مختصری از خاطرات من با مردم کردستان- شهناز غلامی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۹ شهريور ۱٣۹٣ -
٣۱ اوت ۲۰۱۴
مختصری از خاطرات من با مردم کردستان
مقدمه:
فعاّلان جنبش کردستان که به صورت گروهی اعدام می شوند، همواره درطول تاریخ مورد ستم چند لایه بوده وهستند.آنان همچون همه ملّت های دربند، مورد محرومیت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قرارمی گیرند. زمانی که سایرمناطق از وضعیت نسبتاً عادی برخوردار بودند. منطقه کردستان با داشتن نیروهای چریکی،تحت نام پیشمرگ به کانون مبارزه ی رادیکال وانقلابی علیه رژیم تحت حاکمیت استبداد مذهبی تبدیل شد.
علاوه برآن بسیاری از اعضا و هواداران سازمان های مختلف سیاسی دراین منطقه به آرایش نیروهای سیاسی خود پرداختند.اکنون نیزکردستان به رغم بمباران روستاها وشهرهایش از سال ۱٣۵٨ تا کنون به مرکز فعالیت کسانی تبدیل شده است که قلبشان برای آزادی وسوسیالیسم می تپد.آنها بیش ازهمه مبارزان ،تحت شکنجه و آزارهای فیزیکی و تجاوز جنسی قرارمی گیرند. آماراعدام درمورد فعّالان جنبش کردستان به طرزنگران کننده ای به مراتب بیشترازسایرمناطق بوده وهست.به همین دلیل نیز مبارزه مسلحانه مبارزان جنبش کردستان یک ضرورت تاریخی بوده و است. وقتی مردمی از همه چیز محروم می شوند، روستاها وشهرهای شان توسط دولت های تورکیه ، سوریه ، ایران بمباران می شود. مردمان مرزنشین که در نهایت فقر و فلاکت زندگی شان را سرمی کنند دراثر تیراندازی مرزبانان و پاسداران نیروی انتظامی دررقم های بسیار بالا کشته می شوند. آمار زنان خود سوخته ازسایر مناطق به مراتب بالاتر می رود.
برای این مردم دیگر چه افق و دورنمایی ؟!
چه رویا سبزی برای ادامه زندگی وجود خواهد داشت؟!
جزامید بستن به مبارزه ای که درقالب احزاب سیاسی چون کومله زحمتکشان کردستان وجود دارد. که درنوع خود یک حزب پیش رو چپ محسوب میشود.درهرحال لازم می دانم به اطّلاع منتقدانی که از آوردن نام مردم زحمتکش و ستمدیده کردستان بر زبان های شان ابا دارند و حتّی با شنیدن این سخنان از دیگرانی چون من که یک ژورنالیست مستقّل و آزاد هستم.وحشت و نفرت سراپای وجودشان را در برمی گیرد،بگویم . من قبل ازآنکه بخواهم یک فعّال جنبش ملّی آذربایجان باشم . فعّال حقوق بشر هستم و دفاع از آرمان های بشری مرزی نمی شناسد. من با این رویکرد به خود اجازه می دهم تا درتمامی زمینه ها همچون حوزه کودکان ، زنان ، دانشجویان ، کارگران و نیز ملّیت ها ی مختلف مطلب بنویسم و حتّی درصورت لزوم از آنها حمایت کنم.
نحوه ی آشنایی من با مردم کرد وحزب کومله زحمتکشان کردستان
زمانی که درداخل کشوربودم وهنوزموقعیتی پیش نیامده بود تا از نزدیک مردم کردستان را بشناسم .شناخت من از مردم کردستان در حدود معلوماتی بود که فعّالین جنبش ملّی آذربایجان به من داده بودند و آن عبارت ازاین بود که کردها به طور تاریخی همچون ارامنه دشمن بالقوه و بالفعل ما تورکها بوده و هستند واکنون نیزچشم طمع به خاک آذربایجان جنوبی دوخته اند به مناطقی همچون ارومیه ، سلماس ، میاندوآب و غیره . وقتی من برای بارسوّم درآبان ماه سال ۱٣٨۷دستگیرو زندانی شدم. این بارسختگیرهای زیادی با من شد و دواتّهام تازه به من نسبت دادند. یکی عضویت درسازمان مجاهدین خلق ایران ازطریق ارسال خبر به خبرگزاری هما و دیگری اتّهام نشر اکاذیب بود. که درآن فرماندهی کلّ نیروی انتظامی آذربایجان شرقی به دلیل درج وانتشار خبرمربوط به کشته شدن تعمدی قادر صدیقی توسط خودروی ماموران کلانتری واقع در خیابان راهن بود از من شکایت کرده بودند.
من قبل ازاین که درهمان سال دستگیر و زندانی شوم از طرف انجمن ( جمعیت آذرسوئد ) به آنجا دعوت شده بودم و برای رفتن به سوئد ازطریق فعاّلین جنبش ملّی، همچون آقای مناف سببی ویزا و حتّی بلیط تهیه کرده وهمه برنامه هایم را پیشاپیش برای سفر آماده کرده بودم. ولی وقتی که دستگیرشدم .مرا به دفتر دادیاری نزد آقای هاشم زاده بردند وایشان به من گفتند : من نمی توانم به خارج از کشور بروم، چون ممنوع الخروج شده ام. در دوران بازجویی فشار زیادی برمن وارد می آوردند تا مرا وادار به مصاحبه تلویزیونی کنند.روی هم رفته ازنظرروانی و فیزیکی شکنجه زیادی برمن وارد می آوردند تا این که من برای اعتراض به این وضعیت چند هفته اعتصاب غذا کردم. با حمایت های فعّالین جنبش ملّی و نیز گروه های مدافع حقوق بشر،بیانیه های متعددی در حمایت از من من نوشته شد. با توّجه به این که هنوزحکم دوّم من که تبلیغ علیه نظام بود.هنوزدردادگاه تجدید نظربود و رای قطعی صادر نشده بود. توانستم با به ضمانت گذاشتن سند خانه یکی ازفعّالین جنبش ملّی ، به طور موقّت اززندان تبریز تا زمان قطعی شدن احکام صادره ازدادگاه انقلاب اسلامی تبریزآزاد شوم.
بعد ازاین آزادی موّقت بسیاری از فعّالین جنبش های مختلف درداخل و خارج ازکشورازمن حمایت کرده و با من تماس گرفتند. درسوئد کمیته ای برای حمایت ازآزادی من تشکیل شد و تعداد زیادی از فعالین ملّی و افرادی که درحوزه های حقوق بشری فعّال بودند دراین کمیته عضوشدند .آنها درآن شرایط بسیاربحرانی و سرنوشت ساز با من تماس گرفته، گفتند: اگردرزندان بمانم. آنها ازمن حمایت خواهند و نیزاگر بخواهم از کشورخارج شوم نیزمی توانند به من کمک کنند. ولی درهرحال به من سفارش کردند که این خود من هستم که باید تصمیم نهایی را بگیرم وبه آنها نیزاعلام بکنم . من فرصت زیادی برای این کار نداشتم به دلیل تعداد زیاد دوستان و فعّالینی که به دیدنم می آمدند. فضای محل زندگی ام کاملاً امنیتی شده بود. وقتی به بیرون ازخانه می رفتم لباس شخصی ها همه جا مرا تعقیب می کردند. چند بار با چند نفراز فعالین سیاسی ،خواستم تماس بگیرم ولی لباس شخصی ها هرجا که میرفتم سایه به سایه مرا تحت نظر داشتند.همچنان در تردی بودم ، نمی دانستم چه کاری باید انجام بدهم.
تا آنکه به من گفتند : تو باید هرچه زودترتصمیمت را بگیری و به ما اعلام بکنی.من بعد ازمحاسبه ها ی زیادی که با خودم کردم ،تصمیم گرفتم مسئولیت رفتن به خارج از کشور را قبول کنم و به کشوردیگری که شرایط مساعدتری برای زندگی داشته باشد،مهاجرت کنم. من هیچ اطّلاعی ازاینکه توسط چه کسانی ازکشورخارج خواهم شد و به کدام کشورخواهم رفت، نداشتم. یک نفر با اسم رمزبا من تماس گرفت و گفت : مسئولیت خروج من به آنهامحوّل شده است. تا آنکه یک شب او با یک نفردیگر در یکی ازمحلات تبریز به دنبالم آمدند و مرا و آیناز را سوارخودرو شان کردند و بعد ازچند ساعت به یکی ازشهرهای کردستان رساندند.خانه ای که مرا به آنجا برده بودند .محل سکونت عده ای ازهواداران حزب کومله زحمتکشان کردستان بود.آنها تا روزی که ما درآنجا بودیم با گرمی و صمیمیت ازما پذیرایی کردند و درزمانی هم که می خواستیم از مرزایران وارد مرزعراق شویم با احساس تعهدی فوق العاده که درهماهنگی با رهبرانشان داشتند.ما را وارد مقر کومله زحمتکشان کردستان درعراق کردند. درمقرّ نیز برای ما تا روزی که می خواستیم دوباره از مرزعراق وارد خاک تورکیه شویم، رهبران کومله زحمتکشان و نیز دیگر رفقایشان نهایت احترام وهمکاری را با ما داشتند.
زمانی که من درمقر ّکومله بودم علاوه برمن دهها نفر دیگر نیزکه غالباً فعّالین سیاسی و ژورنالیست بودند برای عبوراز مرز یا مشکلاتی ازاین سنخ به آنجا رفته بودند. با همه آنها با احترامی غیرقابل وصف رفتار میشد بعد که من به پاریس رفتم. تعدادی ازآن افراد را در فرانسه و نیز سایرکشورهای اروپایی دیدم . من زمانی که درمنطقه سلیمانیه عراق که مقر ّکومله زحمتکشان کردستان درآنجا قرارداشت برای مدّتی مهمانشان بودم .رهبران بی ادعا و توده ای کردستان همچون آقایان عمر ایلخانی و رضا کعبی و دیگر رفقایشان را می دیدم که چطور با رفتارهای انسانی شان تجّسم بی نظیری از فدا کاری وعشق به همنوعانشان هستند.آنها برخلاف سمپاشی هایی که علیه شان به غلط انجام می گیرد، ناسیونالیست های افراطی کورنبودند که فقط به فکرمنافع کردستان بزرگ باشند و دراین راستا حقوق دیگران را نادیده بگیرند. وقتی که من برای باردوّم می خواستم ازمرزعراق وارد مرز تورکیه شوم. بازاین نیروهای پیشمرگ کومله زحمتکشان کردستان بودند که درآن هوای سرد و سوزناک زمستانی و با آن شرایط سیاسی که من داشتم که کسی حاضر نبود مرا ودختر۹ ساله ام آیناز را ازمرز ردّ کند. ما را درمناسبترین شرایط ممکن به خاک تورکیه رسانند.
وضعیت کردها در تورکیه
وقتی که نیمه های شب ما با سختی بسیارازعراق وارد یکی ازروستاهای مرزی تورکیه شدیم . بازمیزبان ما زن سالخورده ی کردی بود که با فرزندان و نوه هایش که تعدادشان از ده نفر نیزبیشتر می شد. در دخمه ای به وسعت ٣۰تا ۴۰ متر در نهایت فقر و فلاکت زندگی می کرد. پیرزن درآن سرما که سوزآن تا مغزاستخوان فرو می رفت از پله های باریک ولغزنده دخمه ای که ما جرات نمی کردیم ازآنجا حتّی به دستشویی برویم. پایین رفت و مقداری هیزم برای بخاری زغالی خرد کرد و آورد تا تن ها ی خیس و کرخت شده ما را گرم بدارد.برای رفتن به یک شهرمرزی می باید چند روزی را درآنجا می ماندیم. من درآنجا بود که فهمیدم مردم کرد در تورکیه تا چه اندازه از امکانات حداقلی زندگی محروم هستند. درآن چند روزی که ما درآن خانه مهمان بودیم. میزبانان ما که عبارت از پیرزن و فرزندانش و نوه هایش بودند، امکانات رفاهی را که خودشان با سختی به دست می آورند دراختیارما قرارمی دادند. این جا دیگر مقرّکومله زحمتکشان کردستان درعراق نبود که منتقدان بگویند شاید رفتارشان با ما سیاسی بوده.این جا خانه پیرزنی از محروم ترین طبقه اقتصادی و اجتماعی بود که قربانی فقر اقتصادی و فرهنگی بود که ایده های شوونیستی حاکم برمناسبات مردم و دولت های تورک او را وهزاران خانواده چون او را اسیرسرپنجه های هولناکش کرده بود.
بعدها که من خودم را به دفتر کمیساری عالی پناهندگان در آنکارا رساندم ازآنجا مرا به شهر مرزی آغیری فرستادند. دراین شهرستان کوچک بیش از۷۰ درصد مردم کرد بودند. زمانی که من درآنجا بودم .بعد ازچند روزانتخابات شهرداری ها برگزار شده بود و مردم درانتخابات مشارکت گسترده ای کرده بودند.کاندیدا ها از میان تورکها از احزابی چون آغ پارتی و از میان کردها نیزاز حزب پ کا کا و نیز افراد مستقّل انتخاب شده بودند. ولی با وجود آن که ترکیب جمعیتی کردها از تورک ها بالاتر بود.کاندیدای تورکها را برنده ی انتخابات معرّفی کرده بودند وبه همین دلیل مردم کرد برای چندین روز و سپس برای چندین هفته دست به تحصن و راهپیمایی خیابانی زده بودند.آنها می گفتند :اگر درانتخابات تقّلب نمیشد کاندیدای ما انتخاب می شد.آنها دراین امرمصرّ بودند و نیز حتّی میگفتند: ما حاضر هستیم برای باردوّم رای گیری شود تا مشخص شود که اکثریت مردم به که رای خواهند داد.
ولی دولتمردان تورکیه به طرزخشونت آمیزی به سرکوب راهپیمایی کنندگان کرد پرداختند و نیروهای امنیتی وپلیس برای چندین هفته شهر را به حالت نظامی درآورند. دراین حرکت اعتراضی حتّی تعدادی ازاعتراض کنندگان کشته و نیز تعدادی زخمی و شمارقابل توجهی ازمردم دستگیر و زندانی شدند. به طوری که من به همراه دخترم آیناز که از طرف دفتر کمیساریایی عالی پناهندگان درآنکاربه آن شهررفته بودیم تا خودمان را به پلیس شهرآغیری معرفی کنیم درطول نزدیک به ۲ ماهی که درآنجا بودیم .هر بارکه به پلیس مراجعه کردیم. ماموران پلیس میگفتند: وقت ندارند تا پرونده ما را بررسی کنند ودرنتیجه ما تقاضا دادیم تا به شهردیگری که وضعیت باثبات تری داشته باشد، بفرستند. وما بعد ازاین حادثه به شهرنوشهیرکه در۴ ساعتی آنکارا بود، فرستاده شدیم. بعد که من فرصتی کسب کردم و برخی از شهرهای تورکیه چون استانبول ، آنکارا، آنتالیا، اسکی شهر و دیگر شهرهای تورکیه را از نزدیک دیدم، متوّجه شدم تا چه اندازه مردم مناطق کردنشین درتورکیه مورد نابرابری قرارمی گیرند.شهرآغیری یک شهر کوچک و فوق العاد ه کثیف بود این شهر کوچک همچون سایرروستاها و شهرهای کوچک مرزی که درهنگام ورودم به شهردیده بودم. به این دلیل که ساکنانش کرد بودند ازداشتن حداقّل زندگی محروم بودند .علاوه برآن مردم آن منطقه به شدّت مورد سرکوب پلیس دولتی قرار می گرفتند.درتورکیه علاوه برمردم کردستان، بسیاری ازمخالفان سیاسی ازجنبشهای پیشروی چون جنبش زنان، کمونیستی، کارگری، دانشجویی و غیره به طرزی سیستماتیک سرکوب می شوند.کردها همچون ما تورکها درآذربایجان جنوبی از تحصیل به زبان مادری محروم می شوند و رهبران آنها برای کنترل اوضاع سیاسی درتورکیه زندانی و یا به اعدام محکوم می شوند.
اگرما به واقع انسانهای آزادیخواه و برابری طلبی هستیم ،چطوراست که خواهان آزادی درهمه عرصه ها و نیز برابری درهمه زمینه ها ی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ، زنان و غیره هستیم و می خواهیم درسرزمین ما زبان مادری رسمی بشود. ولی برای سایر ملل همچون ملّت کرد چنین حقوقی را قایل نیستیم؟!
آیا دراین صورت ما فعالین جنبش ملّی آذربایجان؛ ناسیونالیسم های افراطی نیستیم که به دلیل این که خود را عضویی از تورانستان بزرگ میدانیم ، ازرنج دیگران نه تنها دلتنگ وخاطر آزرده نمی شویم که آنرا مجاز نیز میشماریم ؟! وعلی رغم این که خود ملّتی ستمدیده هستیم، ستمگری علیه سایرمللّ را برای خود جایزمی شماریم؟!
زنده باد نام و یاد همهی جانباختگان راه آزادی، برابری و عدالت.
با آرزوی رهایی بشریت از عفریت جنگ و توحش دینی.
پاریس -۲۰۱۴/۰٨/٣۱
|