کالبد شکافی نیروهای سیاسی حرکت ملی آذربایجان


رضا سیاح


• میتوان با نهادینه ساختن گفتمان اصلاحی، ورود به جریان نقد سازنده و موثر و تبلیغ دموکراسی در جریان سیاسی حرکت ملی، سدی محکم در مقابل معضلات ایجاد کرد و نقشه های شوم دشمنان خود را نقش بر آب نمود و از این طریق باب تازه ایی در تعاملات فی ما بین گشود و ناگفته پیداست که اتخاذ این سیاست نتایج مثبت و مفید بیشماری بدنبال خواهد داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۱ مهر ۱٣٨۵ -  ۱٣ اکتبر ۲۰۰۶


به جرات میتوان گفت که امروزه، آذربایجان، یکی از مهمترین و حساسترین برهه های تاریخی خود را میگذراند. دگرگونه شدنها و برآیندها در عرصه های مختلف جهانی، از فرهنگی و سیاسی تا اقتصادی و اجتماعی و حتی نظامی مسائل نوینی را مطرح میسازد که بدون بهره گیری از دانشهای تخصصی امکان شناخت ابعاد پیرامونی آن و چگونگی برخورد با آن متصور نخواهد بود. با کمال تاسف بایستی گفت که اگر در طول یکصد سال اخیر خردگرایی سیاسی، عدم حساسیت به جریانات سرتاسری (که در نهایت به نفع سیستم حاکم مرکزی تمام شده است) تکیه بر توان به القوه ملی، بینش و شعور اجتماعی، تصمیم گیری آگاهانه مبتنی بر منافع ملی، عدم وفاداری بی دلیل به سرنوشت دیگر ملل ساکن در ایران، بسترسازی مناسب فرآیند ملت سازی و... تعمیق می یافت، اکنون با بسیاری از این چالشها و بحرانها دست به گریبان نبودیم. عدم کارکرد مناسب جامعه روشنفکری آذربایجان در دستیابی به اهداف ملی و بن بست سیاسی نهان این جریان ریشه دار در حل مسائل پیش رو تصویری واضح از این بحرانها را بدست میدهد. از سوی دیگر شناخت، تحلیل و بررسی این مسائل نیازمند آسیب شناسی علمی متنوع و متعددی است که این مهم را نیز باید به نقایص ذکر شده در فوق اضافه کرد. امید است دلسوزان و پیشروان آگاه و راهبر، راههای غلبه بر این معضلات به پشتوانه رویکرد علمی را بیابند. این نوشته میکوشد تا به کالبد شکافی نیروهای سیاسی حاضر در حرکت ملی آذربایجان از منظر زیرساخت اجتماعی بپردازد و انتظار آن میرود، خوانندگان این سطور نقد بر متن را فراموش نسازند.
 
برخی بر این باورند که دست آوردهای علمی حاکی از آن است که نظام ارزشهای شخصی و مکتبی در ساختاری تعامل گونه بر توسعه، سنجش و تبیین تصمیمهای فردی و گروهی نقشی اساسی ایفا میکند، بگونه ای که در یک فرآیند سالم و ارتقائی ارزشهای پذیرفته شده شخصی از فیلتر چشم انداز اکثریت و ارزشهای اجتماعی میگذرد، در عرصه های کنش و واکنش به تعامل میپردازد، وارد جریان ما میشود و در نهایت بر انتخاب و تصمیم جمعی تاثیر میگذارد.
 
برخلاف آنچه که امروز به غلط مصطلح شده است، ارزشگرایی مختص یک گروه خاص سیاسی و یا اجتماعی نیست. بلکه با نگاهی علمی، غالب افراد و گروهها، چنانکه قبلا نیز اشاره رفت، ارزشگرا میباشند اما شاید بتوان گفت که این اقلیت سیاسی درپی همشکل سازی گروههای ارزشی دیگر با گروه ارزشی خود است، برای همین پیوسته تنش آفرین بوده است و از آنجا که این گروه ارزشی برای آنها در حکم یک رقیب منسجم!؟ است، بسیاری اوقات ریشه دار بودن اعتقاد به آن مخدوش میگردد. مشکل دیگر تک بعدی و تکمحوری چشم اندازهای تحلیلی ایشان است. کلی نگری آنها چون در تعامل با گروههای ارزشی دیگر نیست و تنها ریشه در برداشتهای گروهی دارد موجب میگردد که در پذیرش تفاوتها و دگرگونیها مقاومت نشان دهند و این مقاومت از حالت انفعالی اگرچه آغاز میشود اما به سمت حالت فعال میرود و خطر اینجاست. به این معنا که براساس همان کلی نگری درون گروهی وظیفه گرا، این تفاوتها و دگرگونیها باید به سمت نظام ارزشی مطلوب جمع بازگردد. موضعگیریهای پرخاشگرانه، مداخله جویانه و گاه مهاجمانه در قبال گروههای دیگر از همین مکان بر میخیزد. نگاهی گذرا به اوضاع سیاسی و اجتماعی برخی جریانات خودمحور حاکم در افغانستان، گرجستان، اکراین، قرقیزستان، عراق، شوروی سابق و... نمونه هایی از این دست میباشد و پایان کار هریک از این جریانات و گروهها کم و بیش بمانند هم بوده است. اما نکته چالش برانگیز اینجاست که وقتی افراد و گروههایی از این دست بی محابا به پیش می تازند، تنها خودشان تاوان آنرا نمیدهند و حرکت و ملتی را به سمت تباهی میکشانند.
 
بحرانهای امروز نیز بیانگر آن است که تغییر در ساختار کلی «حرکت ملّی آذربایجان» باید مستلزم تغییراتی بنیادین در راستای موارد ذیل باشد:
 
تکثرگرایی: اگر ابتکار عمل و قدرت مانور در انحصار یک گروه خاص با ایدئولوژی معطوف به آن باشد، جنبشهای خودجوش آغاز شده، میتواند ابزار مناسبی برای دشمنان جهت به خطر انداختن منافع ملی گردد. تنها تکثرگرایی و احترام کامل به حضور و وجود دیگر طیفها است که میتواند نیروی گریز از مرکز را تضعیف نماید. چنانچه گفته شد بدون یک گفتگوی دوستانه و دیالکتیک سازنده مابین افراد و گروههای فعال نمیتوان بصورت خود رای در مناسبات سیاسی امروز زیست و کار خود را پیش برد. متاسفانه تا به امروز شاهد ظهور «من» های متعددی در حرکت ملی بوده ایم و حداکثر انعطاف این گروهها در قبال دیگران «ما» و آنهم از منظر گروه ما (من) بوده است و پذیرش تغییر در مواضع و نظرات نیز از دیدگاه آنها به معنای نفی نظام ارزشی گروه ما (من) تلقی شده است. در کنار آن مافیای زیرزمینی خطرناک انحصارطلبی، خودمحوری و تک بعدی نگری با نگرش «من خوب» ضربات جبران ناپذیری بر پیکره حرکت ملی وارد خواهد ساخت. در این نوع برخورد، آن «من خوب» خود را حق و طرف دیگر را باطل خواهد دانست و هرکه با او باشد را سفید و غیر خود را سیاه (و یا همان باطل) متصور خواهد شد. این معضل سبب فقدان روحیه اتحاد و انسجام شده و راه را بر روی تحلیلها، تئوریها و نقدهای سازنده خواهد بست و حرکت را در یک «انسداد مطلق» گرفتار خواهد ساخت و این یعنی همان: مرگ زودرس سیاسی. در پروسه تکثرگرایی، جریانات فعال در حرکت ملی به جای «رقابت» بی دلیل (که هیچ مبنای علمی بر آن تعریف نشده است) «مکمل» یکدیگر خواهند بود. چراکه از منظر یک بیگانه بر ما (بر حرکت ملی و در کل ملت آذربایجان) تمامی جریانات فعال در این حرکت، اعضای یک پیکر بشمار می آیند که تجمع آنها در کنار یکدیگر، ساختار کلی این حرکت را تشکیل داده است و در واقع این اعضاء «مکمل یکدیگر هستند، نه رقیب هم». رقابت بی دلیل و بی پایه و اساس در حرکت ملی چنان ضربات جبران ناپذیری بر پیکره حرکت ملی وارد خواهد ساخت که توصیف آن غیرقابل امکان است.
 
شفافیت: عصر جریانات زیرزمینی با پندار مافیایی و پنهانکاری غیرعقلانی در دنیای مدرن امروز به پایان آمده است و اینگونه اعمال ناشیانه تنها لایق گروههایی چون القاعده، (پ.ک.ک)، بدر، مجاهدین خلق و... میباشد و ملت ما حق دارند که از همه چیز مطلع باشند. هیچ فرد و یا گروهی مصون از نقد و نظارت نباید باشد. روشهای ریش سفیدانه و چانه زنی از بالا به پایین و تزریق خواسته از فرد به گروه با نگرش قشون سازی نه تنها کارآمد نیست که ناامیدی و دلسردی نسل جدید را می افزاید.
 
پذیرش تغییر: هیچ فرد یا گروهی مصون از خطا نیست و هیچ سخنی وحی منزل نمیباشد. وقتی خطر منافع ملی در میان است باید به تغییرات در راستای ارتقای آن گردن نهاد. مطلق نگری نه تنها مبنای علمی ندارد بلکه حتی از منظر شرع و نیز مشروعیت مردمی، امروزه زیر سوال است.
 
حال باید دید با توجه به فرآیند دگردیسی توانمند رو به رشد، فعالان آینده حرکت ملی تا چه حد قادر به تغییرات یاد شده در عرصه کلان «حرکت ملّی آذربایجان» خواهند بود و چه راهکارهایی در این زمینه دارند. توان علمی، تحلیلها، اهداف، برنامه ها و... آنها گویای این مسئله خواهد بود.
 
اگر خواسته باشیم در خصوص «ناکامی مطالبات عدالت طلبانه جامعه روشنفکری آذربایجان» بحثی باز کنیم به یک تحقیق میدانی یا کتابخانه ایی جامع نیازمندیم، در این مورد اگرچه کار چندان بزرگی نشده و نسل حاضر با نوعی کمبود مواجه است اما با اینحال منابع زیادی وجود دارد که میتوان از لابلای متون مکتوب استخراج کرده و در اختیار نسل حاضر قرار داد. بنابراین قصد آن نداریم در این مختصر، باب تحقیق را باز کرده و هر آنچه را رخ داده نشان دهیم، بلکه میخواهیم از احساس ملی و اجتماعی بهره جسته و منصفانه بحث کنیم.
 
معتقدیم نگاه ساده و کلام بی طمطراق، با شواهد موجود، ما را به عمق رخدادهای تاریخی رهنمون میشود، زیرا اگر به ماحصل آنچه از گذشته به ما رسیده به همراه حکایتها، نقل قولها و «میراث نه چندان افتخارآمیز دوران معاصر» با دیده تحقیق نگاه کنیم، بطور بی واسطه علتهای ناکامی را مشاهده خواهیم کرد. به نظر میرسد در گذشته در «ملت سازی» بنیان سستی نهاده شده و در «گذر تاریخ تخریب و ویران» شده است. میبینیم و میدانیم که امروز ما، روی «ستونهای فرسوده گذشته» میلنگد. ما امروز دغدغه دیگری جزء چرایی «بنیادهای لرزان گذشته» نداریم. همچنان که «شاهان» و «سرداران» برخاسته از میان ما تنها به داشتن «نام و قدرت» بسنده کرده اند، دلخوشی «نخبگان علمی و سیاسی» ما نیز محدود به داشتن «آوازه فراگیر» بوده است. هیچ یک از این دو گروه زبده، به این فکر نبوده اند تا ماحصل اقدامات خود را پیش بینی کنند. اینها دوست داشته اند «قهرمان انفرادی میدانهایشان باشند و هرگز به خوش روزی جمعی بها نداده اند». یک نگاه اجمالی به «پدیده اولینها» نشان میدهد، همزمان با تحولات جهانی، در منطقه ما (آذربایجان) نیز خبرهایی بوده است، اما امروز این فاصله بزرگ بوجود آمده، مسلما بسته به «کوچکترین انحرافی است که در ابتدا رخ داده است». ما در «کانون انزواطلبی و خودخواهی نخبگان خود از یک سو و پدیده فرار از میدان عمل و هجرت طلبی از دیگر سو منزلت والای خود را گم کرده ایم» هرچند «عوامل بازدارنده بیرونی و فشارهای پنهان» نیز در شکلگیری این «فاجعه ملی» بی تاثیر نبوده است.
 
باتوجه به مقدمه مختصری که بیان شد، میخواهیم، علل ناکامی جامعه روشنفکری آذربایجان، در مطالبات «عدالت طلبانه» را بررسی کنیم. اینجا هر آنچه را که احساس میکنیم، می آوریم. احساس به ما کمک میکند معانی هر چیز را درک کنیم، با این شرط که روی مسئله ها دقت کافی به خرج دهیم. ما یاد گرفته ایم که «عدالت» یعنی «قراردادن هر چیز در جای مناسب خود» وقتی دقت میکنیم، میبینیم معنی این عبارت خیلی جامع و فراگیر است و طلب کردن «عدالت» شناخت لازم خود را میخواهد. نمیشود با شنیدن همین عبارت گویا و زیبا به «عدالت» پی برد و نمیتوان انتظار داشت «عدالت طلبی» با «شعار دادن» و «مهیج کردن ملل» حاصل میشود، میباید ابعاد مختلف موضوع در نظر گرفته و موانع موجود را بخوبی شناخت. به نظر میرسد بی آنکه موضوعهای پیرامونی عبارت فوق خوب شناخته شده باشد، افراد برخاسته و پس از مدتی «جولان» خسته شده و فرو میریزند یا «در مقابل عمل انجام شده قرار میگیرند».
 
چهار انقلاب و تحول بنیادین (جانفشانیهای «شهید ستارخان» و یاران او در قالب «انقلاب کبیر مشروطیت»، قیام شکوهمند شهید راه عزت «شیخ محمّد خیابانی» و «جنبش آزادیستان»، حکومت غرورآفرین یکساله «فرقه دمکرات آذربایجان» به رهبری «شهید سید جعفر پیشه وری» و انقلاب ضد امپریالیستی، ضد طاغوتی و ضد استبدادی ملل ساکن در ایران به سال ۱٣۵۷ به همت گروههای مبارزاسلامگرا و چپگرایی چون مجاهدین اسلام، مجاهدین خلق، چریکهای فدائی خلق، نهضت آزادی، حزب توده، پیکار، اخگر، جنبش مسلمانان مبارز، حزب کارگر، فدائیان اسلام، موتلفه، حزب کمونیست ایران، دانشجویان مبارز و... و نهضت رهایی بخش «خلق مسلمان آذربایجان» تحت هدایت «حضرت آیت الله العظمی شریعتمداری»)    در طول یکصد سال اخیر در سرزمین ما (آذربایجان) بوقوع پیوسته است (در این نوشته منظور از واژه «آذربایجان» همانا سرزمین آذربایجان جنوبی است و بی شک در همان مقطع تاریخی نیز تحولات بس عظیم و تاثیرگذاری در آذربایجان شمالی نظیر تاسیس اولین جمهوری «جهان اسلام» و «جهان تورک» و قدرتیابی «مساواتچی ها» به رهبری رهبران خود «محمد امین رسول زاده»، علی مردان بَی توپچی باشی، فتحعلی خان خوییسکی و...، تشکیل جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی و ظهور مردانی چون نریمان نریمانف، میر جعفر باقراوف و...، اعلان «استقلال» این کشور از اتحاد جماهیر شوروی سابق و به عرصه رسیدن سیاستمداران کهنه کاری چون «ابوالفضل ائلچی بَی»، حیدر علییف و... شکلگرفته است که بررسی و تحلیل آن رویدادها در مجال این مقال نمیگنجد) اما هرچه دقت میکنیم، میبینیم هیچ عایدی که مختص «آذربایجان» بوده باشد، موجود نیست. این بی ثمریها علتهای بسیاری دارد:
 
وابستگی پیشروان و نخبگان آذربایجانی به جریانات فکری و سیاسی فرامرزی: این وابستگی با هدف همسان سازی با انگیزه جهش در کوتاه مدت بدون داشتن پیشینه های لازم صورت گرفته است. پیشروان بدون توسل به رفورم تدریجی، به تغییر در بنیادها بها داده و از عواقب آن بیخبر بوده اند، سبب شکست هر خیزشی در این منطقه، چیزی جزء نشناختن باورهای ابتدایی و در عین حال عمیق واصیل ملت آذربایجان نبوده است. پیشروان یا طرد شده یا تکفیر شده یا بدست قشونهای خارجی یا دول وقت ایران سرکوب شده و نابود شده اند. این برخاستنها و فرونشستنها حاصلی جزء «بی اعتباری برای پیشروان» و «تحمیل هزینه های گزاف برای ملت آذربایجان» چیزی بدنبال نداشته است. این در حالی است که در این تحولات نوعی «توازن» لازم بود تا سود آن در مقابل زیان آن سنگینی بکند.
 
وابستگی بیش از حد پیشروان و نخبگان آذربایجانی به تمامیت ارضی: افتادن قسمتی از خاک تحت سیطره «سلسله افتخارآفرین تورک قاجار» به دست روسها، همیشه این شائبه را بوجود آورده که اندیشیدن تنها به آذربایجان به مفهوم «تجزیه طلبی»؟!؟ به تحریک بیگانه بوده و به «تمامیت ارضی»! لطمه میزند. پیشروان از عصر مشروطیت به این سو، لاجرم به نجات «خلق در بند ایران» بها داده و از پرداختن به «ملت مظلوم آذربایجان» شدیدا پرهیز کرده اند. نه تنها درانقلاب مشروطیت و جنبش آزادیستان، در حکومت یکساله فرقه دمکرات آذربایجان و نهضت خلق مسلمان نیز هیچ پیشرویی «جرات اندیشه صرفا معطوف به آذربایجان» را به خود راه نداده است. این موضوع به مثابه یک «خط    قرمز» خودنمایی کرده و تداوم داشته است. در صورتی که این شائبه میتوانست با منطقی کردن فعالیتها تعدیل و از بین برود و منجر به بسط فرهنگ ملی که کاملا وطنی و دارای ارزشهای والاست بشود. پیشروان در «بیگانگی های مفرط از واجبات ضروری بیراهه رفته و به کجراهه افتاده و سر از خانه روس، انگلیس و... بیرون آورده اند». با این پنهانکاریها کدامین «عدالت» میتوانست جایگزین «بی عدالتی ها» شود؟؟؟... مقصد این گفته آن است که پیشروان میباید کاملا وطنی و در کنار سایر ملل ساکن در ایران و بدون توسل به بیگانه عمل میکردند که اگر اینگونه عمل میکردند به بخشهای بزرگی از «حق» خود میرسیدیم و ملت خود را در یک چنین «وضعیت اسفباری» نمی انداختیم.
 
عدم دستیابی پیشروان و نخبگان به پستهای اداره منطقه: پیشروان و نخبگان آذربایجانی از تسلط به پستهای مدیریتی منطقه محروم مانده و لاجرم جذب پستهای اجرایی در سایر نقاط «سرزمین امروزین ایران» شده اند، اینان ضمن «وفاداری بی دلیل و بی معنا به سرنوشت سایر ملل ساکن در ایران» خواسته اند نام و نشان خود را در «گستره ایران» بسط دهند که اغلب از منطقه خود ناآگاه مانده و بلکه آنرا به فراموشی سپرده و بعضا خود «فرمان به اداره این منطقه توسط غیربومی ها داده اند». به نظر میرسد اگر به اداره آذربایجان به نحو احسنت می اندیشیدند می باید به نیروهای بومی اعتماد ایجاد میکردند و چون «چنین نکرده اند» سبب عقیم شدن جامعه آذربایجان شده اند، حالا خوب میفهمیم که آثار مکتوب تورکهای دانشمند چرا به زبانهای بیگانه (فارسی، عربی و...) بوده و نخبگان علمی آن در دیگر جاها و مدیران وارسته شان در مناطق دیگر درخشیده اند.
 
بیگانگی فرهنگی و تلاقی با فرهنگهای بیگانه: البته چنان که در پیش گفته شد عقب ماندگی اختصاص به کل منطقه دارد و تنها متوجه ملت آذربایجان نیست، منتهی باید قبول کرد با توجه به «توانایی های به القوه» عقب ماندگی آذربایجان زشتتر و ناراحت کننده تر است، نباید فراموش ساخت، آذربایجان «بیشترین تعداد افراد برجسته علمی و سیاسی» تحویل داده و میبایست در بین ملل همجوار میدرخشید که چنین نشده است. ما تقصیر را به گردن «پیشروان» می اندازیم و علاوه بر نقدهایی که به آنان (پیشاپیش) گرفتیم، این نقص بزرگ را نیز متوجه شان میکنیم که هرگز به فکر «فرهنگ اصیل و تابناک» خود نبوده و نجات را در «پرخاشگری» و «عصبانیت» جستجو کرده اند، این انحراف به آن دلیل بوجود آمده که خواسته ایم در مقابل فلان تحریکات، مقابله به مثل بکنیم که البته این به ضرر ماست. انبوه مطالبات برحق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ملت آذربایجان در کنار «ترافیک سنگین مدافعان حقوق ملت آذربایجان» و «عدم احقاق مطالبات ملی و انسانی این دو گروه تشنه عدالت» و فشارهای افزون نهادهای تمامیت خواه و صاحبان مست از پیمانه های قدرت و ثروت، نوعی «سرخورده گی سیاسی و اجتماعی» را پدیدار ساخته است و بسیاری برای «فرار» از این «معضل زجرآور» بجای آسیب شناسی علمی، بررسی علل این ناکامی و یافتن مسیر صحیح ادامه فعالیت، چاره را در «پرخاشگری و اتهام زنی به یکدیگر جستجو میکنند» و همدیگر را به کم کاری!؟ و انحراف!؟!؟ از جریان حرکت ملی متهم میسازند و سخن از تسویه!؟ و حذف!؟!؟ یکدیگر بر زبان می آورند (معضلی که متاسفانه چندیست در جریان حرکت ملی شایع شده است و سیل اتهامات وارده و بی پایه و اساس از سوی برخی از فعالان این حرکت در مقام مدافعان حقوق ملت آذربایجان به یکدیگر گویای این مسئله است) و در این میان «مصدر اصلی این فعل» (دشمنان قسم خورده ملت آذربایجان) با سوءاستفاده از این شرایط نامطلوب، جنگ و ستیز بی ثمر و بی دلیل بین فعالان حرکت ملی و جو سیاسی دلخواهشان، بیشترین ضربات ممکنه را بر ملت آذربایجان وارد میسازند و در حقیقت «ما با دستان خود، سند نابودی!!!... خود را امضاء میکنیم». ما همیشه خود سبب عقب ماندگی خود نیستیم، منتهی با فشارها، از کوره به در رفته ایم و راز ناکام ماندن مطالبات عدالت طلبانه را باید در همین موضوع جستجو کرد. این معضلات خطرناک و بس زیان آور را در حقیقت باید، یک ترفند و توطئه از پیش طراحی شده از سوی دشمنانمان برای ضربه زدن به ساختار کلی حرکت ملی دانست. واژگانی چون فرد ستیزی، تفکرستیزی، گروه ستیزی، ایدئولوژی ستیزی، افشاگری، اتهام زنی، حملات ضد اخلاقی، شایعه پراکنی، جبهه گیری غیر عقلانی، مدح و ستایش بی دلیل، چاپلوسی و پذیرش کورکورانه، تفرقه افکنی و...(که هیچ مبنای علمی بر آنها تعریف نشده است) نه تنها دردی را درمان نخواهد ساخت، که حتی «تیشه بر ریشه حرکت ملی آذربایجان خواهد زد» و نقایص علمی و تئوریک ما را عریان خواهد ساخت و این یعنی همان خواسته اصلی دشمنان ما. این در حالی است که میتوان با نهادینه ساختن گفتمان اصلاحی، ورود به جریان نقد سازنده و موثر و تبلیغ دموکراسی در جریان سیاسی حرکت ملی، سدی محکم در مقابل این معضلات ایجاد کرد و نقشه های شوم دشمنان خود را نقش بر آب نمود و از این طریق باب تازه ایی در تعاملات فی ما بین گشود و ناگفته پیداست که اتخاذ این سیاست نتایج مثبت و مفید بیشماری بدنبال خواهد داشت و سرانجام این فرآیند سالم ارتقائی اتحاد، انسجام و یکدلی تمامی جریانات فعال در حرکت ملی در راستای اهداف اصیل و ناب ملت تورک آذربایجان خواهد بود.
 
عدم پرهیز از تفکرات سرتاسری: حمایت از حرکات و جریانات سرتاسری و افرادی با طرز فکر سرتاسری در طول تاریخ «آفت ملت آذربایجان» بوده است. چراکه همیشه حرکات و تفکرات سرتاسری در نهایت به نفع سیستم حاکم مرکزی بوده است و هیچ عایدی که مختص ملت آذربایجان بوده باشد در آن وجود نداشته است. حقیقت آن است که ملت ما متاسفانه به علت «بی تفاوتی» و «عدم دقت نظر لازم» پیشروان و نخبگان خود، هیچگاه از گذشته درس کافی نگرفته و در طول تاریخ با تکرار آزموده های ناموفق خود «راه طی شده را از نو پیموده اند».
 
تبریز- رضا سیاح
Reza.turkgenc@gmail.com