بازهم "مطلق انگاری" و تکیه بر قله ی دانایی!
(با نهایت احترامی که برای آقای سرکوهی قائلم)


الف. ع. خ


• با احترام به همه کوشندگان راه آزادی به ویژه طیف چپ آن که بسیاری از فعالان در ایران، مبارزه و آزادیخواهی را از آنان مشق می کنند به دوست مبارزم آقای سرکوهی یادآور می شوم: خط بطلان کشیدن به همه آن اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده و یا پذیرش همه آن اندیشه هایی که اکنون بر گرده عالمیان مسلط است! فقط می تواند از یک"عقل کلی" که ابعاد عالم را در چنگ خود می بیند، ناشی شده باشد، و یا "عقل جزئی" که به روزمرگی دچارشده و خود را به چنگ اتفاقات سپرده باشد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ مهر ۱٣٨۵ -  ۱۵ اکتبر ۲۰۰۶


مسئله "سکوت روشنفکران و فعالان سیاسی   در مورد کشتار زندانیان درسال ۶۷" که اخیرا توسط آقای فرج سرکوهی مطرح گردیده، می تواند فصل جدیدی را در"انتقاد ازخویش" برای دوری از اشتباهات گذشته بگشاید و همچنین آفرینش شیوه ای مطلوب و مناسب را در رسیدن به"حقوق طبیعی" ما ایرانیان فراهم آورد.
آنچه که به راستی و درستی فرج سرکوهی پیرامون میزان حساسیت جامعه روشنفکری نسبت به یک "فاجعه انسانی" مطرح می نماید را می توان فصلی سرد در "وضعیت حقوقی" انسان ایرانی به شمارآورد.
متاسفانه "میزان" حساسیتی که جامعه ما نسبت به این موضوع "فاجعه بار" داشته و دارد، همواره نسبتی مستقیم با ارزش "حقوق بشر" در این جامعه داشته است.
حتی اکنون که یکی از روزنامه نگاران و فعالان سیاسی ایران که تریبونی هر چند "ملکون" در آن روزگار داشته و می خواهد صادقانه به این "بی توجه ای ملی" اعتراف کند، متاسفانه آن را با نهایت "عقل کلی" و بی توجه ای به بنیان های "حقوق بشر" مورد تحلیل قرار می دهد. برای بررسی چنین موضوعی باز هم طبق روال گذشته به ارزیابی دسته بندی های سیاسی می رود و خطاهایی را گوشزد می کند که هیچ ربطی به "نفس" مطلبی که مطرح می کند، ندارد.
"حقوق بشر" در واقع، "همه حقوق ِهمه بشراست". حقوق ِهمه بشری که خطا می کند، حقوق همه بشری که راه نادرست خود را درست می داند و راه مخالفانش را نادرست!
آقای فرج سرکوهی که به درستی نسبت به یک "بی توجه ای نابخشودنی"هر چند با تاخیر، (مثل همه ما)   حساسیت نشان می دهد و حداقل ذهن درگیر شاعران و ادیبان کشور را به آن توجه می دهد تا با آفرینش های ادبی و هنری پادزهری درونی برای چنین فجایعی در"حافظه ملی" ایجاد نمایند، اما متاسفانه در ادامه نوشته خود دادگاهی ترتیب می دهد که قاضی آن بی رحمانه و بدون در نظر گرفتن حداقل "ویژگی های عام انسانی" متهم ردیف اول یعنی "انسان" یعنی حتی " خود ِفرج" که باید حقوقی بر او مترتب باشد را مورد محاکمه و مجازات قرار می دهد.
به طور طبیعی مگر چند درصد از افراد یک جامعه در مورد مسائل سیاسی و اجتمایی توجه نشان می دهند و در این راه خطر می کنند؟! آقای سرکوهی گروهایی را محاکمه و مجازات می کند که درصد فراوانی از خطر کنندگان در آن دوران، یا از میان آنان یا متاثرازآنان بوده اند، حتی خود ایشان نیز نمی توانند با عناوین نا آشنایی همچون "سازمان وحدت کمونیستی"، خود و احیانا گروهی دیگر را جدای از این زنجیره قرار دهند. این بدان معنی نیست که نباید گذشتگان را نقد کرد، بلکه موضوع قابل دفاع (حقوق بشر) که مسئولیتی عظیم را بر دوش ما می گذارد به دور از این "دسته بازیها" است. حتی آنان که امروز جناب سرکوهی برای دفاع از مظلومیتشان   قلم بر افراشته اند، در سلسله همین چند درصد انسان دردمند، فعال و اما "بی حقوقی" هستند که دفاع از حقوق آنان را وظیفه ذاتی وضروری امروزما کرده است.
اگر مبارز سیاسی و حقوقی امروز ایران "حقوق بشر" را مطالبه ای ضروری می داند، هم او بوده که در گذشته این ضرورت را با انقلابات خلقی، کمونیستی، کارگری، اسلامی، دموکراتیک و نظایر آن می دیده است. خطا در شیوه های گذشته، نه تنها اصل این تقاضا و خواسته را به زیر سوال نمی برد بلکه حتی   کردهً فعالان آن عرصه های خونبار را نیزضایع نمی کند.
انسان بی خطا هرگز وجود نداشته است. طرح انکارگرایانه شیوه های گذشتگان آنهم در "جامعه بی حقوق" نه تنها کمکی به راه جدید نمی کند، بلکه مطلق انگاری در"رفتار انسانی" را دامن می زند، ضمن آنکه همان چند درصد فعالان طبیعی جامعه را سرخورده و نا امید می کند. تنها راه دفاع از "حقوق بشر" خروج از جایگاه قاضی و پایین آمدن از قله کاذب دانایی است! باید بدانیم که همه ما متهم هستیم و لازم است که همه با هم از "حق طبیعی" خود که "آزادی" قطره کوچکی از آن است، دفاع کنیم. ما باید آزاد باشیم   حتی خطا کنیم و انتظار داشته باشیم خطای ما نیز در یک نظم "انسان گرایانه" مورد ارزیابی قرار گیرد. چرا که انسان یعنی موجودی که خطا می کند. ما همه نادانیم! مگر آنکه "باهم" فکر کنیم، البته هر کدام با آزادی کامل! "باهم" اندیشیدن ضرورتی است که با نظم انتخابی و قاعده مند امکان پذیر خواهد بود، این نظم را باید "خود" بوجود آوریم، آنهم با همکاری هم!
هرگز بر آقای سرکوهی خرده نمی توان گرفت که چرا؟ در کوران آن جنایات، زمانی که "آدینه"، "قلم گاه" دوستان "ملایم نویسی" همچون مسعود بهنود بود، بسیاری از نامه ها و مقالات "تند" ارسالی به بایگانی سپرده یا معدوم می شد!
با این اوصاف اگر بخواهد طرح یک مسئله "خوب و حیاتی"، فصلی دیگر از اختلافات را در صفوف "بی حقوقان" دامن زند چه بهتر که چنین مسئله ای همواره مسکوت بماند!! چرا که "گریه درآب" بسی بهتر از "چنگ اندازی به روی یکدیگر"در خشکی است!
در پایان با احترام به همه کوشندگان راه آزادی به ویژه طیف چپ آن که بسیاری از فعالان در ایران، مبارزه و آزادیخواهی را از آنان مشق می کنند به دوست مبارزم آقای سرکوهی یادآور می شوم:
خط بطلان کشیدن به همه آن اندیشه هایی که در شیوه های عملی حاملان آن به شکست انجامیده و یا پذیرش همه آن اندیشه هایی که اکنون بر گرده عالمیان مسلط است! فقط می تواند از یک"عقل کلی" که ابعاد عالم را در چنگ خود می بیند، ناشی شده باشد، و یا "عقل جزئی" که به روزمرگی دچارشده و خود را به چنگ اتفاقات سپرده باشد!
آنچه ازتاریخ معاصرسراغ داریم، در حوزه رهبری سیاسی، آنهم در گستره ای ملی، شاید تنها گاندی و ماندلا را، البته با نگاهی کلان به عملکرد آنها می توان حاملان شیوه هایی نسبتا درست، برای رسیدن به آزادی و حقوق بشر به شمار آورد! راه این بزرگان نیز هرگز آلوده به چنین "کل نگری" ها و "مطلق اندیشی"هایی نبوده است.
نقدی که در اندیشه چپ نسبت به راست یا در اندیشه راست نسبت به چپ وجود دارد، وابستگی ذاتی با شکست این جریان یا آن شیوه ازهر یک از دو طرف ندارد. نمی توان وجود انتقادهای طرفین را در امور مختلف جهان به شکست ها و پیروزی های هریک از این دو جریان در مقاطعی مشخص تقلیل داد. آنهم نقدهایی که نقش سازنده ای در تکوین جامعه انسانی از خود به جای گذاشته اند.