تاریخچه ی کوبانی
در کوبانی با کی درباره ی آراگون و ولتر صحبت کنم؟
ژان لویی له توزه - برگردان: سیامک حیدری


• شب فرا رسید. مرد با اشک هایی جاری بر گونه دو بیت اول شعر "چشمان" از "السا آراگون" را می خواند و –به ما- می گوید: "ما را فراموش نکنید. ببینید که قدرت و سلطه با تاسیس هیولایی چون دولت اسلامی چه بر سر ما سوری ها آورد: مردمانی بدون گذشته، بدون فرهنگ، بدون سرپناه." ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ آبان ۱٣۹٣ -  ٣۰ اکتبر ۲۰۱۴


مصطفا بکر، کرد سوریه، ٦٤ ساله و به تازه گی از جنگ علیه دولت اسلامی در کوبانی فرار کرده است. او آثار تکامل این شهرستان در صد سال گذشته و هم چنین دوران حاکمیت فرانسه بر آن شهر را برایمان بازگو می کند.

مصطفا بکر، اهل کردستان سوریه، با چشمانی آبی و درشت است. وی شصت و چهار سال پیش در کوبانی به دنیا آمده است. بکر حدود دو هفته پیش از کوبانی، جایی که مبارزان کرد علیه داعش می جنگند، فرار کرده و به "سانلی اورفا، در ترکیه پناه آورده است. او که در اواخر سال های ٩٠ میلادی کت و شلوار و کراوات می پوشید و در حلب زبان فرانسوی تدریس می کرد، اکنون با سه تا فرزند پسرش و هم راه با چندین خانوادهی دیگر اهل کوبانی در یک آپارتمان کوچک چپانده شده و در وضعیت وحشتناکی به سر می برد. بکر در سانلی اورفا، جنب "غار ابراهیم" تاریخچه ی شهرش، کوبانی، را برای ما تشریح کرد.

"چیزهایی که از کوبانی می دانم را از مردی یاد گرفته ام که در اواخر قرن اخیر می زیسته است. نام او Henow Mussi Alé بود. سال ١٩٨٣ است. این مرد ٩٠ سال سن دارد. کوبانی در سال های ١٩١٢-١٩١٠دهکدهای بیش نبود. حدود مرزی کنونی یک منطقه ی باتلاقی بود که میان دو چشمه احاطه شده بود: یکی در غرب و دیگری در شرق، جایی که اعراب بادیه نشین گاهی اوقات برای سیراب کردن احشام خویش به آن جا می آمدند."

"اوایل قرن بیستم، ساکنان آن تنها کردها و ارمنی ها بودند، هرگز پیش از به قدرت رسیدن حافظ اسد در اواخر دهه ی ٦٠ میلادی، هیچ عربی در این جا حضور نداشت."

بکر در ادامه می گوید: "اعراب بادیه نشین که هر از چند گاهی برای سیراب کردن احشام خود به چشمه ی غربی رفت و آمد می کردند، خود نام "عین العرب" را بر آن نهادند که به معنای "چشمه ی عرب" است. زمانی که بعثی ها قدرت را در دست گرفتند، بلافاصله تمام نام های کردی را تغییر دادند. مدارکی هم وجود دارد که حضور یهودی ها در کوبانی را تائید می کند. ولی تنها نام یهودی که بر جای مانده "مزرعه ی داوود" است که در قسمت غربی شهر واقع شده است."

"سال ١٩١٥، ارامنه که از ترس آزار و اذیت فرار کرده بودند، در انبار غله ی دهکده سکنا گزیدند. آنان خیلی زود دست به کار شده و اولین کارگاه آسیاب را درست کردند. اول یکی و سپس دهها کارگاه در آن منطقه تاسیس گشت. انگلیسی ها که اولین خطوط آهن را ساخته بودند، از کارگران محلی استفاده می کردند که عمدتن کرد بودند. هم چنین مردم برای "کمپانی" کار می کرند. بسیار زود "پ" بلعیده و "کمپانی" به "کمبانی" و سرانجام به "کوبانی" تغییر یافت. در این مرحله باید نام "عین العرب" در در ذهن داشت. در اوایل سال ١٩٢٠ زمانی که فرانسوی ها بر سوریه حاکمیت می کردند، "عین العرب" تنها نامی ناچیز برای یک چشمه بود."

کردهای تحصیل کرده به زبان ارمنی صحبت می کردند

زمانی که فرانسوی ها رسیدند، خود را مقابل یک زمین بایر یافتند. انگلیسی ها غیر از یک راه آهن چیز زیادی برجای نگذاشته بودند و نامی که چندین بار تغییر کرده بود، سرانجام شد کوبانی. ارمنی ها بلافاصله به خدمت فرانسوی ها درآمدند: چه کار بکنیم که این منطقه توسعه پیدا کند؟ این جا یک آسیاب است و بایستی در مرکز دهکده جای برای تبادل معاملات و دادوستد ایجاد شود. دست آخر مراکز تجاری و بازرگانی و مهارت های آن در دست ارمنی ها باقی ماند."

در سال های سی و چهل میلادی، فرانسوی ها اولین کسانی بودند که این گوشه ی پرت و دور افتاده را وارد دنیای مدرنیته کردند. جاده ها ساخته شد، مراکز اداری، یک بازار، مدارس و حتا یک کلیسای کاتولیک برای ارمنی ها تاسیس گشت. سرویس های پلیس درست شدند. کلمه ی "گارد سیار" برای مدت های مدید در محاورات مردم کوبانی به کار می رفت. کلمه ی "گارد" برای هم نسل های قدیمی تر مثل من هنوز هم معنای "امنیت شهروندان" می دهد. فرانسوی هایی که در منطقه مستقر شدند، الجزایری تبار و سنگالی تبار بودند، مناصب دولتی و اداری اما هم چنان در دست فرانسوی های (اصیل) بود که کت و شلوار می پوشیدند و کراوات می زدند. در آن دوران، فقط کودکان ارمنی به مدرسه می رفتند. فرانسوی ها از ارمنی ها درخواست کردند که مدرسه هایشان را به روی کردهایی که خواهان تحصیل هستند، بگشایند. بدین سان در دهه های ٣٠ و ٤٠ میلادی گروه کوچکی از کردها سواد آموختند و می توانستند به زبان ارمنی صحبت کنند. در دهکده، زبان معاملات، ترکیبی از زبان های ترکی و کردی آمیخته به عبارات فرانسوی و ارمنی بود."

"خیلی خوب به یاد می آورم که در مرکز دهکده، یک کافه وجود داشت به نام "کافه کارمن" که ارمنی ها آن را درست کرده بودند. در داخل کافه، زنان هرگز چادر و روسری به سر نمی کرند و مردان و از جمله مردان کرد، به آن جا می رفتند تا یک گیلاس شراب قرمز محلی سر بکشند. فروشگاهها که به دست ارمنی ها اداره می شد، همه چیز و از جمله مشروبات الکلی می فروختند. فرانسوی ها شب ها به کافه رفت و آمد می کردند. هم چنین تا زمان به قدرت رسیدن بعثی ها یک سینما به نام Le Tanos وجود داشت که فیلم های اروپایی و آمریکایی می گذاشت. طی سال های ٧٠ میلادی، بعثی های تحت لوای پان عربیسم همه ی مظاهر غربی را زیر و رو کردند. کافه ناپدید شد. سینما بسته شد. سال ١٩٦٨ عده ای از ارمنی ها به آمریکا و عده ای به سوی فرانسه فرار کردند، طبق اطلاعاتی که به من رسیده است، بخشی از مردم کنونی حومه ی پاریس در اصل اهل کوبانی هستند. عده ای هم به شهر حلب رفتند چون در آن جا جمعیت زیاد و بنابر این مخفی شدن آسان تر بود."

"و این چنین بود که نام کوبانی به "عین العرب" تغییر یافت. آخرین ارمنی، مثل من، حدود پانزده روز پیش کوبانی را ترک کرد. نام او "آقوب آقوپیان بود" بود. وی یک مغازه ی تودوزی ماشین آلات داشت. می خواست، علیه دولت اسلامی، اسلحه به دست بگیرد؛ اما PYD به او پیشنهاد کردند که فرار کند: "سن و سالی از شما گدشته است. ما شما را از کوبانی خارج خواهیم ساخت." او آخرین بازمانده ی ارمنی ها بود. بازمانده ای که بعثی ها سال ها در تلاش بودند که او را بکشند. سال ١٩٤٦، آغاز خروج فرانسوی ها، تا اوایل سال های ٦٠ میلادی، دوران طلایی برای شهر بود، دورانی که اقلیت های ترک، کرد و ارمنی در سوریه ی آن زمان با هم تساهل می کردند و توسط این –نوع- از اسلام انحرافی و سلطه گر و هم چنین خانواده ی دیوانه و جنایت کار "اسد" منحرف نشده بود."


هرگز از متد بعثی ها پشتبانی نکردم

فرانسه را یاد گرفتم، البته نه به این خاطر که شهر من زمان حاکمیت و فرمانروایی فرانسوی ها وارد مدرنیته شد، نه. چون که این طوری بود. تو فرانسوی یاد می گرفتی. همین. افسوس! فرانسوی را کلن فراموش کرده ام، چون آن را به کار نمی برم. سال ١٩٨٧، بدون وکیل و گذراندن قانونی مراحل دادرسی، به جرم فعالیت های خرابکارانه، سه سال به زندان افتادم. هرگز از روش ها و متد بعثی ها پشتیبانی نکردم. زمانی که دستگیر شدم، به من می گفتند: "ما حتا می توانیم رویاهایت را کنترل کنیم." سال ١٩٩٠، زمانی که به کوبانی برگشتم، همسایه ها به کلی فکر می کردند که عقلم را از دست داده ام: با خودم صحبت می کردم. ولی شما می خواهید در کوبانی از لویی آراگون، آلبر کامو و ولتر صحبت کنم؟

"امروز حافظه ی شخصی ام، کتاب هایم، یادداشت هایم، دفترچه هایم و خاطراتم را از دست داده ام. همه چیز ناپدید شد: شرابی که می نوشیدم، ارمنی هایی که دوست شان داستم و هم آنان که عشق به فرهنگ فرانسه را به من آموختند. مرد خوش شانسی هستم؛ زیرا –هنوز- زنده ام و خصوصن فرزندانم در این جا به که به من ملحق شدند و یک آپارتمان را برایم پیدا کردند."

شب فرا رسید. مرد با اشک هایی جاری بر گونه دو بیت اول شعر "چشمان" از "السا آراگون" را می خواند و –به ما- می گوید: "ما را فراموش نکنید. ببینید که قدرت و سلطه با تاسیس هیولایی چون دولت اسلامی چه بر سر ما سوری ها آورد: مردمانی بدون گذشته، بدون فرهنگ، بدون سرپناه."


منبع: روزنامه ی لیبراسیون فرانسه
www.liberation.fr