برگردانِ سه شعر از شاعر و نقاش سرشناس هلندی "لوسبرت"


اکبر ایل بیگی


• چشم های خوشبخت همه چیز آن روزگار را زرد می دیدند
سایه ها طبقه بندی نمی شدند
حتا مستبد آرام بود و در سکوت
نقش خویش را برای بردگان آوازخوان بازی می کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ مهر ۱٣۹٣ -  ۴ اکتبر ۲۰۱۴


 
سه شعر از شاعر و نقاش سرشناس هلندی "لوسبرت" 1924 - 1994
Lucebert
لوسبرت در دهه پنجاه میلادی، 1950، همراه با دیگر شاعران تجربه گرا، جنبشی در شعر به وجود آورد که به جنبش دهه ی پنجاه یا " پنجاهی ها " معروف شد.
شاعران "پنجاهی ها" طرح و صدایی نو در شعر بودند که آگاهانه شعر گذشته را به چالش کشیدند و از تجربه ها و دریچه های تازه در شعر سخن گفتند. شاعران این جنبش بی هیچ قید و شرطی احساسات و حالت های درونی خود را بیان می کردند و به دنبال نوشتن صادقانه و صمیمی تصورات و آرزوهای خود بودند. پنجاهی ها خود را ادامه دهنده ی شعر اکسپرسیونیسم و سورئالیسم می دانستند.
آنها به تصویرپردازی در شعر که آن را مستقل می دانستند اهمیت زیادی می دادند، وفور تصاویر مبهم باعث می شد که شعر بسیار شخصی و اغلب دشوار و پیچیده برای مخاطبان باشد.
شاعران پنجاهی ها که بیشتر طرفدار جریان های کمونیستی آن دوران بودند، تحت تاثیر دادائیسم، خشم خود را از شرایط سیاسی حاکم نیز بیان می کردند.

در اینجا برگردان سه شعر از لوسبرت را می خوانیم:


گذشته ی دور آواز می خواند


در کم چیزی اضافه نیست
نیز چیزی کم نیست
آنچه بود هنوز مردد است
آنچه می شود ناخواسته می شود

آغازی اگر هست شدت است
که خود را در عذاب به یاد می آورد
و در شتاب ورزیدن

ارزش بی دفاع ایستاده است
یکسان برای همه
غنی می گردند از هم آغوشی

همچون قلب زمان
همچون قلب زمان



عشق


خواب می بینم پس نیستم
خواب می بینم که کسی دری می شکند
نه برای تفریح بل برای قتلی سیاسی

خواب می بینم که نیستم
خواب می بینم که با مرگ می روم
نه برای تفریح بل برای هیچ

خواب می بینم که اینجایم
خواب می بینم که می خورم و می نوشم
برای تفریح که نیز برای تو

خواب می بینم پس نیستم
خواب می بینم که کسی دری می شکند
نه برای تفریح بل برای قتلی سیاسی



متفکر کوچولو


میز کوچک در آفتاب زیادی بزرگ بود
برای من که چون کودک کنار آن با رویاهایم بازی می کردم
کوهی اینجا دره ای آنجا
و در این میان خطری که با ریش خشمگین او بود

چشم های خوشبخت همه چیز آن روزگار را زرد می دیدند
سایه ها طبقه بندی نمی شدند
حتا مستبد آرام بود و در سکوت
نقش خویش را برای بردگان آوازخوان بازی می کرد








متن اصلی اشعار به زبان هلندی:

• DE ZEER OUDE ZINGT

er is niet meer bij weinig
noch is er minder
nog is onzeker wat er was
wat wordt wordt willoos

eerst als het is is het ernst
het herinnert zich heilloos
en blijft ijlings

alles van waarde is weerloos
wordt van aanraakbaarheid rijk
en aan alles gelijk

als het hart van de tijd
als het hart van de tijd

• Liefde


ik droom dus ben ik niet
ik droom dat iemand de deur intrapt
niet voor de grap maar voor een politieke moord

ik droom dat ik niet ben
ik droom dat ik dood ga
niet voor de grap maar voor niets

ik droom dat er een ik is
ik droom dat ik eet en drink
voor de grap maar ook voor jou

ik droom dus ben ik niet
ik droom dat iemand de deur intrapt
niet voor de grap maar voor een politieke moord



• kleine strateeg


de kleine zonnetafel was immens
waaraan ik als kind mijn dromen speelde
de bergen hier de dalen daar
en het gevaar daartussen met zijn woeste baard

alles was toen geel onder gelukkige ogen
geen schaduw werd er ingedeeld
zelfs de despoot bleef onbewogen en in stilte
aan de altijd zingende slaven uitgespeeld