یک ایده و دو نگارش: هاسکی و شناسایی


نیلوفر شیدمهر


• با گروهی بودم گمانم
تا تنها جستم
خود را
بر جاده ی برفی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ مرداد ۱٣۹٣ -  ۱۷ اوت ۲۰۱۴


 هاسکی   

با گروهی بودم گمانم
تا تنها جستم
خود را
بر جاده ی برفی
.
جنگل می وزید
آسمان سبز بود
سکوت چشم نواز
سینه ام سرشار

بعد قدم به قدم دیدم
همسفری دارم
رد پاهایمان بر مسیر
کنار هم

چشمهایش آبی و هوشیار
چون تکه های آسمان
دمش پر پشت و با وقار   
چون کاج ها

در این همروی
میان آن دختر دیگر و من
سخنی نگذشت
تنها شهود همسخنی بود

با گروهی بود او هم گمانم
تا خودش را تنها
با من
جسته بود

این سگ همزاد من.




شناسایی

گمانم با گروهی هستم
اکنون اما تنهایم ناگهان
در این جاده ی برفی
میان پیچ و خم کاجها
و تکه های آسمان

, برای نفسی تازه توقف می کنم
گوش می سپارم
به پرندگان که می خوانند
از لانه های سپیدشان
بر شاخه های سبز

فکر می کنم جایی برای یافتن خود
همین جاست
جایی که نفس پر ازهوای تازه است
نفسی که فرو می رود
نفسی که برمی آید

این جاست
که روح خود را
چون شاخه ای از آفتاب
میان سینه ی جنگل
خواهم یافت

در این فکرهایم که ناگهان
او را کنارم می بینم
بر مسیر
رد پاهایش
کنار جای کفش های من

چشمانش کهربایی است
آرام وهوشیار
مویش سرخِ قهوه ای
دمش موقر
برافراشته رو به آسمان

کلمه ای
رد و بدل نمی کنیم
می گذاریم سکوتمان
چشم انداز را
ترسیم کند

میانمان تنها شهود است
شهود همنفسی
         شناسایی—
                         چون او من بومی ام
                         چون من او مهاجر.


/

نیلوفر شیدمهر
پانزدهم آگوست ۲۰۱۴