شوهر، بچه، خانه: همه‌اش همین؟
بتی فریدان، ترجمه:افسانه حیدری


• مشکل بسیار مهم‌تر از آن است که دیگران می‌پندارند. کلیدی است برای حل دیگر مشکلات کنونی و قدیمی که زنان، شوهران و کودکان را آزار داده است و دکترها و مربیان را سال‌هاست که سردرگم کرده است. این مشکل می‌تواند کلیدی برای راه‌حلی برای ملت و فرهنگ ما باشد. ما دیگر نمی‌توانیم این صدا در درون زنان را نادیده بگیریم که می‌گوید: "من چیزی بیش از شوهر و بچه و خانه‌ می‌خواهم." ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱ شهريور ۱٣۹٣ -  ۲٣ اوت ۲۰۱۴


الگوی «زن اید‌ه‌آل» با گسترش فرهنگ مصرفی چه تغییری کرده است؟ بتی فریدان در مقاله‌ای که بعدها یکی از مهم‌ترین متون جنبش زنان امریکا تلقی شد، می‌گوید در دهه پنجاه و شصت، زن ایده‌آل امریکایی یک همسر خانه‌دار بود که در خانه‌ای زیبا در حومه شهرهای بزرگ سکونت داشت و زندگی خودش را وقف شوهر، بچه‌ها و خانه‌داری می‌کرد. فریدان می‌گوید میلیون‌ها زن آمریکایی برای تحقق این رویا ازدواج کردند و به حومه‌ شهرها رفتند. اما بسیاری از این زنان در خلوتِ خود همواره با دلهره‌ای عجیب و حسی از نارضایتی مواجه بودند. پس مشکل کجا بود؟ در «فقدان زنانگی» در آنان یا در «نیازهای زندگی خانوادگی». بتی فریدان، در این مقاله به این مشکل که - به قول او - «نامی ندارد» می‌پردازد.
بتی فریدان نویسند‌ه‌ای معروف، فعال اجتماعی و از چهره‌های تاثیرگذار جنبش حق‌خواهی زنان در آمریکا بود. این مطلب گزیده‌ای از کتاب «رمز و راز زنانه» فریدان است که تحلیلی ارائه می‌دهد از افسردگی پنهان و سردرگمی زنان سفید طبقه متوسط در دهه پنجاه و شصت آمریکا.

                                                                        ***
برای سا‌ل‌های متمادی این مشکل در ذهن زنان آمریکایی مدفون و ناگفته بود. دلهره‌ای عجیب، حسی از نارضایتی، حسرتی که زنان اواسط قرن بیستم در آمریکا دچارش بودند. هر زن متاهل ساکن حومه شهر در خلوت خود با آن مبارزه می‌کرد. هنگامی که رختخواب‌ها را جمع می‌کرد، خرید می‌کرد، روکش‌ها را درست می‌کرد، با بچه‌هایش ساندویچ کره و بادام زمینی می‌خورد، پسرها و دخترهایش را با اتومبیل به اردوی پیشاهنگی می‌برد، شب‌ها کنار شوهرش در رختخواب می‌خوابید - حتی می‌ترسید از خودش هم این سوال مسکوت را بکند که - «آیا همه‌اش همین است؟»

بیش از پانزده سال بود که در میان میلیون‌ها کلماتی که درباره زنان و برای زنان در تمامی ستون‌های روزنامه‌ها، کتاب‌ها و مقالات نوشته می‌شد، کارشناسان حتی کلمه‌ای درباره این حسرت زنان نگفتند جز آنکه آنها باید رضایت‌خاطر خود را در انجام نقش مادری و همسری جست‌وجو کنند. همواره به زنان - چه در قالب سنت چه با عبارات سفسطه‌آمیز فرویدی - قبولانده‌اند که هیچ افتخاری برای آنها بالاتر از زن‌بودنشان‌ نیست و آنها باید به همین بسنده کنند. کارشناسان به زنان می‌گفتند که چگونه دل یک مرد را بربایند و او را در دام خود نگاه دارند، چگونه کودکان را شیر دهند و چگونه به او دستشویی رفتن را بیاموزند، چگونه با رقابت میان کودکان و شورش دوره نوجوانی آنها سر کنند، چگونه ماشین ظرف‌شویی بخرند، نان بپزند و خوراک حلزون درست کنند، چطور با دست خود استخر شنا درست کنند، چطور لباس بپوشند، چطور نگاه کنند و زنانه‌تر به نظر آیند و زندگی زناشویشان را هیجان‌انگیزتر کنند، چگونه به طول عمر شوهران‌شان بیافزایند و پسران‌شان را از خلاف‌کار شدن نجات دهند. به آنها گفته می‌شد که زنان ناشاد، غیرزنانه و عصبی که می‌خواهند شاعر، فیزیکدان یا رییس شوند، موجوداتی رقت‌انگیزند. به آنها می‌گفتند زنی که زنانگی واقعی دارد، هرگز دنبال شغل، آموزش عالی و حقوق سیاسی ـ یعنی همان استقلال و فرصت‌هایی که فمینیست‌های از مد افتاده برایش جنگیدند، نمی‌رود. برخی از زنان چهل یا پنجاه ساله‌، هنوز به تلخی از رها کردن این رویاها یاد می‌کردند، اما زنان جوان‌تر حتی دیگر درباره‌اش فکر هم نمی‌کردند. صدها کارشناس، زنانگی،‌ تطبیق‌پذیری و بلوغ این‌گونه زنان را ستایش می‌کردند. تمام کاری که این زنان باید انجام می‌دادند این بود که زندگی‌شان را، از اوان بلوغ، وقف یافتن شوهر و سپس بچه‌داری کنند.

تا اواخر دهه پنجاه، متوسط سن ازدواج زنان در آمریکا به بیست سالگی کاهش پیدا کرد و همچنان در حال کاهش و رسیدن به دوره نوجوانی بود. چهارده میلیون دختر در سن هفده سالگی ازدواج کردند. نسبت زنان به مردان در کالج از ۴۷ درصد در سال ۱۹۲۰ به ۳۵ درصد در سال ۱۹۵۸ افت پیدا کرد. یک قرن پیش، زنان برای آموزش عالی می‌جنگیدند اما حالا دختران به کالج می‌رفتند تا شوهر پیدا کنند. تا اواسط دهه پنجاه، ۶۰ درصد زنان به خاطر ازدواج یا ترس از اینکه تحصیلات زیاد مانع ازدواج شود، کالج را رها کردند. کالج‌ها برای «دانشجویان متاهل» خوابگاه درست می‌کردند اما این دانشجویان تقریبا همیشه مردان متاهل بودند. در اواخر دهه پنجاه ناگهان یک پدیده جامعه‌شناختی بروز کرد: اکنون یک سوم زنان آمریکایی شاغل بودند اما اغلب آنها دیگر جوان نبوده و تعداد بسیار کمی از آنها دنبال شغل بودند. آنها زنان متاهلی بودند که مشاغل نیمه‌وقت فروشندگی یا منشی‌گری داشتند تا هزینه مالی شوهرانشان را برای رفتن به مدرسه یا پسران‌شان را برای رفتن کالج تامین کنند یا در پرداخت وام خانه کمک کنند. برخی دیگر هم بیوه‌هایی بودند که حمایت مالی به عهده‌شان بود. زنان هرچه کمتر وارد کار حرفه‌ای می‌شدند. صدای اعتراض از کمبود نیروی انسانی در حرفه پرستاری، مدد‌کاری اجتماعی و معلمی در تمام شهرهای آمریکا بلند شد. دانشمندان که نگران پیشتازی شوروی در رقابت فضایی بودند تذکر دادند که بزرگترین منبع نیروی فکری استفاده نشده در آمریکا زنان هستند. اما دختران نباید فیزیک بخوانند: این کار «غیر زنانه» است. یک دختر از پذیرش بورسیه در دانشگاه جان هاپکینز صرف نظر کرد تا در یک معاملات ملکی کار کند. به گفته خودش، چیزی که او می‌خواست همان بود که تمامی دخترهای آمریکایی می‌خواستند؛ یعنی ازدواج کردن و داشتن چهار تا بچه در خانه‌ای زیبا واقع در محله‌ای خوب در حومه شهر.

زن خانه‌دار حومه شهر بودن تصویر رویایی زنان جوان آمریکایی بود و گفته می‌شد که تمامی زنان جهان به آن غبطه می‌خورند. زن خانه‌دار آمریکایی، به لطف علم و وسایل پیشرفته خانه‌داری از کار سخت خانگی، خطرات زایمان و بیماری‌هایی که مادربزرگ‌هایش از آن در رنج بودند، رها شده بود. او سالم، زیبا و تحصیل‌کرده بود و صرفا دل‌مشغولی شوهر و بچه و خانه‌اش را داشت. وی رضایت راستین زنانه را یافته بود. وی به عنوان یک زن خانه‌دار و مادر، و برای مرد در جهان مردانه‌اش به عنوان یک شریک زندگی کامل و برابر مورد احترام بود. وی آزادی انتخاب اتومبیل، لباس، لوازم خانگی و سوپرمارکت را داشت؛ یعنی هرچیزی که زنان تا به حال رویای آن‌ را در سر داشتند.

طی پانزده سال بعد از جنگ جهانی دوم، این جذبه رضایت زنانه به عنوان هسته فرهنگ معاصر آمریکایی ستایش و جاودانه شد. میلیون‌ها زن با این تصاویر زیبا از زن خانه‌دار آمریکایی در حومه شهر زندگی می‌کردند که همسرشان را بوسیده و در جلوی پنجره برایش دست تکان می‌دادند، ماشین را پر از بچه‌ها کرده و به مدرسه می‌سپردند و لبخندزنان کف‌شوی الکتریکی جدید را روی کف بدون لک آشپزخانه می‌کشیدند. آنها نان را خودشان می‌پختند، لباس خود و کودکانشان را خودشان می‌دوختند و ماشین رختشویی و خشک‌کن‌هایشان همیشه در حال کار بود. ملافه‌های تخت را به جای یکبار، دوبار در هفته عوض می‌کردند، تدریس کلاس گلدوزی را برای آموزش بزرگسالان برعهده می‌گرفتند و دلشان برای مادران مایوس و بیچاره‌شان می‌سوخت که رویای داشتن شغل را در سر داشتند. تنها رویای آنها این بود که همسر و مادری کامل باشند؛ بزرگترین جاه‌طلبی آنها این بود که پنج تا بچه و یک خانه زیبا داشته باشند؛ تنها مبارزه آنها به چنگ‌آوردن و حفظ شوهر بود. هیچ‌گاه به فکر مشکلات غیرزنانه دنیای خارج از خانه نبودند؛ می‌خواستند که تصمیمات مهم را مردان بگیرند. به نقش خود به عنوان زن افتخار می‌کردند و با افتخار در سرشماری می‌نوشتند: "شغل: خانه‌داری."

اگر زنی در دهه پنجاه یا شصت مشکلی داشت، می‌دانست که یا یک مشکلی در ازدواج او وجود دارد یا در خودش. او تصورش این بود که دیگر زنان از زندگی‌ خود راضی هستند. کدام زنی می‌تواند از برق انداختن کف آشپزخانه احساس رضایت نکند؟ او این‌قدر از پذیرش نارضایتی‌اش شرم داشت که هرگز نفهمید بسیاری از زنان دیگر نیز همین نارضایتی را دارند. اگر به شوهرش می‌گفت، شوهرش نمی‌فهمید که درباره چه صحبت می‌کند. خود زن هم واقعا نمی‌دانست درباره چه صحبت می‌کند. به مدت پانزده سال، صحبت از سکس برای زن آمریکایی راحت‌تر از صحبت از این مشکل بود. حتی روان‌کاوان هم نامی برای آن نداشتند. وقتی زنی برای کمک به نزد روان‌کاو می‌رفت ـ کاری که بسیاری از زنان انجام می‌دادند ـ می‌گفت: "من خیلی شرمگین‌ام"، "باید عصبی و ناامید باشم"، "نمی‌دانم مشکل زنان امروز چیست"، و روان‌پزشک هم با ناراحتی می‌گفت: "فقط می‌دانم یک مشکلی هست چون اغلب بیماران من زن هستند و مشکل‌شان هم جنسی نیست." با وجود این، اغلب زنان که دچار این مشکل بودند به دیدن روان‌کاو نمی‌رفتند. مدام به خودشان می‌گفتند که "واقعا هیچ مشکلی نیست"، "هیچ مسئله‌ای وجود ندارد."

[...] من با دکترها، پزشکان زنان و زایمان، مشاوران کودک، پزشکان اطفال، مشاوران دبیرستان، پروفسورهای کالج، مشاوران ازدواج و روان‌پزشکان زیادی صحبت کرده‌ام و از آنان درباره تجربه واقعی‌شان در برخورد با زنان آمریکایی - و نه درباره نظریه‌های علمی ـ‌ پرسیده‌ام و از خلال این گفت و‌گوها به نکات مهمی دست یافته‌ام. مدارک پزشکی بسیار زیادی را مطالعه کرده‌ام که انتشار عمومی نیافته‌ است چون با شیوه‌های رایج تفکر درباره زنان مغایرت دارد - شواهدی که استانداردهای هنجار زنانه، سازگاری زنانه، رضایت و بلوغ زنانه را - که اغلب زنان هنوز با آن زندگی می‌کنند را زیر سوال می‌برد.

بر این اساس، درباره بازگشت جامعه آمریکایی به ازدواج زودهنگام و خانواده‌های بزرگ که باعث انفجار جمعیتی شده‌اند؛ درباره جنبش اخیر برای زایمان طبیعی و تغذیه با شیر مادر؛ درباره زندگی در حومه شهر، اختلالات عصبی، آسیب‌های شخصیتی و مشکلات جنسی که پزشکان گزارش کرده‌اند،‌ نگرشی نو و غیرمتعارف دارم. به نظر من در مشکلات قدیمی زنان که مدت‌هاست بدیهی فرض شده است ابعاد نهفته‌ای وجود دارد: در مشکلات قاعدگی، سردمزاجی جنسی، بی بند و باری جنسی، ترس‌های بارداری، افسردگی دوران زایمان، میزان بالای شکست عاطفی و خودکشی میان زنان در سنین بیست و سی سالگی، بحران یائسگی، انفعال و عدم بلوغ مردان آمریکایی (‌آن‌طور که گفته می‌شود)‌، عدم تطابق بین توانایی فکری به آزمون درآمده زنان در دوران کودکی و موفقیت‌شان در بزرگسالی، میزان متغیر ارگاسم جنسی بزرگسالی در زنان آمریکایی و مشکلات حاضر در روان‌درمانی و تحصیلات زنان.

اگر حق با من باشد، این مشکل که نامی ندارد و ذهن بسیاری از زنان امروز آمریکا را برآشفته بر اثر فقدان زنانگی یا تحصیلات زیاد یا نیازهای زندگی خانوادگی نیست. این مشکل بسیار مهم‌تر از آن است که دیگران می‌پندارند. کلیدی است برای حل دیگر مشکلات کنونی و قدیمی که زنان، شوهران و کودکان را آزار داده است و دکترها و مربیان را سال‌هاست که سردرگم کرده است. این مشکل می‌تواند کلیدی برای راه‌حلی برای ملت و فرهنگ ما باشد. ما دیگر نمی‌توانیم این صدا را در درون زنان را نادیده بگیریم که می‌گوید: "من چیزی بیش از شوهر و بچه و خانه‌ می‌خواهم."

منبع: زن نگار ۲٣