کارخانه آجرسازی و کوره‌پزخانه در ۱۷کیلومتری جاده تهران- ورامین
بنویس «آجرزنی» کار سختیه
فاطمه جمال‌پور


• خانواده من پاکدشت مستاجرند خانوم، چون اینجا که بهداشتش خوب نیست. ماهی ۳۰۰هزارتومان اجاره می‌دهم. رفتم از کارفرما مساعده گرفتم برای خرید لباس زمستونی برای سه‌تا بچه. پالتوی دخترم شد ۱۰۰تومن و مساعده ته کشید و با زنم دعوام شد. از ساعت دو شب تا پنج‌عصر کار می‌کنیم و آخرسر هم شرمنده زن و بچه‌مان میشیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۴ آبان ۱٣۹٣ -  ۲۶ اکتبر ۲۰۱۴



فاطمه جمال‌پور: پسرک ۱۲ساله، کارگر خشت‌چین کوره آجرپزی است. قالب سنگین خشت‌های خیس را دست می‌گیرد و می‌برد می‌چیندشان. وقتی صحبتمان تمام می‌شود رو به من می‌گوید: «ببخشید خانم، گفتن اینا کمکی به ما می‌کنه؟» پدرش کمی آنسوتر دارد گل خیس را در قالب می‌ریزد، در حال صاف‌کردن گل روی قالب می‌گوید: «چه فایده داره وزیر و وکیلش هم اومدن و کاری نکردن.» تندوتند به کارش ادامه می‌دهد؛ جوابی بهتر از «امیدوارم» ندارم در جواب پسرک. اینجا کارخانه آجرسازی و کوره‌پزخانه در ۱۷کیلومتری جاده تهران- ورامین، سه‌کیلومتر مانده به ورامین است. چهارماه پیش در غروب گرم مردادماه دکتر ربیعی، وزیر تعاون، کار و رفاه‌اجتماعی به میان کارگران این کارخانه آجرپزی آمد و روزه‌اش را با آنها باز کرد. آن غروب ربیعی به کارگران گفت: «من، روزی کارگر کارخانه آجرپزی بودم. امیدوارم روزی یکی از فرزندان شما هم وزیر شود. آمدم اینجا تا بگویم شما را می‌بینیم و درصددیم مشکلاتتان حل شود.» حالا بادهای پاییزی شروع به وزیدن گرفته‌اند. اما مشکلات به گواهی کارگران خشت‌چین و کوره‌پز و قالب‌زن به قوت خود باقی است. امروز پنجم‌آبان آخرین روز کاری خشت‌زن‌ها و... است و تنها کارگران کوره‌پزخانه باقی می‌مانند. خیلی‌ها رفته‌اند. اقبال و معصومه و دیگر زنان کرد خشت‌چین و همسران و فرزندانشان رفته‌اند کردستان تا زمستان بگذرد، آذری‌ها برگشتند دیارشان و تنها کارگران افغان و خانواده‌هایشان که جایی برای ماندن ندارند می‌مانند در خانه‌های سازمانی کوره تا فصل سرما بگذرد. خانه که چه عرض کنم؛ دو ردیف اتاق‌های کوچک سه‌درچهار روبه‌روی هم و حمام و دستشویی که با فاصله در محوطه اتاق‌هاست و برای مرد و زن مشترک است. آشپزخانه ندارند و اتاق کوچک کثیف و نموری که وسطش یک شیلنگ آب قرار گرفته برای شست‌وشوی ظرف و لباس استفاده می‌شود.
محمد، مرد میانسال افغان است. تکیده است. با موهای لخت و کم‌پشت مشکی، هیکلی لاغر و لباس‌هایی سراسر خاک‌آلود. به تل کوچک گل روبه‌رویش اشاره می‌کند و می‌گوید: «این تموم شه کار مام تموم میشه میره تا ۱٣فروردین و ما اگه کسی پیدا شه دستمون رو بگیره میریم بنایی اگه نه می‌مونیم خونه.»
بعد می‌گوید: «حقوق ایرانی‌ها رو دادن، براشون ٣۲هزاروپنج‌ساعت رد کردن اما برای ما ٣۰هزار. مایی که از ۱٣فروردین کارمون‌رو شروع کردیم اما اونا یکی، دوماه بعد اومدن و حقوق بیشتری هم گرفتن.»
محمد، ماهی ٨۰۰تومن درمی‌آورد، «دختر زیاد داریم، نمی‌رسه، از وقتی ایران گرونی آمده، همه خرد‌و‌کلان، زن‌و‌مرد کار می‌کنیم. اما بازم نمی‌رسونیم.» اشاره می‌کند به پسرکش عبدالخالم که ۱۲ساله است و از هشت‌سالگی خشت چیده. روزی ۱۷ساعت. ۵/۲شب تا هفت‌عصر. می‌گویم: «چرا مدرسه نفرستادیش؟» جواب می‌دهد که «مدرسه نگرفتنش. گفتن سنش بالاست. من تازه دوسال پیش تونستم پاسپورت بگیرم. اون یکی پسرم رو هم نمی‌گرفتن، می‌گفتند سنش بالاست. ۹سالش بود. کلی رفتم سفارت و اومدم تا به مدرسه داخلش کردیم.» عبدالخالم ریزنقش است، با پوستی روشن، چشم‌های مشکی درشت و چهره‌ای خاک‌آلود که جای‌جایش گل کشیده شده. قیافه‌اش شبیه ایرانی‌هاست. قالب سنگین آجرها را دست گرفته می‌رود و می‌گذارد توی ردیف آجرهای خیس و می‌گوید: «خانوم بنویس آجرزنی کار سختیه. از ۵/۲شب تا هفت‌عصر کار می‌کنیم. مادرم هم کار می‌کنه هم آخوره می‌گیره.» لودر در حال زیرورو کردن خاک‌رس است. آجرها تا دهانه‌شان مانده است، درهای کوره‌ها را پلمب کرده‌اند و چندتایی که پلمب نشده، هشت‌تایی کارگر مشغول چیدن آجرها در کوره‌ها هستند. یکی از کارگران از پشت‌بام کوره می‌آید برای صحبت. میانسال است. با ته‌ریش و موهای کوتاه و ته‌لهجه آذری: «۲۰سالی است که تو این کاریم خشت‌های خام را می‌چینند و ما از بالا می‌پزیم. فشاری‌ها باید ۲۴ساعت در کوره بمانند و دستگاهی‌ها ۱۰ساعت. ساعت کار که برای ما معنی نداره. شبانه‌روز باید پای کوره باشیم و یه‌هفته کار می‌کنیم یه‌روز تعطیل می‌شیم تا بتوانیم سر بزنیم به زن و بچه‌مان. مشکل بیمه‌مان هم، حل نشده. من ۲۰ساله تو این کارم. اما فقط ۱۶، ۱۷سال بیمه رد شده، خیلی وقت‌ها یک‌ماهمان را یک روز ردکردن و دستمان به هیچ جا بند نیست. اگر هم شکایت کنیم بیرونمون می‌کنن. حالا وزیر گفته اگه کسی ۲۰سال سابقه یه‌جا داشته باشه می‌تونه بازنشست شه. خیلی خوبه، اما خب کی می‌تونه تو این کار ما یه‌جا بمونه. یا بیرون می‌کنن، یا جور نمیشه وایسیم و... .» مرد میانسال دیگری با فرغون سنگین از بار آجر از راه می‌رسد. فرغون را زمین می‌گذارد. هدبند و تی‌شرت خاک‌آلودی که رویش نوشته شده «همه با هم بسیج سازندگی» به تن دارد با موهای فر کوتاه و ته‌ریش: «من از سال ۷۰ تا الان تو این کارم. ۲٣ساله تو این کارم و سرپرستم اما فقط ۱۶سال برام رد شده. همه اینجا اینطوری‌ان. مثلا سال ۷۰، ٨۰ و٨۶ هریک ماه کارمون‌رو یک روز بیمه رد‌کردن و فروردین که از سیزدهمین روزش کار کردیم رو اصلا رد نکردن. وزیر گفت بازرس می‌فرسته، درست میشه، اما اصلا نفرستاد. البته تقصیر اینا نیست، زمان اینا که نبوده اما خب من ۵۰سالم شه دیسک بگیرم خونه‌نشین میشم، سابقه بیمه‌ام پر نمیشه و هیچی‌به‌هیچی. یکی از بچه‌های خودمون اینطوری بود به خاطر سه‌ماه کم‌بودن حق بیمه موند که موند بیچاره.» سر دردودلش باز شده که «سختی کار که نمی‌گیریم، با اینکه روزی ۱۷، ۱٨ساعت کار می‌کنیم. همون ٣۰ساله بازنشست میشیم، عینهو یه کارمند. امسال تامین‌اجتماعی ۲۵درصد حقوق‌ها‌رو اضافه کرد اما حقوق ما ریالی اضافه نشد. عیدی به همه عالم و آدم می‌دهند اما به ما هیچی نمیدن. با التماس، نفری٣۰هزارتومن اگر بدهند تازه. خانواده من پاکدشت مستاجرند خانوم، چون اینجا که بهداشتش خوب نیست. ماهی ٣۰۰هزارتومان اجاره می‌دهم. رفتم از کارفرما مساعده گرفتم برای خرید لباس زمستونی برای سه‌تا بچه. پالتوی دخترم شد ۱۰۰تومن و مساعده ته کشید و با زنم دعوام شد. از ساعت دو شب تا پنج‌عصر کار می‌کنیم و آخرسر هم شرمنده زن و بچه‌مان میشیم. سه‌نفر عضو شورای کارگری داریم ٣۴ساله تغییر نکردن یعنی قراره مشکلات مارو حل کنن اما ته‌تهش همه‌چیزو بین خودشون حل می‌کنن.»
گلایه‌ها یکسان است: بیمه، بیمه، بیمه. وقت ناهار است کارگران بیل‌به‌دست راهی حمام و اتاق‌ها شده‌اند. ربیعی در بازدید از اینجا گفته بود: «دستور پیگیری می‌دهم. باید بیمه‌ها، بازرسی‌ها را بیشتر کنند. اگر تخلف کارفرما ثابت شود آن‌وقت همه را حساب می‌کنند. اینطور که مشخص است برخی از کارفرماها حق بیمه‌ها را کامل اعمال نمی‌کنند. باید بازرسی‌ها را بیشتر کنیم. البته خب متاسفانه بازرسی تامین‌اجتماعی را زیاد می‌کنیم صدای کارفرمایان درمی‌آید که تامین‌اجتماعی مانع تولید است وقتی کم می‌کنیم اینطور می‌شود. به‌خاطر تحقق دولت الکترونیکی اجازه دادیم کارفرما بیاید خوداظهاری کند اما برخی کارفرماها در اظهاراتشان تخلف می‌کنند.» دو مرد میانسال که در دفتر کارفرما نشسته‌اند می‌گویند: «هیچ‌کاری نکردند و هیچ گروه بازرسی هم نیامده است. حتی درباره قبض برق و گاز هم قول‌هایی دادند که محقق نشد.» دفتر دواتاق کوچک مشرف به راهرو اتاق‌هاست. با مبلمان ساده اداری و ال‌سی‌دی که با دوربین نقاط مختلف کوره‌پزخانه و کارخانه را رصد می‌کند.
بیرون کارگاه دو زن میانسال افغان ایستاده‌اند در انتظار نوبت ظرف‌شستن. زن آهی می‌کشد و با نگاهی ناامید می‌گوید: «نه بابا چه رسیدگی‌ای، کی می‌رسد به افغان‌ها. حمام کثیف است و دستشویی‌ها هم، عفونت‌ها بیشتر شده، نه دکتری، نه چیزی. الان من مریضم، قند دارم، شوهرم بیماری قلبی دارد اما مجبوریم کار کنیم. اگر مریض شویم و بچه زیاد داشته باشیم دیگر به هیچی نمی‌رسیم. با اینکه خرد‌وکلانمان کار می‌کنیم. ۱۰۰هزار‌تومان ببریم دکتر هیچی پس نمیاریم. مدرسه، بچه‌هایمان را نمی‌گیرد و... .»
بعد از افطار پنجم مردادماه اینجا در کوره‌پزخانه ورامین بذر امید در دل کارگران کوره‌پزخانه جوانه زده بود. من امروز برای دیدن ثمرات این بذر آمده بودم اما پس از چهارماه اینجا زندگی کارگران و خانواده‌های کوره‌پزخانه بر همان مدار همیشگی می‌چرخد.
منبع:شرق