تحلیلی مارکسی در تبین تناقضات سیاسی - بهنام چنگائی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ مرداد ۱٣۹٣ -  ۱۵ اوت ۲۰۱۴


ناظم مطلق جهان
تضاد پایه ای تناقضات پیچیده سیاسی جهان و به ویژه منطقه ای ما اغلب ریشه های ژرف اراده گرایانه داشته و اصولا علل بروز و عوارض آنها نیز عمدتا منشأ ذهنی و منبع تامین منافع فردی، گروهی، عقیدتی و ملی را همیشه به همراه خود داشته و نمایندگی کرده است. و به همین خاطر تحلیل های پنهانی، فردی و قهرمانی با هر نامی که داشته باشند در کل با منویات کلان اجتماعی در جوامع به شدت طبقاتی اکثرا بیگانه بوده و می باشند. در این نگرش های ایده آلیستی، فرقه ای، فوق انسانی و سکتاریستی، انسان در اساسِ پیدایش ذاتی خود همچنان و پیوسته ناتوان و نیازمند یاری است؛ و لاجرم او از شناخت مصالح خویش در هر حال آسیب پذیر می باشد. همانگونه که می دانیم ادیان ابراهیمی و همچنین اغلب عقاید اصالت وحدتی ها و شاخه های متعددشان، همگی مبلغان چنین تحلیل و دیدِ نجات بخشی توسط واجب الوجود و یا نیروهای غیبی هستند که او می باید بر بالای سر شعورِ راکد نوع بشر و ضعیف و مستعد گمراهی پیگیر ایستاده باشد. یکی از دلایل ایجاب وجود ناظم مطلق جهان، همین سنت و حکمت هدایت و اشکال راهبردی آن است تا به تبع آن به اثبات اراده ی والا و غیر انسانی و متافیزیکی تمسک برده شود و ضرورت رسولان و راهبران و منجیان ِاعصار را برای خلایق اثبات کند.

بازتاب نگاه مارکسی
در اینجا، محور ویرایش دید مارکس نسبت به دیگر دید ها و برداشت های متفاوت و متعارض موجود توسط من، تنها در این است: که صرفا بازتاب نگاه مارکس از اراده ی اجتماعی ـ سیاسی در هر دوره از تاریخ، کاملا مادی و عینی بوده و از آن ریشه و حیات واقعی گرفته و به مرور تکوین یافته است. او سعی واقعی دارد بر تبین توان انسانی نیروهای کار تا هر چه بیشتر آنرا به وسیله خود آنان و در حین کار و تولید برایشان نمایان تر، روشن تر و مفیدتر اثبات کند و عملا چنین می کند! او ناگزیر، امکان ایجاد تحول عینی و ذهنی زندگی توده ها، پدیده ها و دگرگونی هائی سیاسی و لاجرم اقتصادی در جوامع مختلف را زمینی بررسی و تبیین می کند و این تحولات سیاسی و اقتصادی را هم تنها توسط اراده ی مستقل خود کارگران می شناساند و نه عوامل بیرونی. اراده اجتماعی، سیاسی که خود را با ظرف تشکل محکم و مستقل می کند و در سمتگیری با نیروهای سازمانیافته سراسری کار در برابر کارفرما، می تواند اقتدار طبقاتی را توام با تلاش تجربی و تاریخی و هماهنگی و همبستگی گسترده در میان خود در دست بگیرد و می تواند مستمر آمال و امیال کلان را به پیش برد.

تغییر سیاسی، امری اجتماعی
کارل مارکس، تبین و هدایت هر سوژه کلان و یا مشخصا دگرگونی های پیشرفته و بزرگ را الزاما"امری اجتماعی" دانسته و آنرا به جای رهبری "فردی، غیرانسانی و گروهی" می گذارد. او اجتناب ناپذیر و پیوسته مدلل می کند، که هر جابجائی مناسبات کهنه و مزاحمِ سیاسی، اجبارا می باید با ساختاری مردمی تر، مترقی تر و کارآمدتر همگام شود؛ و از دیدگاه سیر تحول تاریخی نیز آن ساختار می باید همه شمول تر و همزمان به سادگی قابل تعمیم باشد؛ تا نیروی پیشرونده و اصلاحی خود را در حین کار توسط همین اکثریت نیروی کار تغییر داده و بازتولید کند. ناگزیر، او هر حرکت تدریجی و کمّی به سوی هر تحول کیّفی و جهشی را تنها با این شیوه درست دانسته و اراده ی همگائی را نیز، تنها و تنها در راستای چنین روش های مسلط علمی مفید و مقید ساخته است. او "مارکس" استعداد عمل و فکر انسان کار و سازنده"را، چه در شکل میلیاردی ـ جهانی و یا چه به شکل میلیونی ـ در کشورها، ناشی از ذات پویای نیرو کار دانسته و آن نیز متاثر از سیر تحول اقتصاد سیاسی می باشد، که این بازتاب های تاریخی و روندهای آنان، مدام و رو به پیش داشته و دارند؛ "حتی اگر تأخیر و یا بازگشتی مقطعی در زمانی کوتاه و بلند روی بنماید." بنا بر این: او و ما مارکسیست ها معتقدیم که بیشترین تناقضات سیاسی ـ و تعارضات اجتماعی علل قابل تشریح و تبیین تعارضات اقتصادی ـ دارند. پس اگر هر تحلیل و تحقیقی، با شناخت عینی و تاریخی از ساختار مسلط حاکم بر سیاست و اقتصاد منطبق نباشد و متناسب با چگونگی آن تدوین نشده باشد، بی گمان شناخت ذاتی آن پدیده ها نیز ذهنی ست و اهرم و طرح جابجائی ها نیز همیشه رومانتیک، فراتاریخی و ایده آلیستی بررسی شده و خواهد شد.

نگاهی کلی به سیاست
تا مرزهای تاریخ جنگ های خونین قهرمانان و تا پایانه ی شناخته شده تکروی های سیاسی در برابر حق استقلال حکومت مردمی، که ما همه موانع آنرا به خوبی می دانیم و می شناسیم، و تا جائی که به سمت و سوی گمراهی ها، برداشت ها، کنکاش ها و بازتاب های نگاه و عمل ادیان، مذاهب و شاخه های آنها، نسبت به عدم تحمل جایگاه و اراده مستقل انسان بر زندگی وابسته ی او بر دولتمردان برمی گردد، و تا آنجا که بر چگونگی تاثیر و تاثر پیدایش ناهنجاری ها و راه حل های تناقضات سیاسی موجود جهان امروز باز می گردد؛ همه ادیان، و یا حتی نگاه های صرفا سکولار، سیاسی ـ دمکراتیک و کنش های شان، با اندک تفاوت هائی در میان فرهنگ ملل و البته با توجه به تجربه ی جنگ های چهارصد ساله صلیبی شرق و غرب اروپا، با این وجود اما، در بین اغب شان یک یکسانی تقریبی سیاسی وجود دارد و آن این استعداد پذیرش "دولتِ دینی" بوده است؛ که قرن ها، سکولارها و متدین ها با هم همراه کرده و رسما سکاندار حکومت سیاسی و اقتصادی نموده است. شیوه ای که حالا با این همه "مافات سیاهِ تاریخی" ادیان، عملا دولت ها و حکومت ها در ظاهر سکولار شده و جدائی دین از دولت را برتابیده اند؛ و می بینیم که در بیشتر این کشورها دین از اراده ی سیاسی تفکیک شده و به عقب نشینی جدی و یا ضمنی واداشته شده است؛ و البته منهای بخش بزرگی از کشورهای مسلمان که همچنان در تلفیق دین و حکومت اسیر و باقی مانده اند و یا در بهترین حالت نمایندگان معممین و مکلا ها در رأس امور سیاسی اند.

طرح و هدف پوشیده آمریکا
اینجا تنها کافیست که ما بیرون از دایره های تئوری توطئه که اغلب در چنین مواردی محکوم اش می شویم بایستیم! و مشخصا تنها به چند نقش برجسته ی امپریالیسم آمریکا بپردازیم که در رویدادهای اخیر و البته شناخته شده در خاورمیانه، و همچنین دسیسه های او و یاران غربی اش در ناتو بر علیه دولت های مردمی در سراسر جهان به کار رفته، تنها اشاره ای کوتاه به ضایعات منطقه ای کنیم، شیوه ی معروفی که پیوسته ریشه در دشمنی با اراده ی مستقل و مقتدر مردمان کار و بیدار جهان داشته، و عملا و همیشه چپ و کمونیست ستیز بوده و مانده است. این یک هنجاری طبیعی و ذاتی از ساختار بهره کش سیاسی ـ اقتصادی آمریکا می باشد؛ که من به آنها اکتفا کرده؛ و شاید تاکید بر به دار کشیدن دکتر نجیب الله و برادرش در این روند، بسیار متناسب با موضوع بحث باشد. هدف آمریکا و جنایتی که توسط دستگاه طالبانِ وحشی به وقوع پیوست. آیا این جریان ضدبشری محصول بی کم و کاست تروریست پرور آمریکا نبوده است! که توانست آن دو را در برابر دفتر سازمان ملل کابل، بی هیچ محاکمه ای و به سادگی به قتل برساند و بر سر دار بکشاند؟ اینک و پس از آن آغاز پلید آدمکشی، دیریست که این سنت آمریکائی بین دشمنان مذاهب اسلامی و بر علیه مردم بی دفاع کاملا مرسوم و متدوال شده و به یک دست آورد بزرگ ضدبشری به سود میلتاریست ها فراروئیده است.

انتقام کور و جنگ مذاهب اسلام
سنتی که در خاومیانه متلاطم، سوزان و ویران با نام مذاهب و شاخه های اسلامی همچنان روزبروز حکم کشتار کافران را می راند و صدها قربانی بی دفاع می گیرد. به همین نسل کشی اخیر صهیونیست های اسرائیلِ با پشتیبانی آمریکا از زن و بچه های فلسطینی ها نگاه کنید که چه تاوان سگینی را به صدها هزار زن و بچه ی بی دفاع تحمیل کرده است! به جنایات داعش بر علیه مردم کرد و شیعه و مخصوصا زنان و دختران مذهبی غیر خودی و تجاوز روحی و جسمی آنان به این مظلومان بی پناه نگاه کنید که چگونه برده وار در بازار مذاهب به فروش می روند! و به فجایع داعش علیه کردهای کوبانی و ایزدی ها فکر کنید که داعشی ها عامل چه جنایات و بی شرمی های هولناک تا همینک نشده است. اینها همه دارای (یک روش سیستماتیک و برنامه ریزی شده هستند که بخشی از برنامه ی او باید بن لادن را بی محاکمه ترور و سر به نیست کند) و (در خاورمیانه ی بزرگ ما به جای یاری به عصر روشنگری و بیداری تاریخی و مردمی، شگفتا که هر باره ترفندی نو و تازه برای تقویت میلتاریسم ناتو فراهم دارد و می آورد.) ما دیدیم که بعد از طالبان ها، القاعده ها سریع تر از قارچ رشد و گسترش یافتند و دامنه ی توان و تاثیرات ویرانگرشان به زودی حتی به دوقلو های مغرور مرکز جهانی تجارت نیویورک رسید و چه آسان جان ٣۰۰۰ انسان بیگناه را قربانی گرفت. سپس همین نیروهای ویرانگر در تلفیق و گاها دشمنی با هم، سومالی، افغانستان، عراق، لیبی و فردا ایران را ویران کردند و یا خواهند کرد، و دیدیم که در همان حین کمک های بشردوستانه میلیون ها زن و کودک و شهروند بی دفاع زیر بمباران ها، جنگ مذهبی شیعه و سنی، ترورهای انتحاری، از گرسنگی، بیماری و یا کمبود و بی دوائی و بی درمانی های به موقع هر روز بیمارتر شده و مردند و هنوز هم می میرند.
مگر می شود فاجعه های بیشمارعراق و قلدرهای مالکی شیعه به یاری نظام ولائی را فراموش کرد!؟ جنایتی برنامه ریزی شده که در همان فاصله اعدام صدام به میل دادگاه آمریکائی، او به دار کشیده می شود، ولی خود همین ترویج اعدام و ذات کشتار و انتقامگیری همچنان به درازا کشیده می شود و نتایج این جنون آمریکا پسند، پیدایش ائتلاف بعثی های انتقامجو با داعش های آدمخوار کنونی شده است. در لیبی نیز دقیقا در مخالفت با اراده گرائی قذافی نسبت به آمریکا، یک ترفند و برنامه حساب شده آمریکائی ـ غربی، توانست کشوری مرفه و با امنیتی بالا را ویران کند و آنرا پایگاه و جولانگاه نیروهای مرتجع قومی ـ مذهبی ساخت تا از همه مهمتر اقوام متخاصم را وابسته به خود سازد و در مقابله با معمرقذافی کله شق، همه آنان تحریک و تسلیح کرد و دوباره و به شکل شنیع و سمبولیک، و بسیار تحقیرانگیز، روند اعدام و لاشه بی جان معمر قذافی را به سان صدام به چشم جهان متمدن کشانیده و به روی آنتن های دیجیتالی خود برد؛ و عملا پس از این دسیسه ها، مردم و کشورلیبی هم به جایگاه امن تروریست های قبیله ای بدل شده است.

مسلمانان و رنسانس خاورمیانه
با رکود، تعمیق و رشد یافتن بحران سرمایه مالی و سراسری آمریکا و جهان، تقلیل و تضعیف کمک هزینه های دولتی نیز تشدید شدند، اهرمی که برای نجات بانک ها بود و طرح اش توسط اقتصاد نئولیبرالیسم و بانک جهانی پول و قرض مدت ها پیش ریخته شده بود. عوارض این بحران به گسترش فقر و بیکارهای و بیدارهای هر چه بیشتر در سطح جهان فقیر و مخصوصا در کشورهای عرب به سرعت دامن یافت و در تداوم آن کشورهای مسلمان، بیداری نسبی و یا همان بهارِ عربِ گرانقدر را برعلیه مستبدان و سرسپردگان آمریکا به شورش و جویش "نان و آزادی" واداشت و بر پای مبارزه طبقاتی کشاند و خیلی سریع شعله ور شد. در همین میان کارگران و مردم زحمتکش و به جان آمده مصر، این کشور بزرگ نیز، عملا دیگر سروری عمله ی آمریکائی و یا حسنی مبارک را بر نتابیده به پاخاسته و او و حکومت نظامی اش را به عزل و کناره گیری از قدرت سیاسی وادار کردند. و این مبارزه سرنوشت ساز و دیگر نبردهای بهار عرب ماه ها توانست اراده ی مسلط نظامی ـ آمریکائی را در مصر و دیکر کشورهای وابسته عملا خنثی کند؛ و کرد. ولی از درون این مبارزات رنگین و مترقی، ارتجاع اخوان المسلمین به سان رژیم های شیعه خمینی، مالکی، و یا جنون سنی مذهب بن لادن و امروز بی رحمی ها و شبیخون های البغدادی درآمد. عناصری تمامیتگرا، تکرو و فرقه ای که هر کدام یا دهه ها در آب و نمک مذاهب و نقشه های دشمنان جهانخوار ما خوابانیده شده بودند و یا ابزار سرکردگی قهر جهانی علیه مردم خود گشته اند. هر کدام از اینان و تفکرات مذهبی شان عملا توانست مسیر انقلاب کارگری ـ مردمی در کشورهای منطقه را گمراه کند. فرد مُرسی و دارو دسته او در راس چنین خیانتی به توده های ساده لوح در مصر قرار می گیرد. آیا بهار عرب با این همه مبارزات چشمگیر و درخشان توده ای ـ کارگری نمی بایستی رنسانس خاورمیانه را هدیه مردمان بیدادزده ی سران خودفروخته، وحشیگری های مذاهب و چپاولگری های سرمایه داری هار و بیمار خود می کرد؟
و پرسش! چرا در پی شکست آمریکا در عراق، افغانستان و مهمتر از همه اخیرا در سوریه، ما به یکباره ما غافلیگیر داعش شده ایم؟