آیینِ عزا


اسماعیل خویی


• غم، غم، غمِ این دین غمِ ایرانی ی ماست:
کاین دین، به گُهر،علّتِ ویرانی ی ماست.

وین، این، که هنوز حکم رانَد برما،
ژرف ار نگری، مایه ی حیرانی ی ماست. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۴ مهر ۱٣۹٣ -  ۱۶ اکتبر ۲۰۱۴




به دوستان ام محمود جانِ باغبان
و مصطفا جانِ بهنیا

۱

اسلامِ انیران چو به ایران آمد،

چندان به غم آمیخت که ویران آمد:

زیرا که غمِ شکستِ ما از عَرَبان

ره بُرد در آن و صفتی زآن آمد.

۲

غم، غم،غمِ این دین غمِ ایرانی ی ماست:

کاین دین،به گُهر،علّتِ ویرانی ی ماست.

وین، این،که هنوز حکم رانَد برما،

ژرف ار نگری،مایه ی حیرانی ی ماست.

٣-

چون علّتِ غم شناختی، شاد شوی:

یعنی که ز چنگالِ غم آزاد شوی.

این دینِ خزانی رُخِ تو زرد کند:

بر بادش ده، وگرنه بر باد شوی.

۴-

ما فکرِ مراد و نامرادی نکنیم.

اندیشه ی رونق و کسادی نکنیم.

ای شیخِ دغا! دینِ تو آیینِ عزا ست:

ما هم چو تو ایم، اگر که شادی نکنیم.

۵-

"ما ملّتِ گریه ایم"؟! مهجوری تو!

نزدیک به مایی و زما دوری تو!

ما از غم هم مایه ی شادی سازیم:

بشنو! بنگر! مگر کر و کوری تو!

۶-

شادی ست گر آب، میهن ام آبستان

خواهد شد و، از نابی ی آن،نابستان.

کم کم، تو هم، از گرمی ی ما، آب شوی:

تو برفِ زمستانی و ما تابستان.

پنجم خرداد۱٣۹٣،

بیدرکجای لندن



پیوست:

گر راهشناسیم و اگر گُمراهیم،

بر خواسته های دلِ خویش آگاهیم:

کز بهرِ جهان و مردُمان و دل شان

آبادی و آزادی و شادی خواهیم.