فرودگاه آتاتورک


علی اصغر راشدان


• هتل-طویله را پیدا کردیم. لوازم رو گذاشتیم و برگشتیم تا شب و خیابابونا خطرناک نشده بریم کنار دریا و گشتی بزنیم. رو به روی رستورانی رسیدیم که یارو هتل را نشان داده بود. آستینمو چسبید، به طرف رستوران کشید و گفت «گربان ئیلم سن، هتل نشون دادم، به جای مزدش باید تو رستورانم شام بخوری!» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۹ مهر ۱٣۹٣ -  ۱۱ اکتبر ۲۰۱۴


 
 از کنترل پاسپورت گذشتم، از در بزرگ تمام شیشه ی پشتش بیرون زدم. سالن چن برابر شده فرودگاه آتاتورک را پائیدم. بازار شامی شده بود لبریز از انواع فروشگاهها. سمت راست صندلیهای نیمکت مانند زیادی گذاشته بودن. کنارش کافه استارباکس جاخوش کرده بود.
    یه کاپوچینو، پسورد اینترنت و یه میز یه گوشه دنچ. تو کافه های استارباکس قهوه م ننوشی، هر چی بشینی کسی نمیگه خرت به چن. گیرم دو سه ساعتم با اینترنت و فیسبوک مشغول باشی، مگه میشه شیش ساعت آزگار یه جانشست؟ پروازم با پرواز اونا شیش ساعت تفاوت داشت. این روزا که منطقه خر تو الاغه کنسولگری ترکیه ام گندشو در آورده، مورو از ماست میکشه بیرون. سه دفه سین جیم پس دادم تا یه هفته ویزای زپرتی دادن. خود سرکنسول اومده باهام حرف میزنه، میگم:
«ایرونی ویزا نمیگیره، شبانه روز گروها گروه وارد ترکیه میشن. واسه چی اینقده مته تو خشخاش میگذرین؟ بلیط هواپیما، رزرویشن هتل و ده جور مدرک دیگه بیار. همین یه ماه پیش از آمریکا اومده م. هیچکدوم این مدارکو نخواستن، بیمقدمه م شیش ماه ویزا بهم دادن. این دفه سومه میرم و میام. گیرم بهم ویزا ندین، این بلیط اینترنتی که خریده م و پس دادنی نیست رو چیکارش کنم؟»
«پاس ایرونی نداری، این پاسم آبیه، پیش از اقدام باید این فکرا رو می کردی. مقرراتمون اینجوریه، دوست نداری؟ خدا حافظ!»
«نه ایرونیم و نه اینجائی! از اونجا رونده و از اینجا مونده... با همین پاس آبی میتونم تموم کشورای غرب و شرق اروپا رو بدون ویزا زیر پا بگذارم، استانبول و ترکیه از تموم این کشاورا و آمریکا مهمتره؟...»
       رو این اصل قرارشد رزرویشن هتل از تور دارای اونطرف درست شه. حالا میباس شیش ساعت آزگار تو فرودگاه سرگردون باشم تا تور مربوطه برسه و باهاشون برم هتل رزرو شده....
       خانم راهنمای تور پیش از راه انداختن جماعت به طرف ونهای عازم هتلهای مربوطه، جماعتو کنار بیرونی در خروجی کنترل پاسپورت جمع کرد و رفت سراغ موعظه:
«پیش از وارد استانبول شدن و رفتن به طرف هتلا میباس به این چن نکته دقیقا گوش بدین و به خاطر بسپرین: استانبول پر از دزد، جیب بر، کیف قاپ و تیغ کشه. تو استانبول پول و پاسپورت جواهره، چشم هم بزنین لختتون میکنن. از ایرونی جماعت مثل جرب فاصله بگیرین. اصلا و ابدا ازشون آدرس نپرسین، با دلسوزی دروغی و چاپلوسی میکشوننتون تو پس کوچه های خلوت، چند تا همدستشونم اونجا منتظرن، لختتون میکنن و میزنن به چاک! پاسپورتا و پولا تونو بسپرین دست هتلدار. بیشتر از خرج روزانه تون با خودتون پول ورندارین. مواظب فروشنده هام باشین، تموم قیمتا با سالای پیش پنج لا و پهناشده. هرکی به اندازه زورش کلا سرتون میگذاره. یه چمدون، ساک دستی، پیرهن، شلوار، کیف یا کفش رو از ده تا دکون یا دستفروش قیمت کنین، ده جور قیمت بهتون میدن.»
پهلو دستیم آهسته به رفیقش گفت:
«میترسوندمون که ازش فاصله نگیریم و حسابی بدوشدمون ناکس. چن بار باهاش اومده م،خوب می شناسمش. حرفای بعدیشو گوش کن، می فهمی.»
راهنماگفت «فردا برنامه بازدید از چن مرکز فروش مهمو داریم. هزینه ش با نهار میشه ۹۰دلار. پس فردام با کشتی میریم جزیره بیوک آدا، اونم با نهار میشه ۹۰دلار. چن برنامه دیگه م داریم. فردا سر صبحانه میام هتل و درباره شون توضیح میدم. کرایه ی این وسیله نقلیه م که الان میریم هتلا هر نفر ۲۰ دلارمیشه.»
      پهلو دستیم به رفیقش گفت«ناکس رند روزگار! به دلارمیگه که جماعت وحشت نکنه. از اینجا تا هتل بامترو میشه چارلیره. من با مترو میرم. میای، راه بیفت.»
   چن نفر دنبال پهلو دستیم راه افتادن. مام با اونا بودیم...
«آقا؟ دنبال این هتل میگردم، تو همین حول و حوشه، نمیدونم کدوم یکی از این هتلاست.»
دستمو گرفت، ده بیست قدم تا چهارراه فرعی برد، با دست اشاره کرد و گفت «گربان ئیلم سن، اونهاش، همون ساختمون قهوه ای دست راستیه.»
هتل-طویله را پیدا کردیم. لوازم رو گذاشتیم و برگشتیم تا شب و خیابابونا خطرناک نشده بریم کنار دریا و گشتی بزنیم. رو به روی رستورانی رسیدیم که یارو هتل را نشان داده بود. آستینمو چسبید، به طرف رستوران کشیدو گفت«گربان ئیلم سن، هتل نشون دادم، به جای مزدش باید تو رستورانم شام بخوری!»
«گشنه نیستیم هنوز، تا شب نشده میخوایم بریم کنار دریا.»
«گربان ئیلم سن، نمیشه، ولت نمیکنم، باید یه چیزی تو کافه م بخورین یا بنوشین.»
گفتیم«زودتر شام بخوریم شب راحت میخوابیم. جهنم، لبی تر میکنم و شامکی میخوریم.»
جاتون خالی، شرابی از ولایت دنکیشوت ریختم تو هندق بلا و شام مختصری مثل همه شباخوردیم.حساب کردم و به طرف بیرون راه افتادیم. گارسونه آستینمو سفت چسبید و گفت «پس انعام ما چی میشه؟»
«آستینمو نکش، داری میکنیش! این دیگه نوبرشه، ندیدیم واسه انعام گرفتن آستین آدموبکنن، این دیگه انعام نیست، زورگیریه!»
«گربان ئیلم سن، هرچی میخوای حساب کن، بهت خدمت کرده م، میباس انعامموبدی! منم زن و بچه و صد جور خرج دارم...»

*
       نیم ساعت کله مونو به کارگرفته بود:
«بلیط یه روزه میشه نفری ٣۰یورو، دو روزه میکنه ٣۵یورو، دو روزه بگیرین میافته نصف قیمت! چکنم چکنم کنین، راه افتادیم و از جیبتون رفته!»
«کجاها رو میرین و نشون میدین که دو روز وقت لازم داره؟»
«اینجا که وایستادیم قاره آسیاست،دو تا قاره آسیا و اروپا رو میریم، گوشی رو میگذارین تو گوشاتون، تموم سوراخ سمبه ها و جاهای دیدنی رو با هفت زبون زنده دنیا مو به مو واسه تون تعریف میکنه.»
«مگه اینجا استانبول نیست؟ واسه چی یورو میگیرین؟»
«واسه این که بیشتر مشتریای ما توریستای اروپائین.»
پهلو دستیم گفت «نخیر، واسه اینه که به لیره یا به قول خودتون قروش میشه صدتا و توریستا وحشت زده فرارمیکنن.»
«افسانه نباف، راننده اشاره میکنه و میخواد راه بیفته. دل دلو بگذار کنار، بپر بالا تا نرفته. بگیر، اینم بلیط دو روزه. یه روزه با دو روزه فقط پنج یورو فرق داره»
«نه، همون یه روزه شو بده، پولمون نمیرسه.»
«از من گفتن، کلا سرتون میره آ!»
با خودمون گفتیم «آسیا و اروپا، لابد میخواد از چین تا اون طرف پرتقال و اسپانیا ببردمون. همچین ضررم نداره.»
    شصت یوروی بی زبونو با دستای لرزون دادم و سوارشدیم. کجاهابرد؟ تموم مرکز استانبول، از آکسارای تا کناره های دریای مرمره و دور اطرافش که سالای پیش همه جاشو صد دفه پیاده پرسه زده و مثل کف دستمون حفظ بودیم چرخوند. از اونجا بردمون میدون تاکسیم. اونجا رو هم چن بار با ترموا که سالای پیش یک و نیم لیره و حالا شده بود چهار لیره رفته بودیم.
پل رابط آسیا و اروپا روکه ده دقیقه م طول نکشیدگذشتیم. اتوبوس دو طبقه رو باز ستی تور چن خیابون کناره دریای اروپا رو دور زد و یه چیزائی گفت. چند تا مسجد و کلیسا و یکی دو تا بنای کهنه و قصور سلاطین عثمانی رو نشون داد و برگشت سرجای اولش:
«شصت یورو گوش بری فقط واسه همین! تمومش دوساعتم طول نکشید! تازه یارو اصرارداشت بلیط دو روزه قالب کنه!...»
      پیاده مون کرد. هاج واج گفتیم:
«لابد مسیر این یکی همین بود، مسیرای دیگه رو اتوبوسای دیگه میرن.»
رفتیم و از چنتا اتوبوس پرس و جوکردیم، تمومشون همون نقشه رو نشون دادن و گفتن:
«هر دو قاره آسیا و اروپا رو نشون میدیم. این بلیط دو روزه رو بگیرین که داریم میریم، نگیرین کلاسرتون میره آ!....»
       قبلا عاشق استانبول بودم. از این سفر یادگرفتم که دیگه پا تو ترکیه نگذارم، خلاص...