فریادی و دیگر هیچ (در باب فاجعه ی بنیادگرایی نولیبرالیزم) - امراله نصرالهی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ مرداد ۱٣۹٣ -  ۹ اوت ۲۰۱۴


«قناری گفت:کره ی ما
کره ی قفس ها با میله های زرین و چینه دان چینی
ماهی سرخ سفره ی هفت سین اش
به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار
متبلور می شود
کرکس گفت:سیار ه ی من
سیار ه ی بی همتایی که در آن
مرگ
ماعده می آفریند!
کوسه گفت:زمین سفره‌ی برکت خیز اقیانوس ها
انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تر بود.»

۱- جهان مدرن،این جهان کوگیتوی دکارتی،همه چیز را به زیر تیغ تقابل ها ،دو تکه و دو پاره نموده است.جهانی که بنیادش از نخست بر تخریب و ویرانی بنا شده بود.(تراژدی فاوست-گوته)طبیعت ،فاوست،روبلف،ایوان،استاوروگین ،همه دیگرهای قربانیان این تخریب و ویرانی اند.بن این تخریب،ساختن بود و سکونت گزیدن.اما گویا به قیمت ویرانی و خاکستر نشینی و خاکساری نوع بشر.چنین کنش دیگر ویرانگرانه ای چنان تلخ می نماید که آندری تارکوفسکی ،فیلم ساز بزرگ روسی،را وا می دارد تا کورسوی امید به رهایی را تنها از دریچه ی ایثار یعنی مرگ خود ویرانگر به تماشا بنشیند.همان زیستن در دل نا امکان ها.نا امکان هایی که وقوع شان بعید می دانم به رهایی و آزادی بشر بینجامد.هر چند یکی پیکر خود را به حریق شعله های آتش سپارد تا شاید جهان نجات یابد و دیگری به معجزه ی مسیح ایمان آرد.معجزه ای که دیگر باور به وقوعش تنها شاید از روح هایی فلج نشا ت گیرد.اما آیا معجزه ای رخ خواهد داد؟آیا بشر برای احیای دوبا ره ی چنین امیدی به دین معطوف به اخلاق(کانت)،به اراده ی خود قانون گذار (هگل) و نیز به معنوی بودن،نه مذهبی بودن؛( آندره مالرو)پناه خواهد برد؟یا چاره را تنها در انتخاب میان سوسیالیسم و بربریت خواهد دید؟و یا هم چنان این بربریت مطلق (کاپیتالیزم)خواهد بود که جهان مدرن و ارزش های نیم بندش را به ورطه ی ویرانی بیشتری خواهد کشاند؟در این سیاق(اسارت و رهایی و یاس و امید انسان مدرن)روزگاری در دل مدرنیته ی قرن بیستمی و در دوران حاکمیت توتالیتاریزم(تمامیت خواهی) زاده شده از آن؛تعاتری به روی صحنه می رفت تحت عنوان تعاتر ابسورد ویا پوچی(با در نظر گرفتن معادل نارسای آن در زبان فارسی).این تعاتر در ذهن تماشاگرانش هم یاس می پراکند و هم نطفه ی امید می کاشت.تیغی بود دو لبه و سکه ای بود دو روی.چنین تعاتری هم بر گودوها به مثابه ی اسطوره های نجات می اندیشید و هم بر نیامدن شان تاکید می کرد که؛گودویی نخواهد آمد تا ولادیمیر ها و استراگون ها قرن بیست دیگر به انتظار آن" غبار های بی سوار"ننشینند.با این همه چنین تعاتری منادی تذکر و امید هم بود هر چند تناقضی ادبی-فلسفی را نیز با خویش حمل می کرد.امروزه اما از آن تعاتر هیچ انگار مدرن هم دیگر خبری نیست.چون دیگر امیدی در میانه نیست
در جهت کشتن "اصل امید"دگردیسی و تکامل نوع بشر گویا از نوع واپس گرایانه اش چهره نموده است.دگردیسی از انسان بودن به حشره-هیولا بودن.امروزه ما همان گرگوار سامسای کافکاییم که تنها لول می خوریم و خواب می رویم و در کثافت و نکبت خویش روزگار می گذرانیم.چنین بشری که ماییم هیهات که به برابری،نجات و آزادی بیندیشد ،یا که به معجزه ای باوری یابد،و یا که به اخلاق وقعی نهد و به معنویتی بی مرز روی آورد؛که به تدریج خویش را از بهشت های موعودی رانده و به چنین ارض پر ز حشره-هیولایی رسانده است.آری این فرانکشتاین غارت و از خود بیگانگی بشر بیداد ها می کند.

۲- در پدید آمدن چنین ارض نفرین شده ای ،بی شک هیولای بنیاد گرایی(مذهبی-قومی)سهمی ویژه ایفا می کند.سهمی که خدای عاجز هانس یوناس هم پیشتر نسبت به مقاومت علیه صورت قرن بیستمی آن اظهار عجز می کرد.خدایی تهی از نظارت و تذکر و چه بسا خدایی تهی از اخلاق.بنیاد گرایی این عصر در فعل و انفعال این دگردیسی انسان به حشره -هیولا ،کارویژه ی مخوف تاریخی خویش را ایفا کرده است تا پیوندی ذات گرایانه و هستی باور میان فاشیسم و سر مایه داری برقرار کرده باشد.بنیاد گرایی (مذهبی-قومی) محصولی بر آمده از سنت نیست بل بر ساخته ی ایده های ضد بشری کاپیتالیزم است.و "از فرق سر تا نوک پایش"از زهدان زمانه ی سرمایه داری به بیرون پرتاب شده است.زهدانی که برای بشر مدرن هماره پیشامدها و فاجعه های بی سابقه و بی تاریخ اراده کرده و خلق نموده است .نا آگاهی است اگر بنیادگرایی را به انواعش از هم جدا سازیم .که واقعیت لخت و عریان،حقیقت دیگری را به ما می نمایاند.یعنی نه فاصله ای و نه تفاوتی میان سنخ و جنس قومی-مذهبی و انواع دیگرش نمی بینیم.در هم تنیده هایی تفکیک ناپدیر و گره خورده در هم.چنین بنیاد گرایی ریزوم وار ریشه می دواند تا "روبنا "از "زیربنا" مشخص نباشد.تا مذهب و قوم ،لعاب های دروغین هویت دروغین تری چون صورت بندی سرمایه داری باشند.هویت هایی فرع بر اصل اومانیته و اخلاق مدرنیته.بنیادگرایی(قومی-مدهبی)محصول شرق شناسی وارونه هم نیست بل فرزند نا مشروع پیوند سرمایه داری و مذهب است.مذهبی ذات گرا با خوانشی حقیقت انگار از خویش.بنیاد گرایی محصول طغیان و عصیان دیگری فروتر علیه دیگری برتر هم نیست.به گفته ی ایوان کلیما محصول انسان بی قدرت در برابر انسان قدرتمند هم نیست.محصول"تعلیق جنایتکارانه ی قدرت سرمایه علیه عدالت است و بسا که خود صورت دیگری از همین تعلیق جنایتکارانه است.تعلیقی صادر شده از حاشیه یعنی دیگری برساخته.وقتی هگل می گفت "برای ما متجددان ،هنر و مذهب دیگر احترام مطلق ندارند"بر ناسازوارگی و ناهمدلی با آن دو خاصه مذهب در دل سخن فلسفی مدرنیته تاکید داشت. پس در بستر روزگاری که از آن "موجی خونین بلند شده است"بی شک از حضور نابهنگام روبنایی می توان سخن گفت که دیگر جایگاه و احترام گدشته اش را از دست داده است.و بی تردید ظهور نابهنگام او در دل این زمانه،"جغد جنگ" را به نوایی ناساز و ناکوک فرا می خواند آن گونه که تا کنون فرا خوانده است.بنیادگرایی محصول مقوله ی عدم تساهل هم نیست بل محصول بازاری است که تساهل دموکراتیک!را برای رقابت و سود بیشتر می خواهد و نه تساهل به مثابه ی فرهنگ دیالوگ و رسیدن به توافق.بنیاد گرایی(قومی -مذهبی)محصول "ترس از همسایه ی خود"هم نیست بل ترس در نقاب پنهان شده از بن بستی است به نام بحران خود.و بدین سبب به خشونت به مثابه ی امری ضرور روی می آورد .این خشونت علیه دیگری اعمال می شود تا ترس نهادی خویش از چنین بن بستی را لاپوشانی کند.بنیادگرایی اتوریته ی" کلیسای مرعی" ،مناسک و آیین های در پیوند با آن را هم به کناری می نهد .در نزد او "مذهب دل" و" کلیسای نامرعی" وجدان آدمیان نیز در رابطه ی خدایگان-بنده به اختگی و عقیم بودن دچار است.بنیاد گرایی هرمنوتیک متون قدسی را بر نمی تابد . ذات گراست و اصالت باور .نزد او مذهب، ساحت نزول قوانین دیگر بنیادگزار ذات گرایانه است.قوانینی به مراتب صلب تر و سخت تر از کلیسای قرون وسطی و کاتولیسیسم حاکم.و به راستی امری بی تاریخ است که ازفهم دینی و هرمنوتیک امر قدسی فرسنگ ها فاصله دارد چرا که در هرمنوتیک ،شما نخست متن را در پیوند با دو مقوله بر می رسید یکی تاریخ و دیگری زبان و شما به خوانش هر دو روی می آورید تا به گفته ی اشلایر ماخر و دیلتای به نیت مولف نزدیک شوید.آری این دیگر بنیاد گذاری ذات گرایانه ی ضد هرمنوتیک و تاویل متون که به نگاه ایدعولوژی قوم گرایانه نیز آغشته و آلوده شود ،دیگران را به فرو سو درمی غلطاند و تنها خویش را برمی گزیند.تقابل و تضاد فرادستان و فرودستان شکل می گیرد تا قوم برتر و نژاد برتر را بر پیشانی "حقوق طبیعی و تاریخ"حک کند.بنیادگرایی(مذهبی-قومی)از میان خشونت گرایی کاذب و خشونت گرایی رهایی بخش که دومی می تواند در انقلاب های سیاسی-اجتماعی کاربست ویژه ی خویش را ایفا کند نخستین کنش خشونت را برمی گزیند .خشونت گرایی کاذب بنیاد گرایانه تنها می تواند طغیان نابخردانه ای باشد که نولیبرالیزم محافظه کار طرح می ریزد .طغیان نابخردانه ای که تا سر حد خشونت خدایگانی ناب غسل تعمید می یابد ،خشونتی که با "قربانی کردن امر مقدس"در پای گزاره های فرو کاسته به پدیده ی بازار رقابت برای سود بیشتر ؛پروژه ی قدسیت زدایی از جهان را به گولاک های جدید سرمایه گره می زند .چنین خشونتی در نگاه اسلاوی ژیژک،"نه اخلاقی است ،نه مذهبی"،"بل دروغ گفتن در پوشش حقیقت" است.با این نگره می توان در پشت نقاب بنیاد گرایی،انگیزه هایی نادرست،کاذب و پلید جست.نقاب هایی که امپراتوری شر بر چهره می زند تا فروپاشی تاریخی خویش را به تعویق بیندازد.این کاراکتر شر و پلید رمان روزگار ما ،وقتی بخواهد حضور خود را در سطر سطر زندگانی ما توجیه کند چنین نمود کاذبی را به نمایش می نهد یعنی که چهره‌ی خیر خواهانه‌اش !! را که :"بیش از آنکه حواسش به خودش باشد دلمشغول دیگران است"!!! این دلمشغولی خیرخواهانه ی! بنیادگرایی زیر لوای نولیبرالیزم ،چهره ی بزک شده اش را گاه در کسوت القاعده ،گاه در قامت طالبان ،گاه در شمایل خلافت خوفناک داعش و گاه در بازی اقلیت وحشی بوکو حرام که می توان وصلت نامقدس همه ی این ها را در آرا و نظریه های لعن شده ی خاخام های جهود جاهل دید، خویش را عرضه می کند تا "پایان نظمی "که فوکویاما،نطریه پرداز دنیای لیبرال -سرمایه داری هشدارش را می داد به وقوع پیوندد.پایانی که تنها بوی خون و نفت می دهد .نظمی که حتی در احتضار خویش هم "خواب آشفته ی نفت "رهایش نمی کند.

۳- آری ،بنیادگرایی پیشمرگه ی کاپیتالیزم است ،برای نفت، می جنگد ،برای نفت ،می میرد و می میراند،برای نفت ،نسل کشی به راه می اندازد و برای نفت، دموکراسی راستین را به سخره می گیرد تا سرانجام ،عقلانیت مدرن همچون بودا از شرم فرو بریزد.و ما " انبوه کرکسان تماشا"در برابر این فاجعه تنها تماشاگرانی بیش نیستیم .تماشاگرانی که شاید از فرط هیجان و" فرصتی شورانگیز" برای "تماشای محکومی که بر دار می کنند " ؛فریادی برآوریم و دیگر هیچ!!!!