سیمین: از میانه تا اوج


مجید نفیسی


• اگر سیمین بهبهانی ( ۹۳-۱۳۰۶) در سال ۱۳۶۰ مجموعه‍ی شعر "خطی ز سرعت و از آتش" را چاپ نمی کرد و همچنان به روش گذشته‍ی خود، غزل، ترانه و چهارپاره می سرود، بدون شک نامش از کنار لعبت والا و ابراهیم صهبا فراتر نمی رفت و شاید تنها ترانه هایش (که به قول خودش آنها را برای پول می نوشت)(۱) با صدای دلکش، الهه و پوران در خاطره ها به جا می ماند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۹ شهريور ۱٣۹٣ -  ٣۱ اوت ۲۰۱۴


 اگر سیمین بهبهانی ( 93-1306) در سال 1360 مجموعه‍ی شعر "خطی ز سرعت و از آتش" را چاپ نمی کرد و همچنان به روش گذشته‍ی خود، غزل، ترانه و چهارپاره می سرود، بدون شک نامش از کنار لعبت والا و ابراهیم صهبا فراتر نمی رفت و شاید تنها ترانه هایش (که به قول خودش آنها را برای پول می نوشت)(1) با صدای دلکش، الهه و پوران در خاطره ها به جا می ماند. آنچه در کتاب مذکور، تازه است به قول خودش "ضد غزل" های اوست که اگرچه نمونه‍ی نخست آن "خارهای زشت" تاریخ فروردین 1352 را در زیر دارد، اما تنها همراه با و در واکنش به اعتلای انقلابی 1357 است که رشد کرده و به مرحله‍ی پختگی می رسد.
ما فقط هنگامی که از منظرِ سیمین بهبهانیِ امروز به کارِ دیروز او می نگریم می توانیم به درخشش این غزل در کتاب "رستاخیز" و آن چهارپاره در کتاب "جای پا" انگشت بگذاریم و بر اهمیت آنها در تحول سیمین از یک غزلسازِ میانه حال به یک سراینده ضد غزل های درخشان پی ببریم. درخشش یک غزلِ بی پروا چون "رگبار بوسه" از کتاب "رستاخیز" که در آن شاعر زن به بیان آشکار احساسات جنسی خود پرداخته در میان ده ها غزل متعارف که جز تقلید آثار گذشتگان کار دیگری نکرده یا سرودن چهارپاره های خوبی چون "فعل مجهول" و "درس تاریخ" از کتاب "رستاخیز" که شاعر در آنها از تجربه‍ی کار تدریس خود در دبیرستان استفاده کرده یا نوشتن چهارپاره هائی واقع گرایانه در باره‍ی تیپ های اجتماعی چون روسپی، کارگر و برزگر در کتاب "جای پا" هرگز نمی توانست چهره‍ی میانه حالِ سیمین در کتابهای "چلچراغ" و "مرمر" را عوض کند و از او شاعری صاحب سبک و آزادیخواهِ یک ربع اخیر را بسازد.
انقلاب 1357 ذهنیت بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ما را تغییر داد: گروهی را جذب رژیم تازه کرد، دسته ای را بلافاصله در برابر آن گذاشت و بالاخره جمع دیگری را نیز آرام آرام همراه با فشرده شدن جریان "ولایت فقیه" درون کل حاکمیت، به کنده شدن از رژیم و ایستادن در برابر آن قرار داد. برای نمونه طاهره صفارزاده شاعر زنی که بیش از یک دهه‍ی پیش از انقلاب در آمریکا دفتر شعری بی پروا از کامپاره های خود را به زبان انگلیسی انتشار داده بود، آرام آرام اسلام زده شد و با آمدن خمینی به ایران، یکسره مجذوب قدرت گشته به صورت یک "ملا باجی" درآمد. برعکس خواننده‍ی محبوبی چون مرضیه پس از انقلاب مجبور به ترکِ آواز در فضای عمومی شد. او در سال 1994 به پاریس آمد و به مجاهدین خلق پیوست و علاوه بر برگزاری کنسرت هائی در خارج از کشور، در اردوگاه "اشرف" عراق سوار بر تانک شد تا قدرت رزمی مجاهدین را به نمایش بگذارد. اما سیمین به عنوان یک شاعر غیردینی بسوی انقلاب آمد، در باره‍ی روزنامه نگاران اعتصابی، زندانیان سیاسی آزاد شده از زندان شاه، کابینه "سازشکارِ" بختیار شعر گفت و با آمدن خمینی به ایران او را در شعری "قلب تاریخ" نامید، پس از خشونت های نخستینِ هواداران خمینی علیه نیروهای مخالف، آن ها را به نرمش و پذیرش دیگراندیشان فراخواند و بالاخره به "تردید" در حقانیّت رژیم تازه افتاد. اما با آغاز جنگ ایران و عراق، با اتخاذ موضعِ دفاع طلبی، تا پایان این جنگ از جبهه گیری آشکار در برابر رژیم خودداری کرد.(2) با پایان جنگ، کشتار هزاران زندانی سیاسی، و قتل روشنفکران چون احمد میرعلائی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و مبارزانی چون داریوش و پروانه فروهر، سیمین آشکارا در برابر رژیم ایستاد، در "کانون نویسندگان" نقشی فعال بازی کرد، زیر متن "ما نویسنده هستیم" امضاء گذاشت و میزبان برخی از جلسات کانون در خانه‍ی خود بود. سپس با شکل گرفتن "کارزارِ یک میلیون امضاء برای لغو قوانین تبعیض آمیز" نسبت به زنان همراه با شیرین عبادی و شخصیت های دیگر در همایش ها و تظاهرات خیابانی ظاهر شد و سخنگوی زنان آزادیخواه ما گردید. با این همه خود را مادر همه‍ی ملّت می دانست و همچنان که برای نمونه در شعر "یک متر و هفتاد صدم" گفته با وجود این که از نیروهای حزب الهی دست شسته اما مانند یک مادر هنوز هم نمی تواند مِهرِ این فرزندان ناخلف را از دل بیرون کند.
آیا می شود تأثیر تعیین کننده رویدادهای انقلاب را بر ذهن آفریننده‍ی سیمینِ غزلسرا انکار کرد؟ بگذار خود را گول نزنیم. سیمینِ دهه های سی و چهل، یک شاعرِ نئوکلاسیکِ میانه حال (مدیوکِر) بود(3) که کم و بیش در چهارچوب ارزش های حاکم فکر می کرد. میانه حال کسی است که آفرینندگیِ اصیل فردی نداشته و بقول فروغ فرخزاد در شعر "ای مرز پرگهر" تنها به داشتن یک شماره در شناسنامه خرسند است:
"فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی در یک شناسنامه مزّین کردم
و هستی ام به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ششصد و هفتاد و هشت صادره از بخش پنج، ساکن تهران
دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق جقِ جقجقه‍ی قانون....
آه
دیگر خیالم از همه سو راحت است."
شاعر کمی پائین تر می گوید:
"در سرزمین گل و بلبل
موهبتی است زیستن
وقتی که واقعیتِ موجود بودن تو
پس از سالهای سال پذیرفته می شود
جائی که من
با اولین نگاهِ رسمی ام از لای پرده
ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
که حقه بازها همه در هیئت غریب گدایان
در لای خاکروبه
به دنبال وزن و قافیه می گردند."

گفتنی است که فروغ در پایان این شعر طنز از یارِ مشاعره‍ی سیمین، یعنی ابراهیم صهبا می خواهد که پس از مرگش شعری به قافیه‍ی کشک در رثای او رقم زند!(4)
مکتب شعری که در آن دهه ها در برابر میانه حالی ایستاد و به رشد آفرینش شاعران کمک کرد، شعر نوی نیمائی بود. برعکس، شاعران نئوکلاسیک (چه آنها که چون حمیدی شیرازی، لطفعلی صورتگر، پژمان بختیاری و سیمین بهبهانی پیرو محمد تقی بهار بودند و چه آنها که چون فریدون توللی، هوشنگ ابتهاج، فریدون مشیری، نادر نادرپور و فروغ فرخزاد کارِ نیما را تنها در مرحله‍ی نخست شاعری او می پذیرفتند یعنی تا پیش از انتشار شعر "ققنوس" در سال 1316 و ابداع عروضِ شکسته‍ی نیمائی) رهروان این میانه حالی بودند. البته اگر شاعران نئوکلاسیک از بیماری میانه حالیِ عصر پهلوی رنج می بردند، بسیاری از شاعران نوگرا نیز که خود را پیرو مکتب سوسیالیسمِ سَروَرگرا (ونه سوسیالیسمِ مردمسالار) می دانستند دچار بیماری میانه حالیِ استالینی بودند: اولی ها "سطحی" و دومی ها "جزمی". نظریه پرداز حزب توده، احسان طبری خود مبلغ شعر نئوکلاسیک بود (و همچنان که در رساله‍ی دکترای خود "ایدئولوژی و مدرنیسم در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیما یوشیج" با ذکر شواهدی نشان داده ام) مخالف سر سخت شعر نیما یوشیج بود. گرداننده‍ی صحفه‍ی شعر "بهار" روزنامه‍ی ملک الشعرای بهار که اولین غزل سیاسی سیمین چهارده ساله را در سال 1320 چاپ کرد نیز شاعر توده ای مشهور یزدان بخش قهرمان بود که به سبک نوقدمائی شعر می سرود. (5)
فروغ فقط با گذشتن از مرز میانه حالی بود که توانست "تولدی دیگر" بیابد و در واقع به فردیتِ اصیل خود برسد. نوشتن از "مشخص" به جای "مجرد"، از "فرد" به جای "نوع"، همانطور که من در نوشته های دیگرم بارها گفته ام مهمترین خصیصه‍ی ادبیات مدرن است. برعکس، میانه حالی دشمن فردیت است و با پذیرش استبداد "غالب" بر "جوهر" و پیروی از مراجع رسمیِ ادبی، جلوی آفرینندگی فردی را می گیرد و آن را خفه می کند. رازِ نوآوری نیما یوشیج در همین بود نه شکستن تساوی طولی مصراع ها و پس و پیش کردن قوافی.
میانه حالی یک مردمسالاریِ قلاّبی است که از همه می خواهد "متوسط" باقی بمانند، از ارزش های تثبیت شده‍ی حاکم فراتر نروند و هرگز برای رسیدن به آرزوهای فردی خود تلاش نکنند. مردمسالاریِ حقیقی برعکس، مردم را گروهی از افراد متفاوت می بیند که باید جدا از فشارهای گروهی ببالند و استعدادهای فردی خود را پرورش دهند. میانه حال همچنان که از ریشه‍ی واژه‍ی برابر انگلیسی آن یعنی "مدیوکِر" برمی آید، تنها به رسیدن به میانه‍ی کوه دلخوش است اما کسی که به فردیت خود اهمیت می دهد اوج پیما است و می خواهد به قُله برسد.
سیمین در سال 1383 سفری به آمریکا داشت و ستاره‍ی درخشش از بخش فارسی "صدای آمریکا" با او به گفتگو نشست که اخیراً دوباره در برنامه‍ی "شبآهنگ" صدای آمریکا پخش شد. او در این مصاحبه در باره‍ی ماهیت غزل های خود می گوید: "در غزل، سبک تازه ای داشته ام که امیدوارم مورد توجه جوان ترها قرار بگیره، ولی به این زودی نخواهد بود، برای آینده خواهد بود، و بهرحال چه این سبک گسترده بشه و چه نشود و منحصر به خود من مانده در کلیت تا به حال آنچه خود کرده ام موفق بوده و توانسته ام در غزل انواع کارهائی را که میشه کرد، کرده باشم. مثلن داستان را در یک غزل بیآورم، یک قصه کوتاه. مثلن جریان سیّال ذهن را بیآورم، جریان های روانکاوی را در غزل بیارم، گفتگوها، دیالوگ ها بیارم، درام را بیارم و از این جور کارها توانسته ام تا امروز در غزل بکنم و شاید هم بیشتر از این ها که حالا حضور ذهن ندارم. غزل من امروز دیگر غزل نیست. من خودم میگم ضد غزله. ابتکار تازه ای هست، شیوه‍ی تازه ای هست که فقط شکل هندسی غزل رو داره ولی نه وزن قدیم رو داره و نه آن اصطلاح ها، عبارات و واژه های آشنا را." (6)
پنج سال پیش از مصاحبه‍ی بالا من در مقاله‍ی "تازگی و دیرینگی در شعر سیمین بهبهانی" که در سپتامبر 1999 نوشتم و در همان زمان در ویژه نامه ای به مناسبت شعرخوانی سیمین در دانمارک چاپ شد چنین آورده ام: "غزلیات جدید سیمین بهبهانی از دو دسته اند: اجتماعی و فردی.... آن دسته که مضمون آنها عشق فردی است را به حق می توان غزل خواند، ولی آن دسته که جنبه‍ی اجتماعی دارد معلوم نیست به چه جهت باید همچنان غزل خوانده شود، شاعر گویا خود متوجه‍ی این موضوع شده و در مقدمه‍ی کتاب ("از جای پا تا آزادی") به روشنی می گوید: "در غزلیات عرفانی و سیاسی البته مضامین فلسفی، دینی، اجتماعی و سیاسی مطرح می شد اما همیشه با آب و رنگ مُغازله و با تعابیر عاشقانه و واژگان مشخصی که از می، نظربازی، عاشق و معشوق و بوسه و کنار یا جدائی و نومیدی در عشق حکایت می کرد." در واقع تنها فرقی که میان قصیده و غزل وجود دارد صرفنطر از این که اولی بلند است و دومی بین هفت تا چهارده بیت می باشد، این اصل که قصیده از مضامین اخلاقی یا مدح و نظایر آن سخن می گوید و غزل از عشق. در این صورت خواندن شعرهائی چون "و نگاه کن به شتر" یا "دوباره می سازمت وطن" به عنوان غزل، کاری بی مسمّی است و می تواند تنها ارزش مجازی داشته باشد چنان که م. آزاد نیز "قصیده‍ی بلند بادِ" خود را قصیده خوانده است یا احمد شاملو "ترانه های کوچک غربتِ" خود را ترانه."
سیمین در استفاده از پیشوند "ضد" در اصطلاح "ضد غزل" پیشگام نیست. من خود در پانزده سالگی در یک بیانیه‍ی ادبی که در روزنامه‍ی آیندگان زیر عنوان "ضد شعر در شعر" در سال 1346 منتشر شد، شاعران نوآور هر عصر را آفریننده‍ی "ضد شعر" یا "ضد عادت" هایی شمرده ام که به واسطه‍ی آنها شاعران از فرسوده شدن شعر جلوگیری می کنند. (7) من در طرح این موضوع تحت تأثیر اوژن یونسکو نمایشنامه نویس رومانیایی- فرانسوی بودم که نمایش های اولیه خود از جمله "خواننده‍ی طاس" را "ضد نمایش" می نامید. (8) این نمایش از بسیاری عناصر عادی نمایش چون شخصیت و طرح داستانی خالی است زیرا مهمترین مسئله آن نشان دادن "تفاهم ناپذیری زبان" و فرسودگی روابط انسانی است.
آیا "ضد غزل" های سیمین برای این ابداع شده اند که فرسودگیِ این شکل قدیمی را برای بیان احتیاجات جدید نشان دهند؟ یا برعکس می خواهند با گنجاندن بحور مهجورِ جدید، مکالمات، حکایات و مانند آن بر ظرفیتِ این شیوه‍ی کهنه بیفزایند؟ هدف از آنها هرچه می خواهد باشد اما همانطور که خود سیمین می گوید نتیجه‍ی آنها این است که دیگر غزل نیستند زیرا مهمترین ویژگیِ تاریخی غزل را که بیان احساساتِ عاطفی است، غالباً در بر ندارند. از لحاظ تاریخ تحول شعری سیمین باید گفت که "ضد غزل" های نوین او در حکم "چهارپاره ای کردنِ" غزل است یعنی تلفیقِ شکل هندسی کهن غزل با محتوای روائی و اجتماعیِ چهارپاره های سابق او همراه با زبانی ساده تر، تعابیری ظریف تر و شیرین تر و نگاهی ژرف تر. با این همه این تحول کیفی را نباید ادامه‍ی ساده‍ی درخشش های گاه گاهی در کتابهای شعر گذشته‍ی سمین دانست زیرا کتاب "خطی ز سرعت و از آتش" مرزی است که آفریندگی اصیل فردی را از میانه حالیِ سطحی و جزمی جدا کرده و آغازِ تحول او را به "شاعری ملی" نشان می دهد.
25 اوت 2014
پانوشت ها:
1- از فیلم "شعر این خانه" به روایت جمشید برزگر، بی بی سی فارسی، 2013
2- من در مقاله‍ی "تازگی و دیرینگی در شعر سیمین بهبهانی" شواهدی از شعر سیمین در باره‍ی این رویدادها را به دست داده ام. رجوع شود به کتاب "من خود ایران هستم و سی و پنج مقاله دیگر"، تورنتو، نشر افرا- پگاه، 2006
3- Mediocre, Mediocrity   
4- از کتاب "تولدی دیگر" فروغ فرخزاد، تهران، نشر مروارید، 1342
5- از فیلم "شعر این خانه" به روایت جمشید برزگر، بی بی سی فارسی، 2013
https://www.youtube.com/watch?v=rC-Lenv5yDQ

6-
ir.voanews.com

7- بیانیه‍ی "ضد شعر در شعر" را در بخش پیوست های کتاب "من خود ایران هستم و سی و پنج مقاله‍ی دیگر" بازچاپ کرده ام.
8- برادر بزرگم حمید که در آن زمان در لس آنجلس تحصیل می کرد این نمایش را به فارسی ترجمه کرده و برای من فرستاده بود تا پس از ویرایش در جُنگ اصفهان چاپ شود. دریغ که مورد پذیرش بزرگترها قرار نگرفت. بگذارید این نکته را هم با وجود این که ربطی به متن مقاله ندارد در این جا اضافه کنم که حمید که در آن دوره همراه با همسر آینده اش کِلی در یک کمون دانشجوئی زندگی می کرد با انتقال فرهنگ بیت نیک ها و بیتل ها و ترجمه‍ی آثار اوژن یونسکو و مارشال مک لوهان بر اندیشه و شیوه‍ی زندگی من تأثیر نهاد. من چون او پاریش گذاشته و مویم را رها کردم و هرچه محمد حقوقی، شاعر راهنمایم اصرار کرد تا آنها را بزنم به خرجم نرفت. با مزه این که چند سال بعد وقتی که حقوقی در تهران با طاهره صفارزاده زندگی می کرد پاریش گذاشته و مویش را رها کرد اما من آن زمان با تأثیر از برادر دیگرم مهدی و کنفدراسیون جهانی دانشجویان یک مارکسیست انقلابی شده و مویم را کوتاه کرده بودم.