سخنرانی گار آلپروویتز
پس چه باید کرد؟
ترجمه: مینا آگاه


• ما با یک بحران نظامند روبرو هستیم و نه با یک بحران سیاسی. این در مورد تی پارتی نیست، این در مورد جمهوریخواهانی نیست که مانع هر اقدامی می شوند، البته آن ها مشکل هستند، اما می توان گفت که این یک بحران سیستماتیک است و آزمایش آن هم بسیار ساده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۵ آبان ۱٣۹٣ -  ۶ نوامبر ۲۰۱۴




با تشکر از حضورتان در این جلسه، سخنرانی خود را شروع می کنم.
من به شهرهای مختلف می روم و راجع به کتاب خود (پس چه باید کرد) صحبت می کنم. در این سفرها، متوجه شده ام که مردم سئوال هایی در مورد این کتاب دارند. یعنی سئوال هایی می پرسند که برای من کمی غیرمعمول است. مثلا با این سوال شروع کنم: به نظر می رسد شما بر این باورید که ما مشکل اقتصادی در آمریکا نداریم!
خوب ما واقعا هم نداریم. در حال حاضراقتصاد آمریکا برای هر خانوار سالانه ۲۰۰ هزار دلار تولید می کند. این اقتصاد با تمام اشکالاتی که دارد، اقتصادی ست ثروتمند. اما در مدیریت ثروتمندترین اقتصاد تاریخ جهان مشکل سیاسی داریم. و من می خواهم در مورد امکان انتقال به دورانی برای تغییر این سیستم صحبت کنم.
نکته ی دومی هم وجود دارد که متوجه شدم مردم با آن مشکل دارند. بیشتر مردم در ته دلشان می دانند که ما با یک بحران سیستماتیک مواجهیم و باید سیستم را تغییر دهیم تا به یک جامعه ی مطلوب برسیم. مردم حسش می کنند، اما تجربه ی من نشان می دهد که بیشتر مردم باور ندارند که این کار ممکن باشد. آن ها علاقه زیادی- ما همه علاقه ای زیاد- به این باور داریم که این امکان پذیر نیست. چرا که اگر چنین چیزی ممکن باشد و ما به دنبال آن باشیم، فعالیت زیادی می طلبد. بدبینی هم خاصیت های خودش را دارد. می توانید راحت بنشینید و خود را اذیت نکنید، چون در هر حال فرقی نمی کند.
بحث من در این کتاب آن است که ما با یک بحران سیستماتیک روبرو هستیم و اما چالش برانگیزتر اینکه امکان دارد در طول زمان، بر محدودیت ها غالب بیاییم و سیستم را تغییر دهیم. من آدم واقعگرایی هستم. در کنگره و سنا برای نمایندگان کار کرده ام. من درگیر سیاست واقعی بودم و تاریخدانم و تخصص ام اقتصاد سیاسی است. من نمی گویم به سرعت، اما بر این ادعا هستم. از منظر یک تاریخدان اقتصاد سیاسی- شاید برخی از شماها به این موضوع ها اهمیت بدهید- معتقدم که با وجود ثروت فوق العاده این سیستم، و اینکه بسیار بسیار ثروتمندتر هم خواهد شد، ممکن است سیستمی بسازیم که مرزها را فراتر از سیستم های سنتی شناخته شده ببرد.   
خوب اگر شما سرمایه داری شرکتی را دوست ندارید، و سوسیالیسم دولتی را هم دوست ندارید، چیزی که می خواهید ممکن است بدیل بهتری باشد. یعنی یک سیستم و یک بدیلی باشد که شاید ما بتوانیم به آن دست پیدا کنیم. .... این بدان معنی ست که با مسائل بسیار بسیار چالش برانگیزی مواجهیم، زیرا بسیاری از مردم واقعا از ته قلب ممکن بودن آن را باور ندارند.
راه دیگر برای مطرح کردن موضوع، از جای متفاوتی بحث راشروع می کنم. برای اینکه درباره ی موضوع به شکل فرایند به تفکر بپردازیم، دهقانانی را تصور کنید - بیشتر دهقان و تعداد اندکی پیشه ور و البته بیشتر مردان پیشه ور و نه زنان- که در اواخر قرن ۱۸ فکر کردند می توانند از دست امپراتوری بریتانیا خلاص شوند. خوب این در آن زمان، که بریتانیا پرقدرتمندترین امپراتوری دنیا در تاریخ، حداقل در آن زمان بود، آشکارا عقیده ی مضحکی به نظر می آمد. اما در واقع، با توجه به شرایطی که قدرت امپراتوری را محدود می کرد، یعنی جنگ با فرانسه و همچنین مصمم بودن مردم در اثر خشم و رنج... در طول زمان و دهه ها و دهه ها، شرایطی بوجود آمد که کار بالا بگیرد و انقلابی فوق العاده رخ دهد و آن چیزی شود که اتفاق افتاد.
یا تصور کنید که در دهه ۴۰ - بسیاری از حضار مسن تر میان ما، شاید خانم ها، چیزهایی را به یاد بیاورند. حداقل مادران شما راجع به آن صحبت کرده اند- زنان نمی توانستند حساب بانکی داشته باشند، و اگر می خواستند که خانه و یا ماشین بخرند، همسرانشان باید قرارداد را امضا می کردند. نمی توانستند شغلی پیدا کنند که حقوق مساوی با مردان داشته باشند و غیره و غیره. تصور غیرازاین غیرممکن به نظر می آمد. اما در طول زمان قدمی بزرگ به پیش گذاشته شد- جالب تر خواهد بود که از این نقطه به زمان نگاه کنیم و نگاه لحظه ای نداشته باشیم. در طول زمان فرایندی به پیش می رود که با گردآوری نیرو به اندازه لازم، بتوان شرایط را بطور اساسی تغییرداد. و جالب تر این است که شما بخواهید به مردمانی فکر کنید برای مثال فعالین حقوق مدنی در می سی سی پی در دهه ی ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ که با مشکلات حتی چالش برانگیزتری روبرو بودند - در واقع این ها قهرمانان من هستند- و در طول زمان سیستم را تغییر دادند. این زمانی است که در طی آن کارهای دشواری انجام شده و بنیادها گذاشته شد و کار سخت و خطرناکی صورت گرفت که بسیاری در آن کشته و بسیاری شکنجه شدند. اما برای چیزی که غیرممکن به نظر می آمد سنگ بناهایی گذاشته شده که بعدها چاشنی حرکت انفجاری حقوق مدنی شد. چیزی که می خواهم بگویم این است وقتی می گویم انقلاب ممکن است، منظورم این است که طی دهه های پیش رو امکان دارد قدم به قدم برای چیزی که به پیش می رود پایه هایی گذاشته شود تا یک کیفیت انفجاری را بوجود آورد. اما چیز مهمتر این است که بدانیم در طول زمان چه چیزی ساخته می شود و چه سطحی از رنج آن را به پیش می برد. این موضوعی است که من به آن پرداخته ام و کتاب در این مورد است.
اولین چیزی که می شود درباره ی بحث اصلی کتاب گفت، آن است که ما با یک بحران نظامند روبرو هستیم و نه با یک بحران سیاسی. این در مورد تی پارتی نیست، این در مورد جمهوریخواهانی نیست که مانع هر اقدامی می شوند، البته آن ها مشکل هستند، اما می توان گفت که این یک بحران سیستماتیک است و آزمایش آن هم بسیار ساده است. ما بدون توجه به اینکه در سیاست روز به روز چه می گذرد، بدون توجه به اینکه دیوانعالی کشور چه می کند، و بدون توجه به آنچه تی پارتی کرده و می کند، مسیر بسیار بسیار طولانی از زوال پشت سر داریم. برای مثال در بیش از ۳۰ سال گذشته ۱ درصد بالای جامعه تقریبا تمام درآمدهای سیستم اقتصادی را بخودشان اختصاص دادند و سهم آن ها از ۲۰ درصد به ۲۲ یا ۲۳ ویا ۲۴ درصد- بستگی به اینکه معیار چه باشد- رسیده است. این یعنی که ۹۹ درصد دیگر این سهم را از دست داده اند. این یک روند طولانی حداقل ۳۰ ساله است و این روند طولانی به شما می گوید که چیزی در اعماق سیستم دارد این روند را به پیش می برد.
اگر شما به تولید گاز کربنیک نگاه کنید، از دهه ی ۱۹۷۰ مرتبا و تا میزان ۳۰٪ افزایش یافته و این با توجه به تلاش های صورت گرفته برای کنترل آن است که کم و بیش شکست خورده اند. اگر شما به شاخصی های آزادی نگاه کنید- این را من بخصوص بسیار جالب یافتم، چرا که مردم در مورد آزادی به زبانی که دیوانعالی کشور بکار می گیرد و یا قوانین و نیز تفسیر قضات صحبت می کنند- اما آزادی... بهترین آزمون آزادی این است که چقدر مردم از آن محروم و در زندان محبوس می شوند. آمریکا با افزایش پیوسته زندانیان روبروست که طی این سی سال از حدود ۹۳ نفردرصدهزار به ۷۵۰ نفر در صدهزار رسیده است. این نسبت در کشورما بیش از ۸ برابر سایرکشورها، از جمله روسیه است.
بنابراین اگر شما به آزادی، برابری و مسائل محیط زیستی نگاه کنید، تقریبا درهر شاخص اصلی شاهد یک روند بسیار بسیارطولانی خواهید بود که به شما می گوید چیزی عمیقا در دل این سیستم باعث شکل گیری این روند می شود و این ارتباطی با این ندارد که مثلا تی پارتی بوجود می آید و یا چه کسی انتخاب می شود. البته استثنائاتی هست که اگر شما تمایل داشتید بعدا و در قسمت سوال وجواب به آن می پردازم. اما تصویرکلان از روند جاری چنین است و به نظر می رسد که تا چیزی تغییرنکند، ادامه خواهدداشت.
ممکن است کسی سئوال کند که بحران سیستماتیک در آمریکا چیست؟ و این دومین موضوعی است که در کتاب به آن پرداخته ام. البته درک این بخش بخصوص برای لیبرال ها بسیار سخت است. من خودم از لیبرالیسم آمده ام. من لیبرال ترقیخواهی از ویسکانسین هستم. و این جائی است که من از آنجا آمده ام. من دفتر اعضای کنگره و سناتورهای لیبرال ویسکانسین را اداره می کردم. گایلرد نلسون   بنیانگذار روز زمین و من مدیر قانونگذاری وی بودم. بنابراین من از سنتی بیرون آمده ام و می خواهم درموردش صحبت کنم که دارد از بین می رود و تقریبا جلوی چشمان ما دارد نابود می شود. طرح سیستماتیک – این اصطلاحی است که بکار می برم- طرح سیستماتیکی که ما مدت طولانی با آن زندگی کردیم، آن است که به شرکت ها اجازه داده شود تا بر سرمایه کنترل داشته باشند. ما تلاش می کردیم - به گفته ی کنت گالبرایت- تعادل را برقرارکنیم. ما تلاش کردیم آن ها را قانونمند کنیم. مالیات ببندیم. برای چیزهای خوب هزینه کنیم. و تلاش می کردیم که منابع را به چنین روشی اختصاص دهیم و این الگویی است که ما داشتیم. می گفتیم بگذار آن ها سرمایه را داشته باشند و ما تلاش کنیم آن ها را محدود و کنترل کنیم. در اروپا به این سوسیال دمکراسی و در اینجا به آن لیبرالیسم می گویند.
در مرکز این طرح سیستماتیک، نهادی دیگری در کنار شرکت ها بود. این نهاد، کارگران متشکل و اتحادیه ها بود، البته با پول و قدرت به عنوان یک نهاد، و نه فقط یک جنبش. یکی از دلایلی که این روند فعلی حاکم شد- احتمالا مهمترین دلیل - آن است که درصد کارگران عضو اتحادیه از ۳۳/۵ درصد در سال ۱۹۵۳ یعنی بعد از جنگ جهانی دوم کاهش یافت و به ۱۱ درصد و ۶/۶ درصد در بخش خصوصی رسیده است، و باز هم در حال کاهش بیشتر است. بنابراین تمام الگویی که بدین طریق طراحی شده بود- یعنی وجود موسساتی با قدرت زیاد و برخی نهادها در مقابل و تعادل دهنده آن برای اینکه از خط خارج نشده و این الگو حفظ شود- دارد جلوی چشمان شما تخریب می شود. این احتمالا مهمترین دلیل برای روندی است که در برابر دیدگان ما شکل گرفته و به جهتی می رود که نمی دانیم کجاست. البته نمی خواهم شما را با گفتن این مطالب ناراحت کنم. اگر شما این بحث را درک کنید، خواهید دید تمام ساختاری که ما در آن زندگی می کنیم شدیدا دارد تخریب می شود و راه روشنی برای خارج شدن از آن هم پیدا نیست. علاوه براین، بیشتر مردم هیچ تصوری ندارند که اگر از این وضع خارج شویم، چه در انتظار ماست.
اگر شما سرمایه داری شرکتی را دوست ندارید و بیشتر مردم هم سوسیالیسم دولتی را دوست ندارند، خوب سوالی مطرح می شود که اگر آن طرح سیستماتیک نابود شود، چه چیزی می تواند جای آن را بگیرد؟ متوجه می شوید این سئوال تا چه حد چالش برانگیز است؟ این سئوالی خیلی جدی است که در جهان چه اتفاقی دارد می افتد، (زمانی که اتحادشوروی فروپاشید، مارگارت تاچر اصطلاح بسیار معروف تینا   را بکار می برد (سرمایه داری تنها بدیل است و بدیلی دیگری وجودندارد).
بنابراین اگر بخواهیم به مسیری جدیدی برویم این بحثی چالش برانگیز و جدی ست که اگر مسیر جدید است، به کجا می خواهید بروید؟ من فکر می کنم برای این سئوال جوابی وجود دارد. به همین دلیل است که این کتاب را نوشتم. من فکر می کنم مردم در جهت پاسخی برای این سوال حرکت می کنند، و دارند روندی را بسوی این جواب می سازند. اما فکر می کنم اگر من در طرح این مبحث محق باشم که ما در یک بحران سیستماتیک به سر می بریم، این سئوای بسیار اساسی مطرح می شود- و هرکس که بطور جدی به امر سیاست می پردازد، باید در پی جواب برای آن باشد که - پس چه باید کرد؟
اگر به خواهم به صورت فشرده بیان کنم، سیستم ها بطور منطقی بیشتر اوقات حول و حوش کسانی می گردند که کسب ثروت می کنند. در فئودالیسم اربابان و کلیسا و صاحبان زمین و شاه همه ثروت و قدرت را داشتند. در سرمایه داری قرن نوزدهم سوداگران کوچک عمدتا قدرت و ثروت را در دست داشتند. آن ها بیشتر مرد بودند و مزرعه دار. آن ها کشاورز نبودند آن ها زارعین سرمایه داری بودند در بازار اجتماعات شهری. آن ها سوداگرانی کوچک بودند که غلات را در بازار شهر می فروختند و زمانی که بازار بالا و پائین می شد آن ها هم بالا و پائین می شدند. این بسیار با ساختار اروپائی متفاوت بود. یک نوع کیفیت پوپولیستی یا یک چیزی شبیه آن وجود داشت که بسیار با سرمایه داری شرکتی متفاوت است. در سرمایه داری شرکتی این شرکت ها هستند که سرمایه دارند و در مجموع در پایان قرن نوزدهم و قسمتی از اوایل قرن بیستم آن ها بازی را بدون مزاحمت کارگران و متحدین کارگران پیش می بردند، و بسیار قدرتمند بودند. البته واضح است که من تصویر را خیلی ساده کردم تا یک دیدکلی بدهم.
آن سیستمی که شرکت ها صاحبان سرمایه هستند نیز می تواند به صورت های متفاوت باشد. یکی سرمایه داری شرکتی بدون وجود اتحادیه های کارگری همچون شروع قرن بیستم که بسیار قدرتمند بودند، و یا الگویی که دارد از بین می رود یعنی لیبرالیزم و شرکت هایی که به نوعی توسط کارگران و سیاست های سوسیال دمکراتیک متعادل می شوند، و یا الگوی سومی از سرمایه داری شرکتی که بسیار شناخته شده است و آن هم فاشیسم است. شرکت ها قدرت دارند اما فرمانروائی استبدادی دارند، مانند آمریکای لاتین و آلمان و ایتالیا در طی دو سه دهه گذشته ای که شاهد آن بودیم.
سئوالی که مطرح می شود این است که آیا راهی ورای این ها هست و اگر شما سوسیالیسم دولتی را دوست ندارید، آیا جای دیگری هست که سرمایه را در آن گذاشت. اگر سیستم اقتصادی– و بلکه فرهنگ و عامل های دیگر- بطورعمده دچار چرخش شود، چه کسی سرمایه را کنترل می کند؟ اگر کنترل سرمایه قدرت زیادی ایجاد می کند، و اگر شما سیستمی داشته باشید که برای مقابله با این طرحریزی نشده باشد که چه کسی کنترل سرمایه را بدست می گیرد، احتمالا شما سیستمی ندارید که زیاد عمرکند. بنابراین این یک چالش است. اگر سرمایه دردست دولت نباشد و در دست شرکت ها هم نباشد و در دست اربابان هم نباشد، این سرمایه چه جای دیگری می تواند جمع شود که سیستمی دمکراتیک داشته باشیم، بطوری که شاید از نظر روانشناختی پایدار باشد، شاید ملاحظه ی جامعه را بکند و شاید ملاحظه ی بهبود زندگی اکثریت نزدیک به اتفاق مردم را بکند؟
به نظر می رسد برای پرسش این سئوال سوابقی وجود دارد. علاوه براین، تجربیاتی در این زمینه هست و موارد متعددی در آمریکا دیده شده که در جریان بوده و آن ها شروع به ارائه پیشنهادهایی در جهت متفاوت و حتی به نوعی طرح سیستماتیک کرده اند.
بنابراین اولین بحث این است که اگر سرمایه را در دولت بگذارید، باعث متمرکزشدن قدرت می شود، اما شاید جاهای دیگری باشد که درواقع مردم بتوانند سرمایه را در آنجا بگذارند، به طوری که قدرت را غیرمتمرکز کند. و این قدم اول در طرح سوال است. این یک جواب نیست. این سئوالی است برای رسیدن به یک طرح سیستماتیک.
شاید- و اینجا بحث دوم مطرح می شود- شاید گذرگاه هائی وجود داشته باشد که در اثر رنج تحمیل شده توسط سیستم درحال شکسته شدن ، اجازه دهد جاهای دیگری بعنوان بدیل بوجود آید و سرمایه آرام آرام و به شکلی دمکراتیک به آنجا انتقال پیدا کند و تجمع یابد، که غیرمتمرکز است و روابط قدرت را همزمان با بوجودآمدن دیدگاه ها و سرمایه گذاریهای جدید تغییر می دهد.
خوب بیایید ببینیم این شکل انتقال چگونه می تواند باشد و چه تصوری می توان از آن داشت- بخصوص در آمریکا؟
یکی از راه ها چشم انداختن به اطراف کشور است، و ما دراین مورد تحقیق زیادی در دانشگاه مریلند و موسسهٔ همیاری دمکراسی برای ساختارهای بدیلی کردیم که مالکیت ثروت را دمکراتیزه می کند و توسعه می دهد . این تازه نقطه ی شروع است. این جواب نیست- نقطه ی آغاز است. برخی از آن ها ساختار قدیمی دارند که به نوعی در حال تغییر و بازسازی است و برخی هم جدید اند. بگذارید توضیح دهم منظورم چیست. شناخته شده ترین آن ها تعاونی های معمولی اند: یک نفر، یک رای برای مالکیت بر ثروت. ۱۳۰ میلیون آمریکائی در تعاونی ها عضو اند- تعاونی و تعاونی های اعتباری که البته بازهم نوعی تعاونی است. این ها ۴۰ درصد مردم جامعه هستند. جالب اینکه خود تعاونی های اعتباری مدت زمان طولانی است که حضور دارند. این تعاونی های اعتباری معمولی در مجموع، بیش از هریک از این پنج غول بانکی نیویورک پول دارند.
چیزی که دارد اتفاق می افتد آن است که در تعدادی از تعاونی های اعتباری فرایندی بوجود آمده که مردم تشخیص دهند که هر فرد یک رای دارد. در همه تعاونی ها شما می توانید به عنوان یک عضو در گردهمایی سالانه حضور داشته باشید. حالا اگر در مجمع عمومی سالانه شرکت کنید در می یابید که در این نهاد های کسل کننده که برای خانه و ماشین پول قرض می دهند، کسی به مجمع نمی آید، زیرا کسی اهمیت نمی دهد. اما در برخی از نقاط کشور، بعضی ها اعضای جدیدی برای هیئت مدیره انتخاب کردند و از آن ها خواسته اند که از قدرت این همه سرمایه که دارند برای کارهای خلاقانه تری استفاده کنند. و این روش بسیار جالبی است برای نشان دادن نمونه ی کوچکی از یک ایده. آنجا میزان زیادی ثروت، میزان زیادی سرمایه وجوددارد، که ساختاری غیرمتمرکز دارد.
بگذارید به محل دیگری برویم. بیشتر مردم نمی دانند که ۱۱ میلیون آمریکائی عضو شرکت هایی هستند که نیروی کار مالک خود شرکت است. این تعداد حدودا سه میلیون نفر بیشتر از اعضای اتحادیه ها در بخش خصوصی است. در ضمن خبرگزاری ها هیچگاه این چیزها را نمی گویند. این بسیار مهم است. خبرگزاری ها نمی توانند، پولش را ندارند، علاقه ای هم ندارند. و افراد گزارش دهنده ندارند. بنابراین شما برای یافتن این چیزهای واضح واقعا باید کندوکاو کنید. واگر به این چیزها توجه کنید، می بینید که خیلی روشن است. ۱۱ میلیون نفر در این شرکت ها کار می کنند. و این شاهد دیگری است که شکلی پیشنهادی برای سازماندهی مالکیت ثروت و سرمایه از منظر نهادی را در خود دارد و شاید محل دیگری باشد برای جستجوی برپایی چیزی که بیشتر در سمت و سوی یک سیستم جدید باشد.
احتمالا شما چنین چیزی را تشخیص نداده اید. من هم تا زمانی که برای این کتاب به تحقیق و کندوکاو پرداختم، تشخیص نداده بودم. آنوقت متوجه شدم که ۲۵ درصد نیروی الکتریکی آمریکا توسط نهادهای سوسیالیستی تولید می شوند. نهادهای واقعا سوسیالیستی یعنی تاسیساتی در مالکیت شهرها و تعاونی ها. چنین نهادهایی در سراسر کشور وجوددارند، و بسیاری از آن ها شکل های جدیدی دارند به خود می گیرند. برای مثال وارد اینترنت شده اند، در برنامه های توسعه خود دارند پروژه های سبز را اجرا می کنند، که به سوی بخش های مختلف اقتصاد محلی سمتگیری دارد. و این نهادها قدرتی دارند که هنوز محدود نشده است. واین یک نوع دیگر از مالکیت غیرمتمرکز است و به شما عوامل دیگری درباره امکان ایجاد جانشینی برای الگوی قدیمی می دهد. بسیاری دیگر از این انواع وجوددارد. کتاب بخش های مختلفی را مورد بررسی قرار می دهد. موسسات اقتصادی سوسیالیستی - تعداد زیادی از مردم در موسسات اقتصادی سوسیالیستی مشارکت دارند. یکی به نام کریدو است. کریدو از سرمایه های کار پدیدآمده است. این شرکتی است که تشکیل شده و مقدار زیادی پول درمی آورد. این شرکت تشکیل شده که پول دربیاورد و برای اهداف سیاسی و اجتماعی هزینه کند. و در گوشه و کنار کشور چندین هزار از این نوع شرکت ها هست که درباره ی آنها اصلا نوشته نمی شود. تغییر مالکیت برای اهداف سیاسی و اجتماعی. این مثال دیگری است. شرکت های همجوار هم هستند. بیش از ۵ هزارتای آن در کشور وجود دارد. برخی نه چندان جالب، برخی جالب و برخی از آن ها بسیار جالب شده اند و دارند مالکیت های زیادی می آفرینند. یکی از آن ها در نیوجرسی ۱۴۰۰نفر نیروی کار دارد، مالکین زیادی دارد، زمین و مغازه دارد و همچنان دارد ساختمان های محله را می خرد. این یک قطعه ی دیگری از پازل است. من تعداد زیادی از این ها را ارائه داده ام . کتاب سرشار از تمام این چیزهاست که شما می توانید اینجا انجام دهید.
و البته این موضوع حاشیه ای کتاب است. چیزی که ما دریافتیم این است که مردم نمی دانند در شهر بغل دستی چه می گذرد. در مورد آن هیچ چیز نمی دانند. آنها نمی دانند که چه چیزی عملا امکان دارد.    اطلاعات قدرت بوجود می آورد. مالکیت زمین تکه ی دیگری از این پازل است. زمین عامل مهمی در توسعه ی شهری است.
این ها اگر شما بخواهید، اجزا و سنگ ریزهایی است که ممکن است برای ساخت مورد استفاده قرار گیرد. و این ها تجربیاتی عملی است که صورت گرفته و روش های ایجاد سرمایه ی غیرمتمرکز را پیشنهاد می دهد. و تمام آن ها دارند رشد می کنند. و این قسمت جالب موضوع است که آن ها دارند شدیدا رشد می کنند درست به واسطه ی رنج و مشکلاتی که وجوددارد و هیچ جوابی هم برای آن در سیستم سیاسی اجتماعی موجود نیست. بنابراین می بینید که مردم رو به سوی این نوع تلاش ها آورده اند برای این که از سیستم سیاسی موجود جوابی دریافت نمی کنند، و برای این که عذاب اجتماعی و اقتصادی دارد بیشتر و بیشتر می شود.
مثال دیگر زمین رهنی (لندتراست) است. منظور من از زمین رهنی چیست؟ یک دایره دوره چند جریب زمین کشیده می شود، به هر اندازه ای که خواستند، و از طریق یک شرکت غیرانتفاعی که هدف عمومی دارد و یا شهرداری و قدرت های محلی، آن را اجتماعی می کنید. سی و پنج سال پیش شما هیچ زمین رهنی در آمریکا نمی دیدید. دو مورد بود که توسط افرادی با پیشینه مبارزه در جنبش حقوق مدنی بوجود آمده بود: «باب سوام» در ورمونت و «شواردز» در جورجیا. آن ها زمین را اجتماعی کردند و یک شرکت غیرانتفاعی ایجادکردند که تورم زمین را کنترل کند و همچنین حفظ زمین به روش های دیگر ونظایر این چیزها را بدست این شرکت سپردند. و این ایده ای بسیار جالب است که البته در آنزمان قدری ایده آلیستی و عجیب و غریب به نظر می آمد. هم اکنون صدها و صدها زمین رهنی در سراسر این مملکت وجوددارد. برخی از آن ها بسیار بزرگ اند. در اروین کالیفرنیا ۵ هزار خانه در زمین رهنی ساخته شده است. این به این معناست که اگر شما زمین را تحت کنترل بخش عمومی یا نیمه عمومی غیر انتفاعی بسپارید، می توانید فرایند گران شدن قیمت منطقه را کنترل کنید و بجای این که قیمت خانه ها بالا بروند و فقرا را بیرون بیندازند، می توان اجازه داد که قیمت بخشی از آن بالا برود و در مقابل به قسمت دیگر یارانه تعلق بگیرد. این روشی است برای اجتماعی کردن زمین و گرفتن اضافه درآمد و استفاده از آن برای اهداف دیگر، و این جانشین روشهایی است که بساز بفروش ها آن را کنترل می کنند.
امیدوارم متوجه ی این الگو شده باشید. شما ساختار مالکیت را تغییر می دهید و اضافه درآمد را کنترل می کنید، و می توانید از این اضافه درآمد برای اهداف عمومی استفاده کنید. اجازه بدهید یک مثال دیگر بزنم که رسانه ها به آن اشاره ای نمی کنند. در بیشتر شهرها اگر شهرداری و مالیات دهندگان سرمایه گذاری بزرگی مثلا برای مترو و حمل و نقل عمومی کنند، در هر ورودی و خرجی مترو ارزش زمین بالا می رود. چرا؟ برای این که تعداد زیادی مردم آنجا رفت و آمد می کنند. مغازه ها خوب فروش می کنند، و ارزش خانه ها افزایش می یابد. بنابراین سرمایه گذاری عمومی ارزش زمین را افزایش می دهد، که بساز و بفروش ها آن را کسب می کنند. این تنها روشی بوده که حاکم است و بس. اکنون بیشتر شهرها به جای آن که زمین را به بساز و بفروش ها بدهند و بخواهند قسمتی از آن را بصورت مالیات پس بگیرند- یا بگویند ممکن است لطفن یک کمی به ما مالیات بدهید!- زمین را اجتماعی می کنند و مالکیت آن را را در دست می گیرند و به بساز و بفروش ها اجاره می دهند. اکنون این سرمایه گذاری عمومی با تملک زمین در نقاط ورود و خروج، اضافه درآمد تولید می کند، و این مستقیما به جیب شهر می رود، و این اضافه درآمد برای مالیات دهنده گان هزینه می شود.
این ها همه شکل های کوچکی از تغییر مالکیت است و تمام آن ها دارند رشد می کنند، بخشی به واسطه ی بحران مالیات، قسمتی به واسطه ی رنج و عذاب و قسمتی هم به واسطه ی توسعه های شهری. احتمالا مهمترین بخش این ماجرا آن است که تعداد زیادی از جوانان وارد این برنامه ها می شوند. هرجایی که من رفته ام، مردمانی را دیدم که تلاش می کنند وارد تعاونی ها بشوند و یا تعاونی های جدیدی بسازند. آن ها دارند درک خود را از توسعه ی تعاونی و زمین رهنی به شکلی خردمندانه افزایش می دهند. بسیاری از کشاورزی ها به صورت اقتصاد سبز کار می کنند و آن ها شروع کرده اند که زمین را در دستان خودشان بگیرند و به شکل تازه ای سازماندهی بکنند. این وقتی است که شما از بیرون به عنوان یک تاریخدان به این وقایع نگاه می کنید و برخی از فرایند های کار را مشاهده می کنید- من فقط دارم یک نمایی از آن را اینجا نشان می دهم و می خواهم شما را متوجه موضوع بکنم. در واقع پنج شش نمونه را برگزیده و کنار هم گذاشته ام تا دید دیگری را ارائه دهم.
من در سقوط فولاد در یانگزتان   در سال ۱۹۷۷ درگیربودم. چندنفر درباره ی آن می دانند؟ خوبه، چند تا دستی از مسن تر ها بالا رفت. مسئله، مسئله ی بسیار بسیار مهمی بود. ۵۰۰۰ کارگر فولادکار در یک روز در سال ۱۹۷۷ کار خود را از دست دادند. و این خبری در سطح ملی بود. به این علت خبر ملی بود که این اتفاق قبلا هیچوقت نیفتاده بود. اما اکنون دائما اتفاق می افتد و دیگر خبر ملی نیست و رسانه ها هم به آن علاقه ای نشان نمی دهند. جالبی ماجرا در این بود که کارگران فولادکار و رهبران محلی مذهبی متوجه شدند چه برسر شهر خواهد آمد- اگر کارخانه فولاد سقوط کند، قسمت مهمی از شهر هم با آن خواهد رفت. بنابراین یک ایده ی عجیب به نظرشان آمد که چرا ما خودمان کارخانه فولاد تحت تملک یک اجتماع کارگری را نداشته باشیم. می توانیم کارخانه فولاد را دردست بگیریم، روشنش کنیم و تحت چنین مالکیتی بکارش بیندازیم. ایده ی عجیبی بود. اما آن ها این سیاست را در پیش گرفتند. کار را سازماندهی کردند و با دولت کارتر در آن زمان صحبت کردند. بررسی هایی صورت گرفت تا ببینند این کار به غایت پیچیده را به کمک متخصصین ماهر صنعت فولاد چگونه عملی کرده و آن را تامین مالی کند. و آن ها دولت کارتر را مجبور کردند که ۲۰۰ میلیون دلار وام را تضمین کند. و این در سال ۱۹۷۷ بود. این رقم را در ۵ یا ۶ ضرب کنید تا متوجه شوید چه پول هنگفتی با اعداد و ارقام امروز می شود. دولت کارتر آن را پذیرفت. اما بعد از انتخابات ۱۹۷۸ این امکان به نوعی از کف رفت. آن ها میدانستند که این اتفاق ممکن است بیفتد. آن ها افرادی به شدت سیاسی بودند. بنابراین به برنامه ی دوم که نقشه ی "بی" آن ها بود عقب نشستند. چیزی که فکر کردند این بود که تلاش کنند به تمام ایالت ها و کشور آموزش دهند که وقت مطرح شدن این ایده رسیده است. آن ها فکر کردند ممکن است در این کارزار بخصوص شکست بخورند، اما نهایتا در جنگ پیروز می شوند. و اگر شما به آن نگاه کنید، به مسیری که من گفتم، می بینید روندی طولانی است، درست مثل سی سال جنبش زنان و جنبش مدنی می سی سی پی که باید به صورت بلندمدت به آن فکر کنید. امروزه در اوهایو کارخانه های در تملک کارگران به نسبت سرمایه بیش از هر ایالتی دیگری است و این به واسطه ی همان حرکت است. علاوه برآن، تکامل حاصل شده است و این مفهومی است که باید به آن دقت کرد. در طی سی سال رنج و مشکلات پدید آمده، برای این که جواب دیگری وجود نداشته و کار هم نبوده، تمام بخش های کشور مشابه اوهایو شده اند. به همین دلیل، در بیرون رفتن از این رنج و عذاب، نوآوری هایی بوجود آمد. مهارت ها بیشتر شد، و تکاملی در روش ها پدید آمد. این دیگر فقط تعداد نیست. بنابراین امروزه در کلیوند شما مجتمع های بزرگی را در تملک کارگران می بینید که با یک صندوق تامین تنخواه و همچنین با سازمان های غیرانتفاعی به هم مرتبط اند. آن ها برای کمک به بازسازی اجتماعات شهری خود پول می سازند، و همزمان با پس دادن آن تنخواه، اقدامات کارگران دیگر برای تملک کارخانه هاشان را تامین مالی می کنند. می خواهم بگویم که آن ها واقعا شرکت های مهمی هستند. آنها اخیرا یعنی حدود دو ماه و نیم پیش بزرگترین گلخانه شهری در آمریکا را افتتاح کردند. این گلخانه یک گلخانه کشت در محیط آبی است و ظرفیت آن را دارد که به گلخانه های دیگر خدمات دهد. می تواند سالانه ٣ میلیون کاهو تولیدکند و بسیار وسیع است و عملیات گسترده ای دارد، چرا که برای چنین تولیدی روزانه ۲۶۰۰۰ کاهو باید کاشته شود. در مقیاس یک گلخانه صنعتی بسیار بزرگ است. این مرکز به بیمارستان ها خدمات لباسشوئی می دهد و همچنین یک شرکت تاسیسات انرژی خورشیدی دارد که میزان انرژی خورشید را در اوهایو تقریبا دوبرابر کرده است. و این ایده را دارند که یک مجتمعی بوجود آید که نه با کارگران جدا از هم در شرکت، ها بلکه با ارتباط دادن آن ها به یکدیگر، شهر رابسازند و بتوانند به پیش ببرند و این ایده آن هاست.

شما متوجه می شوید که همراه با گسترش ابعاد کار، نوآوری هایی بوجود آمده و اکنون ساختاری برای شهر سازی است. چیزی شبیه ماندرگان در باسک اسپانیا ولی ساختار شهری این ها حتی نوآورانه تر است.
بنابراین چیزی که می بینیم آن است که این ها در طی بیش ازسی سال نه تنها از نظر عددی، بلکه از نظر سطح پیچیدگی هم رشد کرده اند.
و علاوه بر آن، و این نکته جالبی است، در وسط ناحیه ای بسیارفقیربا جمعیت ۴۰ هزارنفری که بیشترین آن ها سیاهپوست هستند، با ۴۰ درصد بیکاری، تاکید می کنم ۴۰ درصد بیکاری، و درآمد متوسط خانوار سالانه ۱۸ هزار دلار- این نوع مناطق در همه شهرها وجوددارد- درست در وسط چنین منطقه ای، یک بیمارستان بزرگ و دانشگاه وجود دارد: دانشگاه «کیس وسترن رزرو»، و بیمارستان «کلیولند». در بسیاری از شهرها همین وضع دیده می شود. به آنها موسسات ثابت محل می گویند. یعنی نمی توانند مثل بسیاری از شرکت ها که بعد از این که از امتیازات مالیاتی استفاده کردند، جمع کنند و محل را ترک کنند و بروند. شما هم در اینجا دارید. در آن ناحیه مخصوص، این بخشی از روند توسعه است. آن ها علاوه بر دستمزدهایشان و عملیات ساختمان سازی، سه میلیارد دلار در سال کالا و خدمات می خرند. این فقط خرید آن موسسه هایی ست که از منطقه بیرون نمی رود. این در واقع پشتیبانی مالی از پرداخت کنندگان مالیات است، چون بودجه های آموزشی مراقبت های بهداشتی سالمندان و بهداشت دولتی و ایالتی همه به این بیمارستان ها و دانشگاه سرازیر می شود. بنابراین این مسیر ادامه می یابد و این قسمت دیگری از تکامل کار است که آن ها را ترغیب کنند تا از ساختارهای در مالکیت کارگران خرید کنند، و این انقلابی است که خواهد آمد...(خنده سخنران و حضار)، ساختارهای ساخته شده و به تملک درآمده توسط کارگران، اما آنچنان تکامل یافته که در نهادهای موجود وارد شود و از آن ساختارها فرا برود. این به نوعی یک سیستم برنامه ریزی با بازار عمومی و یا نیمه عمومی است که ساختار مالکیت کاملا متفاوتی را تثبیت می کند. این کار از حمایت جدی پیشه وران کوچک و همچنین محلات فقیر برخوردار است، زیرا این به کل شهر کمک زیادی می کند. این ساختاری است بسیار جالب، پیشرفته و رشدیافته.
برای اینکه توجه شما را جلب کنم، باید تاکید کنم که این فقط تعداد آن ها نیست که رسانه ها منعکس نمی کنند، بلکه همچنین تکامل، پیشرفتگی و هر چه پیچیده تر شدن طرح ها را نیز جایی نمی بینید. اگر به دقت دنبال کنیم، بخش دیگری از این تکامل هم هست که رسانه ها پوشش نمی دهند. در ایالت اوهایو در سال ۱۹۷۷ فولادگران محلی، کسانی که شغل خود را از دست دادند، کسانی بودند که واقعا می خواستند کارخانه را نجات دهند. آن ها کنشگرانی نوآور بودند. رهبران بین المللی نمی خواستند فعالین بیشتری پا به میدان بگذارند، و با تلاش های محلی مخالفت می کردند. در واقع احتمالا، و ما نمی توانیم آن را ثابت کنیم، در همراهی با شرکت فولاد به واشنگتن رفتند تا این حرکت داغ و پر انرژی را متوقف کنند. این تلاش ناپدیدشد. و این چیزی بود که در سال ۱۹۷۷ رخ داد. اما اکنون تکامل در آنجا هم وجوددارد و هم اکنون رهبری ملی و بین المللی اتحادیه فولادگران متحد رهبری مبارزه را برعهده دارد که کارگران ساختار های شهری خود را در سراسر کشور در دست داشته باشند. آن ها اکنون برای مالکیت کارگران بر شرکت ها فشار وارد می آورند و این تغییر بزرگی در اتحادیه هاست.
باید به این الگو توجه کرد که این روزها بیشتر به سوی یک الگوی مالکیت حرکت می کنند که مالکیت را دمکراتیزه کنند و مالکیت کارگران بر شرکت خود را تامین کنند و این بر قانونمند کردن شرکت ها - ارجحیت می یابد. البته هر کاری که بشود را می کنند تا شرکت ها را قانونمند کنند. این تلاشی است برای جابجا کردن نهادهای قدرت و پیشرفت دادن هرچه بیشتر آن. این یک روند کلی است که دارد اتفاق می افتد. حدود ۳ یا ۴ نوع از این روندهست که در کتاب مورد توجه قرار گرفته است. نکتهٔ دیگر آن است که سطح رنج و عذاب در غیاب هر راه حل واقع بینانه در روش قدیمی مردم را مجبورکرده که بیشتر و بیشتر نوآوری کنند. آن ها تشخیص می دهند که آن ها هم می توانند نوآوری کنند و بگویند اگر مردم در کلیوند توانستند، پس چرا ما نتوانیم از این نوع کارها بکنیم؟ این اتفاقات دارد رخ می دهد. به خصوص جوانان روشن شده اند و می گویند اگر آن ها توانستند پس ما هم می توانیم. این چیزها بخصوص در کنار جنبش کار تعاونی ها بطور جدی به پیش می رود. دو یا سه روند دیگر هم هست که با سرعت زیاد دارند طی می شوند- اما زمان مان محدود است.
چیزهای دیگری در قسمت های متفاوتی از سیستم دارد اتفاق می افتد، که باید واقعا به آن ها توجه کرد و تمام آن ها به نوعی به دمکراتیزه کردن و غیرمتمرکز ساختن مالکیت منجر می شوند. برای مثال. چند نفر درمورد بانک داکوتای شمالی می دانند؟ خوب اینجا کسانی هستند که می دانند. احتمالا اهل داکوتای شمالی هستید؟ نه؟ از همین جا هستید؟
خوب، بانک داکوتای شمالی یک بانک سوسیالیستی است. بانکی است متعلق به ایالت که از اوایل قرن بیستم اینطوری بوده. منافعی که این بانک کسب می کند نصیب مالیات دهنده گان می شود، و زارعین و کاسبه ی کوچک از آن حمایت می کنند. این بانک وجوددارد. واقعا هست. چیزی حدود بیست ایالت لایحه ای را عرضه کرده اند تا بانکی مشابه بانک داکوتای شمالی داشته باشند. و این جنبش دیگری است که دارد رشد می کند. و من فکر می کنم که ما به رشد ادامه می دهیم. و این تکه ی دیگری از پازل و این یکی شاید مهمترین تکه ای باشد که در پازل قرار می گیرد. سیستم مراقبت های بهداشتی عمومی ۱۸ درصد درآمد ناخالص ملی را صرف می کند- تقریبا یک پنجم اقتصاد و تقریبا دوبرابر هر سیستم مراقبت بهداشتی دیگر در دنیا. همانطور که می دانید بیشتر کشورها ۱۰ یا ۱۱ درصد تولید ناخالص ملی و حتی کمتر را مصرف می کنند و همه ی آن ها هم جواب بهتری می گیرند. این سیستم ما اکنون تقریبا دوبرابر مصرف می کند و بدترین نتیجه را هم دارد. افزایش هزینه های کلی هم تداوم می یابد. همراه با تداوم فشار مالی، سیستم مراقبت های بهداشتی عمومی بدتر و بدتر می شود و بحران وخیم تر می شود و چیزی که شما می بینید این است که شرکت ها شروع می کنند به پرداخت جریمه تا از شر پرداخت بیمه راحت شوند. مردم از پوشش بیمه ای خود بیرون انداخته می شوند. این چیزی است که در سراسر کشور دارد اتفاق می افتد و با این اتفاق رنج و عذاب بیشتر و بیشتری تحمیل می شود و هزینهٔ کلی هم بالاترمی رود.
اتفاق مهمی که دارد می افتد در ایالت هاست و ایالت به ایالت... نزدیک به بیست ایالت لایحه ای را ارائه داده اند که دولت مستقیما مردم را بیمه کند. آخرین آن ها برنامه ای برای سال ۲۰۱۴ ارائه داده. کالیفرنیا این قانون را دوبار تصویب کرد، اما فرماندار قبلی وتو کرد. ببینیم فرماندار جدید چه می کند. اینجا این یک مشکل است. ببینید موضوع این نیست که یک عده آدم های خوبی اند و یک عده آدم های بد. ساز و کاری است که این را بوجود می آورد. فشار هزینه ها در سیستم مراقبت های بهداشتی عمومی و سطح رنج و عذاب بوجود آمده ایالت به ایالت خشمی را باعث می شود و دگرگونی ممکن را تحمیل می کند و میرود که در دهه های آینده سازماندهی شود. چیزهایی که در سطح محلی راجع به آن ها صحبت می شد الان شروع کرده که به خاطر میزان رنج و عذاب و نبود راه حل ایالت به ایالت مطرح شود. این یک احتمال دیگراست. اگر شما مثلا به بانکداری نگاه کنید، یک احتمالی دیگر است در سطحی کاملا متفاوت و این فرایند سوم است. بیشتر مردم به سیستم بانکی در سطح ملی نگاه می کنند. متخصصان چه راست، چه چپ و چه میانه- تمام آن ها - در پیش بینی یک بحران مالی جدی دیگر اتفاق نظردارند. بله، تقریبا اتفاق نظر دارند، چه چپ، چه راست، و چه میانه. علتش هم این است که بانک ها آنقدر بزرگ شده اند که نمی توان آن ها را قانونمندکرد. آن ها اقدامات را کنترل می کنند.
زمانی که من در پارلمان و سنا کار می کردم، همه جا لابی ها حضورداشتند و آن ها برای اعمال تغییرات بسیارکوچک که تاثیرات شگفتی دارند، راه پیدا می کردند و آن اقدامات را کنترل می کردند. دادستان کل آمریکا، چند وقت پیش جلوی کنگره شهادت داد. از وی پرسیده شد که چرا این اشخاصی را که مرتکب جنایت شدند و یا بحران را ایجادکردند، دستگیر نمی کنید. او گفت به خاطر این که برای کشاندن به دادگاه خیلی بزرگ هستند. این یعنی آن ها هرکاری که دلشان بخواهد می کنند، چرا که دادستان کل آن ها را تعقیب نمی کند. منظورم این است که پایه های کل سیستم بسیار لرزان است و خشم زیادی علیه بانک ها وجوددارد. این به این معناست که راهکار ممکن تقسیم بانک هاست، من این را با علاقه می گویم و علاقمند هستم این اتفاق بیفتد. بانک های بزرگ را تقسیم کنید. شرود براون برای این کار قانونی رو پیشنهاد داده و من فکر می کنم این فکر خوبی است، اما من توهمی دربارهٔ آن ندارم و فکر می کنم شما هم نباید داشته باشید. اگر شما به تاریخچه ی «ا تی اند تی» و یا «استاندارد اویل» نگاه کنید، آن ها تقسیم می شوند و بعد ماهی های بزرگ ماهی های کوچک را می خورند و به جای اول باز می گردند. این مردم هستند که این را بهتر از همه فهمیدند. من فکر می کنم که در طی دوران پیش رو دوباره اتفاق خواهد افتاد.
توجه کنید من چه می خواهم بگویم. سطح زیادی از رنج و عذاب وجود دارد. سیستم هم کار نمی کند زیرا که تعادل های قدیمی از بین رفته است. رنج در سطح محلی زیادشده و به همین دلیل تمام این چیزهای قابل توجه، یعنی غیرمتمرکز کردن مقولهٔ مالکیت، اتفاق می افتد.
در سطح ایالتی هم چیزهای جالبی دارد اتفاق می افتد، این اتفاقات در مورد بانکداری، در سطح شهری، زمین رهنی و تمام انواع این موارد رخ می دهد. در سیستم مراقبت های بهداشتی حرکت دیگری به وقوع می پیوندد که درجهت مالیات دهندگان است. آن هم نوع دیگری از مالکیت عمومی است. می بینید؟ بخش به بخش و در سطح ایالتی. سیستم بانکی بخشی دیگر از همین مسئله است. این سطح دیگری از بحران است که چون ممکن است ملی باشد، روندهای متفاوتی در سطح ملی را خواهد داشت.
این بار اول است که من چیزی دربارهٔ سطح ملی می گویم. تا حالا من درمورد ساختن چیزی از پائین به بالا در طول زمان صحبت می کردم و علت آن هم این است که سیستم قدیمی دیگر کارایی ندارد و نمی تواند مسائل را حل کند. اگر شما دربارهٔ آن بخش خاص فکرکنید، ساز و کار متفاوتی وجوددارد که همین نکات را در بر دارد.
کسانی که آن را بهتر متوجه شدند، و من به آن ها احترام می گذارم و شما متعجب اقتصاد بازار خواهیدشد، اقتصاددانان محافظه کاری هستند که استاد آقای میلتون فریدمن بودند. حالا من چرا باید چیزی شبیه آن به شنوندگانی همچون شما بگویم ؟ خوب (خنده حضار) زیرا که آنان آدم های صادقی بودند. برای آنها بازار آزاد کسب و کارهای کوچک جالب بود، زیرا عملا یک بازار آزاد بود تا بازار آزادی که توسط شرکت های بزرگ پیش برده می شود. آن ها دیدند که بانک های بزرگ و شرکت های بزرگ آن چیزی را که آن ها می خواهند، یعنی اقتصاد بازار آزاد، را تخریب می کنند و آن ها به آن کاملا آگاه بودند. آن ها گفتند خوب اگر بخواهید آن ها را قانونمند کنید، آن ها برقانونگذاران غلبه می کنند. آن ها برای این بحث جایزه ی نوبل گرفتند. آن ها بحث بسیار استادانه ای کردند و این آن چیزی است که راه حل لیبرال ها در سنا و پارلمان بود.
زمانی که در سنا کار می کردم تلاش بر این بود که آن ها را قانونمند کنم، همین کار را می کردیم. مثلا این تغییرات آب و هوایی است و باید تلاش کنیم آن را قانونمند کنیم، درست است؟ اما آن ها قدرتمندند. بقدری قدرتمند که قانونگذارها را قانونمند می کنند. آن ها تعداد بسیار زیادی از لابی ها را با مقدار زیادی پول و تعداد زیادی وکیل متشکل کردند. آن ها در مقابل بچه های جوانی مثل من که در سنا و پارلمان کار می کردند، می نشستند، و می گفتند: "وای پسر تو چه باهوشی. من نمی خوام چیزی بگویم، اما وقتی این کارت تموم شد شاید کارهای دیگری برایت باشد که سه برابر این کار ارزش داشته باشند، زیرا تو تجربه ی خوبی داری...". و از این نوع بازی های چندش آور... اما مشکل این است که اینطوری به مسائل نمی توان جواب داد و مشکلات بیشتر و بیشتر می شوند. تنها قضاوتی که می توان کرد آن است که با پیش رفتن این جریان با بحران های بیشتر و بیشتری روبرو خواهیم بود. طرفداران مکتب شیکاگو گفتند شما می توانید آن ها را خورد کنید. اگر آن ها را متلاشی کنید، روشن است که دوباره به هم می پیوندند. خوب همه از ساز و کار موسسات اطلاع دارند. بنابراین اقتصاددانان مکتب شیکاگو، معلمان میلتون فریدمن و مورد احترامترین معلم وی، «هنری سی سیمون» بنیانگذار مکتب شیکاگو، به دنبال حفظ بازار آزاد افتادند و مدعی شدند از آنجایی که نمی توان شرکت های بزرگ را قانونمند کرد، و آنقدر قدرتمند هستند که نمی توان آن ها را خورد کرد، پس باید آن ها را زیر بخش عمومی قرار داد و دولتی کرد و این تنها گزینه ی منطقی است.
آن ها حق داشتند. بدون توجه به خوب و بد آن ها، زمانی که نتوانید شرکت ها را قانونمند یا خورد کنید، تنها گزینه ی منطقی همین است. و این تنها راه باقی مانده است. و من فکر می کنم این نقطه ای است که ما میرویم تا با آن مواجه شویم. می شود یکبار، دوبار یا سه بار این راه را رفت، اما در یک نقطه ای از خشم نسبت به بانک های بزرگ در چپ، راست و میانه این اقدام صورت خواهد گرفت. به یاد داشته باشید که من یک تاریخدان هستم، من درباره ی دهه ی آینده صحبت می کنم، نه هفته ی آینده. اما اگر سطح رنج و عذاب ادامه یابد و – دقت کنید- اگرمردم از تجربه های خود در مورد چگونه دمکراتیک کردن مالکیت بطور واقعی از زمین رهنی گرفته تا دادو ستدهای محلی و تاسیسات محلی- منظورم همین تجربه های روزانه است- درس بگیرند این مسیر طی خواهد شد. این مسیری است که زمینه ساز تاریخی نیودیل شد. و نیودیل را به توسعه ای در سطح ملی تبدیل کرد. در واقع این توسعه مورد به مورد در ایالات و محلات پیش رفت تا لحظه ای رسید که می توانست در سطح ملی پیاده شود. و اگر راه حل ملی نباشد- که من اصراری بر این کار ندارم- بلکه می خواهم بگویم در برابر الگویی که پیش می رود و نمی تواند مشکلات را حل کند، حالا به نوعی و با منطقی دیگر این گزینه پیشنهاد می شود و احتمالا این تنها گزینه خواهد بود و یا این که رنج بیشتر می شود.
آخرین روند از سه یا چهار روند متفاوت، یک روند نهایی است که می گویم تا بلکه به آن فکر کنید. و نکته اینجاست. اگر شما از نزدیک به فضاهای مختلف نگاه کنید، از این سطح درد و رنج و همچنین از شکست سیستم در قانونمند کردن و مدیریت کردن خود، منطق یکسانی را می بینید که فرا می روید. من نمی دانم که آیا شما توجه کرده اید یا نه. ما دو شرکت بزرگ ماشین سازی را ملی کردیم. ما این کار را چندسال پیش کردیم. ما شرکت های بزرگ را ملی کردیم. ما ام آی جی بزرگترین شرکت بیمه در دنیا را ملی کردیم و هنوز به عنوان یک منبع عمومی صاحب آن هستیم.. آمریکایی ها؟! در این کشور محافظه کار؟! شرکت ها را ملی کرده اند!؟ ما در واقع امر این کار را انجام داده ایم و با سیاستی که ما اکنون داریم از پول مالیات دهنده گان برای پس دادن آن استفاده می کنیم. ممکن است در بحران بعدی و یا بحران بعداز آن، به نقطه ای برسیم که تجربه های واقعی جمع شود، ملی کردن در مورد برخی از آن شرکت های بزرگ صورت گیرد و آن ها دردست عموم باقی بماند و درآمد آن ها برای تثبیت وضعیت شهرها و ساختن سیستم حمل و نقل عمومی و اتومبیل و کارهایی بکار رود   و این منابع در جهت دیگری مورد استفاده قرار گیرد. و اگر مردم تجربه ی عملی این کار را در زندگی و شهر و محلات خود داشته باشند، یعنی تجربه ی راه های متفاوت برای سازماندهی تولید، تعاونی کارگران، و روش هایی که در آن از بودجه ی نیمه عمومی استفاده می شود، یا به عبارتی، اگر بیمارستان ها و دانشگاه ها که از بودجه ی عمومی بالائی برخوردار اند، در جهت تثبیت شرکت های در تملک کارگران و شهر ها و محلات بکارگرفته شوند، یعنی آن روزی که ما حمل و نقل عمومی و سیستم قطارهای پر سرعت در سطح ملی داشته باشیم، می توان همین کار – تثبیت وضعیت شهرها - را در سطح بسیار بزرگتری انجام داد. البته روشن است که تمام این حرف ها بسیار اتوپیایی است. شما به هیچکدام از این ها باور ندارید (خنده حضار). بسیار سخت است که کنار ایستاد و گفت که در واقع سطوح رنج و درد بطور سیستماتیک بعنوان یک نیروی محرکه عمل می کنند و هیچوقت از بین نمی رود و بنابر این مردم مجبور می شوند کارهایی را بکنند که بسیار سخت است. آن ها این کار را برای این نمی کنند که می خواهند. چیزی که دوست دارند بازگشت به روزهای خوش گذشته است. اما خشم و رنج نیروی متحرکه ای است که باید مورد توجه قرار داد. اگر منطق این بحث، یعنی فروپاشی نیروی کار و فروپاشی راه حل های لیبرالی و اینکه این الگو دارد از بین می رود، درست باشد، باید نتیجه گرفت که یا راه حلی نیست و یا راه حلی است که دارد قدم به قدم در طول زمان توسعه می یابد و سازماندهی می شود. آیا می خواهید در این بازی شرکت کنید؟ پس باید چند دهه ای از طول زندگی خود را سر این بازی بگذارید. در طول زمان دانش، تجربه، بنیادها، ایده ها و الهام های تازه، یاد گرفتن کار از این محل تا آن دیگری... و این کار سخت تاریخی روشی است که جنبش زنان بر اساس آن پیش رفت، جنبش حقوق مدنی را شکل داد و این روشی است که تغییرات تاریخی با آن رخ می دهد.
من فکر نمی کنم که ما در مرحله ی تغییر سیستم هستیم، من فکر می کنم ما ممکن است در پیشاتاریخ، (به چیزی که می گویم فکرکنید)، بله پیشاتاریخ این انتقال بزرگ باشیم. و این اتفاقا سخت ترین نقطه است. این درست شبیه مردم می سی سی پی در سی سال پیش است. این نقطه ی سختی است که چالش واقعی در آن است. زمانی که جنبش به راه افتاد پیوستن به آن بسیار ساده است (خنده حضار)، زیرا بسیار مهیج است و انرژی بالایی دارد. اکنون زمان قهرمانان واقعی است، مردمی که آستین ها را بالا بزنند و شروع به ساختن الگو ها بکنند و بگویند ما سرمایه داری شرکتی را نمی خواهیم، ما سوسیالیستی دولتی را هم دوست نداریم، و در این کار بسیار بسیار (برای من جالب ترین بخش است) حس آمریکایی وجود دارد، این در خانه های ما است. در سطح محلی شروع می شود. اینجا فرانسه نیست. این آمریکایی ها هستند که آستین ها را بالا می زنند. باید محلی عمل کنیم و این فرهنگ بسیار جالب آمریکایی است که حس می شود باید از پائین شروع کرد، باید از اجتماعات محلی شروع کرد، و آن را به جلوبرد. منطق اینطور است.
من یک تاریخدان هستم و بگذارید صحبت را اینطور پایان ببرم. ممکن است که هیچ چیز را نتوان تغییر داد، یعنی زوال ادامه یابد و درد و رنج هم ادامه یابد. زوال، زوال و زوال و... زوال .. . این امکان دارد که زوال ادامه یابد و خشونت باشد و همراه با خشونت، سرکوب و فشار توسط دولت شرکتی و شاید حتی چیزی شبیه فاشیسم. این امکان هست. توهم نیست. از سوی دیگر به آمریکای لاتین نگاه کنید. آن دیکتاتورها که آنجا بودند، دیگر آنجا نیستند. لذا این لزوما پایان تاریخ نیست. شاید هم باشد. شاید هم تا ابد ادامه یابد. این امکان دارد نوع کاری که اتفاق می افتد ممکن است بسادگی لیبرالیسم کهن را تقویت کند. این تعاونی ها و چیزهای متفاوت دیگری را که من دربارهٔ آن ها صحبت کردم را کمی تقویت می کنیم و سر جایش قرار می دهیم و در نتیجه سیستم واقعا پیش میرود، اما فرونمی پاشد. بهبود می یابد. بهتر می شود. بله این هم ممکن است. من به عنوان یک تاریخدان صحبت می کنم و از شما هم می خواهم که مانند یک تاریخدان فکر کنید. ممکن است، مثل بسیاری از نقاط جهان، مانند سقوط دیوار برلین، مانند سقوط آپارتاید، مانندانقلاب فرانسه، انقلاب آمریکا و غیره و غیره و غیره. انقلابات، من کمی اغراق می کنم، در تاریخ جهان چیز مشترکی دارند و آن این است که همیشه غیرممکن به نظر می آیند.
خوب این هم آخرین حرف من، باورتان بشود (خنده حضار). من حس خوبی دارم. من فکر می کنم ما در مرحله ی چند دهه تحول هستیم و این مرحله ای بسیار مهیج است، اگر از این منظر به آن نگاه کنید. کاری که باید بکنیم آن است که این فرایند را پیش ببریم. این دارد اتفاق می افتد، اما هدفمندانه نیست و هنوز پیشرفتگی لازم را ندارد. زمانی که هدفمندی و شفافیت و حق انتخاب پا به این فرایند در حال شکل گیری بگذارند، شما از قدرت تحرک بسیار متفاوتی برخوردار خواهید شد. اجازه دهید باردیگر بگویم. این اتفاقات دارد می افتد. این ها هنوز هدفمند نیست. هنوز براساس تصمیمات راهبردی مردم برای سرمایه گذاری و رفتن در این جهت نیست. ولی وقتی آن اتفاق بیفتد، چیز متفاوتی صورت می گیرد، و آن زمانی است که جنبش ها شروع به حرکت می کنند. و من فکر می کنم که ما عملا در پیشاتاریخ حرکت بزرگ هستیم. و این جالب ترین قسمت این جریان ها است.