نابرابری و سلامت
بررسی اثر سلسله مراتب بر سلامت افراد
مزدک دانشور
•
این پژوهشها اگرچه به حس کنترل و اختیار فرد در روند تولید اشاره می کنند، این حس را فقط در روند معمول سرمایه داری بررسی کرده اند و به بحرانهای ادواری سرمایه نپرداخته اند. بحرانهایی که باعث می شود فرد خود را ناگهان در محاصره ی امواجی خروشان بیابد، پس انداز و شغل و آینده اش را از دست بدهد و احساس عدم کنترل مطلق بر زندگی اش داشته باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣۰ مهر ۱٣۹٣ -
۲۲ اکتبر ۲۰۱۴
1)
"آقای دکتر، هر وقت از سرکار بر می گرده خسته اس...همیشه از دست رییسش ناراحته..ناراحته از اینکه به حرفاش گوش نمی ده و آدم حسابش نمی کنه...وقت و بی وقت هم بهش دستورای عجیب می ده...بعد که میاد خونه اصلا اشتها نداره...تلخه..می ره تو اتاق دراز میکشه و همه اش منتظرم که دعوامون بشه...صبحا اصلا دلش نمی خواد بره سرکار...یکبار نشد که با خلق خوش بیدار بشه از خواب...عوضش تو سفر و چند روز تعطیل که پیش میاد اصلا میشه یه آدم دیگه خوش خلق و خوش اخلاق ... نه غذاش رو ترش می کنه نه بدخوابی داری نه تنگ حوصله اس...چیکار باید بکنم آقای دکتر؟"
آنچه گفته شد می تواند دردلهای یک همسر باشد، همسر یک کارمند بانک یا کارمند دون رتبه در هر اداره ی دولتی و یا حتی یک کارگر که در کارگاههای نسبتا بزرگ کار می کند. آیا این ها درددلهایی آشنا نیستند؟ آیا در خانواده های ایرانی نمی توان نمونه هایی مشابه یافت؟ آیا تأثیر منفی محیط کار بر روی زندگی و سلامت را می توان نفی کرد؟ آیا این تأثیر یک اثرمنحصر به فرد است و یا با دیگر علل مرتبط است؟ آیا سلسله مراتب می تواند به صورت مستقیم بر سلامت افراد اثر بگذارد؟
2)
با پیچیده شدن فزاینده ی روند تولید در دوسده ی اخیر، تنوع و تکثر بی مانندی در تقسیم کار انسانی پدید آمده است. اما به علت تضاد ساختاری مابین مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی شده، سلسله مراتب در شیوه ی تولید سرمایه داری تداوم یافته است. به این معنا که افرادی که درگیر روند تولید هستند، به صورت سلسله مراتبی به رتق و فتق امور مشغولند و دریافتها، نظرات و اندیشه هایشان در قبال آنچه تولید می کنند، مه چندان پرسیده می شود و نه چندان به آن عمل می شود.
این نظام "از بالا به پایین" نه تنها مانع انکشاف حقیقی تولید اجتماعی است که بیگانگی از معنای کار را نیز در بطن خود دارد. انسانهایی که نه نسبت به محصول کار تعلق خاطری دارند و نه نسبت به روند تولید اختیاری؛ پس از آنچه می آفرینند، جامعه ای که بازتولید می کنند و در نهایت از خویشتن خویش، فاصله می گیرند. این نابرابری در تصمیم سازی و مشارکت البته آسیبهای بسیاری دارد که یکی از آنها بیماریهای روان-تنی است.
3)
اثر نابرابریهای اجتماعی بر سلامت و طول عمر البته تأثیری شناخته شده است. اکثر مولفههایی که در این پژوهشها مورد توجه قرار گرفته، نژاد، قومیت، جنیست، رفاه فردی، برخورداری از مواهب زندگی و امکانات زیربنایی، سواد و تحصیلات و... است(Betancourt and et al, 2003). اما آنچه توجه مارموت و همکارانش را در زمینه ی نابرابری ها به خود جلب کرده نه تفاوت در نوع زندگی و میزان برخورداری، بلکه میزان خودمختاری و کنترل فرد بر روند کار و فرصتهایی است که او برای درگیر شدن و مشارکت در روندهای تولید در اختیار دارد؛ تا آنجا که اصطلاح سندرم جایگاهStatues Syndrome را نیز خلق کرده است. او پیشاپیش برخورداری از امکانات را از مولفههای تحقیقش جدا کرده و پژوهش را ابتدا به ساکن در میان افرادی انجام داده است که از لحاظ رفاه و ثروت از حد مشخصی بالاتر بوده اند. او نشان داده است که که هرچه فرد موفقتر بوده و یا در شرکتهای بزرگ و ادارات دولتی در جایگاه بالاتری قرار داشته باشد، از سلامت عمومی بهتری نیز برخوردار است. به عنوان مثال او به جایزه ی اسکار و برندگانش اشاره کرده و نشان داده است که برندگان این جایزه به طور متوسط چهارسال از بازیگرانی که نامزد اسکار شده اند ولی آن را به خانه نمی برند، بیشتر عمر می کنند، حال آنکه میزان رفاه همه ی این ستارگان از حدی که بتواند تأثیر منفی بر زندگی شان بگذارد، بالاتر است. (Marmot, 2004)
حداقل از نگاه محققان، به نظر می رسد که در تمامی جوامع که سلسله مراتب و نابرابری در تصمیمگیری جزء جدایی ناپذیر از تولید است، این سندرم قابل رصد است. در تأیید آنچه گفته شد می توان به پژوهش معتبر دیگری Whitehall Study استناد کرد. این پژوهش به یک دوره ی 25 ساله از زندگی 18000 کارمند در بریتانیا و نرخ مرگ و میر و بیماری (به خصوص ناشی از بیماریهای قلبی) در میان آنها پرداخته و به همان نتایج فوق الذکر رسیده است. در این تحقیق اگرچه مساله ی درآمد و تحصیلات در سلامت به دیده گرفته شده است، اما بازیگر اصلی در سلامت و امید به زندگی را حس کنترلِ فرد بر فرایندهایی می سازد که در محیط کار، او را احاطه کرده است(Helman, 2007: 2).
اگرچه مارموت بعد روانشناسانه ی این ماجرا را عمده کرده است و می گوید: "تجربه ی روانی از نابرابری، تأثیر عمیقی بر سازوکار بدن می گذارد"، نباید فراموش کرد که این تجربه ی روانی در حقیقت بیگانگی از کار و محصول و سپس از ظرفیتهای انسانی است و باید در شیوهی تولید سرمایه دارانه لحاظ شود. به زبان دیگر عمده کردن تجربه ی روانی و نادیده گرفتن روندهای اقتصادی که چنین نابرابریهایی را می آفرینند و آن را تعمیق می بخشند، نگرشی تقلیل گرایانه است. زیرا گرایش نظام سرمایه داری به گسترش، مقررات زدایی و بازآرایی ساختار تولید، مداوما باعث بازتولید نابرابری و سلسله مراتب و به ناگزیر از خودبیگانگی است و این انحصار قدرت در دست معدودی انسان به حذف مشارکت ملیونها انسان در فرایند تولید منجر می شود. در حقیقت این تجربه ی روانی خود محصول فرایند دیگری است و نه اینکه عامل منحصر به فردی باشد.
اینجاست که اهمیت اجتماعی شدن مالکیت و کنترل بر ابزار تولید همپای اجتماعی شدن تولید، خود را بیشتر می نمایاند. فرایندی که نه فقط اختیار انسانها را موسع می کند و به مشارکت بهتر و فعالانه تر انسانها در تولید می انجامد، که بر سلامتی روان و تن آنها نیز تأثیر گذاشته و تجربه ی روانی حس کنترل بر امور را به آنان باز پس می دهد.
در پایان ذکر این نکته لازم است که این پژوهشها اگرچه به حس کنترل و اختیار فرد در روند تولید اشاره می کنند، این حس را فقط در روند معمول سرمایه داری بررسی کرده اند و به بحرانهای ادواری سرمایه نپرداخته اند. بحرانهایی که باعث می شود فرد خود را ناگهان در محاصره ی امواجی خروشان بیابد، پس انداز و شغل و آینده اش را از دست بدهد و احساس عدم کنترل مطلق بر زندگی اش داشته باشد. باید به انتظار پژوهشهایی نشست که بیچارگی انسانها و اثر این حس بر سلامتی شان را در این موقعیتها مورد بررسی قرار می دهد.
مزدک دانشور
انسان شناس پزشکی و عضو انجمن جامعه شناسی ایران
Betancourt, J.R. Green, A.R. Carillo, J.E. and Ananeh-Firempong, O.(2003) Defining cultural competence: A practical framework for addressing racial/ethnic disparities in health and health care. Puble. Health Rep. 118,293-302
Harman, C. (2007) Revolution in the 21th Century. London: Bookmarks Publications
Helman, C. 2007 Culture Health and Illness. London: Hodder & Arnold Press
Marmot, M. (2004) Statues Syndrome. London: Bloomsbury, Pp.1-36
|