من خاورانم!


کاوه بنایی


• هیچ تلاشی حتی بظاهر کوچک, بر روند تغییر وضع جاری بی تاثیر نیست. هزینه دهشتناک نیروی مقاومت پذیر جامعه در ۲۶ سال قبل با آفریدن خاورانها پرداخت شد. ایستادگی نیروی معترض, مقابل هزینه هایی که حکومت برای بقای خویش بر شانه های زخمی مردم هموار می کند, نیرو به پیگیران و تلاش گران رسیدگی به فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۶ شهريور ۱٣۹٣ -  ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۴


شب از صدای بولدوزرها
سوراخ می شود
نفس
از گورها بر می آید
ابرهای سربی چتر می زنند
شقیقه ها پهلو به پهلو
خط ارتباط اند
در گورهای جمعی
                      ..."عیدی نعمتی"


من خاورانم! ۲۶ ساله ام. هنوز جوانم, جوان مانده ام, از آن تابستان ۶۷, میهن ما ایران, یک فصل, به فصل هایش اضافه شد. فصل خاوران, خاوران در دل تمام فصلها زندگی می کند. ما در اینجا, در خاوران ها, در زیر کوهی از خاک و سنگ, زندگی می کنیم. در هر بهار, آغاز سال نو, روزمان را نو می کنیم, مانند زمانی که در چنگال دیکتاتور اعظم گرفتار بودیم, پشت دیوارهای بتونی, با زبانمان, با نگاهمان, با صدایمان, آمدن بهار را با گل خندی که دیکتاتور را به سُخره می گرفت, وام از ماه و ستاره ها, به درون ناپیدای سلول هایمان میهمان می کردیم. آوازهائی را که عموهای ما در دل دیوارها, از سالیان دور به یادگار گذاشته بودند, می خواندیم. ما آن یادگارها را با خود, با آرزوهایمان, آرمان هایمان, هنگامی که, طناب دیکتاتور بر گلوگاهمان آخرین بارقه ی حیات را از ما می ستاند, با فریادی فراتر از فرمان کشتاراو, بر گوش زمان خواندیم.
تنها صداست که می ماند (فروغ), آری, دیکتاتور یکسال بعد از صدای بلدُزورها, خاموش شد. مُرد. ما را به جرم صدای مردم بودن, در حبس, در زنجیر, پیشکش هدف های تعیین شده خویش, سر بریدند. اما نتوانستند, سِرّی را که, در لایه, لایه این خاک منزل گزیده است را از ما بستانند. آنها در بود خویش, نبودن ما را, به تصویر کشیدند.
مارا شبانه, تک تک, گروه گروه, در سرتا سر میهن, با تصوّر اینکه در خاک پنهان کنند تا جنگ با مردم را بیصدا و آرام پیش ببرند. آنها در آن ۱۰ سال هرچه در توان داشتند, انجام دادند. دیکتاتور, هر رکعت نمازش را با خون وضو ساخت. وحشت پشت وحشت آفرید و آخرلاامر, ما را, در آن تابستان شوم, پیش از نوشیدن جام زهر, سر برید.
مردم ما در آن ۱۰ سال, روزها را با شمارش تابوت ها, شب می کردند. میهن در خون شناور, دیکتاتور را تجربه می کرد. هنوز فضای میهن, "هوای تازه" را استنشاق نکرده بود, برپاگران انقلاب, به زیر استنطاق کشیده شدند. دیکتاتور با چهره هائی متفاوت, خود را نشان می داد. تنور جنگ را با استخوان های جوانان نورسته, گرم نگه می داشت و سوی دیگر, در زندانها, استخوانها را خرد می کرد تا آنچه در سر دارد, از سلولها تا سنگرها, یکسان فرمانبردارش باشند.
زندانی, با قانون درون اش در زندان زندگی می کند. هر زندانی, در هر شرایطی قرار می گیرد, نیروی مقاومت را در درون خویش پرورش می دهد. این نیرو, مرزهای ناشناخته ای دارد که, زندانبان ها قادر به کشف آن ها نیستند. آنها با انواع شکنجه ها سعی می کنند به درون زندانی نفوذ نمایند, زندانی با تحمل درد و مقاومت, شکنجه گر را روی اندام اش به مشق وا میدارد. در این مسیر, زندانی با تحمل درد, مسیر متفاوت دیگری می گشاید. شکنجه گر را به دنبال خود می کشاند. در این مصاف نابرابر, یاس شکنجه گر, برایش شرایط شکنجه شده را فراهم می کند. دست به تلاش های مذبوحانه ای می زند که, عاقبت مرگ زندانی را فراهم می سازد. زندانیانی که بر اثر شکنجه جان باخته اند, قدرت نیروی درون خویش را تبدیل به فرهنگ زندانی و زندان کرده اند. این مصاف دیرینه بین نیروهای قدرت و ضدقدرت نیروی اجتماعی خاص خود را در پیکر جامعه شکل می دهد.
آنها در آن ۱۰ سال, با بکارگیری انواع روش ها, نتوانستند زندانها را تسخیر کنند. در این جنگ نابرابر تصمیم به کشتار زندانیان سیاسی گرفتند. و انجام دادند هر چه در چنته داشتند. ٨ سال جنگ, فضای میهن را به خون آغشته کرده بود. هر روز, هر سو, مرگ آواز می خواند. جامعه, ماتم زده, با وحشت از دیکتاتور زندگی می کرد. وقتی ما را, دسته دسته, دست بسته, چشم بسته به مسلخ بردند, صدائی بر نخاست. چرا که آنها, از پیش فضای قتل عام را, طی ٨ سال جنگ, با استخوانهای جوانان داوطلب جنگ, آفریده بودند.هر خانه, هر کوی و برزن, به نامی آذین گشته بود. ما شبانه, گمنام, بی مزار, تکه تکه شدیم. با کشتار ما, به آن سکوتی که محتاج اش بودند دست یافتند. پس از آن دیکتاتور, با آرامشی خاکستری جانسپرد.
دیری نپائید, جستجوگرها, مادران, پدران, همسران و... رد ما را یافتند. شاهدان زبان گشودند. ما که تکه تکه با هم اما دور از هم, بودیم, بهم پیوستیم. از خاک بر آمدیم, از نو سرود و ترانه گشتیم, قد کشیدیم, با کودکان, نوجوانان, به هرجا پا گذاشتیم, صدائی میان صداها شدیم. آنها همچنان با انکار ما, سیلی بر گونه ی مردم می زنند. در هر سال از این ۲۶ سال, خاک خاوران ها را شخم می زنند و زمین زخمی را زیر و رو می کنند و با این کار, فرمان کشتار دیکتاتور اعظم را از نو تکرار می کنند.
وقتی فاجعه را, زبانِ تهدید جامعه کنند, این زخم باز برای آنانی که, با فاجعه زیسته اند, با خود به آفرینش نیروی اعتراض در جامعه را فراهم می کند. مردم آرام آرام از دل هم باخبر می شوند, به هم نزدیک و نزدیک تر شده, دوری از حکومت را فرا می گیرند. و بکار می بندند.
این دوری گزیدن از حکومت, حاصل مقاومت ٣۵ ساله نیروئی ست که در متن جامعه, با نیروی متکی به خود, بی اعتنا به بازی های نمایشی قدرت, چارچوبی برای خود برگزیده و مسیر حرکت خویش را مشخص کرد. این ریزش و پیدایش گسل, حاصل عملکرد حکومت و واکنش مردم می باشد. در هر دوره, شکاف بین قدرت و مردم وسیع تر گشته و متعاقب آن, قدرت با تغییر در سیستم سرکوب, مواجه با فشار اجتماعی و حرکت های اعتراضی بر خاسته از دل جامعه, دست به مانورهائی زد که حفظ وضع موجود است.
تلاطم را در هر سو می توان شاهد بود. زنجیره ای از حرکت ها, پیام های خود را بازمی گویند. این از چشم های الکترونیکی قدرت پنهان نیست. آنها هم به نتایجی از این دست رسیده اند که دیگر نمی توانند جامعه را با تهدید کنترل کنند. "دوران طلائی امام" که با فرمان ها, فتواها, سیل اشک و خون جاری می کرد سپری شده است. امروز مردم در کوچه و بازار, در خیابانها, میادین, با تماشای تلویزیون, گوش فرادادن به خبرها, تعقیب سخنان دولتمردان, فی البداهه لطیفه های خویش را برای هم باز می گویند. هیچ چیز این حکومت دیگر برایشان جدی نیست. آنقدر وعده و دروغ شنیده اند که اعتماد سخن بیهوده ای در این میان است. هر حرکتی "دولت حکومتی" انجام می دهد, پس از مدتی تبدیل به اعتراض جمعی مردم در لایه های مختلف جامعه می شود. کارکنان مزدبگیر روزنامه ها, هیچ اشاره ای به این تلاش و مقاومت مردم مقابل طرح های ضداجتماعی دولت نمی کنند. با این وجود, مردم با انواع گرایشات, حضور خود را با اعتراض نشان می دهند.
هیچ تلاشی حتی بظاهر کوچک, بر روند تغییر وضع جاری بی تاثیر نیست. هزینه دهشتناک نیروی مقاومت پذیر جامعه در ۲۶ سال قبل با آفریدن خاورانها پرداخت شد. ایستادگی نیروی معترض, مقابل هزینه هایی که حکومت برای بقای خویش بر شانه های زخمی مردم هموار می کند, نیرو به پیگیران و تلاش گران رسیدگی به فاجعه ملی, کشتار زندانیان سیاسی, می دهد. ما بر سر پیمان مانده ایم. نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم.