دعوت به مراسم ختم چند صدایی*


فرهاد حیدری گوران


• در همان سال هایی که روزنامه های اصلاح طلب یکی یکی از گرمای چاپخانه ها و پیشخوان سرد دکه ها سر بر می آوردند مجلاتی همچون " آدینه" و "دنیای سخن " که ربطی به جریان اصلاحات دوم خردادی نداشتند کم کم رو به افول گذاشتند و تقریبا ناپدید شدند. قتل محمد مختاری و محمد پوینده هم نشانه ای به همین راهبرد جدید بود که گفتمان اصلاح طلبی دوم خردادی و همپایگی با آن را جایگزین فضای روشنفکرانه ی انتقادی کرد . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣ آبان ۱٣٨۵ -  ۲۵ اکتبر ۲۰۰۶


روزگاری انتشار روزنامه ی "جامعه " این نخستین روزنامه ی جامعه مدنی ایران (!) یک رویداد رسانه ای تلقی شد؛ رویدادی که قرار بود پل ارتباطی دوران تک صدایی به چند صدایی باشد. در آن زمان بسیاری روشنفکران و فعالان فرهنگی، سیاسی و اجتماعی به دیده ی تردید در این رویداد نگریستند و آن را  صورت بازتولیدی قدرت و رسانه در شرایط جدید دانستند. اما هر چه بود روزنامه ی جامعه، راهی به دیگر سو گشود و روزنامه نگاران تازه نفس را همراه خود کرد. تا آن زمان، فضای روشنفکری ایران در ماهنامه ها و فصلنامه ها رقم می خورد؛ "آدینه" بود و "دنیای سخن" و "فرهنگ توسعه" و... با انتشار روزنامه ی جامعه و پس از آن "ایرانیان"... دوران متفاوت رسانه در ایران بعد از انقلاب اندک اندک رخنمون شد. ماجرای روزنامه ایرانیان واقعا شنیدنی است. این روزنامه در خرداد ماه ۱٣۷۷ شکل گرفت اما فرایند انتشار آن تا شهریور ماه همان سال به درازا کشید. جالب تر اینکه پس از ۲۰ شماره به دلیل اختلاف میان سردبیر و صاحب امتیاز آن متوقف شد. قرار بود روزنامه ای باشد مثلا به سیاق ماهنامه ی "دنیای سخن" که نگذاشتند و خیلی زود پرونده اش مختومه شد. هر چند که به عنوان یک عضو تحریریه آن روزنامه همواره این پرسش برایم مطرح بوده است که "آیا انتشار یک روزنامه ی تقریبا مستقل و  ناوابسته به جریان رسمی دوم خرداد و دیگر جریان های دولتی، در قاموس گفتمان اصلاح طلبی می گنجید یا نه؟" که البته حالا دیگر معلوم شده است که اساسا مساله چیز دیگری بود. در همان سال هایی که روزنامه های اصلاح طلب یکی یکی از گرمای چاپخانه ها و پیشخوان سرد دکه ها سر بر می آوردند مجلاتی همچون "آدینه" و "دنیای سخن" که ربطی به جریان اصلاحات دوم خردادی نداشتند کم کم رو به افول گذاشتند و تقریبا ناپدید شدند. قتل محمد مختاری و محمد پوینده هم نشانه ای به همین راهبرد جدید بود که گفتمان اصلاح طلبی دوم خردادی و همپایگی با آن را جایگزین فضای روشنفکرانه ی انتقادی کرد. "جریان جدید" که ریشه در خواست قدرت داشت، میدان را از آن خود می خواست و "جریان راست" هم که منافع خود را در خطر می دید نخستین انتقام جدی را از روشنفکرانی گرفت که از سال ها پیش "سودای خنده و آزادی" را در کالبد خسته و رنجور جامعه ی ایران دمیده بودند. فاجعه آن جا بود که قتل پوینده و مختاری خیلی زود به پدیده ای رسانه ای تبدیل شد و اصل ماجرا در حاشیه قرار گرفت. حتی بیانیه های همفکران آنان نیز در همین مقوله ی بازتاب صرفا رسانه ای جا می گیرد ظاهرا کار دیگر هم  نمی شد کرد واقعیت و مجاز، حقیقت و دروغ در هم آمیختند تا صورت پنهان فاجعه همچنان پنهان بماند. 
 
در این سال ها، جمعی از نویسندگان دگراندیش داخل کشور بی اعتنا به این حال و هوای رسانه ای، در کار نوشتن و ترجمه بودند و آثارشان کمابیش مجوز گرفت و منتشر شد یا پشت درهای بسته ماند و صداش هم درنیامد. گروهی دیگر نیز کمابیش به خود سانسوری و یا تطبیق خود با اوضاع و احوال پرداختند و به همین بسنده کردند که گاهی در گفت و گویی با یکی از همین روزنامه ها و نشریات، سخنی به اعتراض بر زبان آورند و بگذرند. آن گروه دیگر هم، فرصت را غنیمت شمردند و انگار که واقعا عصر شکفتگی آزادی بیان است به حشر و نشر فرهنگ و کار داوری ادبیات مشغول شدند و جایزه ها تعیین کردند که نپرس. در مقاله ای دیگر به این موضوع پرداخته ام که آیا نظام داوری ادبی در شرایط سانسور، گونه ای همراهی با جریان رسمی نشر نیست؟ و فرضا چرا در بیانیه های داوران جوایز ادبی به آثاری که مجوز نگرفته اند و نیز آثار منتشر شده در خارج از کشور کمترین اشاره ای نشده و نمی شود؟ مگر غرض، داوری "ادبیات فارسی" نیست و مگر ادبیات فارسی مرز می شناسد که به داخل و خارج مشروط و تقسیم می شود؟ مثالی می زنم؛ رمان "چاه بابل" رضا قاسمی از حیث ارزش ادبی، بسیار از دیگر رمان او یعنی "همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها" غنی تر و مهم تر است اما چاه بابل  مجوز انتشار نگرفت و در فضای مجازی اینترنت منتشر شده است. "همنوایی شبانه ..." به دلیل آنکه در ایران به زیور مجوز و طبع آراسته شد در نظام داوری ادبیات گنجانده شد و چند جایزه هم (به حق) گرفت اما "چاه بابل"  در چاه ویل مجوز گرفتار و از هر دو سو سرکوب گردید؛ هم از سوی ممیزان و وزارت خانه ی مربوطه شان و هم از جانب داوران ادبیات و تشکیلات مشروطه شان!  
در این سال ها، یکی دیگر از کارکردهای رسانه ای، مشروعیت بخشیدن به همین صورت بندی رسمی نشر بوده است.
 
اکنون اما، دوران متفاوت تری "سازمان دهی" شده است. در این ماه های اخیر کار به جایی رسیده که حتی بسیاری ناشران معتبر و مشهور رسما اعلام ورشکستگی کرده اند و ادامه ی کار خود را با وجود "تاخیر و تعلیق مجوز کتاب" ناممکن دانسته اند. چند نویسنده  صاحب نام هم اعلام کرده اند که دیگر کتابی برای انتشار به ناشر نخواهند داد. در این وضعیت؛ از آن "نخستین روزنامه ی جامعه مدنی ایران!" پس از آنکه بارها توقیف و هر بار به صور دگر در آمد و جریان نمادین انتشار خود را پی گرفت، فقط "سیاسی نویسی" های کلی نگرانه و چند ستونی برای بخش فرهنگ و ادب مانده است که البته چهل ستون هم اگر باشد باز از پای بست ویران است. مراسم تشییع پلی فونی و چند صدایی کذایی هم که در همان سال ۷۷ برگزار شد؛ سالی که مترجم "سودای خنده، مکالمه و آزادی" را سر به نیست کردند.
در پایان این مقال بار دگر باید از محمد مختاری یاد کنم که در شعری چنین آورده است:
"
آغاز شد
سالی بلند
سالی که سروهای جوان
برف های خونین را
از شانه های خویش تکاندند.
..."
 
* تیتر مقاله  را از کتاب معروف ولادیمیر ناباکوف یعنی "دعوت به مراسم گردن زنی" بر گرفته ام.