•
ساعت ۲ بعدازظهر مرداد تهران را همه میدانند که چه جهنمی است. بهخصوص که سمت راست عقب یک تاکسی بدون کولر نشسته باشی و هرم داغ خیابان از پنجرهی نیمهباز به درون بیاید و کلافهات کند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۴ آبان ۱٣۹٣ -
۱۵ نوامبر ۲۰۱۴
ساعت ۲ بعدازظهر مرداد تهران را همه میدانند که چه جهنمی است. بهخصوص که سمت راست عقب یک تاکسی بدون کولر نشسته باشی و هرم داغ خیابان از پنجرهی نیمهباز به درون بیاید و کلافهات کند. بعد همانطور که نشستهای و عرق پیشانیات به چشمهایت سرازیر میشود، از لابهلای تاری و خستگی چشم ناگهان زنی زیبا ببینی که کنار خیابان ایستاده و منتظر ماشین است و یک دلهرهی شاد به سراغت بیاید که کاش زن سوار این ماشین بشود و یک صدای دیگر هم توی مغزت باشد که نه بابا! زن به این زیبایی حتماً منتظر یک بنز یا بیامو است یا یک شاسیبلند چند صد میلیونی و اصلاً کلاس قیافهاش به تاکسی سوار شدن نمیخورد؛ آنهم یک تاکسی بدون کولر و زن زیباتر بشود هر چقدر که تاکسی نزدیکتر میشود. درست مثل یک بنای ظریف که از دور فقط یک بنای تاریخی یا مذهبی است و بعد که نزدیکتر میشوی نقش و نگارها خودش را بیشتر نشان میدهد مقرنسها، مقرمطها، لاژوردها، اسلیمیها؛ خلاصه تقارن و توازن. محو میشوی در آن همه زیبایی و رنگ و نقش. ظرافت تراش خوردهی بینی و گونه نه به سبک عمل کرده و قالبی دخترهای جوان. پوست برنزی با سایهی طلایی. انگشتها کشیده و بلند با ناخنهایی که نقشهایی ناآشنا ولی جذاب دارند. روسری و مانتو همگن و با رنگهای نارنجی اخرایی و سبز تیره که در زمینهی سیاه ریخته شدهاند و پوست برنزه را بهتر بازتاب میدهند. این موجود از خوششانسی من دست بلند میکند، نه دست بلند نمیکند برای تاکسی، مثل ملکهای که با سر اشارهای موافق داشته باشد به راننده دستور میدهد که بایست و راننده درست روبهروی آن مجسمهی جذاب میزند روی ترمز. سوار شدنش به تاکسی ابهت میدهد. تاکسی را از یک تاکسی زرد قناری بدل میکند به یک ماشین خواستنی و بوی خوش میپیچد داخل هوای دم کرده، خنکی عصاره چای سبز و خیار تازه. از آن خیارهایی که وقتی بچه بودیم و میخوردیم بویش توی کلاس میپیچید و همه هوس میکردند. ریههایم را پر میکنم از بوی خوش. در آینهی راننده میبینم که لبخندی محو روی لبهایم نشسته است و برای آنکه این خوشی کوتاهمدت را حرام نکنم تلاش میکنم به آن زن زیبا که در فاصلهای کوتاه از من نشسته و موهای ابریشمیاش با دستهی نقرهفام عینک آفتابیاش قوس و قزح ساخته است، خیره نشوم تا معذب نشود تا اخم نکند تا آن همه هماهنگی و زیبایی خش بر ندارد. به بیرون زل میزنم و سعی میکنم آرام آرام خنکی هوا را تنفس کنم.
|