کوبانی و بازگشت به سرشت انسانی
بختیار علی* - ترجمه: ئاواره


• اینکه هیچ کس به فریاد کوبانی نمی شتابد ممکن است بدین علت باشد که دوست دارند که چنین انسانی، این شیوه از نبرد از میان برود. آنچه از داعش برای سیستم هراسناکتر است این شیوه از مقاومت و آن انسانی است که خود اهرم دفاع از خویش را بدست داشته باشد و بفهمد که می تواند غیر ممکن های بزرگ را ممکن کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ آبان ۱٣۹٣ -  ۲۶ اکتبر ۲۰۱۴


کوبانی دوباره ما را همچون قربانی به صحنه تئاتر تاریخ بازگرداند. رل قربانی بازی کردن، رل تاریخی ما شده است، رلی که هم ما با کمال میل قبول می کنیم و هم دوباره آنرا اجرا می‌کنیم و نیز تصویری است که جهان همواره از ما دارد. هر چند سال یکبار ما کردها همچون یک قربانی جهانی، همچویک مسیح یونیورسال تبدیل به خبر داغ جامعه جهانی می شویم. در سیستم جهانی و نیز در سیستم شرقی (خاورمیانه. م) مخلوقات و ملتها و زندگان به دو دسته تقسیم شده اند، آنهایی که زندگانی همیشگی، ابدی و تضمین شده ای دارند و آنهایی که بایستی دائم در معرض خطر انهدام و نیستی قرار داشته باشند. دسته ای که هستی خود را در سر به نیست کردن دیگری می بیند همراه با دسته دیگری که همچو قربانی ابدی, همچو سربریده ابدی در گردشی دوباره چنان بر روی صحنه ظاهر می شوند و یا اینکه آنان را چنان به تصور در می‌آورند که گویا همیشه محتاج محافظت هستند تا زنده بمانند، تا نابود نشوند. در حقیقت پیدایش ملل یا گروهی که مدام محتاج محافظت هستند پدیده تازه ای است ... این برای اولین بار در تاریخ است که با چنین پدیده‌ای روبرو می شویم، شیوه ویژه ای از بودن، یک هستی معلق، هستی که بودش دائم در معرض سوال قرار دارد، شیوه ای از زندگی که قطره قطره روزانه ارزانی و تازه می‌گردد. هستی که تنها در سایه محافظت امکان‌پذیرگشته است. پیدایش چنین ملل جدیدی که مدام محتاج تنفس مصنوعی هستند یک تغیر و تحول اساسی در کشمکش هگلی است. یک چرخش اساسی اتنولوژیک است. در نزد هگل نبرد ارباب و بنده موقعیتی است که تنها دو قطب را در خود جای می دهد، اراده و نیروی ارباب در مقابل بنده و ترسهایش، شخص سوم در اینجا جایگاه روشنی ندارد... اما هیچگاه، به اندازه امروز قطب سوم اهمیت پیدا نکرده بود. این کشمکش دیگر تنها نبرد بین ارباب و بنده نیست، بلکه امروز آنچه که در این نبرد سرنوشت بازی را رقم می زند نیروی دیگری است که عنوان فریادرس یا محافظ را یدک می‌کشد... عصر حاضر مژده یک فریادرس دروغگو را با خود دارد که ضعفا و ستمدیدگان هستی و بقاء خوبیش را با او پیوند می زنند.

چرا نقش فریاد رس و یا محافظ آنچنان مهم می شود؟
به باور من این امر از چند جا سرچشمه می‌گیرد. کشمکش ارباب و بنده هگلی در آنجابه تعادل می رسد که بنده به قدرت ارباب ایمان می آورد و نقش بردگی خود را قبول می‌کند. در نزد هگل آنکه از مرگ نمی ترسد ارباب و آنکه می ترسد برده می شود. اما چه پیش خواهد آمد اگر ارباب در جایگاه خود باقی نماند، یعنی در چنان موفقیت مادی و روانی قرار بگیرد که تنها با کشتن زیردستان در خود احساس اربابی و برتری کند؟ در نزد هگل هستی و بود ارباب به بود و هستی بنده زنده مشروط است، مرگ بنده در نزد ارباب تهدید
بشمار می رفت. قدرت ارباب برپایه همان لوژیک استوار است که من در چند گفتار دیگر برپایه نظرات "لومان" بدانها اشاره کرده ام. "تو اگر بندگی را نپذیری، ممکن است که من رفتار دیگری داشته باشم"... اما چه بیش خواهد آمد اگر که در ارتباط ارباب و بنده تحولی دراماتیک روی دهد؟ چه بیش خواهد آمد اگر که رابطه آنها به رابطه جلاد و قربانی و یا شکارچی و نخجیر سقوط کند؟ دراینجا یک تحول عظیم در کشمکش هگلی روی می دهد. ارباب در سیستم جدید می تواند ارباب باشد بدون آنکه به گردن نهادن و اطاعت بنده محتاج باشد. سیستم گلوبال امروزین یک نوع هیرارشی جدید خلق کرده است که در آن راه را برای خلق چنین اربابانی هموار می‌کند، اربابانی که می توانند فانتزی جهانی را در سر داشته باشد که درiن "دیگری" حضور ندارد. جهانی که ارباب از طریق گردن زدن مداوم و روزانه بنده روزگار سپری می‌کند. در اینجا ارباب شرقی بر خلاف ارباب هگلی سلطه خود را بر اساس تهدیدهای نامشهود و غیرمستقیم بنیاد نمی نهد، بلکه نیروهایش مدام در حال تخطئ و زیر پا نهادن مرزها و قراردادهایی است که می بایست مابین ارباب و بنده برقرار می بود. داعش زاده چنین فانتزیی است، البته در رادیکال ترین شکل خود. در نزد داعش فرمانبرداری دیگری با سجده بردن و قبول بندگی ضمانت نمی شود، بلکه با گردن زدن او ضمانت می شود. اربابان کوچک در این سیستم دیگر به سجده بردن و اطاعت سوژه راضی نمی شوند، بلکه به بنده تنها بعنوان ماتریال روزانه ای برای به حقیقت درآوردن خوابهایشان می نگرند، خواب جهانی را که غیرخود آنها هیچ هویت دیگری در آن وجود نداشته باشد. در خاورمیانه امروز، بنده دیگر نمی تواند با بندگی صرف دوام زندگی خود را تضمین شده ببیند، بنده در این سیستم یک پله از سیستم های کهنه پایین تر رفته است... در کاپیتالیسم به انسان همچو برده، همچو کارگر، همچو یک موجود تقلیل یافته به شئ نگریسته می شود، اما در این گونه بنیادهای پرت افتاده در این کاپیتالیسم. تقلیدی که بر پایه بهره برداری از ثمره کار مولد انسان و تبدیل آن به کارگر بنا نشده است، انسانهای ضعیف و بی پناه به پله حیوانی سقوط می کنند. در کاپیتالیسم نفتی، جاییکه بخش اعظم سرمایه مولود کار نیست، هویت انسان مانند موجودی اقتصادی و مولد غایب است. برای اینکه انسان به حیوان تنزل داده شود بدون هیچ هویت سیاسی، یعنی به موجود ناچیزی که بتوان براحتی او را نادید گرفت و دور انداخت، در کاپیتالیسم نفتی هویت های بی اهمیت، انسانهای حاشیه‌ای جامعه، تنها همچو سربار نگریسته می شوند که وظیفه ارگانیکی مهمی را در سیستم بعهده ندارند. در اینجا به آنان بدیده حیوان نگریسته می شود یا همچو نخجیری عادی و طبیعی در بطن باورهای ایدئولوژیکی این جوامع. در اینجا انسان تنها نخجیری است که ارباب با سربریدنش اربابیت خود را باز تولید می نماید. در اینجا ارباب کسی نیست جز کسی که سوای در دست داشتن سرهای بریده برده هایش، به بودن قربانیانی برای فردایش ایمان دارد. ارباب بودن دیگر در حوزه لذت بردن از دیدن حضور جنبنده انسان برده به گاه ترحم آوردن ولطف مرحمت بر او روا داشتن نیست، بلکه لذتی است که از دیدن پیکر بیجان او حاصل می شود، زمانیکه می تواند او را همچون یک سربار، یک موجود بی ارزش و تنفر انگیز دور بیندازد. ارباب نوین مشغول پروژه از میان بردن مرز میان انسان و حیوان است. در این سیستم اربابان کوچکی همچو داعش می توانند فانتازیهایشان را بارور کنند، آنها درندگی ارباب را از یک درندگی عقلانی و سیستماتیک به یک درندگی غریزی و ابتدایی و فاقد سیستم متحول می کنند. در حقیقت داعش درندگی عقلانی را که جان مایه کاپیتالیزم است را به نوعی درندگی غیرعقلانی که در آن خشونت دوباره بجای صورت بزک کرده آن می نشیند، بنمایش می‌گذارد, در واقع سرشت درنده، منفور وحیوانی سیستم را علنی می کند. به این ترتیب داعش به نیرویی جهانی ترسناکی تبدیل می شود که در آن کاپیتالیزم و مدرنیته در فرم خاصی خودنمایی می کنند که در آن درندگی پوشیده و ناپیدای درون سیستم به شیوه ای ترسناک برجسته می شود. داعش آن بخش از سیستم جهانی است که می بایست مدام وجود آن را انکار و از خود دور کرد، در واقع در برابر آن بایستی همان پروسه ای به کار گرفته شود که "ژولیا کریستیفا" از آن به نام "آبجکشن" و لاکان همچون "دور رانداختن" یاد می کنند. در بطن کاپیتالیزم همیشه پروسه حیوان سازی "انیمالیزه کردن" انسان حضور داشته، اما در دویست سال گذشته، سیستم تلاش کرده است تا آنرا بزک و تزیین نماید و کوشیده است تا پدیده هایی را که رخساره راستین آنرا علنی می کنند از خود دور کند. پروسه سطحی و ظاهری جلوگیری از حیوانیزه شدن انسان به محرکه بسیاری از پروسه های مرکزی و مهم تبدیل گشته است. آشکار شدن هرگونه شباهت و همپوشانی میان انسان و حیوان همچو تابویی ترسناک خود نمایی می کند. آگامبن از معدود فیلسوفانی است که در باره جوهر این جدا سازی سخن گفته است. او این جداسازی را ناچیز و غیرموثر میداند. هیچگاه از دیدگاه آنتروپولژیکی انسان، انسانی کردن "هومانیزه کردن" بدانجا نرسیده است تا انسان یک خط جداساز آشکار مابین نوع انسان و حیوانات دیگر بکشد. همیشه این دیدگاه کم و بیش حاکم بوده که به احتمال زیادحیوان شخص مقابل من است و نه من. چنین انیمالیزه کردن انسان، بدیده حیوان به انسان نگریستن، همیشه خطر جدی به قهقرا رفتن را با خود داشته، اما هیچگاه در تاریخ به این اندازه رو نیامده است، آنچنانکه امروز در فاشیزم خاورمیانه ای مشاهده می کنیم. اغلب سیستمهای دیگر در پوشیده نگه داشتن آن تلاش کرده اند. نمایش و آشکار سازی چهره سیستم، همچون قصاب همواره نهی شده و به پس رانده شده و با ماسکی ضخیم پوشیده نگه شده است.
داعش بازگشت و برآمد دوباره این چهره ترسناک تاریخ انسان و سیستم گلوبال آن است. دوباره بالاآمدن نیرو و عامل درونی سیستمی است که از ابتدا نیز در حیوان سازی و انیمالیزه کردن انسان کوشیده است، اما این بخش از سیستم بایستی مدام پوشیده و در ابهام بماند، بایستی بسان تهدیدی نهانی عمل کند. سلطه ذاتن دوست دارد روی این تهدید حساب کند که: "نگذار آن روی سگم بالا بیاید" یا "می توانم حیوان درنده وجودم را به جانت بیندازم"، اما معجزه و جادوی این تهدید در آن است که تنها در موقعیتهای بحرانی رو می شود. اما داعش این پرده را میدرد و بسیار واضح و بی پرده این حقیقت را اثبات می کند که آگامبن آنرا خاطر نشان می کند: "موقعیت بحرانی، موقعیت همیشگی است". خطر داعش برای سیستم از آنجا ناشی می شود که داعش این رخساره پوشیده و مه آلوده را با وضوح بی نظیری به نمایش درمی آورد، آن تهدیدی را که سلطه برآن استوار است از ابهام بدر می آورد و بر طبق قانون آن کارش را پیش می برد. داعش تمامی آن رخساره آنتروپولوژیکی را که جادوی کاپیتالیزم و سیستم گلوبال و پیام جهانی آن بر بنیاد گذاشته شده است به شکلی تراژدیک بی اثر می سازد. در اینجا هنگامی که نیروی سوم پا به میدان معرکه می‌نهد، سعی می‌کند همان حیوان درنده ای را که خود از قفس آزاد کرده است، دوباره در قفس کند. در این سیستم انسانی پا به میدان هستی نهاده است که تنها از راه فریادرس، از طریق نیروی سوم، که خارج از دنیای قربانی و قصاب می‌آید، میتواند به هستی خود ادامه دهد. هستی این موجود ضعیف، این "هوموساکر" بهانه ای می شود تا سیستم تصویر کلاسیک خود را دوباره باز تولید کند، مانند یک سیستم انساندوست که بر هم زدن مرز میان انسان و حیوان را بر نمی تابد. فریادرس در واقع به فریاد خود می آید، نه به فریاد قربانی، برای نجات نقاب خویش تلاش می کند نه برای نجات جسم و جان طعمه، به همین دلیل هم دیر و زود برایش اهمیت چندانی ندارد. نیروی سوم نیروی رهایی بخش نیست، بلکه نیرویی است که می خواهد در عرصه جهانی نیز شیوه ارتباط بین هر ارباب و بنده ای را معین کند، مایل است که منطق جهانشمولی حاکم کند که در آن بالا دستیها و زیر دستان از یک فرهنگ همسان بهره ببرند. این آن نیرویی نیست که زیر دستان را محافظت می کند، بلکه آن نیروویی است که بود و نبود و و هستی و قواعد بازی کردن و چگونگی ارتباط مابین قصاب و قربانی را هم دست نشان می کند. نیروی سوم بخاطر اینکه ماهیت پوشیده سیستم آشکار نشود، خود را همچو فریاد رس عرضه می کند. زندگی قربانی یا نخجیر تا آنجا ازش دارد که مانع شود تا سیستم با چهره واقعی خویش روبرو نشود.

کوبانی آشکارا این حقیقت را روایت می کند، در واقع آینه ای است که سیستم در آن هم صورت و هم تاریخ خویش را می بیند. کوبانی جایی نیست شبیه استالینگراد، رخدادی نیست همچون کمون پاریس، بلکه جایی است شبیه" آوشویتز"... جایی است که در آن حقیقت سیستم، جایگاه انسان، شیوه نگرش به انسان به روشنی آشکار می شود. به باور من اهالی کوبانی بخصوص جنگاوران کوبایی، بر خلاف برخی نامگذاری ها و تبلیغات، نماینده جهانیان در جنگ علیه ترور نیستند، این بدترین عنوانی است که می توان به جنگاوران کوبانی چسباند. آنها درگیر نبردی تمام عیار برای دفاع از انسان و سرشت او هستند. زیبایی آنها در آن است که آنها از زندگی محض دفاع می‌کنند، زندگی که ارزش و مفهوم آن بیش شرط هر هویت دیگری است. در واقع آنان کسانی هستند که قابلیت تنزل یافتن به سمبول هیچ ایدولوژیی را در خود ندارند، بلکه سمبل زیبایی زندگی اند... در کوبانی انسان درگیر ابتدایی ترین جنگ شده است، جنگی برای جلوگیری از حیوان شدن، جنگی برای اینکه بدون هیچ قید و شرطی زنده بماند، نبردی برای اینکه تا سطح ابژه و موضوع غریزی دیگری سقوط نکند. در اینجا جنگ برای تغییر جهان نیست، بلکه برای حفظ خویشتن است، برای دفاع از خود زندگی است تا از گزند دستکاریهای وسیع و روزمره سیاستمداران ناچیز دور بماند... بیرحمی چنین جنگی در آن است که در آن انسان تنها می تواند زندگی محض خویش نجات دهد و نه بیشتر. اما در اینجا زنده ماندن مفهوم عمیقتری دارد. ممکن است داعشی ها از مرگ نترسند، اما بی گمان از حضور هر موجود جنگاور و زنده در هراسند، این ترس تنها مختص داعش نیست، بلکه ترس کل سیستمی نیز هست که احتمال آن را می دهد که هر ان ممکن است که انسان ارزش خویش و زندگی اش را دریابد و به آن اراده و نیرویی دست یابد که می تواند بدون رفتن به زیر چتر حمایت دیگری، خود را آزاد کند.
در جنگ کوبانی تنها هستی قصاب "ارباب کهن" زیر سوال نمی رود، بلکه وجود فریادرس و ارزشهایش نیز عمیقا زیر سوال می روند. در اینجا کنترل سیستم بر درنده هایش یعنی داعش از میان رفته اند، عطش درنده خویانه ابزارهای سیستم در اینجا از محدوده مشخص خارج شده است و نمی تواند مطیع عقلانیت تعیین شده باشد. در اینجا کنترل سیستم با تهدید جدی روبرو وبه محدوده غیر مجازخود نزدیک شده است.
آنچه در کوبانی بر روی صحنه رفته است، انسان است که تنها با اراده محض خود، با دستان خویش، با نیروی محدود خود، بدون اینکه منتظر هیچ فریاد رسی باشد، پایداری می کند.
این نوع از نبرد و مقاومت، بازگشت دوباره به مفهوم سرشتی و اصلی مقاومت است، زمانیکه هنوز ایدئولوژیها آنرا به ابزار مخصوص خویش و آلت برآورده کردن خواستهایشان تبدیل نکرده بودند. اینکه هیچ کس به فریاد کوبانی نمی شتابد ممکن است بدین علت باشد که دوست دارند که چنین انسانی، این شیوه از نبرد از میان برود. آنچه از داعش برای سیستم هراسناکتر است این شیوه از مقاومت و آن انسانی است که خود اهرم دفاع از خویش را بدست داشته باشد و بفهمد که می تواند غیر ممکنهای بزرگ را ممکن کند.
جنگاوران کوبانی سمبل نفی "انسان کانالیزه" اند، آن انسانی که راه اندیشیدن مستقل را از او سلب کرده اند و وجودش را از فرمانهای مستقیم و غیرمستقیم سیستم پر کرده اند.
جنگاوران کوبانی انسانهای گردونی (همرنگ معاصرین- م.) نیستند، بلکه بازگشتی هستند به سرشت انسان، انسانهایی که هنوز توسط کدها و کنترل ها تبدیل به ابزار نشده اند و هنوز در دسترس هستند و می توان به شیوه ای از شیوه ها در همه جا و در همه انسانها دوباره از نو احیاء شوند. به بیانی دیگر جنگاوران در این شهر کوچک از تمام گرد و خاک های ایدئولوژیکی نشسته بر مفهوم مقاومت گردگیری می کنند و مفهوم سرشتی آن را بدان باز می گردانند، چیزی شبیه دفاع از موجود که مدیون سایه رحمت هیچ مذهبی یا ایدئولوژیکی نیست. چیزی که ماقبل همه اینهاست، دفاع همچو یک انتخاب همیشه ایی در دسترس و از بین نرفتنی، مانند پتانسیلی نامیراکه دائما باز می گردد، مانند یک امکان که همواره و هر زمان به سر چشمه صاف و زلال خود دسترسی دارد و می توانیم آنرا در نبردمان علیه سیستم بکار ببریم.

لینک مقاله به کردی:
knnc.net


* بختیار علی
بختیار علی نویسنده، شاعر، مقاله‌ نویس معاصر کرد در سال ۱۹۶۰ در سلیمانیه عراق زاده شد و ۳۶ سال بعد، در سال ۱۹۹۶ به آلمان مهاجرت کرد.
بختیار علی تاکنون آثاری چون «مرگ تک‌فرزند دوم»، «غروب پروانه» و «آخرین انار دنیا» را منتشر کرده و بسیاری از جمله علی اشرف درویشان او را حرفه‌ای‌ ترین نویسندهٔ کردزبان می‌دانند. رمان‌های بختیار در کردستان عراق طرفداران بسیار دارد و بیشترین میزان شمارگان کتاب را در این خطه به خود اختصاص داده‌است. نخستین رمان او به نام «مرگ تک‌فرزند دوم» (مهرگی تاقانه‌ی دووهه‌م) در سال ۱۹۹۷ در سوئد منتشر شد. دومین رمانش (غروب پروانه) در سال ۲۰۰۲ در سلیمانیه به چاپ رسید.

ترجمهٔ آثار به فارسی:
رمان آخرین انار دنیا، آرش سنجابی، تهران، انتشارات افراز، ۱۳۸۸
شهر موسیقی‌دان‌های سفید، رضا کریم مجاور، تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۸۹
قصر پرندگان غمگین، رضا کریم مجاور، تهران: انتشارات افراز، ۱۳۹۱
شعراز سوگ گل تا خون فرشته، آرش سنجابی، تهران، انتشارات افراز، ۱۳۸۸