«تصفیه حسابی حسابی» با «القائات چپ» - سعید حسینی

نظرات دیگران
  
    از : سعید حسینی

عنوان : برای آقای آمویی
آقای آمویی عزیز، با تشکر از شما برای خواند بخش سوم نوشته‍ی من. مصاحبه ای که شما از خواند آن خبر می دهید، مصاحبه‍ی دیگری است. همانطور که در دیباچه‍ی آمده، من تنها مصاحبه جواد طباطبایی با مهرنامه (شماره ۳۴) را به نقد می کشم، و آنهم، نه هرآنچه که او در آنجا گفته است، بلکه تنها برخی از باورها و ادعاهای کلیدی و سنگین وزن او را. اما درباره «پیچیده نویسی» من. این گونه نوشتن، که البته از نگاه من چندان پیچیده هم نیست، از یکسو به سبک نوشتن من بر می گردد و از سوی دیگر به گونه‍ی خود نوشته؛ نوشته هایی که موضوعات آنها فراتر از موضوعات سیاسی روزمره می روند و محتوایی تئوریک دارند، به ناگزیر کمی درازنا تر از نوشته های سیاسی-خبری اند و بافت جملات آنها هم، به ناگزیر پیچیده گی و ساختار ویژه‍ی خود را دارد. در این گونه نوشته ها، خواننده باید هم بخواند و هم درنگ یا تأمل بر آنچه می خواند بکند. نوشته های تئوریک یا فلسفی را، تنها تا اندازه ای می توان ساده ساخت، ساده سازی بیش از حد، موجب ناروشنی مفاهیم و ساختار استدلالی نوشته می شود. بهرحال، خوانندگان فلک زده، باید این در و رنج را کمی تحمل کنند! اما درباره‍ی «جامعه مدنی»؛ شما کوشش کرده اید تا جمله‍ی درازنای و به اصطلاح پیچیده‍ی من، روان شود، که البته هم تا حدودی روان شده است، اما متأسفانه به قیمت از دست رفتن محتوای جمله من. به بیان دیگر جمله‍ی اصلاحی شما: «جامعه ی مدنی، ... دایر بر روابط میان سه حوزه...»، محتوای جمله من در باره‍ی «جامعه مدنی» را باز نمی گوید، و بدین اعتبار نادرست است. در آنجا صحبت از تعریف «جامعه مدنی» است، نه از روابط «جامعه مدنی». جمله مورد بحث را می توان اینطور هم نوشت: «جامعه مدنی» به معنی معمول و لیبرالی آن، حوزه ای است،ما بین «حوزه عمومی» و «حوزه خصوصی». «حوزه عمومی» در فلسفه سیاسی، به حوزه ای گفته می شود که در آنجا کل نهاد ها و قوانین دولتی دارای اقتدارند. و «حوزه خصوصی» در فلسفه سیاسی، به حوزه ای گفته می شود که در آنجا کل مناسبات اقتصادی-اجتماعی دارای اقتدارند. دیگر ساده تر از این نمی توان تعریف معمول و لیبرالی از «جامعه مدنی» را فرموله کرد، یا به بیان روشن تر، خلاصه کرد. در رابطه با جمله‍ی «نقد من با تکیه بر تعریف هگل و مارکس از «جامعه شهروندی». اینست که اولاً ....»، عبارت «جامعه ی مدنی» در آنجا با «جامعه ی شهروندی» اشتباه نشده، بلکه متأسفانه عبارت «جامعه مدنی» افتاده. در آنجا باید نوشته می شد: «نقد من از «جامعه‍ی مدنی» - با تکیه بر تعریف هگل و مارکس از «جامعه شهروندی» - اینست که...». در رابطه با «کاربست واژه های جانیفتاده ی نو» من تنها تا حدودی با شما همراهم. به باور من، می توان واژهای جانیفتاده‍ی نو را بکار گرفت، بشرطی که این واژه ها، هم معنی واژهای جافتاده باشند، یا حتی دقیقتر از واژ های جا افتاده، معنی را برسانند. ما باید این جسارت را بخرج دهیم، همینطور که آلمان ها چنین کردند . زبان آلمانی، زمانی که کانت شروع به فلسفیدن کرد، دارای هیچ سنت دندانگیر فلسفی نبود. منظور من در اینجا، بکار گیری خرواری واژهای بسیار کهن پهلوی یا سانسکریت نیست، اما می توان در فارسی واژ هایی یافت که کارآیی خوبی دارند و می توان به آنها بار و معنی فلسفی داد، یا این معنی و کارکرد را می توان از درون آنها بیرون کشید. یکی از این واژه ها، واژه «نگریدن« است. «نگریدن«، به باور من، با دیدن یا نگاه کردن یکی و همسان نیست. «نگریدن» نگاه کردنِ همراه با درنگ یا با تأمل است. ما وقتی چیزی را می نگریم، تنها به آن چیز نگاه نمی کنیم، بلکه کوشش داریم از سطح به عمق آن چیز برویم، روابط آن چیز را در بیابیم و غیره. بنابراین «نگرورزانه »، نه تنها نگاهی است همراه با درنگ یا تأمل اندیشه ورانه، بلکه در اینجا، این درنگ و تأمل بتوسط اندیشه دوباره ورز داده میشود، به شاخ و برگ آن افزوده می شود. بدین خاطر واژه نگرورزانه را می توان بدرستی معادل spekulativ دانست. و من هم در نوشته ام آنرا تنها بدین معنی آورده ام. واژه «نگرورانه» که شما به آن اشاره کردید، متأسفانه حرف «ز» آن افتاده است. آن باید «نگرورزانه» باشد نه «نگرورانه». در ضمن بعضی ها، با تکیه به زبان عربی-فارسی ما، بجای «نگرورزانه«، واژه‍ی «نظرورزانه» را - برای spekulativ - بکار می گیرند. عربها خود به spekulativ «تأملی« یا «نظری» می گویند. ولی من به فارسی می نویسم و تنها زمانی دست به دامن زبان خارجی، حال عربی یا انگلیسی، آلمانی ، میشوم که در فارسی معادل آن وجود نداشته باشد. واژه های جاافتاده، تاریخاً جا افتاده اند، بنابراین تاریخاً هم می توانند، برافتند، و جای آنها واژه های نوینی بکار گرفته شوند. در رابطه با نقد چپ از خود، به باور من، باید تمامی جریان های چپ ایران خانه تکانی کنند، البته شاید حزب توده و اکثریت بیش از دیگران. منظور من اما تنها نقد مواضع سیاسی در برابر جمهوری اسلامی نیست، بلکه نقد نگرش اجتماعی-سیاسی، نقد جهان نگری چپ ایرانی است، البته از موضع یک فرد چپ، نه از موضع یک نادم.
با آرزوهای صمیمانه برای شما
سعید حسینی
۶۴٣۷۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱٣۹٣       

    از : امیرحسین آمویی

عنوان : طرح یکی دو نکته
جناب سعید حسینی عزیز،

با درودهای صمیمانه،

بخش سوم مقاله ی مسلسل شما را نیز خواندم. باید اشاره کنم که خواندن مقاله ی بسیار بلند شما وقت زیادی را به خود اختصاص داد. علاوه براین ناگزیر شدم که برای دریافت دقیق تر موضوع، مصاحبه ی / نوشته ی خود آقای طباطبایی را هم بخوانم و به گوشه‌های پیدا و پنهان تری از آن راه یابم. در مصاحبه ی ایشان نکته های مثبت و مفید هم فراوان هست، مثلا نظر انتقادی ایشان نسبت به حق خودمختاری قومیت های ایرانی و جدایی طلبی و غیره که باید بدان ارج نهاد. و البته نظر انتقادی شما نیز به ایشان به گمان حقیر از استواری خوبی برخوردار است.

اگر به متن اصلی گفتار آقای طباطبایی و دیگر اقوالشان بیش تر توجه می شد، شواهد روشن تری هم یافت می گشت که نشان از گاه تند روی وی نسبت به خویش دارد؛ از جمله این که ایشان درجایی گفته اند: «بعد از اخذ مدرک کار‌شناسی [و رفتن] به خدمت وظیفه عمومی تمام سال نخست را در تهران ماندم و «بسیاری از کتاب‌های فرانسه و انگلیسی موجود در کتابخانه دانشکده ادبیات» [!] را خواندم. در دوره ی افسری نیز در تبریز بودم، در انجمن ایران و فرانسه ضمن اینکه ادبیات فرانسه می‌خواندم، همه ی [!] کتاب‌های دوره لیسانس و فوق‌لیسانس دانشگاه پاریس را خواندم تا آماده باشم.» ولی کمی پایین تر معلوم نیست چرا گفته اند: «من دوره ی افسری در تبریز به انجمن ایران و فرانسه می‌رفتم. [...] معلم فرانسوی خوبی داشتیم. من کتاب کوژو درباره پدیدار‌شناسی را در کتابخانه انجمن پیدا کردم و معلم فرانسوی را هر روز با سوال‌های خودم آزار می‌دادم. او که ادبیات فرانسه خوانده بود نمی‌فهمید، اما «اشکالات فرانسه من» را رفع می‌کرد....».

اما در مورد یادداشت شما در پاسخ به کامنت پیشین بنده: مجددا دچار پیچیده نویسی شده اید که به نظر من ناشی از عدم اعتماد شما در گزینش واژه هاست. تعریف شما، دوست عزیز ندیده، را به صورت زیر خلاصه می کنم تا دست کم برخی از خوانندگان با شیوه ی دیگری از بیان مطلب آشنا شوند؛ البته اگر درست دریافته باشم:

"جامعه ی مدنی، مطابق دریافت معمول و لیبرالی آن، مفهومی انتزاعی است دایر بر روابط میان سه حوزه: حوزه ی اقتدار دولت، حوزه ی اقتدار مناسبات اقتصادی- اجتماعی و حوزه ی تحمیل اراده ی مناسبات مذکور بر رفتار شهروندان."

یک جا نیز ظاهراً عبارت «جامعه ی مدنی» را، اشتباهاً «جامعه ی شهروندی» نوشته اید: "نقد من از «جامعه شهروندی» اینست که..."

در هر حال: مجدداً تأکید می کنم که به شدت از دراز نویسی و کاربست واژه های جانیفتاده ی نو، مانند «نگرورزانه یا نگرورانه" (که به دو صورت آمده) و نظایر آن در نگارش فلسفه، تا جای ممکن بپرهیزید. حتماً از ماجرای چاپ اول «سنجش خرد ناب» دکارت توسط ادیب سلطانی باخبرید. تا جایی که من می دانم، دانشمند محترم ناچار شد آن را مجدداً ترجمه کند!

نکته ی دیگر این که چپ ایران، همان گونه که به درستی گفته اید، باید البته "خود" به نقد خویش بنشیند و آن هم صادقانه. نقد چپ از قلم و نگاه دیگران راه به جایی نخواهد برد! و در این ماجرا آن که باید آستین ها را صادقانه بالا بزند، بقایای حزب توده است و، سپس، اکثریت!

پیروز باشید.

آمویی
۶۴٣۲۴ - تاریخ انتشار : ۶ شهريور ۱٣۹٣       

    از : سعید حسینی

عنوان : برای آقای آمویی
آقای آمویی گرامی، با سلام. نخست از شما برای خواندن نوشته ام صمیمانه تشکر می کنم و همینطور از انتقادات و پیشنهاد های شما برای ویراستاری نوشته ام. اساساً آنچه شما به من یاد آوری کرده اید، برای خوانایی و روان سازی زبان و برای نوشته هایی اینچنینی بسیار مهم و سازنده اند. من در آینده کوشش خواهم کرد، این کاستی ها را به تدریج رفع کنم.
باز کردن تمامی سویه ها یا زوایای تفاوت تعریف «جامعه مدنی» و «جامعه شهروندی» هگل، نوشته‍ی جداگانه ای را می طلبد. در نوشته مورد بحث ما، من تنها به یکی از تفاوت های اصلی یا کانونی بین این دو تعریف از جامعه مدنی اشاره کردم . این تفاوت کانونی را می توان به این شکل هم بیان کرد: وقتی از «جامعه مدنی» به معنی معمول و لیبرالی آن صحبت می شود، منظور حوزه ای است که بین حوزه‍ی اقتدار و اعمال قدرت دولتی (که به آن در اصطلاح فلسفه سیاسی «حوزه عمومی» می گویند) و حوزه‍ی اقتدار مناسبات اقتصادی-اجتماعی و اعمال قدرت این مناسبات بر رفتار و کردار شهروندان ( که به آن در اصطلاح فلسفه سیاسی «حوزه خصوصی» می گویند) قرار می گیرد. به بیان دیگر «جامعه مدنی» جامعه ای است که در آن اقتدار دولت و نهاد های آن، یا حضور ندارند، یا اگر دارند، چیرگی ندارند. همینطور در این «جامعه مدنی» از جبر و تضاد ناشی از مناسبات اقتصادی و اجتماعی یا خبری نیست، یا اگر خبری هست، یا اگر این مناسبات حضور دارند، تعیین کننده نیستند یا فرعی هستند. و بالاخره اهالی «جامعه مدنی» فقط کنشگران سازمان ها و نهاد های دمکراتیک(سیاسی-فرهنگی) هستند. و هدف «جامعه مدنی» محدود کردن هرچه بیشتر اقتدار قدرت دولتی و دمکراتیزه کردن مناسبات قدرت است. نقد من با تکیه بر تعریف هگل و مارکس از «جامعه شهروندی». اینست که اولاً هیچ حوزه ای بین حوزه‍ی عمومی (یا حوزه اقتدار قدرت دولتی) و حوزه خصوصی (حوزه‍ی اقتدار مناسبات اقتصادی-اجتماعی) وجود ندارد. بدین خاطر من آنرا برساخته ای بیش نمی دانم. به باور من تعریف جامعه شهروندی هگل و سپس مارکس کامل تر، درستتر و به واقعیت جوامع مدرن نزدیکتر است تا تعریف «جامعه مدنی» در تئوری های لیبرالی. البته برای مبحث «جامعه مدنی»، نگاه گرامشی و هابرماس بسیار مهم است که من در نوشته‍ی مورد بحث، وارد آن نشدم. امیدوارم که در آینده فرصتی بدست آورم ، تا در این مورد نوشته ای جداگانه بنویسم . البته به زبانی، باز هم روشن تر.
با آروزهای صمیمانه برای شما
سعید حسینی
۶۴۲٨۲ - تاریخ انتشار : ۲ شهريور ۱٣۹٣       

    از : امیرحسین آمویی

عنوان : ممنون. البته روشنی و سادگی
آقای سعید حسینی

با درود. کوشش فراوان و سختی کرده اید که نقاط ضعف دیدگاه های آقای طباطبایی را در برابر دیدگان خواننده بگذارید. دست شما درد نکند. کوشش شما ستوده است و ما به این گونه مقالات نیاز داریم. متأسفم که الآن در مورد محسنات فراوان مقالات شما نمی توانم چیزی بنویسم. در آینده خواهم نوشت.

من تنها دو قسمت از مقاله‍ی شما را خوانده ام، اما چون می ترسیدم که مطلب از صفحه‍ی اول اخبار روز برداشته شود، ترجیح دادم که این یادداشت را قبل از پایان گرفتن خوانش قسمت سوم برای حاشیه‍ی مقالات شما بفرستم. در عین حال، میل دارم توجه شما را به یکی دو نکته ی ضروری به هنگام نگارش این گونه مقالات جلب کنم:

۱-به عقیده‍ی من شما می توانستید این مقالات را در حجمی کمتر به نگارش در آورید. کاش چنین می کردید. خودتان نیز نگران دراز شدن مطلب بوده اید.

۲- مقالات سیاسی فلسفی به واسطه‍ی دشواریاب بودنشان می بایست با ساده ترین کلمات و با اجتناب از سکه زدن واژهای نو به نگارش در آیند، چه اصل مطلب به اندازه‍ی کافی دشوار هست که خواننده را از ادامه‍ی خواندن باز دارد.

۳- لطفا مقالات سختی از این دست را قبل از ارسال برای نشر، چندین بار بخوانید (و یا از کسی بخواهید با دقت بخواند که بهتر است) و جملات یا عباراتی را که احتمال مبهم بودنشان می رود از میان بردارید و تا جای ممکن آنها را روشن نویسی کنید.

۴- نثر شما بسیار خوب است، اما در عین حال از برخی ویژگی های نامألوف برخوردار است، مثلا عبارتی نظیر «یکی از کانون [های] بنیادی جامعه شهروندی هگل ...» را بدون "های" بعد از "کانون" می نویسید. موارد نظیر این مورد مرتب تکرار می شوند. نثر سیال و روان و ساده خواننده را تشویق به خواندن و فهم مطلب می کند. گاه خواننده باید عبارتی را چند بار بخواند، خود ویرایشش کند، و سپس در یابد. به این جمله توجه کنید: "همانطور که هگل نخستین کسی است که تعریف مدرنی از جامعه شهروندی بدست می دهد، همانطور هم او نخستین کسی است که جامعه شهروندی را می سنجد." این جمله باید این گونه نوشته شود: «هگل نه تنها نخستین کسی است که تعریف مدرنی از جامعه ی شهروندی به دست می دهد، بل که نخستین کسی نیز هست که جامعه شهروندی را می‌سنجد.»

۵- اما مهم ترین مبحث در دو شماره‍ی اول مقاله ی شما مبحث تعریف جامع و مانع و مقایسه ی دو مفهوم "جامعه ی مدنی" و "جامعه ی شهروندی" است. متأسفانه، علی رغم کوشش فراوان شما و دقتی که من به هنگام خواندن مصروف داشتم، همچنان برایم به نیکی روشن نشد که دقیقا اختلافات در کجاست. این نکته حائز اهمیت فراوان است. شاید اختصار، و کلام ساده در صورت امکان مشکل خواننده را حل کند.

لذا از شما خواهش می کنم که برای ویراست دوم مقاله‍ی خوبتان این نکات را در نظر بگیرید.

توفیق شما را آرزو می کنم و در انتظار مقالات بیش تری از شما هستم از جمله ویراست دوم همین مقاله.

با مهر و احترام

آمویی
۶۴۲۷۷ - تاریخ انتشار : ۲ شهريور ۱٣۹٣