خشونت از دید چپ: تهیجی و نه راهبردی
به یاد امیرپرویز پویان


حسن حسن پور


• به دروغ نمی توان گفت که با مسالمت و مهربانی می‌ توان با سرمایه یا ارتجاع، اعتصاب شکنان و پلیسی که مدام به دنبال بهانه برای سرکوب است مبارزه کرد. این به معنای خلع سلاح کردن خود قبل از شروع مبارزه است. ولی چپ مارکسیستی از کاربرد چگونه شکلی از خشونت می ‌تواند دفاع کند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۵ آبان ۱٣۹٣ -  ۶ نوامبر ۲۰۱۴


پیدایش و قدرت‌گیری داعش در تداوم حضور چند دهه‌ ای بنیادگرائی اسلامی در جهان، چپ مارکسیستی را با چالش جدیدی روبرو ساخته است. داعش به گونه‌ ای گسترده و بی رحمانه از خشونت برای پیشبرد سیاستهای خود بهره می جوید. این شکل از استفاده از خشونت واکنش تند اخلاقی و سیاسی جهانیان را نسبت به آن و همچنین خشونت دامن زده است. چپ مارکسیستی اینجا با این مشکل روبرو است که با درک تاریخی مثبت خود از خشونت چه کند. در چپ مارکسیستی، بسیاری از خود مارکس گرفته تا والتر بنیامین و سیژک از کاربرد خشونت استقبال و دفاع کرده اند. احزاب و گرایشهای لیبرال و بورژوائی با این مشکل روبرو نیستند. آنها به کارگیری خشونت را در هر شکل خود محکوم می‌ کنند. ما می دانیم که آنها نیز مدافع کاربرد خشونت از سوی دولت، ارتش و نهادهای قضائی هستند، ولی آنها خود خشونت به کار برده شده از سوی این نهادها را نه خشونت که چیزی دیگری، چیزی همچون مجازات، اقدام امنیتی یا کنش دفاعی می‌ خوانند. چپ مارکسیستی در این زمینه رو راست از کاربرد خشونت به سان امر ضروری سخن می گوید.
در این فضا چگونه می ‌توان درک چپ مارکسیستی را با تمایز کافی از درک داعشی معرفی کرد تا شأن و اعتبار آن حفظ شود؟ چپ مارکسیستی نمی‌ تواند از کاربرد خشونت دفاع نکند. مبارزه ی طبقاتی با ارتجاع، بورژوازی و دستگاه دولتی وابسته به آنها و پی گیری انقلاب بدون کاربرد خشونت امری ناممکن است. اعتصاب، تظاهرات و قیام همه بر بستر کاربرد شکلی از خشونت ممکن هستند. به دروغ نمی توان گفت که با مسالمت و مهربانی می‌ توان با سرمایه یا ارتجاع، اعتصاب شکنان و پلیسی که مدام به دنبال بهانه برای سرکوب است مبارزه کرد. این به معنای خلع سلاح کردن خود قبل از شروع مبارزه است. ولی چپ مارکسیستی از کاربرد چگونه شکلی از خشونت می ‌تواند دفاع کند؟ این البته پرسشی است که دیگر گرایشهای رادیکال در گستره ی جنبشهای سیاسی و اجتماعی نیز با آن روبرو هستند. آنها نیز مجبور به متمایز ساختن خود از گرایشهائی همچون داعش هستند. ولی این فقط از چپ مارکسیستی است که می ‌توان انتظار داشت به خاطر سنت تاریخی نظری خود در این باره نظر و بحث ارائه دهد.
دو اندیشمند برجسته ی چپ در دوران معاصر، والتر بنیامین و فرانس فانون، کار را برای چپ مارکسیستی دشوار ساخته‌ اند. بنیامین خشونت را حاضر در عرصه هائی از زندگی اجتماعی می بیند که دیگران آنرا ندیده اند. او حتی قانون و قرارداد را نیز عرصه ی کاربرد خشونت می ‌بیند. قانون تا آنهنگام قانون است که با تهدید خشونت توأم است و قرارداد فقط با ضمانت کاربرد خشونت قرارداد باقی می ماند. به هر رو کار مهم بنیامین آن است که از نوعی خشونت الهی سخن می گوید که ویرانگر قانون است؛ خشونتی که مرگبار است بدون آنکه خونی بریزد. او این خشونت را در مقابل خشونت اسطوره‌ ای قرار می دهد که که برسازنده ی قانون و خونبار است. خشونت الهی خشونت ناب و پاک کننده است. عاملین خود را از گناه پاک می‌ سازد. این خشونت را می‌ توان خشونتی انقلابی دانست که با نابودی ساختارهای کهنه زمینه ی رهائی غائی انسان را فراهم می‌ آورد و در اعتصاب عمومی کارگری تجلی می ‌یابد.
فانون خشونت را وسیله ای ضروری در مبارزه ی ضد استعماری می داند. استعمار با کاربرد همه جانبه ی خشونت حاکمیت خود را بر قرار می سازد. استعمار به اتکاء خشونت نه فقط بر سرزمین، منابع و امکانات توده های استعمار شده مسلط می شود بلکه همین توده ها را به موجوداتی فرمانبردار و بی اراده فرو می کاهد. از دید فانون خشونت برای توده ها وسیله ای است برای در هم شکستن خشونت استعمار کنندگان و پیروز شدن بر آنها. خشونت توده ی استعمار شده خشونتی واکنشی است ولی همین خشونت برای آنها فرصت پاکیزه ساختن خود (از سابقه ی فرمانبرداری و خشونت استعماری) و به دست آوردن اراده انسانی را فراهم می آورد.
   بنیامین در خشونتی که نام الهی بر آن می نهد چیزی بیشتر یک وسیله ی مبارزه، یک شکل مبارزه می ‌یابد. او نوعی نیروی ترافرازنده در آن کشف می ‌کند. نابوده کننده ی ساختارهای کهنه و پاک کننده ی وابستگی های انسان به آن. فانون که به خشونت بیشتر به شکل یک وسیله ی واکنشی مبارزه ی می نگرند باز آنرا مهمترین شکل مبارزه و عاملی پاک کننده می شمرد. برای هر دو خشونت چیزی بیشتر یک وسیله ی مبارزه و حتی مهمتر از خود مبارزه است. مشکل چنین درکی از خشونت آن است که آنرا تبدیل به چیزی بزرگتر از خود مبارزه و هدف آن تغییر ساختارهای اجتماعی و سیاسی می کند و این کم و بیش نگرشی است که بنیادگرایان مدافع آن هستند.

خشونت تهیجی، خشونت راهبردی

اگر به حرکتهای اعتراضی کارگران، جنبشهای اعتراضی و انقلاب توده ها نگاهی بیفکنیم، می بینیم مهم برای آنها کاربرد خشونت نیست بلکه مبارزه است. بدون تردید برای پی گیری مبارزه باید از خشونت بهره جست. ولی خشونت وسیله ی اصلی برای رسیدن به هدف نیست. خشونت امری واکنشی نیز نیست. توده ها آنرا آگاهانه و هدفمند به کار می گیرند. خشونت برای آنها وسیله ‌ای برای بسیج نیرو، خفاظت از جنبش و پس راندن نیروی دشمن (یا مخالفین) است. به این دلیل خشونت مورد کاربرد آنها را باید خشونت تهیجی نامید. خشونت تهیجی می تواند نابودگر باشد، ولی نابودی را نمی جوید. می تواند خون ریزی کند، ولی خون ریز و بی رحم نیست. بیشتر به دنبال تهیج و برانگیزاندن نیروی خودی و متأثر ساختن دشمن است. نابودی دشمن هدف مهمی نیست. دشمن به صورت نیروی انسانی اصلا عامل مهمی نیست تا نابودی اش مهم باشد. مهم تغییر و نابودی ساختارهای کهن است. خشونت شاید برای نشان دادن کهنگی و وحشی گری ساختارهای کهنه و مدافعین آن دارای کاربرد باشد ولی وسیله ای کلیدی در زمینه ی نابودی ساختارهای کهنه نیست. نابودی ساختارهای کهنه را باید با در پیش گرفتن مجموعه ای از کنش و منش های نو ممکن ساخت.
صد البته هر مبارزه ای با خشونت توأم است. تظاهرات یا اعتصابی را نمی توان بدون کاربرد خشونت پیش برد. ولی برای جنبشهای سیاسی و اجتماعی، و در نتیجه چپ مارکسیستی، جنبه ی خشونت مبارزه مهم نیست. با تمرکز بر آن چیز مهمی به دست نمی آید. حتی اگر مبارزه با فاشیستها و نژادپرستان را می توان بدون کاربرد خشونت پیش برد، بهتر که همان کار را کرد. مهم سازماندهی نو و متفاوت حرکت است. مهم آن است که شکلهای نو سازماندهی دموکراتیک حرکت در پیشبرد تظاهرات و اعتصاب تبلور یابد و توده ها خود در فرایند نقش اصلی را ایفا کنند. نمایش خشم، سنگ پراکنی، جر و بحث با مخالفین و زد و خوردهای خیابانی همه در این رابطه مهم می شوند. خشونت عامل تهیجی سازماندهی و هر چه قدرتمندتر ساختن مبارزه است.
امیر پرویز پویان یک نمونه ی جالب خشونت تهیجی را در نوشته ی خود ضرورت مبارزه ی مسلحانه و رد تئوری بقا مطرح می‌ کند. برای پویان، مبارزه ی مسلحانه به صورت یکی از رادیکالترین شکلهای کاربرد خشونت پیروزی را ممکن نمی‌ سازد. جایگزینی برای مبارزه نیست. بلکه فقط راه را برای مبارزه می گشاید. به اعتقاد پویان، مبارزه مسلحانه دو برداشت قدرت مطلق دشمن و ضعف مطلق توده‌ ها (طبقه ی کارگر) را در هم می‌ شکند و نشان می دهد که مبارزه امری ممکن است. به این سان، مبارزه مسلحانه عاملی برای تهیج توده ها و روی آوردن به صف مبارزه می شود، تأکیدی بر این که اقتدار دشمن پوشالی است و می توان با آن مبارزه کرد. خشونت اینجا خود دارای هیچ اهمیت خاصی نیست.
خشونت دارای اهمیت خاصی نیست چون نظم نو نه از دل خشونت که از دل تحولات اجتماعی و سیاسی برون می آید. سوسیالیسم را با خشونت یا حتی مبارزه ی محض نمی توان متحقق ساخت. سرمایه داری در فرایند تکامل خود آنرا شکل می دهد. دموکراسی نمایندگی که زمانی در اروپا کارگران برای استقرار آن می جنگیدند نه صرفا در پیامد مبارزات کارگران و بورژواها، که در پیامد تحول جامعه ی مدرن، شهر نشینی، صنعتی شدن، پیدایش پرولتاریا و فردگرائی به یک مر ممکن و مطلوب تبدیل شد. خشونت در مبارزه ی کارگران وسیله‌ ای تهیجی برای متحقق ساختن آن دموکراسی و مداخله ی فعال کارگران در عرصه ی سیاست بود.
در مقابل خشونت تهیجی ما اینک می توانیم خشونت راهبردی داعش و نیروهای بنیادگرای همانند آنرا قرار دهیم. برای داعش خشونت وسیله ی اصلی غلبه بر دشمن است. هم دشمن را سرکوب می کند و هم با ایجاد هراس در دل آن امکان سرکوب آنرا فراهم می‌ آورد. برای نیروهای خودی نیز خشونتِ راهبردی وسیله ای برای تأکید بر پیروزی و حقانیت مبارزه است. نابودی دشمن اینجا بطور دو جانبه مهم است. یکی هدف مبارزه است. دشمن در وجود خود، در باورها و رفتارهای خود مهم بشمار می آید و باید به گونه ای فیزیکی، در وجود اندامی خود، نابود شود. دیگری نماد پیروزی و حقانیت مبارزه است. بنیادگرایان توضیح نظری منسجمی برای درستی مبارزه خود ندارد واساسا نمی توانند داشته باشند. پیروزی شاخص مهمی در این زمینه است و نابودی هر چه بیشتر افراد دشمن نشان مشخصی از شکست آن است.
مبارزه ی بنیادگرایان تا حد زیادی مبارزه ای اخلاقی است. بنیادگرایان خود را مظهر اخلاق و دشمنانشان را نماد بی اخلاقی و هرزگی می شمرند. خشونت اینجا از مشروعیتی فوق العاده برخوردار است، چون به همه خشم انسان از ناخواستگی هنجار شکنی و هرزگی را نشان می دهد. خون و مرگ در این رابطه نقش مهمی ایفا می کنند. مرگ نماد فروپاشی هرزگی و خون نماد پاکیزگی جبهه ی حق از گناه و هرزگی است. بیهوده نیست که داعشی ها سر بریده ی دشمنانشان و دستهای خونین خود را به همه نشان می دهند.
بنیادگرایان خواهان ایجاد دولت هستند ولی با دولت به سان یک دستگاه قدرتمند اداری سر سازش ندارند. دولت اداری امروز وظیفه ی سازماندهی جامعه و تضمین همبستگی آنرا به عهده دارد. در دستگاه فکری بنیادگرایان جائی برای همبستگی اجتماعی و دولت مدرن وجود دارد. برای آنها این دو نه تنها مظهر مدرنیته که مهمتر از آن دستاورد مبارزه ی تاریخی لیبرالها و سوسیالیستها هستند. آنها خواهان اداره ی افراد جمع شده در قلمرو سیاسی بر اساس وفاداری افراد به اصول اخلاقی و ادیئولوژیک معینی هستند. در دیدگاه آنها، وسیله ی اصلی اداره ی این قلمرو و افراد حاضر در آن خشونت است. به این خاطر خشونت نه راهبرد مبارزاتی که راهبرد کلی آنها است. حتی در صورت پیروزی نیز خشونت راهبرد اصلی آنها در اعمال قدرت است. این در حالی است که چپ مارکسیستی وعده ی لغو کامل خشونت را در دوران پس از پیروزی می‌ دهد.

دو درک یکسره متفاوت

تفاوت بین درک داعشی از خشونت و درک چپ مارکسیستی از آن کاملا مشخص است. خشونت راهبردی به اهداف، دیدگاه و نگرشی گره خورده است که همگی با تفکر چپ مارکسیستی بیگانه هستند. چپ مارکسیستی بر خلاف لیبرالها از خشونت استقبال می کند و آنرا وسیله ای مناسب برای پیشبرد مبارزه می داند. ولی برای آن خشونت بیشتر دارای کارکردی تهیجی است تا ابزاری. مهم برای آن مبارزه است و تغییر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی. خشونت راهکاری است برای بسیج نیرو و به پس راندن دشمن. در درک بنیادگرای داعش خشونت امری راهبردی است. خشونت برای آن اصلی ترین شکل مبارزه، اداره ی امور و ابراز وجود است. گاه برخی از جریانهای چپ شیفته ی چنین درکی از خشونت شده اند و کوشیده اند در آن وادی گام بردارند. به خشونت همچون امری مقدس، ابزار پاکیزگی و نماد صلابت نگریسته اند. چنین درکها و جریانهائی معمولا به سرعت از صف چپ طرد شده اند. مبارزه ی طبقاتی و اجتماعیِ توده‌ های مردم، به گونه ای خود به خودی، بر محور و اساسی می چرخد که خشونت راهبردی در آن جائی ندارد. این خشونت تهیجی است که در جنبشها سیاسی و اجتماعی بکار گرفته می‌ شود و شور و شرر می آفریند.