تبریک حافظ به مناسبت فرا رسیدن عید فطر
و سخنی چند از هنوز هم تنهائی حافظ
اسماعیل وفا یغمایی
•
حافظ به روشنی این را می گوید و تاکید می کند که زیر بار مذهب و خدای مومنین و مومنات، چه از نوع ارتجاعی و چه از نوع انقلابی و دموکراتیکش نیست. او خدای خود و مذهب خود( مشتق شده از ذهب و اسم مکان، یعنی محل گذر و پویش فکری)خودش را خودش ساخته است یا کشف اش کرده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۱ مرداد ۱٣۹٣ -
۲ اوت ۲۰۱۴
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد!
هلال عید به دور قدح! اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول، آنکس برد
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خراباتست
خداش خیر دهد آنکه این عمارت کرد
بهای باده ی چون لعل چیست؟ جوهر عقل
بیا که سود کسی برد، کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به درد کشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده، نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ!
اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد
استادان نامدار ادب فارسی و بزرگانی چون زرین کوب و مسکوب و استاد گرامی داریوش آشوری، که با کار ارزشمند و ماندنی اش، «هستی شناسی حافظ» نگاهی تازه، عمیق و مدرن به اندیشه حافظ انداخته است، اعتقاد ندارند که حافظ بی خدا ، ماتریالیست، ملحد و امثال اینها بوده است، اما این که حافظ، به ریش مضحک خدای شیخ و پیروان شیخ و لاجرم «عوام الناس» و «خواص الناس» می خندیده و زیر بار آن اسلامی که هنوز هم سعی میشود با انواع و اقسام ویاگراهای فلسفی و سیاسی، مردانگی اش از ضعف و فتور مصون و از گزند روزگار محفوظ بماند نبوده، شکی نیست.
احتیاجی نیست که بزرگان این را تائید کنند. خود حافظ به روشنی این را می گوید و تاکید می کند که زیر بار مذهب و خدای مومنین و مومنات، چه از نوع ارتجاعی و چه از نوع انقلابی و دموکراتیکش نیست. او خدای خود و مذهب خود( مشتق شده از ذهب و اسم مکان، یعنی محل گذر و پویش فکری)خودش را خودش ساخته است یا کشف اش کرده است، و این یعنی این که:
«خود پیامبر خویشتن» بوده است
و این یعنی این که:
توان این را داشته تا این «دفتر بی معنی» را در « رهن شراب» گذاشته و «خرقه آلوده» را «غرق می ناب» بکند
و این یعنی این که:
با خود جرئت و جگر و سایر چیزهای لازم ، یعنی شعوری تند و تیز و عمیق و دانشی در خور داشته است که در آن جهل بازار قرن هفتم و هشتم هجری، مکتب و مرام خود را خود پی افکند وراه خود را دنبال کند و چراغ و خورشید خویش را بر افروزد.
کسانی که دستی در کار ادبیات و بخصوص شعر دارند و در این وادی جدی هستند ضرورت و جود یک زمینه فلسفی را به عنوان یک جهان بینی ،برای سرودن و حرکت ادبی خود به خوبی حس می کنند. عصر ما عصری است که خیلی ها دیگر، ضرورت داشتن یک آرمان و بستر حرکت فلسفی را ضروری نمی دانند، پرتابلشان را دارند و مکدونالدشان را می خورند و به تعمیرات لازمه و فیزیکی خود می پردازند تا بیشترزندگی را بمکند و بیشتر با مرگ تن خود مقابله کنند و بار زندگی را بکشند وسرانجام از گذر زمان شکست بخورند و بگذرند و بروند، ولی برای سرودن نمی شود این گونه بود، و بخصوص وقتی سراینده حافظ باشد و بخواهد بجنگد نمی تواند در خلاء و بدون یک افق برای نگرش، بجنگد، پس با «خدائی در برابر خدائی» قد بر می افرازد و به قول استاد آشوری شهامت شگفت او نیز ر یشه در همین دارد .
حافظ خدائی را باور ندارد که:
قهار و جبار و منتقم، و از این نوع چیزهاست که همه اش را دیکتاتورهای زمینی از نوع ظل الله ها و یا روح الله ها و آیه الله ها و جانورهای مشابه دارند.
حافظ خدائی را باور ندارد که :
بسیارعلاقه دارد «خودش خیلی خیلی بزرگ» و بی نظیر باشد و «بندگانش خیلی خیلی کوچک» و مشابه هم و فرمان پذیر باشند! او خدائی را دوست ندارد که علاقه جنون آسائی داشته باشد که بندگانش را ببخشد و عذر خواهی آنها را بپذیرد و خرد شده و خوار و حقیر و تخلیه شده و پشیمان و بی غرور و شور انسانی، و همواره زانو زده و عذر خواه، مثل یک مشت گوسفند و گاو اخته شده( اخته شده روانی) روانه بهشتشان کند تا در زیر سایه او از وصل حوریان درشت چشم و گرد پستان برخوردار شوند و یا قدوس یا قدوس بکشند و کیف کنند که بجای آغوش گرم و نرم حوریان در آغوش شعله های دوزخ نیستند و مادر مرده های دیگری دارند می سوزند و عذاب می کشند و توسط نیمسوزهای فروزان سپوخته می شوند.
حافظ همچنین خدائی را قبول ندارد که:
با مقداری تعمیرات و تعویض برخی قطعات و تغییر رنگ و لباس وادوکلن و دئودورانت ها در نقطه مرکزی و فلسفی همان جانور کهن سومری ــ بابلی ــ فینیقی است که از خون انسان به عنوان قربانی خود زنده است و هنگامی که انسانها مانند گوسفند سربریده بر خود می پیچند و جان می دهند او قهقهه زنان کیف می کند و از احساس رضایت سرشار می شود. خدائی که از عبد بودن و برده و بنده بودن مخلوق خود کوتاه نمی آید و از مقام خود به عنوان مولی و برده دار بزرگ دست بر نمی دارد.
خدای حافظ حتی معشوق انسان نیست که بخواهد انسان دمادم ناز او را بکشد ،خدای حافظ نه معشوق انسان، که عاشق اوست!، و به پاس عاشق شدن ، تا او را در قدرت خود شریک کند و خلیفه الله کند به او امکان «عصیان بزرگ، شورش علیه فرمان خود» و با کلید این شورش« امکان ازادی» را به او می دهد و او را از اشیا و جمادات و گیاهان و حیوانات متمایز می سازد و این همان چیزی است که هیچ امامی آن را بر نمی تابد، بر این پایه می توان راز جسارت حافظ را دریافت و حافظ را نه به مثابه فقط یک شاعر بلکه به مثابه یک«پیامبر زیبای زمینی ایرانی» تا حدودی شناخت و آ نگاه بدون نگرانی از شیعه یا سنی بودن او؟، یا اینکه شراب می خورده یا آبجوی بدون الکل و شربت آبلیمو؟، و یا خودش خطبه عقد معشوقه اش را خوانده بوده تا به حرام نیفتد و یا مرتکب زنا می شده؟، خدا و مذهب او را حس کرد و راز جسارتهای شجاعانه و خرد کننده او را دریافت، و فهمید که چرا دیوانش را نه با نام خدا بلکه با نام شراب و عشق و با مصرعی به وام گرفته از یزید ابن معاویه ، منفورترین چهره در تاریخ تشیع و در میان ایرانیان شروع کرده است.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
که چرا بهشت را گدائی نمی کند و فریاد می کشد:
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در کشیم
که چرا ترس از صحرای محشر را با پیاله بستن بر کفن خود به سخره می گیرد:
پیاله بر کفنم بند تا سحر گه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
که چرا از لب لعل سفتن در نیمه شب تاریک پروائی ندارد
لب لعلی گزیده ام که مپرس!
و هزار چرای دیگر که از آنها در می گذرم و شما را به خواندن اثر استاد آشوری و دیوان خواجه سفارش می کنم و در اینجا تنها به چند اشاره به دو غزل حافظ به مناسبت پایان ماه رمضان اکتفا می کنم.
اشارات مذهبی در شعرهای حافظ کم نیست و از جمله اشاره به ماه رمضان، اما با تمسک به این اشارات و ردیف کردن فهرستهای گران از آیات و احادیث مورد استناد حافظ وتلاش برای یافتن مذهب و اسلام حافظ ،آب در غربال بیختن است. خواجه در غزل معروفش
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد، یکماهی قبل از ماه رمضان فتوا می دهد که:
ماه شعبان قدح از دست منه کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
و دو سه خط بالاتر اشاره کرده که به دلیل دراز بودن مجلس وعظ ،و کلاف دراز ترهات و چرندیات مجالس حضرت امام و تلف شدن و تمام شدن عمر از مسجد راه خرابات و همنشینی با خراباتیان را در پیش گرفته است
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد
با این حساب می توان حدس زد که ماه رمضان بر خواجه در روزگاری که امام مسجد شیراز در حلقه مریدان از خوار و ذلیل شدن خربزه با حجم بزرگش و رفعت گردوی کوچک بر شاخسار بلند سخن می گفت و می فرمود
سبحان الله من یرفع الصغیر و یضع الکبیر، پناه به خدائی که کوچک(گردو) را رفعت می دهد و بزرگ( خربزه) را خوار و ذلیل می کند، چگونه می گذشته است. اما خواجه خاموش در غزلی به مناسبت عید فطراز احوالات روحی خود سخن گفته و تبریکات خالصانه خود را نثار مومنان کرده است.
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد!
هلال عید به دور قدح! اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول، آنکس برد
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
کسانی که غزلسرا باشند و وزن شعر پارسی را حس کنند خوب می دانند که در این وزن:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات چه شور و ضرب و ریتم هشدار دهنده ای نهفته است، همان وزنی که استاد کد کنی در بخوان بنام گل سرخ به کار گرفته، انگار منادیی ندا در می افکند ، انگار کولی دف زنی به میدان می جهد،انگار خاتونی سر بند بر می دارد وموجی از گیسوانش را بر بر و دوش می افشاند و انگار ارکستری عظیم شروع به نواختن می کند. خواجه این چنین شروع می کند:
بیا! که ترک فلک خوان روزه غارت کرد.
در ادبیات پارسی اصطلاحات ترکتازی، ترکی کردن و امثال آنها فراوانست، امیدوارم برداشت بد نشود ولی قرنها حکومت دولتهای ترک، ترکان غیر ایرانی مهاجر بر ایران، از سلجوقیان و خوارزمشاهیان گرفته تا چنگیزیان و تیموریان خاطره خوشی در اذهان بر جا نگذاشته ویاد این اقوام صحرا نشین جنگجوی نیرومند با غارت و چپاول و جنگ همراه بوده است به همین علت هم حافظ ندا می دهد بیا که ترک فلک، گردش ایام، مانند تهاجمات ترکان حمله کرد و سفره روزه را غارت کرد و بساط ماه رمضان در هم پیچیده شد. و بعد از آن دوبیت، شکل ماه او را به یاد جام شراب می اندازد که ماه در اولین شب شبیه ابروی یار، خنجر، زورق و جام شراب است که حافظ بیشتر این آخری را می پسندد.
مصرع اول بیان شادی است و مصرع دوم کار برد جام دگم شکن و تابوی سنگین روزگار در عید فطر است و در بیت دوم بدون آنکه کسی را بخواهد بیازارد به راز اصلی یعنی عشق اشاره می کند، میکده عشق و زیارت خاکش، که هم تیزی و تندی بیت اول را مقداری برای مومنین قابل تحمل می کند و هم به مساله اصلی می پردازد، ماجرای عشق.
در غزلهای حافظ چندان نمی شود به طور منطقی حرکت کرد، گاه بین دو بیت هیچ فاصله ای نیست و گاه فاصله فراوانست انگار خواجه بسا ابیات را پاک کرده و یا از آنها گذشته است اما در احساس ، ما این فاصله ها را نمی بینیم، غزلهای حافظ در بسیآری اوقات حس شدنی است. فاصله ابیات سوم و چهارم و پنجم این چنین است. خواجه بر جایگاه اقامت خود، خرابات و دعای خیر در حق بانی خرابات! تاکید می کند . از بحث خرابات می گذرم که نفسگیر است و در این نوشته نمی گنجد اما همین قدر می توان دانست که جایگاه پیام آور و رسولی چون حافظ که خدای او نه معشوق بلکه عاشق است در مسجد که جایگاه خداوند قهار و منتقم و رحمان و رحیم است نیست، آن را به امام مسجد وا می گذارد و به خرابات می رود، جائی که در آن می توان فارغ از تابوها و در آنسوی مرزهای معمول افقی دیگر را نظاره کرد.
مقام اصلی ما گوشه خراباتست
خداش خیر دهد آنکه این امارت کرد
بهای باده چون لعل چیست، جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
بعد از رفت و برگشتی دوباره به جام باده و بهای آن که جوهر عقل ، احتمالا عقل سازمانیافته در جداول ارزشی شریعت و دستگاه ارزشی شیخ شهر است، خواجه می رود که نماز عید خود را بگذارد. نمازی در خم ابروانی که محراب وار است و بارها حافظ در شعر خود از آنها یاد کرده است. و طبعا نمازی این چنین، نماز بردن زیبائی در جهان شگفت حافظ شیخ را به چشم غره وا می دارد و شعر طنز آلود حافظ را به مصاف او می برد که در پایان ماه رمضان می توان کر و فر ملایان قرن هفتم را در میان انبوه هواداران و مریدانشان و در حالیکه قاریان صدا در صدا افکنده اند و سینی های حلوا و خرما در مجالس متعدد در سراسر شهر در چرخش است به خوبی باز نگریست. حافظ در چنین شرایطی در خرابات خود تنهاست، و شاید علیرغم آن شادی شورنده آغاز با احساس اینکه در چه جهانی تنفس می کند رگه ای از خاکستر اندوه بر شعر او می نشیند
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به درد کشان از سر حقارت کرد
چه باید کرد. خواجه پاسخ نگاه حقارت آمیز نرگس جماش شیخ را در نظاره رخسار یار می بیند. هلال عید بر آمده است، منت پذیر چشم خویش باش که می تواند زیبائی را به تو بنوشاند وبه روی ماه خاکی خود نظاره کن و سخن آخر این که در سراسر شهر مجالس بر پاست، غلغله مومنین و مومنات گوش فلک را کر کرده است، امامان چهار نعل بر منابر می تازند و میخ اسلامی را که قرار است قرنها بعد در هیئت جمهوری اسلامی تسمه از گرده ملتی بکشد می کوبند با این همه ماجرای عشق ، فروغ مذهب رسول تنهای روزگار و راز خداوندی خدای حافظ را از حافظ بشنو، اگر چه برای نیازردن دیگران در نظرگاه عوام مجبور به صنعت( با ضم ص ) وکلکهای خاص خود شده است
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده، نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبادت کرد
جدال حافظ هنوز هم ادامه دار وهنوز هم امامان می تازند و سینی های حلوا و خرما در میان هیاهوی مومنان و مریدان در چرخش است و به نظر من هنوز هم پیامبر تنهای عصر امیر مبارزالدین محمد اگر چه کتابش در کنار قران در اکثر خانه ها وجود دارد تنهاست تا زمانی که ما نه جسارت لامذهبی، بلکه جسارت عظیم تر ادراک دستگاه شناختی نوین و لاجرم جهانی نوین را نداشته باشیم او تنهاست اگر چه او همیشه در آینده ایستاده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
بیتی معروف از شعر یزید ابن معاویه که حافظ مصرعی از آن را به کار گرفته این است
اناا لمسموم ماعندی بتریاقٍ ولا راقی
ادرکاسا وناولها الا یا ایهاالساقی
|