زبان مهمتر است از پشت هم اندازی
همراه با ترجمه مصاحبه ریکی نیومن با آنتونیو لوبو
رباب محب
•
اینروزها ترجمه کتاب «بازگشت کشتی ها» اثر آنتونیو لوبو روانپزشک و نویسنده شصت و چهار ساله پرتغالی به زبان سوئدی بهانه ای برای دعوت او به استکهلم شده است. نام آنتونیو لوبو بارها در لیست کاندیدا های جایزه ادبی نوبل قرار گرفته است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲٣ مهر ۱٣٨۵ -
۱۵ اکتبر ۲۰۰۶
اینروزها ترجمه کتاب « بازگشت کشتی ها» اثر آنتونیو لوبو روانپزشک و نویسنده شصت و چهار پرتغالی به زبان سوئدی بهانه ای برای دعوت او به استکهلم شده است. نام آنتونیو لوبو بارها در لیست کاندیدا های جایزه ادبی نوبل قرار گرفته است. لوبو در خانواده مرفه ای در لیسبن پایتختت پرتغال متولد شد. او اولین کتابش را در سن سی و شش سالگی منتشر کرد.
کتاب « بازگشت کشتی ها» که در سال 1988 نوشته شد ، از حوادث سال 1975 - یعنی یک سال پس ازبرقراری دموکراسی در پرتغال- و زندگی مهاجرانی به وطن باز گشته می گوید. به زبان پرتغالی مهاجران به وطن باز گشته « رِتُر نادوس » نامیده می شوند و کسانی هستند که عمدتأ پس از به خودمختاری رسیدن مستعمره های آفریقائی به پرتغال برگشتند.
ماتس گلرفلت در باره این کتاب چنین می نویسد : " کتاب « بازگشت کشتی ها» شرح سرنگونی ِ ابر قدرت ، دریانورد و استعمار است ، یعنی شکست ِ آنان که بیهوده جنگ های استعماری ِ بی معنا ی آفریقا را مسبب شدند ، حوادثی که به نوبه خود به جنگ های داخلی ِ بی معنا تر منجر گشت. لوبو گاه با خشم و گاه با غم و اندوه از استعمار وطرز فکرو نگاه دیکتاتورها سخن می گوید، اما بااین وجود او کمتر از استعمار نوشته است و بیشتر تنهائی انسان را به قلم آورده است"
( روزنامه سوئدی سونسکا داگ بلادت ، یازده اکتبر دوهزاروشش صفحه نه).
سال 1974 کشور پرتغال از یک میلیون « رِتُر نادوس » یا مهاجر به وطن بازگشته- استقبال کرد. پرتغال ِ فقیر کشوری نبود که رِتُر نادوس ها ترک کرده بودند. در آنسال علاوه بر رِتُر نادوس ها دریانوردان ِ مشهورو افسانه ای چون واس کوس دا گاما ، برتو لومو دیاس ، گیل اآنِس و کارلوس ، یه گاس گوس کاوتینهوو چند تن دیگر نیز به وطن بازگشتند.
فرانسیسکو زاویر(1506- 1552) مبلغ مذهبی که به « حواری هندی » مشهور شده بود و در هندوستان همسر کاشف برزیل کاربرال را مجبور به تن فروشی کرد نیز یکی از به وطن بازگشتگان بود.
اینجا ترجمه مصاحبه ریکی نیومن با آنتونیو لوبو را می خوانید:
پاردُن پاردُن (ببخشید به زبان پرتغالی و اسپانیائی)-
مصاحبه با پوزش آغاز می شود. لوبو از جنگ آنگولا واصابت تیری به او می گوید که ضعف شنوائی او را به دنبال داشت. نه قهوه می خواهد ، نه حتا یک لیوان آب یا تکه ای نان شیرینی. او به محض ورود به سالن انتشاراتی فوروم تقاضای یک زیر سیگاری می کند . سالها بود که کسی در سالن انتشارات فوروم سیگار نکشیده بود. از اینروی دوتن از کارکنان انتشاراتی لحظه ای را به دنبال پیدا کردن زیر سیگاری اختصاص می دهند، تا سرانجام زیر سیگاری ِ قهوه ای رنگ زشت پلاستیکی روی میز مقابل لوبو جای می گیرد. لوبو بلافاصله سیگاری از پاکت سیگار خارجی اش در می آورد و لای انگشتان می گیرد ، اما چون پای نوشتن به میان می آید فراموش می کند که سیگارش را روشن کند. گویا گفتگو در باره نوشتن جالب تر از سیگار کشیدن باشد، هر چند که به نظر لوبو نوشتن اساسأ پدیده ای بی معنا ست :
- تنها کارو ُ بار ِ من . در نوشتن چیزی هست. چیزی برای گفتن. تمام علایق و خواسته های آدم آنجاست ( لوبو اینرا گفته و به کتاب « بازگشت کشتی ها» روی میز اشاره می کند). آنجا و در کتاب بعدی ام. و گرنه اغلب نویسندگان آدمهای کسل کننده ای هستند. نوشتن مثل زندگی کردن در خانه بزرگی است ، با تعداد بیشماری اتاق. یکروز ناگهان دری را کشف می کنی که قبلا ندیده ای. بعد با احتیاط به جائی که هرگز نرفته ای وارد می شوی. بله نوشتن اینگونه است : هم در خانه خودت هستی ، هم نیستی.
من ازاندیشه و ایده های قبلی کتاب « بازگشت کشتی ها» می پرسم. او کمی زیر لب غرو لند کرده و می گوید :
- معنای ِ خلق اثر ادبی خوب داشتن ایده و افکار قبلی نیست. گرچه برنامه ریزی به آدم کمک می کند تا بنشیند و بنویسد ، اما اثر ادبی را ایده های قبلی نمی آفرینند. آدم به راه می افتد و می نویسد. می نویسد وُ گوش می دهد. می نوسید و گوش می دهد به چیزی که از درون آدم بر می خیزد. آنگاه کافی است که آدم دالان را برای خودش حفظ کند. از میان صد ها اثر شاید یکی خوب از آب در آید. روزگار اینقدر بد است. در عوض سالهای 1800-1900 سالهای طلائی بود.امروزه فقط می شود نام یک دوجین نویسنده خوب را برد ( و طبعأ لوبو خود را یکی از آنها می داند.) اما من خیلی کند هستم. همیشه قبل از شروع به کار دو سه ساعت وقت لازم دارم تا از شرﱢ آشغال ها رها شوم. میدونی ... مثلا از شر ِ وظایف ، حق به جانبی ها ، پیشداوری ها ، عصبیت ها و درست آنوقت است که آدم به چیزی می رسد که نمی شناسد. هنگام خستگی من خیلی بهتر کار می کنم.
به اینجا که می رسیم لوبو اندکی ساکت شده و سیگارش را آتش روشن می کند. گوئی می خواهد تجدید قوا کند:
- کارخوب این حس را در خواننده بر می انگیزد که کتاب برای او نوشته شده است. من هنوز عصبانیت سالهای دبیرستانی ام را به خاطر می آورم. من چه کتاب هائی دوست داشتم و آن دیگران چه کتاب هائی.
وقتی لوبو در پاسخ به سوالم می گوید که علاقه ای به حرف زدن در باره شرایط لازم و پیش فرضیه های نوشتن ندارد مسول انتشاراتی طوری از پشت شیشه به ما نگاه می کند که انگار به ما مظنون شده است. لوبو می گوید :
- این کتاب حدود بیست سال نوشته شد و من هرگز عادت ندارم کتاب هایم را دوباره خوانی بکنم. و اساسأ چرا باید اینکار را بکنم؟ آنها تمام شده و به خواننده واگذار شده اند و از آن گذشته این رومان متعلق به تاریخی است که من پشت سر گذاشته ام. در آن روزگار من قصه گوئی می کردم و امروز معتقدم که شرح و تعریف دیگرچندان مهم نیست. آنچه حائز اهمیت است خود ِ زبان است و ُ جای دادن زندگی ِ یک انسان در دو جلد کتاب ، طوری که خواننده خودش را در آن باز یابد. گاه آن نتیجه مسلم این است و به همین سبب است که من همواره به تازه و کشف هائی می رسم که هم با گذشته پیوند دارد و هم ندارد.
گاهی لوبو برای پاسخ ندادن به پرسش هایم با گفتن پاردن پاردن سر رشته سخن را به جای دیگر می کشاند ، مثلا وقتی از او در باره روز های اول اقامتش در استکهلم می پرسم. او شروع می کند از گفتن از آرتور لوند کویست که " یک منتقد و مقاله نویس محشر بود و سوئد کماکان کمبودش را حس می کند ، اینطور نیست؟". و بعد لوبو از کم شنوا شدنش و ارتباط آن با جنگ های استعماری می گوید . سال 1961-1963 او به عنوان پزشک برای گذاراندن خدمت سربازی همراه با ششصد سرباز به جبهه فرستاده شد. از میان آنها صد و پنجاه نفر کشته شدند. او در اینباره این چنین می گوید :
- هنوز تا هنوز است چند نفری از ما یکدیگر را ملاقات می کنیم. بسیاری دار فانی را وداع گفته اند و بسیاری در فقر مطلق به سر می برند. ما همگی با هم نفس کشیده و آدم کشته ایم وبه همین خاطر آن چند نفری که سعادت دیدارشان را دارم از بردار به من نزدیک ترند.
می پرسم : آیا تو هم آدم کشته ای؟ کمی آزرده پاسخ می دهد:
- دشمن که از پشت یک سوراخ حمله کند همه با هم تیر در می کنند. آنوقت دشوار است که ببینی کی چه می کند.
از همان آغاز لوبو اساسأ تمایلی به مصاحبه شدن نداشت و معتقد بود مصاحبه چیزی به علم آدم نمی افزاید و نشستن و از نوشتن گفتن کار بیهوده ای است. او می خواهد بنویسد، همین و بس. و هر گاه برای معرفی کتابی به خارج سفر می کند ، به ناشرش می گوید که ترحیجأ می خواهد چهار پنج ساعت در هتل مانده و بنویسد. لوبو در باره امروز می گوید :
- اما حالا نه. اکنون میان خیل کتاب ها نشسته ام و شانس با من است.
لوبو از سن هفت سالگی می دانست که نویسنده خواهد شد، اما با این وجود به تحصیل در رشته پزشکی وروانپزشکی پرداخت. دلیل اینکارش را پدر بودن و مسول خانواده بودن و تأمین مخارج آنها بیان می کند و اضافه می کند :
- ترحیجأ می خواستم جراح شوم . هر چه باشد جراحان کاری را به اتمام می رسانند. کاری که ملموس است . دیده و حس می شود. اما در آنصورت وقتی برای نوشتن نمی ماند.
به اینجا که می رسیم مسول انتشارات در را می کوبد و نوبت ما به اتمام رسیده و روزنامه نگار بعدی در راهرو منتظر است.
استکهلم سیزدهم اکتبر دوهزارو شش
مصاحبه فوق به تاریخ یازدهم ماه اکتبر دو هزارو شش در روزنامه سونسکا داگ بلادت ( اس و د) به چاپ رسِده است .
اسامی :
António Lobo – Retornados – Barto Lomeu Dias- Vasco Da Gama – Gil Eanes – Carlos Viegas Gago Coutinho- Francisco Xavir – Carbarl - Pardon Pardon – Artur Lundkvist -
|