نامه های عاشقان، پاره های جان
۲ـ شورِ شیرین دهنان، سرخوشیِ باده کشان
منیر طه
•
بگو ببینم چه شد که با همه گرفتاری هایت که کم و بیش میدانم یادی از من کردی؟ کار خوبی کردی که اندکی به خودت پرداختی. نامه شش صفحهای تو را مکرر در مکرر خواندم. شعر هایت را جداگانه در کاغذ دیگری نوشتم تا روی آنها آهنگ بگذارم. بوسیدم و بر دیده نهادم به یاد گذشته های دور افتادم و اشک مانند دانه های انگور یاقوتی شعر زیبای تو از چشمانم فرو ریخت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۹ مهر ۱٣٨۵ -
۲۱ اکتبر ۲۰۰۶
شیرین بر و شیرین لب و شیرین دهنم
شیرین حرکاتم من و شیرین سخنم
شیرینم و شیرینم و شیرین شکرم
شیرینیِ هر مجلس و هر انجمنم
.........
«آهنگ علی تجویدی، ترانه منیر طه، آواز مرضیه»
بعداز ظهرِ یک تابستان گرم انتظار میکشیدم . حیاط بزرگ خانه قدیمی پامنار را دُور میچرخیدم . خانهایکه یک طرفِ دیوارش خانه استاد عزیزم دکتر صدیقی وزیر کشور مصدق بود و طرف دیگرش همسایهای از دفتر مصدق . محال بود کسی از در درآید و من به معرفی این دو ، که بساط درس و مشقم را پشتِ دیوارشان میگستردم ، نپردازم و کلی حسرت در دلش نیندازم . اما این بعداز ظهر گرم و این انتظارِ بی تاب و توانِ کودکانه پیشتر و پیشتر از این معرفی و حسرت به دل نشانی بود .
دورِ حیاط میچرخیدم نیلوفر آبی را تکان میدادم با شاتوت کوچولو حرف میزدم میوه کاج را از باغچه جمع میکردم و دوباره همانجا میریختم . گفتند کوچه تنگ است و پیانو از بن بست کوچه نمیگذرد همین سازی که در خانه هست مگر چه عیبی دارد . غصه خوردم کنار حوض نشستم گریه کردم . نیلوفر گفت اشک هایت را توی دامنِ من بریز من آن ها را روی آب پخش میکنم آنوقت با اینهمه چراغ کوچولو همه جای باغ روشن میشود و تو میتوانی شب ها هم توی باغ بازی کنی .
( خانه ما نارنجستان صدیق الدوله بود . پامنار ، بن بست کوچه صدیق الدوله ) .
چه خوب شد که کوچه تنگ بود . از این کوچه تنگ ، شور و شکوه به خانه ما آمد . شور ساز و شکوه ترانه و آواز . مهرش در کوچه رخشید و در من درخشید . صدا رویید ، من هم روییدم . صدا بالید ، من هم بالیدم . باغ قدکشید ، باغچه ها باغ شد . کاج ها به آسمان چسبید . میوه ها از درخت نیفتاد . شمشاد ها بلند و کوتاه نرویید . آب چشمه جوشید و آب حوض پایین نرفت . نیلوفر بر روی آب رقصید و من با همه آن ها جوشیدم و روییدم و رقصیدم .
چه خوب شد که کوچه تنگ بود . از این کوچه تنگ ، تو بزرگوار آمدی . هر بار آمدی پارهای از جان آوردی و هر بار رفتی پارهای از جان بردی . پاره ها را در برگ های نیلوفر پیچیدم و در میانگاهِ سینهام قفل و کلید کردم و با خود بردم به هرکجا رفتم و به کوچه های بس تنگ تر هم . امروز کلید را در قفل میچرخانم . قفلی غبار گرفته ، چکش خورده و هرگز نفرسوده .
دلم برایت تنگاست دست هایمان به هم نمیرسد سازهایمان با هم نمیخواند آهنگ ها و آواز هایمان آواره و سرگردان است .
کتابت را گرفتم و پاره های جانم را جستجو کردم . در سرْصفحه ترانه شیرین شیرین و بند دوّمش سوداگر دنیا ، نوشته بودی « ... عزیزم ، متأسفانه به دلائلی که میدانی درج بند اول این ترانه ، یعنی شیرین بر و شیرین لب و شیرین ... ، میسر نشد» . ۱ در آن زمان هم این ترانه به همین درد مبتلا گشت و ظرافتِ حسنفروشیِ شعر و ترانه و شناساندن و شناسائیِ زیبائی ها و جلوه های جسم و جانِ ما نادیده و نادانسته ماند تا آنکه دستار آلوده به صلاح و مصلحتِ عرفانی را قضا بلا گردانشکردند و اجرا شد . دانستم که دوام استبدادِ تاجدار با قوامِ استکبارِ دستار موازنه و مداهنهای متقابل دارد .
میدانی ، آدم ها با خویشتنِ خویش زندگی نمیکنند خودِ راستین اسیر است و راستی در بند و زنجیر . پژوهشگران و دانشمندانی به درازیِ گوش و کوتاهیِ هوش ، با کتابی چند بر دوش ، به تدبیرِ میرآخورِ دارا و تزویر متولی کربلا به تخریب کتاب و تعمیر مِتاب سرافرازند . شاعرانی دانشمند و پژوهشگر ، آوازخوانان روضهخوان ، نوازندگان چیزی بینابینِ تعزیه بازی و شش و هشت اندازی . آن پیرانِ سلامت ماندگان و این جوانانِ در دام و کام نیفتادگان نیز ، مینگرند به سرسبزی مانده در پیش و عمر سپید رفته خویش .
چرا موسیقی ما در دنیا ناشناخته مانده است ؟ چرا هنوز در صحرای کربلا با عمامه و عبا دنبال آب میگردیم و از تشنگی هم هلاک نمیشویم و دُورِ نالهای که اسیرش در چاه و چاله همان صحرا گرفتار آمدهاست طواف میدهیم . چرا حرف دیگری نمیگوییم . نمیتوانیم یا نمیخواهیم بگوئیم . اگر دهان خواننده را از کلام حافظ و سعدی تهیکنی و های و وای روضهخوان ها را به جایش جا دهی و معمم را به مکلا و عبا را به قبا برگردانی ، در هر دو صورت چیزی جز نوحه سرایینمیشنوی این اسیر فرسوده گرفتار را چه کسی باید نجات دهد ؟ حیف از آنهایی که میخواستند و فرصتش را نیافتند و صد حیف از تو اگر به رهائیش نشتابی . تو عزیز بزرگواریکه به طمع دانه ، در دامِ خودی و بیگانه ، برهنه پای درخاک ، پیرهن تا گریبان چاک ، زنجیر زنی و نوحه سرایی نمیکنی و حرمت شعر و موسیقی را پاس میداری ......
عزیزم ، یار دیرینم ، آن شب از دورگاه خیلی باهم صحبتکردیم نمیخواستیم یکدیگر را رهاکنیم . تو را نگران و پریشان دیدم گویا حالت خوب نبود . ندانستیم چگونه گذشت و هنوز هم نمیدانیم . همینقدر قدر مینهیم که همآهنگی و دیدارِ عشق و عرفان نیالوده ما خالق آهنگ ها و ترانه های ما شد .
خوشا به حالِ زنی که انگیزه خلق شعری ، آهنگی، تندیسی ، نگارهای در ذهن و روانِ مردی باشد مردی جاودانی با نامی جاودانه . تو فکر میکنی من آن زنم ؟
برگرفته از نامه های بعداز مهاجرتم
ــــــــــــــــــ
مشفق مهربانم یار شیرین فراموش نشدنیم ،
وقتی خط پشت پاکت را دیدم ، به خود گفتم این خط را میشناسم . این خط همان دخترکوچکیست که در آن خانه بزرگ به تعلیمش رفتم و یک روز در میان تعلیم و تمرین به او گفتم بنویس موسیقی چه میگوید . این خط همان کسیست که وقتی بیش از ده دوازده سال نداشت کتاب حافظی خریده بود و در اولین صفحه سفید آن نوشته بود : برای سرگرمی و فال گرفتن خریدم . که بعد ها نامه های مکرر برایم نوشت و ترانه های جاویدان روی آهنگ های من ساخت که همواره در فرهنگ موسیقی ایران باقی و باقی خواهد ماند همانطور که مهر ما برقرار مانده و برقرار خواهد ماند . بگو ببینم چه شد که با همه گرفتاری هایت که کم و بیش میدانم یادی از من کردی ؟ کار خوبی کردی که اندکی به خودت پرداختی . نامه شش صفحهای تو را مکرر در مکرر خواندم . آنقدر خواندم که اغلب جمله های آن را حفظ شدهام . روی هر جمله و هر عبارت مدت ها فکرکردم . شعر هایت را جداگانه درکاغذ دیگری نوشتم تا روی آنها آهنگ بگذارم . بوسیدم و بر دیده نهادم به یاد گذشته های دور افتادم و اشک مانند دانه های انگور یاقوتی شعر زیبای تو از چشمانم فرو ریخت . ۲ تا وقتی در ایران بودی اینقدر برایت بیتاب نبودم ولی اکنونکه هزاران فرسنگ بین من و تو فاصله افتاده بیاندازه دلم برایت تنگ شده خوب کردی برایم نامه دادی نامه تو وجودم را گرم کرد و آرزو کردم آنقدر زنده بمانم که یک بار دیگر تو را ببینم . نامه های تو عزیز ترین یادگار زندگی من است که آنها را با وسواس خاصی خیلی تر و تمیز و با احترام و به عنوان گرانبها ترین چیزی که در عالم میشود برای آن ارزش قائل شد حفظ کردهام . من هم چند ماه پیش به دنبال یک بیماری طولانی تحت عمل جراحی قرار گرفتم . شبی که فردای آن باید جراحی انجام میگرفت تک و تنها در بیمارستان بودم . زندگی از جلوی چشمم عبور میکرد . به یاد شوریدگی های خودم که جز پاکی و صفا چیز دیگری در بر نداشت افتادم . به یاد غروبی افتادم که در فرودگاه تهران طیاره حامل تو از زمین برخاست و در چند ثانیه در دل آسمان ها ناپدید شد . گویی هاتفی در گوشم سرود ، دیدی که با شور و غوغا پا به آسمان ها نهاد ؟ باشد که شراب و شهدش در گیرد ، ستاره از دستش ساغر گیرد . ٣
این نخستین سفر تو بود که به وین میرفتی و بعد سفرهای دیگر رفتی و من در این رفت و آمد ها آهنگ ها و سفرنامه هایی را که تو الهام بخشش بودی ساختم . به هر حال چون امیدی به زنده ماندن نداشتم آن شب با تو نازنین خداحافظی کردم . خدا را شکر که عمل موفقیت آمیز بود و الان خیلی خیلی خوبم بخصوص حالا که برایم نامه دادی بیشتر خوب شدم .
عزیز دلم ، وضع موسیقی در مملکت ما آن قدر بی در و پیکر است که در جایی گفتهام نه تنها چرخ پنجم نیست که اصلاً چرخ ندارد . امروز کلمه ترانه را نمیشود عنوان کرد باید گفت سرود . من آهنگ های زیادی ساختهام که چون ارکستر در اختیار ندارم نتوانستهام به گوش مردم برسانم .آهنگی روی شعر فردوسی گذاشتم با این پیام : الا ای برآورده چرخ بلند/ چه داری به پیری مرا مستمند/ چو بودم جوان برترم داشتی/ به پیری مرا خوار بگذاشتی ... این آهنگ اغلب از صدای امریکا ، لندن و فرانسه پخش میشود . تلویزیون هم آن را پخش میکند منتها فقط خواننده را نشان میدهد که مثل مربای آلو روی پلکانی نشسته و لب میزند و با ارکستر میکس شدهاست .
منیر جان اگر یادت باشد اولین ترانهای را که روی آهنگ من ساختی شب مهتاب نام دارد خیلی علاقه دارم شعر آن را برایم بنویسی و هرچه زودتر بفرستی نواری که از صدای تو داشتم دوبلهکردم طرف دیگر نوار ساز تنهای خودم است که برایت نواختهام حضورت تقدیم میکنم امیدوارم مورد پسندت باشد . قرار است زندگی نامه من به صورت کتابی منتشر شود دلم میخواهد چگونگی ساخت و ساز آهنگ هایم را بنویسم . بهترین آن خاطره ها مربوط به زمانیست که تو روی آهنگ های من کلام گذاشتهای . این آثار هرگز از میان نمیرود و من یقین دارم در سال های بعداز من با ارکستر های بزرگ اجرا خواهد شد . هر کجا نوشتهام یادت را گرامی داشتهام .
یک بیت شعر تو به خط خوش در اتاق پذیرائی من نصب است .عکس زیبای تو روی میزم در مقابل چشمم قرار دارد . پناه گاهی ندارم جز این که ویلن را زیر چانه بگذارم و با زبان سازم بگویم آنچه جرأت و توان گفتنش را ندارم . تنها بسنده میکنم که وجود نازنین تو ، محبت تو ، هنر تو و ... هویت من است . گرچه پیر شدهام ولی به قول اخوان ثالث خرفت نشدهام همان شور و شوق جوانی با همان التهاب ها در وجود لاغرم موج میزند . ترانه « مرا عاشقی شیدا تو کردی» که از شاهکار های تو است و بسیار مورد توجه مردم صاحب نظر ، پیوندیست بین من و تو . سایر آهنگ هایی هم که من ساختهام و شعر آن را تو گفتهای به تصدیق افراد ذیصلاح از درخشان ترین آثار من و تو است « به کس مگو مگو/ حدیث این سبو/ تا بنوشندم ــ تا به بزم من او سبودار سبو شد/ وه چه گوهر ها کز دو دیدهام فرو شد ــ و ، ای بهار من ، که در یک روز دو بار از رادیو پخش شد .
بسیار بسیار عزیزم ، روزی نیست که از یادت غافل باشم و شبی نیست که پیش از خواب ضمن نیایشی که با خدا دارم برای تو دعا نکنم . گذشت زمان تو را برایم عزیز تر از روز پیش میکند و ترانه های جاویدان تو عامل مهمیست که مهر تو سراسر وجودم را تسخیر کند . درد دلم زیاد است و سفیدی کاغذ به سیاهی غصه ها و قصه هایم تمام شد . چشم انتظار نامهات هستم و مشتاق خواندن شعر هایت و شنیدن صدایت .
ع ، ت ـ تهران
ـــــــــــــــــ
۱ـ موسیقی ایرانی ۲ ـ مقدمه ، نوا ، راست و پنجگاه ، سه گاه و آثار مولف
۲- مستی را چشیدیم/ و به فصلِ انگور یاقوتی موستان ساختیم ( از قطعه : آهنگ ها و آواز ها ، کتاب پاییز در پرچینِ باغ ) .
٣- اشاره است به بخشی از ترانه « شیرین بر و شیرین لب » :« گر شود که در پرواز آیم/ بدین قفس کی باز آیم/ با فرشتگان دمساز آیم/ چو زهره در آواز آیم/ به آسمان ها/ اگر نهم پا/ به شور و غوغا/ فرشتهام ساغر گیرد/ خدای عشقم برگیرد/ شراب و شهدم درگیرد» . و بند دوم آن « سوداگرِ دنیا » که میگوید : « با اینهمه سوداگر دنیا چکنم/ با مردم دنیائی رسوا چکنم/ از اینهمه سجاده کشِ زهدِ ریا/ من گر نکنم دوری و پروا چکنم » که پایانش این است : « ..... / ستارهام ساغر گیرد/ مه منیرم برگیرد/ سرود و صوتم درگیرد » . در این ترانه ترکیب زهدِ ریا درست است به معنای زهدِ ریائی و زهد و ریا درست نیست . در کتاب « مزدا » نیز زهدِ ریا آمده . ولی مرضیه با وجود یادآوریِ پی در پی آن را زهد و ریا خواندهاست و همانطور هم ضبط شده . سوداگر دنیا را بعداز آنکه اجرای شیرین بر به تعویق افتاد و میخواستند کلامش را عوض کنم که نکردم ، نوشتم .
|