزه , به نوعی از سوی حوزه طرد شدند:" شیخ احمد احسایی"," سید علی محمد شیرازی, جنبش بابیه ", ملاهای مشروطه خواه, حتی کسی مانند "ایت الله طالقانی". خمینی تلاشی است در همین راستا : "تلاشگران" تا انقلاب مشروطه می خواستند نقش "دین" در جامعه رو به تحول را حفظ کنند. اما خمینی فکر می کرد با "حد اکثر گذشت" دردین, جامعه را به عقب, به تجدید نظر در راه رفته باز گرداند. او در این راه با اینکه با "طرد و انزوا" از سوی همه مراجع روبرو شد(بخاطربرخوردش با دین)،به کارخودادامه داد , اما از نظر اجتماعی خواست او در "بازگرداندن جامعه به پس", ارتجاعی بود و هست.. خمینی به یک ضرب در همه امور پیشگفته تجدید نظر کرد(سینما , موسیقی و ...). جرات او در صنف ملایان کم نظیر است. حلال کردن "شطرنج"(حلال کردن حرام "خدا") شاید از هیچ ملایی بر نیاید(جالب است بدانیم که خامنه ای, پس از"جانشینی" جرات نکرد برنظر خمینی در باره موسیقی و شطرنج بماند, او نظر فقه سنتی, در باره حرام بودن این دو,را درست می داند). تمام آنچه از ویژگی های او در بالا گفتم: [هیچ مرجعی اورا و او هیچ مرجعی راقبول ندارد. نه خودرا تابع "اسلام موجود" بلکه خودرا "اسلام مجسم" می داند, و ...], اورا در کادر " تجدید نظر گران حوزه" قرار می دهد. با این تفاوت که او میخواهد "حوزه" را به جامعه و "جامعه" را به راه حوزه "بازگرداند". او فقط با "اسلام سنتی" مخالفت نمی کند بلکه اسلام دیگری زیر نام "اسلام آمریکایی" رانیز می کوبد و همزمان از دین "روشنفکری" هم فاصله می گیرد.یکی از ویژگی های برجسته او این است که به شدت از اطرافیان خود متاثر است. اوبه عنوان یک ملا یک مرجع تقلید "شجاعت" آنرا دارد که با منتظری تا "بند ج" مالکیت زمینهای کشاورزی پیش رود و یا با "دانشجویان خط امام " تا بسی دور از "حوزه" همراه و همرای شود.درعین حال ایده های محافظه کرانه و ارتجاعی مطهری را گوش کرده و و عمل کند. برای او همه چیز و همه کس و البته "اسلام" ابزاری هستند در راه پیشبرد "ایده سیاسی" او. خمینی حوزه را فرمانبردار خود کرده بود.

جانشین خمینی:
خامنه ای : او هیچوقت از حلقه اول حجت الاسلام های طرفدارخمینی مانند رفسنجانی و خخالی و کروبی و خوئینیها و ...؛ نبود. او اصلا طلبه حوزه مشهد بود که از محافظه کارترین حوزه های شیعه می باشد . او خود آدم محافظه کاری بوده و هست هم در فقه و هم در مسائل سیاسی , گرایش او به برخی محفلهای شعری از این زاویه بوده است. در پرونده او هیچ اعتراض سیاسی مشخصی", در مخالفت با رژیم پیشین وجود ندارد. او تنها بازداشت شد و نه به "جرمی سیاسی" محکوم. همانطور که گفتم کسی جز خمینی و انهم پس از آنهمه سالها, و پس از به دست گرفتن قدرت سیاسی ,نمی توانست جلوی حوزه بایستد. . مرگ خمینی همان و خیز برداشتن حوزه برای در آغوش گرفتن قدرت سیاسی همان. بطور کلاسیک , کسی در حوزه "جا" دارد, که تابع یکی از مراجع باشد حجت الاسلام خامنه ای, "ولی فقیه" جدید نه اصلا توانی دا شت که بخواهد احیانا در برابر حوزه عرض اندام کند و نه اصلا چه از لحاظ شخصیتی و چه ازنظر گرایش های فقهی و ...؛ دراین مایه ها بود!. پس از مرگ خمینی حوزه سنتی محا فظه کار, که روبنای جامعه ارباب ورعیتی و تجارت سنتی است , درقدرت دست بالا را گرفت. کسانی که اندک آشنایی به این امور دارند می دانند که :ملاهایی مانند : شیخ محمد یزدی, آیت الله خوشوقت, مصباح یزدی و ...؛ مورد بیزاری خمینی بودند. یا این لات-مداحان رنگارنگ, که ویدئوهای چندش آورشان موجود است, مورد تنفرخمینی بودند. همه اینها را خامنه ای به بیت خود آورد و در سرای قدرت جایگاه بالا داد. درعوض همه کسانی, که به خمینی نزدیک بودند, را از قدرت دور ساخت و می سازد. تضاد اصلی جامعه ایران (نگاه کنید به سطرهای زیرین), همواره در هر مقطعی خودرا بصورت برآمد مردمی در مقابل رژیم نشان داد و می دهد این تضادی آشتی ناپذیر است, حل آن تنها با نابودی "جمهوری اسلامی" ممکن است.خا منه ای ناتوان از درک آن, از بازتاب اجتماعی آن در وحشت دائمی بسر می برد, او "آن" را به دولت رفسنجانی, به دولت خاتمی, به آمریکا و ...؛ نسبت می دهد. حقیقت تاریخی این است که از آغاز ورود اسلام به ایران, تا امروز بین فرهنگ ایرانی و دین رسمی, تضاد و درگیری است. ادبیات فارسی مروج: عشق, دوستی وصلح , مروت و مدارا, برادری و برابری نوع بشر, گذشت, به نقد گرفتن خوشیها و لذتهای این جهانی , نقد و زیر سوال بردن "وعده های ملایان و واعظان" افشای درویی های آنان وهمچنین نقد "وعده های" دین" و ...؛ می باشد. درتاریخ ایران پس از اسلام , در نبرد بین فرهنگ ایرانی و" دین" ,ملاها همواره ناتوان بوده اند. از این روی همیشه می کوشیدند که با نزدیکی به قدرت سیاسی, آنرا علیه ایرانیان و اندیشه های ایرانی بویزه, علیه آزاد اندیشی ایرانی تحریک کرده "زندیق کشی" راه بیاندازند. فریادهای خامنه ای در وحشت از "شبیخون فرهنگی" بازتاب همین مساله است. خامنه ای ملاست و دورو, او که از بستگی ایرانیان به جنبه های انسانی ودنیایی فرهنگ وادبیات خود آگاه است, هنگام ابراز نگرانی از "مسائل فرهنگی", برای رد گم کردن, چیزهای دیگری مانند زبان فارسی و برخی نکات حیثیتی ایرانیان, را نیز, مطرح می کند. خامنه ای بطور ایدولوژیک, ضد "ایرانیت" است, تمام گروه های مذهبی-سیاسی طرفدار جمهوری اسلامی(و آنان که خود را ملی-مذهبی می نامند نیز) هرگاه "اسلام" را در خطر(؟!) ببینند, حاضرند "ایران" را (ونه خود و دارایی خود را) "فدا" کنند. اما خامنه ای از این نظر کیفیتا متفاوت است نفرت وکینه ورزی او علیه مفاخر ایران بویزه , "ایران پیش از حمله اعراب حجاز" نه پیش خمینی دیده شده و نه پیش رفسنجانی. خامنه ای بخوبی از دلبستگی عاشقانه مردم ما به مفاخر ایران و داستان پرشکوه آن وبویزه, ازان در پیش از اسلام, بخوبی آگاه است. او آدم بی شهامت وطبعا دورویی است, او نیروهایی را که, بطور هیستریک ضد "ایرانیت" هستند, بدور از دید مردمان, برای تبلیغ علیه ایرانیت و از بین بردن آثار و نشانه های آن و ...سازماندهی میکند.

تضاد اصلی جامعه ایران
در این سی وچندسال, تضاد اصلی جامعه ایران ,تضاد بین الزامات توسعه اقتصادی-اجتماعی جامه سرمایه داری ایران از یک سو,و از سوی دیگر حکومتی قرون وسطایی که الزامات این "توسعه" را نه می شناسد نه از حد اقل شعور لازم برای فهم آن برخوداراست , می باشد, ., این رژیم ماهیتا با این"الزامات" در تضاد است. در مجموعه دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی, حرف آخر در تصمیم گیری ها را, آدمهایی می زنند که نه تنها بیسوادند بلکه بدتر از آن مشحون از آموخته های "ضد سواد", "ضد علم", پاسدار و مروج جهل و خرافه می باشند .
تحولات ١٠ - ١٥ سال اخیر در ساختار سیاسی -طبقاتی جمهوری اسلامی
اگر در دهه نخست و کمی بعدتر, دستجات به قدرت رسیده در جمهوری اسلامی از لحاظ پایگاه طبقاتی, در نوسان بودند, اکنون پس از سه دهه می توان تعینی نسبی, را درآنان دید
١- در ماهیت حوزه علمیه, تغییری کیفی نسبت به آن در پیش از انقلاب روی داده و می دهد . دیگر حوزه علمیه پیش انقلاب, در ایران شدنی نیست. حوزه علمیه دولتی شد و بطور مستقیم در بخشی از اقتصاد ایران جای گرفت. پس از اصلاحات شاه در سال ٤١, و شکست مقاومت حوزه به رهبری خمینی در دفاع از فئودالیسم, حوزه علمیه به بازار سنتی بسنده کرده بود. اما اکنون از بازارسنتی فاصله می گیرد . حوزه علمیه بنا به ماهیت خود بخش انگلی اقتصاد سرمایه داری جمهوری اسلامی را را برگزید و می رود که بطور غالب پاسدار منافع این بخش شود. شریک دیگر حوزه, در این بخش, سپاه پاسدارها ودستگاههای امنیتی و پای سوم, بیت رهبری هستند. سرمایه داری انگلی مبتنی بر رانت خواری های افسانه ای از درآمدهای نفتی , واردات قاچاق از اسکله های بیرون از کنترل دولت ,با بهره گیری از شرایط "تحریم" , به چنگ آوردن سودهای هنگفت از احتکار تولیدات اساسی در دایره بورس بازی, غارت سپرده های مردم در بانکها و بازی باقیمت ارز برای دستیابی یک شبه به ثروت های "حلال" وعده شده به " جهادگران راه خدا" و ...؛ با پشتیبانی فتاوی حوزه، و... می باشد. شواهد نشان می دهد که این قشر در سیاست خارجی به انگلستان (مرکز سرمایه مالی جهان) نزدیک است. منافع این قشر سرمایه دا ر انگلی, با بهبود رابطه ایران و آمریکا در تضاد است. (بدیهی است زیر شعار های "استکبار ستیزی" و..)
٢- در درون حکومت, "اصلاح طلبان" را می توان نماینده تیپیک سرمایه داری صنعتی- تولیدی دانست, رفسنجانی در آغاز بیشتر در این چارچوب می گنجید.
به نظر می رسد که اکنون بلوک رفسنجانی-روحانی - "اصلاح طلبان" خواهان تقویت و پیشبرد این بخش از سرمایه داری درجمهوری اسلامی می باشند. مدل رفسنجانی-روحانی- کار گذاران, در اصل مدل سرمایه داری در کشورهای نوع "سرمایه داری وابسته" در پیش از دهه هشتاد میلادی در کشورهای وابسته به آمریکا, می باشد که نه تنها دوره آن بطور تاریخی بسر آمده بلکه به نظر من "کارگزاران جمهوری اسلامی" ماهیتا فاقد صلاحیت لازم, حتی برای پیشبرد چنین سرمایه داری یی می باشند. آنها هنوز درسودای پیشبرد آن "سرمایه داری" در شرایط "فضای بسته سیاسی " و جلوگیری از کنش های سیاسی, صنفی و حتی فرهنگی در میان مردم می باشند، اینان ازفهم این مساله ناتوانند که: درکشورهای پیش گفته، روبنا حقوقی، برسرمایه داری منطبق بود، عدم انطباق روبنای سیاسی، آن تحولات وانقلابات را، پی افکند. روحانی و رفسنجانی از بنیانگذاران ماشین سرکوب و کشت و کشتار جمهوری اسلامی بوده اند وامروز هم از این نظر,ماهیتا هیچ تغییری نکرده اند, فقط در شعارمی گویند که: برای بقای جمهوری اسلامی باید در روش ها تجدید نظر کرد. آنان ناتوانی خود در ادامه سفاکی های گذشته خود را "اعتدال" می نامند(روغن ریخته وقف امام ...) رفسنجانی-روحانی معتقدند که اهداف نقلاب اسلامی؟!" بر پا یه توانایی اقتصادی آن می تواند "تحقق" یابد. رفسنجانی-روحانی به توسعه اقتصادی و الزامات آن, مانند بهبود روابط با غرب و ...اولویت می دهند. و در باره اهداف "انقلاب اسلامی " در جهان اسلام, معتقدند که این اهداف از راه تقویت و بهبود روابط با حکومتهای این کشورها, مانند عربستان ...با ید دنبال شود.
٣- خامنه ای (موقعیت کنونی او) : او آ دمی بسیار جاه طلب است اما درعین حال ضیف النفس و فاقد حداقل "شهامت" و ریسک پذیری لازم برای این حد از جاه طلبی می باشد . وحشت پیوسته او از قیام مردم و "حمله یا توطئه خارجی". باعث می شود که او تقویت سپاه و دستگاه های سرکوب و جاسوسی علیه مردم و را در اولویت خود قرار دهد.
خامنه را نمی توان از قشر "سرمایه داری انگلی رژیم" دانست, پرداخت "سهم امام" این قشر, به بارگاه او, بسی هنگفت است . اما , طبق قانون اسلام او به عنوان "ولی مسلمین" اختیار دار تمام منابع طبیعی (از جمله, نفت), تمام جنگل ها, کوهها, دشتها, رودها ,دریا چه ها و همه اموال بی صاحب و مصادره شده (بنیاد جانبازان و ...) می باشد. تا آنها را در امور مسلمین( کشورها "عربی") هر طورکه "صلاح " می داند صرف کند(فتنه بر انگیزند(
آیا خامنه ای برای "حفظ اسلام" به ضرورت انجام خرا بکاری های سیستماتیک , در برنامه های "توسعه صنعتی-تولیدی ایران رسیده است؟
درانتخابات ٨٨ خامنه ای, برای اینکه احمدی نژاد را بزور سرکارآورد به تقلبی بزرگ دست زد. او از آغاز تا روزهای آخر از احمدی نژاد, بویژه از اقدامات اقتصادی و "فرهنگی" او آشکارا پشتیبانی کرد (حتی پس از موضوع وزیراطلاعات). احمدی نژاد از هر دستاورد تمدن نوین متنفر بود, از درهم شکستن و ریخت وپاش آن لذت می برد. حتی مجلس, دست چین خامنه ای, نیز گاهی از کرداردیوانه وا ر او علیه جامعه به هراس می افتاد, اما خامنه ای رسما به مجلس دستور "عدم دخالت" می داد, خامنه ای علنا و بارها می گفت "من اشراف دارم بر امور, کشوربحمدالله رو به جلو است".

نمونه ای از کارهای احمدی نژاد
در امور "فرهنگی" گماردگان احمدی نژاد افتخار می کردند که کارشان "آتش زدن سینما" می باشد. پنج سال هفتصد میلیارد دلار درآمد (مجموع در آمد ایران از فروش نفت در تمام دوره محمد رضاشاه بیش از١٥٠ ملیارد دلار نبود ) و به ازای آن شش در صد! رشد منفی! . پخش کردن چیزی بنام بنزین در بین مردم, که ٦٠٠ (ششصد ) برابرسرطان زا تر است . دست یافتن به نعمات الهی از طریق کسب حلال طی مراحل زیر: الف- بعد از سی سال از عمر جمهوری اسلامی, حوزه فتوا می دهد که سود بانکی حرام است ب-اخراج روسای بانک مرکزی یکی از پی دیگری تا آن "یار دزدی" پیدا شود که به دستور احمدی نژاد : ج- سود بانکی, بانکها را بسیار کم کند. د- درب خزانه های سپرده های امانتی مردم, را بروی, افراد باند او, بگشاید, تا آنها میلیاردها, میلیاردها, قرض بگیرند . و- ریختن این پولها در بازار رباخواری اسلامی, صندوقهای "قرض الحسنه", با نرخ سودهای ٢-٣ برابر بالاتر از نرخی که خود از بانک گرفته بودند. ز- باز گشت ندادن پول بانکها پس از سررسید. ح - فتوای حوزه دا یر بر حرام بودن جریمه دیر کرد از طرف بانکها. ط - دو پرده آخر در سال آخر ریاست جمهوری : تبدیل این پولها به دلار(با قیمت هر دلار ٩٠٠تومان) و سپس دولت احمدی نژاد, قیمت دلاررا سه برابر می کند .(نوش جان ! عرق جبین کت یمین ). بیخود, بی جهت, بی مناسبت, گفتن بدترین "چیزها", و "عبارتها ", علیه اسرائیل, مانند : هلوکاست! و یا ...! (که اصلا نه ربطی به ایران و نه حتی ربطی به مسلمانان دارد, بر عکس به ضرر مسلمانان هم است ) : در نتیجه سوق دادن افکار عمومی جهان علیه "ایران", توجیه اقدامات تجاوزکارا نه اسرائیل علیه فلسطینیان, جنایت بیشتر اسرائیل علیه فلسطینیان(هم اکنون اسرائیل مردم فلسطین را, بسیار بدتر از هروقت, قتل عام می کند, احمدی نژاد جیک نمی زند, او اعلامیه که می تواند بدهد!). میزان ویرانگری احمدی نژاد واقعا از "چنگیز" بیشتر است. آیا ما اشتباه می گوییم ؟ مردم که به چشم دیده اند!, آمارو ارقامش که,هم از دولت وهم مجلس(هردواسلامی!), منتشر شده است. پس چرا خامنه ای از اول تا آخر از دولت احمدی نژاد دفاع کرد. این پرسش خیلی مهم است زیرا : دستکم! و دستکم! باید به این پرسش اندیشید که آیا او(خامنه ای ) بازهم, بزور, کسی را, (چنگیزی) را, می آورد که همه چیز, همه ساخته ها, با رنج و زحمت مردمان, را, بریزد و بپاشد و بشکند و بسوزاند و نابودگرداند؟ بویزه چپ های تابع "اصلاح طلبان دولتی"(دراینجا نمی خواهم نام ببرم) که همواره , مستقیم و غیر مستقیم مردم را تشویق به شرکت در "انتخابات" می کنند, خاتمی را به مصدق, روحانی رابه خاتمی و رفسنجانی را به روحانی, شبیه سازی می کنندو ... , باید پاسخ دهند. پیش از روی کار جمهوری اسلامی ما کجا بودیم و ترکیه کجا؟ اکنون ترکیه جز ٢٠ اقتصاد بزرگ جهانی است و رشد ده درصدی دارد و چپ های ما به مردم می گویند خوشا بحالتان که "روحانی" آمد!(پیام تبریک...), روحانی هم به مردم "مژده" می دهد که تورم را یکسال دیگر به ٣٠% خواهد رساند. آری به نظر من اکنون پس از سی و چند سال دستجات رژیم, ماهیت ارتجاعی خود را "ساختار بندی" می کنند. خامنه ای و سرکردگان پاسدارها, به این نتیجه رسیده اند که: به هر روی راه رشد نوع :اندونزی, مالزی, ترکیه, کره ...؛ جامعه ای بوجود می آورد که در آن جایی برای "حکومت ملا و آخوند " نیست, فراتر از آن جایی برای سلطه "سردار و از این حرفا " هم نیست. جامعه ای که درآن طبقه متوسط جدید(خرده بورژوازی) شکل می گیرد و بسهم خود رشد می کند. و خواستهایی دارد که با ماهیت رژیم اصلا جور در نمی آید. آنها می پندارند جامعه ای که آنها بتوانند درآن به حکومت خود (حکومت "اسلام") ادامه دهند, یا "افغانستان طالبان" است , یا عربستان بسیار پولدار, بیشتر عشیرتی, کمتر شهری, با تعصب بالای مذهبی, است. یا پاکستان با ١٥٠ملیون جمعیت است که بناچار "درهم میلولند, شکل نمی گیرند, درهم ریخته می مانند, هم جمهوری اسلامیند, هم دمکراسی! و هم نظامیان به قدرت می آیند, می روند و باز می آیند و ... ". یا کشورهای جهان سومی بلوک شوروی پیشین: سوریه , عراق صدام, کره شمالی و ...؛ ناگفته نماند که "آقایان" چون خود را "ابرقدرت" هم می بینند گاهی اوقات بفکر سیستم حکومتی "حزب کمونیست چین" نیز می افتند. آری اینجانب همیشه بر این نظر بودم که احمدی نژاد, "آدم" خامنه ای نیست, نه در حلقه ذوب شدگان ولایت خامنه ای بود, نه خامنه ای هرگز به اوپست و موقعیتی داده بود . حتی احمدی نژاد وانمود هم نمیکرد که تابع " حضرت آقا" است, برعکس احمدی نژاد و گروه او, همیشه اصرار داشتند, تا به همه بنمایانند که از نظر آنان ولی! همانا "ولی الله الاعظم"! "ولیعصر! امام زمان" است. آری خامنه ای به دو دلیل اساسی احمدی نژاد را می خواست و حمایت می کرد: نخست بخاطر اینکه او و دارودسته اش به شدت ارتجاعی و ضد فرهنگ بودند(سابقه حجتیه), دوم آنکه آنها آمده بودند تا هرچه رفسنجانی و اصلاح طلبان ساخته بودبند را درهم بشکنند. شاید خامنه ای از آغاز "قدرت تخریبی تا بدین حد ویرانگر" رانمی خواست. خامنه ای گمان نمی کرد که قیام ٨٨ در آن مقیاس روی دهد. او فکر می کردکه: [ مانند دفعه پیش(انتخابات ٨٤)، اولین "پیروزی" احمدی نژاد, در دولت خا تمی), تقلبی می کند بعد موسوی و کروبی هم مانند خاتمی تن به تصمیم "ولایت" می دهند و آنرا بالاتر از قانون می پذیرند و مانند خاتمی (سال ٨٤) به مردم می گویند که انتخابات "قانونی" (مطابق قانون شریعت) بوده. بعد هم "خدا بزرگ است"! تا چهار سال بعد "تصمیماتی" می گیریم که "اصلاح طلب ها" و رفسنجانی نیایند, ولی اگر هم بیایند آنقدر " خرابگی " شده ! که تمام دوره (هشت ساله ) خودرا باید صرف بازسازی آن کنند و باز روز از نو و روزی از نو,! به هر حال از رفتن بسوی جامعه تیپیک سرمایه داری کشورها ی روبه رشد, جلوگرفته ایم!و... ] خامنه ای فکر می کرد که اگر هم اوضا ع خیلی خراب شد, مثل مورد "سعید امامی" می گوییم: "کی بود! کی بود؟ من نبودم! و طرف را(احمدی نژاد را) دراز می کنیم (احمدی نژادی که " پدر- مادر" ندارد یعنی نه سابقه دارد: مثلا فعالیت پیش از انقلاب! جنگ! ...و نه مانند کسانی چون لاریجانی ها جزاشرافیت روحانیت است ) . دو اتفاق این نقشه را تا حدی خرا ب کرد: نخست قیام مردم. دوم اینکه احمدی نژاد به نقشه احتمالی "دراز کردن" خود پی برد, پس اسناد جمع آوری کردو ..., هرچه خامنه ای اورا ناز می کرد تا خامش کند, خود را کنار می کشید, و آشکارا به مردم نشان می داد که باخامنه ای فاصله دارد. آری, اگر در در دهه اول و دوم جمهوری اسلامی, در گیریها بیشتر جنبه رقابت بر سر پست و مقام و عدم اعتماد به حریف بر سر جان خود و خانواده خود و ... داشت. امروزه منافع و پایگاه طبقاتی و نقشه های دستجات حکومتی, شکل گرفته, است و نقشه ها تا حدودی تنظیم شده.
به نظرم خامنه ای و سرکردگان سپاه به این تصمیم استراتژیک رسیده اند که باید از راه رشد سرمایه داری صنعتی-تولیدی در ایران جلوگیری کرد. ایده عملی و واقعی آنها جامعه ای در هم ریخته بی ساختار, بامسا ئل و بحران های بهداشی , فرهنگی, اقتصادی,بدون هویت , جمعیت ١٥٠ ملیونی و ...می باشد. آنها ایران را ویران می خواهند.
همه باید برای از میان بردن این دشمنان ایران مبارزه کنیم.

بحران جا نشینی
همان طور که گفته شد, دستجات حکومتی اکنون سالهای سال است که در مال و منال انبوه,و جاه و مقام "پرشکوه" لمیده اند. یک پرسش اساسی این است : با مرگ خامنه ای چه خواهد شد.؟آیا کسی هست که مثلا فکرکند که: مجلس خبرگان جلسه می گذارد و طبق قانون, مقام ولایت! فرمانده کل قوا!و...؛ با آن همه اختیارات نامحدودکه طبق "قانون اساسی"دارد, را به یک "مجتهد عادل! عاقل!!؛ مدیرو مدبر ...بویژه بسیار پارسا!و...می سپارد و همه سرکردگان با خلوص با ولی امر تازه! بیعت می کنند و ...؟؟
روشن است که محال است. اولین مساله ای که باید به آن اندیشید این است که : آیا خامنه ای, همینطوری! خودرا به خدا سپرده ! تا دعوت "حق" را لبیک گوید؟ اگر قرار بود که خمینی جانشین تعیین کند, پس چرا او نکند. وانگهی اگر در شیعه اصل بر "ولایت" است. این "اصل" همواره به "اراده و خواست خدا "از پدر به پسر (در یک مورد, برادر)واگذار شده (١٢ امام). قاعدتا بخش مهمی از دعوای بین حکومتی بازتاب این"کشمکش" است . اگر پسر خامنه ای؟! چرا پسر رفسنجانی نه! و اصلا! نوه خمینی!, اصلا رفسنجانی خودش این "پست" را به خامنه ای داده بود و ...از همه اینها گذشته پس مصباح ! چی؟ سالهای سال است که تدارک می کند, اینجا و آنجا, در سپاه و ...آدم میچیند,برای خودش حزبی راه انداخته (پایداری) رفسنجانی را هرچه دور می کند, پیش آقا دست و دلبری می نماید و ...؛. از همه گذشته, سپاه ! "حافظ اصلی انقلاب" در هر زمینه ای! اینها! سرکردگانشان از همان جنگ, از فرارهایی که از خط مقدم می کردند و ...؛ از هم پرونده دارند, مسلح هستند و دشمن یکدیگر. تکلیف آنان چه میشود؟ چند تا "آخوند" مجلس خبرگان! بنشینند و فرمانده تام الاختیار, دائم العمر, آنان را تعیین کنند! یعنی طبق "قانون" حتی نظر آنان را هم نپرسند؟ مگر میشود؟ پس اینهمه سلاح! به چه درد می خورد؟!. خلاصه, قضیه اصلا به این سادگی نیست. هیچ خبر رسمی از پسران خامنه ای نیست! آیا آقا! آنها را از دخالت در "امور" منع کرده, پس آنان مشغول درس و مشق اند؟ و اما اگر آنها در "امور" وبویزه یکی ازآنان, "آقا مجتنی"! در امور و آنهم, امور مهمه: سپاه !, انتخابات ٨٤ و ..., و طبق برخی اخبار در مذاکرات مخفی بیت رهبری با مقامات آمریکا درعمان, پیش از شروع مذاکرات "ژنو", حضور"پربرکت" دارند؟ پس چرا مخفی هستند؟ پخش هر عکس و خبری از ایشان ممنوع است , پسر و نوادگان خمینی که علنی بوده وهستند, همینطور پسران رفسنجانی.

جمهوری اسلامی و خلق های ایران
از روز آغاز, جمهوری اسلامی در رابطه با خلق های کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و ...سیاست سرکوب شدید در پیش گرفت . جمهوری اسلامی خود را حکومت شیعیان می داند, از این روی شیعیان کشورهای "عربی" را ملت خود و غیر شیعیان ایران, را "اقوام" در پناه حکومت اسلام می شمرد, که اصولا شهروند در جه دو هستند. افزون براین در سپاه اندیشه ایدولوژیکی تئوریزه می شود که طبق آن "پارس" بد است, مربوط به ایران پیش از اسلام است اما "فارس"ها ایرانیانی هستند که ازروی عشق اسلام آوردند مانند "سلمان فارسی" فارسها از بهترین های امت پیغمبر شدند و حامیان اصلی اهل بیت. شواهد نشان می دهد که نوعی شونیسم شیعه -فارس در سپاه شکل میگیرد. همانطور که در بالا توضیح دادم , "حوزه علمیه" در حکومت است. جریان ها ضد سنی در "حوزه" قوی هستند. یکی از بهترین کارها در" اسلام" که بیشترین صوابها را دارد "آدم کشی "است تمام بزرگان این دین (چه برای شیعه چه برای سنی) در "راه خدا" بسیار آدم ("دشمنان خدا" )را کشته اند. پیروان "صدیق"آنان نباید از فیض "جهاد" و حسنات آن بی بهره بمانند, کافی است تا "امامان آنها" سرزمین جهاد فی سبیل الله را تعیین کنند. آری پاسدارهای رژیم در سرزمیهای غیر شیعه نشین و غیر فارس نشین ایران همچون نیروی اشغالگر حاضر می شوند, هروقت هر جا که هوس کنند برروی هم میهنان زحمت کش ما در سیستان و بلوچستان, در خوزستان کردستان و ...اسلحه می کشند, آنها را برای شیعه شدن زیر فشار می گذارند. علیه هرکس و یا طایفه را که خوش ندارند, توطئه کرده اتهام های منجر به اعدام جعل می کنند. رژیم اسلامی اصلی ترین دشمن وحدت و یگانگی ایران است تنها

سیاست خارجی رژیم
جمهوری اسلامی از آغاز "سیاست خا رجی خودرا بر دوپایه نهاد
١- حفظ نظام اوجب واجبات است
٢- بر پایه بند یک, کمک به مسلمانان جهان

ملاحظات
منظور رژیم از "مسلمانان جهان" همانا مردم عرب در کشورهای "عربی است. همانطور که همه می دانند, منظور کشورهای مسلمان شوروی سابق, چه پیش ازفروپاشی و چه پس از آن, نیست ولو آن کشور, حمهوری آذربایجان باشد که تنها کشور شیعه جهان, پس از ایران است و روابط تاریخی آن با ایران بر کسی پوشیده نیست . منظور افغانستان نیست, که در دنیا, کشوری از آن, از هر نظر, نزدیکتر به ایران, نیست, همینطور منظور نزدیک به هشتاد ملیون مسلمانا ن هند و مسمانان اندونزی و مالزی و...نیز نیستند . منظورکشورهای "عربی", می باشد : لبنان, فلسطین, سوریه و برخی کشورهای آفریقایی.
برای اجرای سیاست خارجی "اسلام", اولا همه کارکنان سابق اخراج شدند, سپس افرادی که یکی از مشخصات زیررا داشتند به وزارت خارجه پذیرفته شدند:
اثبات سر سپردگی یا وابستگی , به "نظام"(مثلا :آقازاده ها ), دانستن زبان انگلیسی در حد صحبت کردن (یک نفر کافی است : وزیر خارجه: ولایتی), دانستن زبان عربی (کسان زیادی لازمند), طلبه بودن(حجت الاسلام و ...؛ برای سفیر شدن ) . کسانی که در عراق بزرگ شدند و پدر و مادرشان ایرانی بودند . وزرت خارجه عملا پر شد از این دودسته آخر.
چارچوب بال،ا اصلا برای اینکه این افراد عرق ایرانی گری داشته باشند, نیست برعکس وزارت خارجه پر شد از کسانی که نسبت به "ایران و منافع و مصالح آن" بی تفاوت بودند, یا حتی با ایران بد بودند. یشترین افراد در وزارت خارجه, کسانی بودند که از زاویه دید اعراب کشورهای "عربی" منطقه, به جهان نگاه می کردند. تا پیش از آمدن محمد جواد ظریف, وزارت خارجه پر بود از افرادی که کمترین فهم, شعور و دانشی نسبت به سیاست خارجی نداشتندازجمله آقا زاده های نورچشمی, که از قضا عموما, کودن و خپل و بی ارزه و بیسواد درعین حال بطرز چندش آوری خود بزرگ بین هستند . چنین وزارت خارجه ا ی , در این سی و پنج سال ضربات بزرگی به "ایران" و منافع ایران و مردم ایران زد که در مواردی جبران ناپذیرند, بنیان چنین وزارت خارجه ای را , "علی اکبر ولایتی" گذاشت
آخوندها "اصول" ناظر بر سیاست خارجی "اسلام" را چنین تعریف کرده اند: "عزت حکمت, مصلحت"
اولا که این "اصول" شعاری" و "ذهنی" هستند که از آنها , بطور مشخص, هیچ سیاستی نمی توان درآورد, تنها به ملاها و در صدر آن به خامنه ای امکان می دهد که هر دستوری را در چارچوب آن تفسیر کند, بویزه "اصل" "مصلحت" کاربقیه راتعیین می کند
روش عمل گروه های سیاسی- مذهبی ارتجاعی را می توان چنین فورموله کرد:
توسل به هر شیوه و روشی برا ی تهییج حداکثردیگران به رفتن به میدان و اینکه "غیب" به آنها کمک می کند(اقرار به ناتوانی در تحلیل اوضاع , حرکت دیمی), که احیانا در آغاز برخی موفقیتها بدست آید، این مرحله همان اصل "عزت" است.
مرحله ای که طرف مقابل اوضاع را تحلیل کرده, نقطه ضعفهای فراوان آقایان "مرتجعین " را براحتی پیدا میکند و جلوی حرکتشان را می گیرد. در این مرحله "آقایان" بیاد "حکمت"   می افتند
مرحله سوم: طرف مقابل باتکیه به دانش و خرد, حمله خودرا تنظیم و آغاز می کند," مرتجعین " گیج شده رو به هزیمت می نهند. دراین مرحله، اینها به فکر "مصلحت" می افتند
نام درست مرحله "مصلحت" همانا, مرحله شکست و تسلیم زبونانه است.ملاها چون خطر را متوجه "خود" ببینند تن به هر شرایطی برای تسلیم می دهند.
این "سیاست" عزت, حکمت, مصلحت را در گروگانگیری, در جنگ دیدیم و اکنون:
فعالیتهای اتمی رزیم و مذاکرات
اینجانب در این سالها چندین نوشته در باره فعالیتهای اتمی رژیم دارم در این "مرحله" صرفا نکاتی را که مفید می دانم یادآوری میکنم
١- برای مردم ایران رژیم جمهوری اسلامی اصلا قابل اعتماد نیست, بالاترین منفعت و مصلحت مردم ایران, اینست که همه فعالیتهای اتمی جمهوری اسلامی(غیر از مورد صرفا دانشگاهی ) تعطیل شود
٢- مذاکرات دولت روحانی با آمریکا به نفع مردم ایران است, به نظر من صحبت تلفنی روحانی با اوباما, کردار بسیار سودمندی برای کشور ما و مردم ما, در مرحله مشخص کنونی بوده است (جدا از اینکه انگیزه خود او چه بوده باشد)
٣- سیاست بر پایه ارزیابی از توان خود و نیروی واقعی طرف مقابل(تعادل قوا) , تنظیم و اجرایی میشود. سیاست درست تنها بر پایه ارزیابی درست از توان خود و طرف مقابل می تواند پی ریزی شود. در مذاکره آنچه میگیری, آنچه می دهی, مطابق است از ارزیابی تو از تعادل قوا. آنکه ارزیابی غلط تر دارد, بیشتر می دهد. اگرهنر سیاست ورزی دوطرف مذاکره مساوی فرض شود آنگاه آنکه ضعیف تر است منطقا بیشتر می دهد و کمتر میگیرد.و...
٤- اینجانب در بخش "اوضاع جهان" این نوشته در باره سیاست خارجی انگلیس و فرانسه و آمریکا نظرم را گفتم بنا بر آن, در مذاکرات اتمی با ٥+١ انگلیس و فرانسه خواهان پیشرفت مذاکرات نیستند. افزون بر آنچه پیشتر گفتم, فرانسه و انگلیس با اوباما بد هستند, خواهان عدم موفقیت و شکست او و تقویت جمهوریخواهان در آمریکا می باشند. اما فراترازاین, آنها ازقطع رابطه ایران و آمریکا سود می برند. ارزیابی آنان ازروند مذاکرات این است که روابط ایران و آمریکا بهبود می یابد.
بهبود روابط ایران و آمریکا به نفع مردم ایران است